پیام‌نما

وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلَا تُبَذِّرْ تَبْذِيرًا * * * و حقّ خویشاوندان و حقّ تهیدست و از راه مانده را بپرداز، و هیچ گونه اسراف و ولخرجی مکن.* * * ز مسكين بكن دستگيرى تو چند / بده حق ابن السبيل نژند

۵ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۴۲

یادداشت؛

عالَم فیلسوف گاهی جزء نانوشته‎ها و نااندیشیده‏‌هاست

عالَم فیلسوف گاهی جزء نانوشته‎ها و نااندیشیده‏‌هاست

عالَم فیلسوف گاهی جزء نانوشته‎ها و نااندیشیده‏‌هاست. هر فلسفه‌ای برای خود عالمی دارد و فیلسوف در آن عالَم اندیشه می‌کند.

به گزارش خبرنگار مهر، مطلب زیر یادداشتی از  عبدالله صلواتی، دانشیار دانشگاه شهید رجایی تهران درباره فلسفه و فیلسوف است که در ادامه می آید؛

اوایلی که با فلسفه آشنا شدم گمان می‌ کردم جوهره و همه کاره فلسفه، برهان است؛ با این توضیح که اگر برهان را از فلسفه حذف کنیم فلسفه ‌ای در کار نخواهد بود. فیلسوف به سود ادعاهایش دلیل می‌آورد و سعی می ‌کند برهان دیگران را هم به دقت بررسی می کند و پرسش‌های مکرر و دقیق درباره مسائل مطرح می کند و به امری که در تور برهان در نیامد توجهی نمی ‌کند و در یک کلام، برهان سرنوشت همه چیز را در فلسفه تعیین می­‌کند و بیرون از برهان و پشت صحنه آن چیزی نیست. به تعبیری برهان از چیزی فرمان نمی گیرد اما همه چیز فلسفه و فرمان فلسفه را در دست دارد.  

اما بعدها این پرسش برایم مطرح شد که یک فیلسوف چرا برخی مسائل را مسکوت می­‌گذارد و برهانی به سود آن عرضه نمی­‌کند؟ و چرا گاهی برای مسائلی فرعی و حاشیه‌­ای براهین متعدد و پی در پی ارائه می­‌کند؟ چرا گاهی تمام توش و توانش را به کار می‌گیرد تا ادعایی را نفی یا اثبات کند اما همو در نسبت با ادعاهای دیگر چنین حساسیتی را ندارد؟

این پرسش های مکرر من را به منطقه و قلمرو متفاوت و کمتر دیده شد چه از فلسفه رهنمون کرد؛ قلمروی که به برهان جهت می‌دهد در این قلمرو، که سنخ روانی متفکر هم نقش آفرینی می کند؛ مؤلفه‌ های دیگری چون عالَم  فیلسوف، طرح فیلسوف و رهیافت او حضور پررنگی دارند که در هر یک از سنخ روانی، طرح، عالَم، و رهیافت، ایماژ فیلسوف از خودش از عالَم و دیگری اهمیت کانونی دارد.

عالَم فیلسوف گاهی جزء نانوشته‎ها و نااندیشیده‏‌هاست. هر فلسفه‌ای برای خود عالمی دارد و فیلسوف در آن عالَم اندیشه می‌کند. مثلاً فلسفه اسلامی به‌طور عام و فلسفه صدرایی بطور خاص در عالم اسلام رشد کرده و گسترش یافته است، همین‎طور فلسفه افلاطون و ارسطو در عالم یونانی جوانه زده و توسعه پیدا کرده است.

همچنین، مقدم بر دانش فلسفی، فیلسوف طرحی دارد که مجموعه مسائل، اصول و قواعد و گزاره‎های فلسفی خود را بر اساس آن طرح پیش می‎برد، مثلاً طرحی که در یونان برای فیلسوفانی همچون ارسطو و افلاطون مطرح بود، طرح دانایی بود که انسان می‎تواند زندگی خود را بر مدار و مبنای دانایی بنا کند، بر خلاف فیلسوفان پیش از سقراط و افلاطون که برخی از آنها متفکران سوفسطائی بودند که با تفکر و ادبیاتی که داشتند علی القاعده، تعقل و عقلانیت را مبنای زندگی نمی‎دانستند.

