خبرگزاری مهر، گروه دین واندیشه: مطلب زیر ترجمه مطلبی با عنوان «Prove it! The burden of proof in science vs pseudoscience disputes» نوشته ماسیمو پیلیوچی، رئیس گروه فلسفه در کالج لهمن دانشگاه شهری نیویورک با ترجمه ناهید خاصی است که در ادامه می آید؛ زمینههای تحقیقاتی پیلیوچی فلسفه علم، فلسفه زیستشناسی، فلسفه شبهعلم و رابطه بین علم و دین است.
در نگاهی دوباره به مقالههای فنیام، این مقاله در سال ۲۰۱۳ به همراه دوست و همکارم، مارتن بودری در مجلهی فیلاسفیا تحت عنوان «اثباتش کن! بار اثبات در علم در مقابل مشاجرات شبهعلم» منتشر شد.
مقاله از اینجا آغاز میشود که مفهوم بار اثبات در طیف گستردهای از گفتمانها، از فلسفه تا حقوق، علم، شکگرایی، و حتی در استدلالهای روزمره به کار گرفته میشود. سپس من و مارتن، تحلیلی از موضعگیریِ مناسبِ بار اثبات ارائه میدهیم، بهخصوص با تمرکز بر مباحثات شکاکانه شبهعلم و پدیدههای خارج از فهم علمی، که در آنجا مسئولیتِ بار اثبات نسبتا واضح و بسیار همدلیبرانگیز است. ما استدلال میکنیم که بار اثبات اغلب اشتباه به کار گرفته میشود یا صرفا به عنوان یک لفاظی هوشمندانه، با فهم اندکی از اصولِ اساسی استفاده میگردد. ما در مقاله، تمایز مهم بین انواع بار اثباتِ مستند[۱] و محتاطانه[۲] را به دقت شرح میدهیم، که با توجه به احتمالات بیزی و نظریهی مدیریت خطا فهمیده میشود. در آخر، رابطه بین بار اثبات و چند (بنا به گفتهی بعضی) مغلطه منطقیِ غیررسمی را بررسی میکنیم. این اجازه میدهد که به درک و دریافت محکمتری پیرامون این مفهوم و کاربردهایش در حوزههای مختلف دست یابیم، و همچنین برخی سردرگمیها را با توجه به احتمالِ رخ دادن یا ندادن بعضی مغلطهها (حملهی شخصی، توسل به نادانی، و مصادره به مطلوب) روشن سازیم.
در ابتدا، لازم است تمایز مهمی بین بار اثباتِ مستند و محتاطانه قائل شویم. بار اثبات محتاطانه زمانی به کار گرفته میشود که عدم تقارنِ هزینه در رسیدن به دو قضاوت درباره هر موضوعی که تحت مجادله است، وجود دارد، در حالی که بار اثبات مستند وقتی هیچ عدم تقارن هزینهای وجود ندارد، اعمال میشود.
برای مثال، مساله سلامتِ افزودنیهای خوراکی را در نظر بگیرید. اگر به عنوان یک مساله علمی سرراست به آن نزدیک شویم، مفهومِ مربوط از نوع بار اثباتِ مستند است: در رسیدن به قضاوتِ درست هزینه مرتبطی وجود ندارد، به جز این هزینه متقارن که بخشی از واقعیت را اشتباه دریابیم. لیکن اگر ما به موضوع افزودنیهای خوراکی از نقطهنظر عواقب بالقوهای که برای سلامت عمومی دارد، نزدیک شویم، رسیدن به جوابِ اشتباه هزینهای تفاضلی (differential) دارد، بنابراین ایده بار اثباتِ محتاطانه به نظر مناسبتر است.
اصلِ (بحثبرانگیز) احتیاطی، که یکی از کاربردهای بار اثبات محتاطانه است، توضیح میدهد که –اگر اقدام یا خط مشی معینی مشکوک به زیانآور بودن باشد– بار بر دوش آنهایی میافتد که معتقدند یک سیاست یا خط مشیِ عملی تازه، زیانآور نیست. وضع موجود کمهزینهتر از یک سیاست یا خط مشی عملی جدید که بالقوه ممکن است خطرناک باشد، در نظر گرفته میشود. به طور کلیتر، بار اثبات محتاطانه میتواند در موقعیتهایی به کار گرفته شود که هزینه مثبتِ نادرست به طور چشمگیری از هزینهی منفیِ نادرست متفاوت (بزرگتر یا کوچکتر) است.
مثالهایی از بار اثبات محتاطانه که در آن هزینه مربوط به منفی نادرست سنگینتر از مثبت نادرست است، شامل هشدارهای ردیابیِ دود، خطرات محیط زیستی، غربالگری سرطان و غیره هستند. یک مثال از موردِ برعکس، که در آن مثبت نادرست هزینهبَرتر ملاحظه میشود، فرض (اصل) برائت در یک دادگاه است. این اصل در قانون کیفری آمریکا به وضوح کفه ترازو را به نفع متهم کج میکند، لیکن این کار به این خاطر انجام میشود که خطر مثبت نادرست (محکوم کردن یک بیگناه) بسیار کمتر از خطر منفی نادرست (تبرئه کردن طرفِ گناهکار) پذیرفتنی تلقی میگردد.
البته، مواردِ بار اثبات محتاطانه همواره مستلزم یک بعد مستند نیز هستند، در حالی که برعکسش صادق نیست. در بار اثبات محتاطانه، عدم تقارن هزینه علاوه بر احتمالات پیشین باید در نظر گرفته شود. برای مثال، در بحث پیرامون سرطان و تلفنهای همراه، امکانِ اولیه سرطانزا بودنِ تشعشات کمانرژی امواج الکترومغناطیسی باید علاوه بر عدم تقارن هزینه در نظر گرفته شود. اگر احتمالات پیشین نادیده گرفته شوند، اصل احتیاطی به غلط استفاده شده و میتواند اثرات فلجکننده بر سیاست عمومی داشته باشد. برعکس، جایی که شامل عدم تقارن هزینه است شخص نمیتواند برای حل مسائل فقط یک پرسپکتیو بیزی اتخاذ کند، چون حتی وقتی ادعاهای رقیب، مقدمات برابر دارند، رویکرد محتاطانه (اما نه یک رویکرد مستند) میتواند به آسانی تعادل را به نفع یک ادعا بین بقیهی آنها، برهم بزند.
تعدادی مباحثات مهم در علم، شبهعلم و حتی در استدلالهای فلسفی سرراست وجود دارد، که بنا به علاقهی طرفینِ درگیر میتوان خردمندانه، هم از منظری مستند و هم از منظری محتاطانه بدانها رهیافت. برای مثال، فرض بر این است نیرویِ استدلال فلسفیِ نهفته در شرطبندی پاسکال[۳] این باشد که خطرِ یک منفیِ نادرست (شما باور ندارید که خدایی وجود دارد، ولی معلوم میشود که وجود دارد) بسیار بیشتر از یک مثبت نادرست (به علت تهدیدِ لعنت ابدی در جهنم) است. در مقابل، مثال فلسفی دیگری که با وارد کردنِ فرضیهی ماوراء طبیعی یا خارج از فهمِ علم، دست و پنجه نرم میکند، ارائه میکنیم: به غلط پذیرفتن (با توجه به نتایجِ عملی) وجودِ قوری راسل[۴] که به دور خورشید میچرخد (مثبت نادرست) به نظر میرسد همان خطری را دارد که رد کردن قوری زمانی که واقعا قوریای وجود دارد (منفی نادرست).
سپس من و مارتن شماری از خاستگاههای ذهنیت (سوبژکتیویتی) در قضاوتِ اینکه بار اثبات کجا واقع میشود، و همینطور تمایز بین بار اثباتِ «محلی» و «جهانی» را مطرح میکنیم؛ که بار اثبات جهانی در کلِ یک مباحثه ثابت و معین است، زیرا به آنچه مباحثهکننده در نهایت میل دارد بنا نهد، وابسته است (یا مخالفانش خواستارند انکار کنند). اگرچه درون چنان هدفِ گستردهای، تعدادی بار اثباتِ محلی ممکن است بروز یابند، که در طول خود مباحثه تغییر میکنند، چنانکه به بخشهای کوچک پازل کلی وابستهاند.
در ادامه مطرح میکنیم که چگونه بار اثبات باید واگذار شود. در سال ۱۹۷۰، براون توصیف کرد که وقتی یکی از طرفینِ مباحثه بار اثبات برای رسیده به ادعا درخواست میکند، بدیهی است که موقعیت آن طرف به طور اولیه محتملتر از سایر طرفین است. چهارچوب براون هزینههای مرتبط با قضاوتهای متفاوت را دربرنمیگیرد و بنابراین میتواند به عنوان مشخصه بار اثباتِ مستند در نظر گرفته شود. مایکل شرمر، یک نماینده اصلی شکگرایی مدرن، قاعدهی کلیِ بار اثبات (مستند) را بدین ترتیب توصیف میکند: «کسی که ادعای خارقالعادهای میکند، نسبت به متخصصان و به طور کلی به اجتماع بار اثبات این را بر عهده دارد که اعتقادش معتبرتر از آن باوری است که بقیه افراد پذیرفتهاند. ترنس هینز، روانشناس، در مجله دیگری درباره شبهعلم، موافق است که بار اثبات باید بر دوش ادعاکننده پدیده خارقالعاده بیفتد، چرا که «اغلب ناممکن است که بتوان یک ادعای به وضوح مضحک را هرچند هوشمندانه باشد، نقض کرد»، مانند وجود داشتنِ بابانوئل.
تحلیلی رسمی از این ایدهها مطرح میکنیم، که توسط لری لاودن انجام شده (جزئیات در مقاله)، اما آگاه باشید که چنین تحلیلی نباید دلیلی بر خوشنودی زیاد از خود نسبت به بخش شبههآمیزِ شبهعلم باشد، چرا که مجاز نیستیم به طور خودکار هر ادعای خارج از فهم علمی یا خارقالعاده را رد کنیم، مگر زمانی که احتمال مقدماتیِ فرضیه خارج از فهم علمی بودن دقیقا صفر است (مثلا، وقتی از نظر منطقی نامتجانس است). همچنین دلیل اینکه چرا بار اثبات بر عهده معتقدان است اغلب در جامعهی شکگرایان اشتباه تفسیر شده است. بار اثباتِ مستند شامل این نیست که «چه کسی ادعای ایجابی میکند».
اول اینکه، بسیار راحت است که یک ادعای ایجابی را با به کارگیری آسان قوانین پایهای منطق، به ادعای سلبی تبدیل کرد، و برعکس. در کل، تصدیق گزاره P دقیقا همان انکار گزاره نقیض P است. هر صور وجودی را میتوان به شکل نقیض یک صور عمومی نوشت، و برعکس. توسل به چنین حرکاتی صرفا منجر به بازی زبانی پیچیدهای میشود بیش از آنکه به بار معرفتیِ حقیقی توجه گردد.
دوم اینکه، مواردی وجود دارد که در آن بار اثبات بر عهدهی آنهایی است که بیان میکنند آنچه، در مفهومِ انکار وجود مادیِ یک X، ادعای «سلبی» تعبیر شود، بیشترین امکان را دارد. برای مثال، بار اثبات دیگر بر عهده تاریخدانان نیست که شواهدِ استفاده از گاز سیکلون ب را در اردوگاههای کار اجباری نازیها فراهم کنند، گرچه، به دور از سفسطههای منطقی، آنها کسانی هستند که ادعای «ایجابی» میکنند. پس در این مورد، بار اثبات بر عهده آنهایی است که ادعای «سلبی» میکنند.
در اکثر استدلالهای شبهعلم و پدیدههای خارج از فهم علمی، مسلما معتقدان به مفاهیم شبهعلمی ادعاهای ایجابی میکنند، در این مفهوم که وجود چیزهایی (بشقابپرندهها، نیروی ذهنی از راه دور، خطوط انرژی بدن، هاله) را که علم مدرن رد میکند، تایید میکنند، اما این فینفسه دلیل آن نیست که چرا بار اثبات بر عهده آنان است. مسئولیت بار اثباتِ مستند همواره بیانگر دانشِ زمینهای اساسی و احتمالات پیشینی است و ما استدلال میکنیم که این مفروضاتِ ممکن بودن باید بر اجماع تخصصی پیرامون موضوع بنا شود.
من و مارتن با کاوش بر نقش تیغ اوکام[۵] در این بحث ادامه داده و سپس به آنچه بار فنی مینامیم، نزدیک میشویم. باورمندان به پدیدههای ماوراء طبیعی اغلب تلاش کردهاند نقشهی شکگرایان را معکوس کرده، راههای مختلفی بیایند تا بار اثبات را به دیگری انتقال دهند. به ویژه، اقدامات لفاظانه از نوع «نمیتوانی ثابت کنی که اشتباه است» درخواستهای نادرستی هستند که درک صحیح از فرآیند بار اثبات را به شکست میکشانند. در بعضی موارد، این درخواستها میتوانند مستقیما عملی شوند (برای مثال، به راحتی میتوان اثبات کرد که نویسندگان این مقاله، در همین لحظه، بسیار کمتر از یک میلیون دلار در جیبشان دارند)، اما حتی در آن صورت، شکگرا در حق مدعی لطف کرده که بار اثباتی که واقعا وظیفهاش نیست، تقبل نموده است (ما در برابر چنین ادعای بیخودی هیچ اجباری نداریم که جیبهایمان را خالی کنیم).
به همین ترتیب، اگر یوفوشناسان[۶] ادعا میکنند چند حلقه کشتزار[۷] توسط یک بشقابپرنده برجا مانده، بار اثبات قطعا بر عهده آنان است که شواهد خارقالعاده ارائه کنند. اگر شکگرا چالش پیچیده آنها را انتخاب کند مبنی بر «اینکه ثابت کند هیچ بشقابپرندهای وجود ندارد» و شواهد مستقیم و غیرمسقیمی فراهم کند که آن حلقههای کشتزار یک شوخی انسانی بوده است، او خواسته باورمندان را با بر عهده گرفتن بار اثباتی که هیچ ربطی به او نداشته، نرنجاند.
به هر حال برای اکثر ادعاهای خارقالعاده و ماوراء طبیعی، فضای احتمالات در یک زمان محدود (و به طور مناسبی کوتاه) تمام نمیشود. برای مثال، برای رسیدن به این اثبات که هیچ سفینه فضایی بیگانهای وجود ندارد که به زمین آمده باشد –در هر لحظه، نه فقط در یک مورد حادثهی خاصِ ادعایی– به نوعی دیدهبانی طولانیمدتِ جامع بر کل سطح سیاره نیاز است، چیزی بسیار فراتر از امکانات تکنولوژیکیِ حال حاضر که به عنوان یک حقهی مباحثهای ساده، به راحتی این خواسته رد میشود.
ضمنا این شکگرا را در یک وضع دشوار بر جای میگذارد. اگرچه ممکن است گاهی برایش از نظر زبانی متقاعدکننده باشد که بار اثبات را بر عهده بگیرد، با تاکید میگوییم بار بر دوش او نیست (برای مثال، فراهم کردن یک توضیح طبیعی از رویت یک UFO معین)، این ممکن است به مثابه یک تصدیق ضمنی فهمیده شود که شکگرایان بار اثبات سلبی برای هر خلاف قاعدهای را که باورمندان ایجاد میکنند، بر دوش ندارند. نتیجه برای شکگرایان عمل بیحاصلی است: تمام آنچه باورمندان باید انجام دهند این است که برای شکگرایان چالش ایجاد کنند، که آنها مطمئنا قادر به پاسخگویی به هیچ کدامشان نیستند. با اشاره دوباره به ادبیات یوفوشناسی، حتی شکگرایان مشتاق اقرار میکنند که درصد کوچکی (حداکثر ۱۰%، و حدودا به طور قابل توجهی کمتر از آن) از UFOهای ادعایی نمیتوانند به IFOها (اشیاء پرندهی شناختهشده) تبدیل شوند، حتی بعد از تحقیقات مستقیمِ شواهد موجود.
شکگرا حداقل سه پاسخ در اینجا در دسترس دارد. اول اینکه، منابع تحقیقاتی محدودند، خصوصا وقتی صحبت از ادعاهای شبهعلمی احتمالی میشود، بنابراین نباید تعجبآور باشد که در موارد معینی محققان به راحتی شیوههای بهینهای در اختیار ندارند که پدیدهی ناشناختهی ادعایی را به طور ایجابی شناسایی کنند.دوم اینکه، حتی در مورد سوالات علمی واقعی فرد مجبور است با دسترسی معرفتیِ محدود با پدیدهی مربوز دست و پنجه نرم کند، دسترسیای که میتواند تحت تاثیر فقدانِ شواهد تجربی بهینه و یا محدودیتهای معرفتیِ ذاتی خرد انسان قرار گیرد. برای نمونه، به جستوجوی طولانی –و همچنان تا حد زیادی ناموفق– پیرامون یافتن توضیحی برای منشاء حیات بیندیشید.
سوم اینکه، چنانچه توماس کوهن به ما یادآوری کرد، حتی علم موفقِ «نرمال» دائما باید با تعدادی «معماها»ی حل نشده، دست و پنجه نرم کند، و تنها زمانی که معماها بیشمار و گسترده میشوند که واقعا شروع به تهدید پارادایم حاکم کنند، آنگاه دانشمندان را مجبور میکنند که به دنبال چهارچوبهای نظری جایگزینی باشند. حتی اگر شکگرایان نتوانند توضیح کاملی برای هر انحراف فراهم کنند، آنچه اغلب میتوانند انجام دهند این است که قول بدهند توضیحی در کار خواهد بود و درباره تفسیرهای طبیعی بالقوه بیندیشند. با فرض اینکه بار اثبات حقیقتا بر دوش باورمندان است با شواهد متقاعدکننده آن را عملی سازند، این تمام چیزی است که میتوانیم از شکگرا تحت این شرایط انتظار داشته باشم.
برای مثال، طرفداران طراحی هوشمند و آفرینشگرایان گوناگون اغلب به مثالهای معروفی از «پیچیدگیِ ساده نشدنی» در دنیای زنده اشاره کردهاند: سیستمهای زیستی که بسیار پیچیده هستند که احتمالا نمیتوانند تکامل یافته باشند. در برخورد با چنین چالشهایی، زیستشناسان تکاملی میتوانند به مسیرهای تکاملی ممکن را که منجر به یک ساختار زیستی پیچیده معین شده، اشاره کنند. زمانی که آنها چنین کاری انجام میدهند، بار اثبات اضافهای بر دوش طرفداران طراحی هوشمند وجود دارد تا تمام توضیحات طبیعیِ مطرح را حذف کنند. در مقابلِ آنچه باورمندان فکر میکنند، بار اثبات بر عهده شکگرایان نیست که نشان دهند کدام یک از توضیحات طبیعی درست است. با فرض شواهد بسیار برای قدرتِ انتخاب طبیعی در تولید موجودات پیچیدهی سازگار، و دشواری به دست آوردن اطلاعات دربارهی گذشته دورِ فرگشت، این نوع از حدس و گمانِ آگاهانه همهی آن چیزی است که برای خاتمه دادن به مباحثات طراحی هوشمند لازم است (البته شواهد مبنی بر جهش خاص یا فرآیند انتخاب، فرگشت را تقویت میکند، اما سرنوشتش دیگر به آن بستگی ندارد). مقدار انحرافات () به آسانی به آستانه کوهن برای تغییر پارادایم نزدیک نمیشود، اگرچه این درباره اینکه آیا در آینده ممکن است چنین کند، البته چیزی نمیگوید.
در این نقطه مقاله تا حدی تغییر جهت میدهد، و من و مارتن بحثی پیرامون مغلطههای منطقی غیررسمی و معروف آماده میکنیم. من شدیدا به افراد علاقهمند توصیه میکنم برای جزئیات مقاله را بررسی کنند، لیکن ما اساسا استدلال میکنیم که اکثر مواقع شکگرایان (و در حال حاضر، به طور فزایندهای، باورمندان) طوری جمله «تو مغلطهی منطقی X را مرتکب شدی» را رد میکنند که انگار آن پایانِ مباحثه است. گاهی اوقات یک مغلطهی غیررسمی اصلا یک مغلطه نیست، بلکه در واقع یک بخش از اطلاعاتِ اکتشافیِ خوب یا مناسب است.
برای مثال، بگذارید بگویم که در طول مناسباتِ دادگاه، یک وکیل برای دفاع خاطر نشان میکند که یک شاهدِ علیهِ موکل، سابقه غیرقابل اعتماد بودن و دروغگویی دارد، یا شاید از محکوم شدنِ متهم چیزی نصیبش میشود. دادستانی نمیتواند صرفا فریاد بزند «حمله شخصی!» و همین تمام، تا زمانی که اطلاعاتِ دربارهی شخصیت و/یا منافع شخصیِ شاهد در واقع مرتبط با پرونده است، حتی اگرچه نتوانند ثابت کنند که شاهد در این مورد خاص دروغ میگوید.
سرانجام، واژه «شکگرایی» تاریخ طولانی و محترمی در فلسفه دارد. گرچه وقتی پای صحبت مشاجرات پیرامون مفاهیم شبهعلمی معروف به میان میآید، این اصطلاح ممکن است به یکی از دو نگرش متمایز اشاره داشته باشد: یکی مربوط به کسی است که میداند ادعای خارقالعاده یا خارج از فهم علمی غلط است و نمیتوان اثباتش نمود. اگرچه این ممکن است در واقع در بسیاری نمونههای واقعی صادق باشد، این صورت اصلا از نظر فکری جالب نیست. معنی دوم، مفهومِ هیومی است که در آن «یک انسان خردمند باورهایش را با شواهد متناسب میکند». اگر ما شکگرایانِ راستینِ هیومی باشیم، به هر جهت باید شواهد ادعاهای خارقالعاده را در سطح مناسب بنا کنیم، نه آن میزان که یک معتقد زودباور طلب میکند، و نه تا حدی که برآوردنِ بار اثبات غیرممکن باشد.
شکگرایان مدرن شیفتهِ آنند که تفسیر کارل سیگن از حکم هیوم که در بالا اشاره شد، نقل قول کنند: «ادعاهای خارقالعاده شواهد خارقالعاده نیاز دارند.» این تا آنجا که تحقق پیدا کند، خوب است، ولی ما به وضوح به معیارهایی نیاز داریم که به طور معتبری معین کند که ادعایی واقعا «خارقالعاده» است، و چه چیز به عنوان شواهد مناسب به شمار میرود. خودِ استدلال مشهور هیوم علیه معجزه، گاهی اوقات (به گمانِ ما به طرز بیرحمانهای) اینطور تفسیر میشود که به بیانیه ناممکن بودنِ، نه صرفا احتمال خیلی کم، معجزه میرسد، و افرادی که به پدیدههای ماوراء طبیعی یا یوفوشناسی باور دارند، این نگرش را بازتاب میدهند آنگاه که ادعا میکنند شکگرایان هرگز راضی نخواهند شد هر چقدر هم که شواهد متقاعدکننده باشند.
به هر جهت، رویکرد هیوم در باب معجزات میتواند به طور منطقی به بیانِ بیزی دوباره فرمولبندی شود، و مقدمات و –و در نتیجه بار اثبات– توسط شرایط زمینهای مورد قبولی تنظیم گردد که متناسب با مشاجرهی مطرح است. با نگاه از این منظر، باید از این افراط اجتناب کنیم که مقدمات خود را ۰ (شکگرای کامل) یا بر ۱ (اعتقاد کامل) تنظیم کنیم، چرا که هیچ میزانی از داده و اطلاعات ممکن نیست بتواند ما را از موقعیتمان تکان دهد. البته نمونههایی در ادبیات شکگرایی پیرامون شبهعلم وجود دارد که مقدمات به طور چشمگیری در طول زمان به حرکت درآمدند. برای مثال، در حالی که طب سوزنی هنوز به توجه به نظریهی زیربنایی و ادعاهای اغراقآمیزش مورد انتقاد است، امروزه ممکن است شواهدی بهینه از کارآیی محدودش وجود داشته باشد که یک شکگرا باید به جای یکسره رد کردن، مورد بازبینی قرار دهد. این برای تکنیکهای مراقبهی متعالی حتی بیشتر به چشم میآید، که در آن نیز ممکن است کسی به طور عقلانی متافیزیک زیربنایی آن را رد کند در حالی که این تکنیکها طیفی از تاثیرات ادعا شده را برآورده میکنند.
به هر حال شاید، یافتن نمایندگان برجستهای از اعتقادات ماوراء طبیعی یا خارقالعاده که ذهنیتشان را در برابر استدلالات شکگرایانه تغییر دادهاند، دشوارتر باشد (گرچه اگر به اندازهی کافی کاوش کنیم، میتوانیم بیابیم). آنچه ما را به نکتهی پایانی این مقاله میرساند (که در بالا آن را مطرح نکردهام): مباحثات بار اثبات در زمینه علم در مقابل مشاجرات شبهعلم، البته نوعی بازی زبانی ویتگنشتاینی هستند که حداقلی از مشترک بودنِ معیارها را پیشفرض میگیرد. افراد نمیتوانند توافق کنند که چگونه بار اثبات را منصفانه تخصیص دهند، مگر اینکه، وقتی صحبت از پیشزمینه دانشی است که مقدمات مربوط به مشاجره مطرح را محدود میکند، خود را در یک میدان بیابند و آن دقیقا رایجترین مانع در مباحثاتِ بین شکگرایان و باورمندان است: دسته اول اکثر مواقع به آسانی حتی احتمال این را که پدیده غیرعادی بتواند به واقعیت بدل شود، رد میکنند، در حالی که دسته دوم به همان سرعت به کلِ تشکیلات علمی این برچسب را میزد که «بسیار تقلیلگرا» یا کوتهفکر است که بتواند پدیدههای بدیع را درک کند. این نوع از بنبست به فقدانِ گستردهای از فهمِ انواعی از موضوعات معرفتشناختی بستگی دارد که من و مارتن در این مقاله توصیف کردیم، اما حداقل تا اندازهای به رویکردهای روانشناختی شخصی نیز وابسته است، که یک فیلسوف بهتر است سخنی دربارهاش نگوید.
نظر شما