در عالَم اسلام طرح فیلسوفان معمولاً طرح وحیانی است، یعنی دین و فلسفه را در یک راستا می‎دانند و نه متعارض با هم. اوج این طرح را در ملاصدرا می‎بینیم او در تفسیر قرآن در حد دو سطر خیلی کوتاه اشاره می‎کند و می‎گوید فلسفه، تفکر و پژوهش درباره وجود است و اصل وجود را خداوند، پیامبر، کتاب آسمانی و فرشتگان شکل می‌دهند، بنابراین می‎توان نتیجه گرفت که اصل تفکر فلسفی از نظر ملاصدرا تأمل و پژوهش درباره خداوند، انبیاء، کتاب آسمانی و ملائکه‌الله است. این به نوعی طرح ملاصدرا است، به این اعتبار طرح‎ها معمولاً نانوشته و نااندیشیده هستند که فیلسوف آن را به صورت ضمنی در جایی از فلسفه‎اش طرح می‎کند، یا اگر فلسفه‎اش را خوب واکاوی کنیم پیش فرض‎هایی در آن است که به واسطه آن پیش‎فرض‎ها می‎توان طرح فیلسوف را استنباط کرد.

وقتی طرح و عالَم فیلسوف عوض می‎شود، خود به‎خود و به لحاظ سیستمی یک سری از مسائل جدید در فلسفه راه پیدا می‌کند و برخی از مسائل گذشته از دایره تفکر فلسفی خارج می‎شود. این چیزی است که می‎توان با تحلیل طرح و عالم آن را در فلسفه رصد کرد.

در صدد آن نیستم که بگویم فیلسوف مادام‌العمر تحت سیطره سنخ روانی‌اش و برخی ایماژها و عالَمی که در آن هست قرار دارد، ایماژها و سنخ روانی انعطاف پذیر و گشوده هستند حداقل در فیلسوف چنین است و طرح فطرت ثانی و ثالث در فلسفه صدرایی تأییدی بر گشوده بودن ایماژها و سنخ روانی است.

زمانی که فیلسوف از فطرت نخست به فطرت دوم و در ادامه به فطرت سوم رسید حال و هوای تفکرش و جهت براهینش و ایماژهایش تغییر می کند. مسائلی که برایش در فطرت اول یا دوم موضوعیت داشت و دلشوره اثبات یا انکارش داشت دیگر، آن مسائل در فطرت سوم برایش مثل گذشته اهمیت ندارد. یا مسائلی را که در فطرت دوم نمی توانست آن را دریابد در فطرت سوم به فهمش نائل می ‌شود. به عنوان مثال: در فلسفه صدرایی، فهم مسائلی چون اتحاد عاقل و معقول نیازمند قرار گرفتن در منطقه فطرت سوم است. در این حالت برهان در حاکمیت فطرت شخص است و با فرمان فطرت می­‌رود آنجا که قرار است برود.

به نظر می رسد فرایند برهان‌آوری در فلسفه صدرایی از سوی عالَم و طرح دینی او و ایماژهای شکل گرفته در این عالَم مدیریت می‌­شود؛ ایماژهایی همانند خدا به مثابه اصل وجود؛ فلسفه به مثابه سفر؛ فلسفه به مثابه تعالی وجودی انسان؛ انسان به مثابه آیه و همان­طوری که این ایماژها در فطرت مشخص و عالَم خاصی شکل می ‌گیرند ایماژها هم می‌ توانند مقدمات تولد فطرت جدید را فراهم آورند، یعنی رابطه تعاملی میان فطرت و عالَم و طرح با ایماژ برقرار است و همین رابطه تعاملی میان ایماژ و برهان برقرار است، یعنی ایماژها هم عهده‌دار جهت‌دهی و قبل آن شکل‌گیری برهان هستند و هم برهان، می‌تواند ایماژهای قبلی را تغییر دهد یا ایماژهای جدیدی را پدید آورد و فلسفه بطور عام و فلسفه صدرایی به‌طور خاص در این تعامل سازنده شکل می‌گیرد و غفلت از این تعامل و فروکاست این تعامل به برهان صرف یا ایماژ صرف ما در در ارزیابی فلسفه به‌ویژه فلسفه ملاصدرا دچار خطاهای سرنوشت ساز می­‌کند.

کد خبر 4306327

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha