به گزارش خبرگزاری مهر، سلیمانی از نویسندگان با سابقه ای است که با 28 سال کار ادبی ، حدود 26 کتاب منتشر کرده است ، به اضافه داستان ها و مقالاتی در مطبوعات ، سلیمانی از چهره های شناخته شده ادبیات کودکان و نوجوانان است . او از نویسندگان نواندیشی است که برنده جایزه های مختلفی از سوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ، کتاب سال مجله سروش نوچوان ، و نیز منتخب " نویسندگان " و " نوجوانان " بوده است .
از کتاب های مورد توجه به قلم او می توان از " جناب سیب ! منتظر نیوتن بود " " آنی " ، " خل بازی های خلبان اتوبوس هوایی " ، " گلدان پشت پنجره " ، " مواظب بند کفش هایتان باشید " ، رمان " دایره های کبود " و بالاخره کتاب مشهور " کارآگاه بچه ها " یاد کرد .
او می گوید: به عنوان یک قصه نویس ، اگر از من بپرسند " زیباترین قصه ای که خوانده ای یا شنیده ای چیست ؟ " من ، همیشه در می مانم ، نه به خاطر این که قصه های ماندگار یا ژرف را نمی شناسم ، تاریخ ادبیات ما و جهان غنی است . و البته هزار رنگ و رنگارنگ . در این مقاله می خواهم کندوکاوی کنم در قصه های ماندگار تا شاید در این واکاوی به پاسخ سئوال بالا ( زیباترین قصه جهان ؟ ) کمی نزدیک شویم . آن هم به کمک مرور و وارسی ذهن کسی که این مقاله را می خواند .
اگر از یک ایرانی ( چنانکه گاهی پیش می آید ) پرسیده شود که " جالب ترین قصه ای که در پس ذهن داری چیست که جزو خاطرات تلخ و شیرین تو شده است و برایت سخت خیال انگیز است ؟ " ابتدا ، مدتی به فکر فرو می رود و دفتر خاطرات ذهنی را کمی ورق می زند .
تا این ایرانی فرضی فکر می کند ، در پرانتز یاد آوری کنم که بعد از سالهای سال ، هنوز هم نمی دانم چرا بعضی ها اصرار دارند بگویند " قصه های شیرین ". تفاوت قصه با شیرینی این است که شیرینی را باید خوشمزه ترین اش را مشخص کرد ، اما قصه ، هم لحظه های تلخ زیاب دارد ، هم لحظه های شیرین زیبا . البته این توصیف خیلی خیلی ساده ای است از قصه . چون قصه ممکن است همه رنگ های زندگی ، همه حس های جور و اجور ، ایماژهای بویایی ، چشایی ، شنوایی ، لامسه و بینایی و تناقض ها و تضادها ، آدم ها و چهره های متفاوت و خیلی چیزهای گفتنی و ناگفتنی و دیدنی و نادیدنی دیگر را در خود پرورانده و منعکس کند .
مثلا قصه " دختر نارنج و ترنج " پر از رنگ است و حس های رنگی آدم ها را بیدار می کند . این افسانه مثل خوابی است که آدم را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد ؛ اما یک خواب رنگی ! شما که این قصه را شنیده اید یا خوانده اید ، بعدها که به آن فکرکنید ، یکی آن گفته = " دیالوگ "( آی چید آی چید ) در پس ذهنتان مانده باشد و یکی هم جنبه های رنگی این قصه : ( رنگ خون - رنگ نارنج - رنگ طلایی - گلابتون - رنگ سیاه کنیز - و در بعضی روایت های دیگر قصه ، رنگ سرخ انار ) اما یادتان باشد که تازه این انار ، افسانه ای است . و مثل یک انار معمولی نیست . اناری است خیال انگیز ، بر درختی خیال انگیز ، در باغی خیال انگیز . افسانه با ذهن شما بازی کرده است و هم ها و کابوس های جمعی و فردی را بیدار . ( راستی ، قصه ، کابوس ها را هم زنده و مرئی می کند ، وحشت ها و اضطراب های جهان واقعی ، اما البته به شیوه خاص خودش . کسی جایی گفته بود قصه غیر خونین وجود ندارد هر قصه باید یک قربانی داشته باشد ) ترس ها ، خیال های شاعرانه ، واقعیت های خشن و زبر، نیاز به اینکه دوستت بدارند ، احساس های یاس آور تنهایی ، عشق به زندگی ، پریشانی و غم جدایی ، فرشتگان زمینی و آسمانی ، دیوها و شیاطین و از همه خطرناکتر نفس خبیث دعوتگر به شر در وجود انسان و نیز نفس دعوتگر به خیر و تقوا ، همه و همه را معمولا قصه های ناب در وجود ما بیدار می کنند .
از این رو قصه شاید اساسا نوعی " خواب " باشد ، اما به نوعی " خواب کشی " هم هست .
اصلا بعضی از قصه ها با خواب شروع می شوند یا خواب در آنها نقش مهمی دارد .قصه یوسف ، قصه موسی ، قصه ابراهیم و ...
از طرف دیگر قصه هایی هم هست که خواب ها و آرزوهای یک ملت را بیدار می کند و شکل می دهد و حتی گاهی برای کابوس های جمعی به نوعی راه نشان می دهد : مردم سرزمینی که همیشه مورد هجوم بوده اند ، در انتهای وجودشان و حتی در ناخودآگاهشان هم می خواهند از سرزمین شان دفاع کنند . قصه آرش را ببینید ( داستان باستانی ایرانیان ) قصه پهلوانی که می خواست با درافکندن تیری مرز ایران را حفظ کند . همه چیز بستگی به پرتاب تیری داشت و آرش تمام جانش را بر سر تیری نهاد که در دورترین نقطه ایران در مرز فرود آید .
خون دل هایی که رستم ( مظهر شجاعت ودلیری در سراسر فرهنگ و ادب ما ایرانیان و مظهر جهان پهلوانی ) خورد و هربار ملت ایران را از خطر حتمی نجات داد . با دیوها ، با نیرنگ های شاه بیگانگان ، افراسیاب اهریمن خود با حمله وران به ایران بارها مقابله کرد .
با این حال قصه ها تنها از پیروزمندی و شجاعت ها سخن نمی گویند . بعضی پیروزی ها هست که مثل طعم شکست ، تلخ است ، حتی برای جهان پهلوانی چون رستم . " آه ! اسفندیار مغموم " اسفندیار اگر چشم خود را نمی بست ، تمام تنش رویین تن می شد و دیگر هیچ کس نمی توانست او را شکست دهد . با این حال اسفندیار اگر چه با تیر رستم ، جهان پیش چشمش تاریک شد ، بعد از این ماجرا دیگر آب خوش از گلوی رستم پایین نرفت ! در قصه دیگر سیاوش باید از آتش گذر می کرد تا پاکیزگی و عدم خیانتش را ثابت کند و سرانجام در آخر در عین معصومیت خونش ریخته شود ! و داستان رستم و سهراب ؟
راستی آیا سهراب باید پیروز شود یا رستم ؟ این نبردی است که هریک از دو طرف ( پهلوان ) آن که برنده شود ، باز هم شکست خورده است . شنونده قصه این نبرد ، خون به چشم می آورد از این قصه کهن ما . ساده دلی ، شاید دلش بخواهد رستم و سهراب به نوعی با هم " صلح " کنند ( آخ !! اگه بارون بگیره ) کاش نوشدارو را کمی زودتر رستم به سهراب می رساند . ( چقدر نقال ها و قصه گوها در چند سده اخیر ، نقل قصه رستم و سهراب گفته اند و اشک و خون مردم را درآورده اند . و مهم تر از آن ایجاد شور و هیجان ، استقامت ، هوشمندی و الگوی شجاعت و مهرورزی را ترویج کرده اند . چقدر دنیا را بزرگ و بزرگتر کرده اند و با نقل این قصه ها به شنوندگان وسعت دید داده اند .
به هر حال قصه ها به ما می گویند که دنیا تلخ و شیرین و هم انگیز و کابوس زده است . دارای دو راهی های زیادی که همیشه باید یک راهش را انتخاب کرد . از این هم باریک بینانه تر ، حتی باید عقلت را بین " خودت " و " آن خود دیگرت " قاضی کنی . بین نفس دعوت کننده به شر و نفس دعوت کننده خودت به خیر . دنیا یالان دنیا دیر ( دنیا دنیای دروغینی است ) و قصه ، پرده های وهم و تاریکی های کدر را به راستی کنار می زند ...
قصه اجازه تجربه جهان را به نوعی ، بی تجربه جهان به ما ارزانی می دارد . از دور سوسوی چراغی را در جنگل نشان می دهد . آن کلبه ای که شاید اگر قهرمان ( و یا شاید تو ) به آنجا برود با شیاطین و دیوها روبرو شود یا شاید هم آدم کوچولوهای خوبی که یار و مددکار خواهند بود ...
در قدیم در میان هندوها وقتی یکی از انسان ها دچار مشکلی روحی ، فکری و یا روانی می شد برای مشورت نزد خردمند یا حکیمی می رفت که او را گورو ( استاد یا رهبر روحانی ) می خواندند و بیماری خویش و رویاها و علت درد و رنج خود را برای او نقل می کرد . پزشک هندو برای درمان بیمار ، قصه ای برای او می گفت و روشن است که این قصه بازتاب مسائل و مشکلات خاص مرد بیمار بود .
پزشک از این راه بیمار را به تعمق و تفکر وا می داشت تا راه خارج شدن از پریشانی را به او نشان دهد و در همان حال ، وسیله خودشناسی بهتر او را در اختیارش بگذارد .
مجموعه مشهور هزار و یک شب نیز یک نوع درمان از طریق قصه است . شهرزاد ، قصه پرداز ماهر قدیمی ، گویی که می دانسته که می توان پادشاهی بیمار را از طریق قصه گویی درمان کرد . پادشاهی که هر شب عروسی به خانه بخت می آورد و صبح سر عروس بریده می شد . این پادشاه به اصطلاح امروزی ها یک " بیمار روانی " بود .
مهمترین نکته این است که قصه ها مایه ای در خود دارند که پادشاه روانی را کم کم از بیماری می رهانند . اما سئوال اساسی شاید این باشد : آیا قصه ها و افسانه ها در دنیای امروز هم کاربرد دارند؟
پرفسور بتلهایم ( استاد رشته روان شناسی ) به تجربه دریافته است که با استفاده از افسانه ها و قصه ها می توان مشکلات روحی نوجوانان و کودکان را حل کرد . او درمان کودکان و نوجوانان را که دچار مشکلات روحی شده اند از این راه انجام می دهد . بتلهام افسانه ها را از غنی ترین گنجینه ها برای بچه ها و حتی بزرگ تر ها می داند . بتلهایم معتقد است افسانه ها بیشتر از آن که به مسائل جهان خارج بپردازند به جهان درون بچه ها و انسان ها توجه دارند منتها نه به شکلی آشکار .
راستی علت اینکه کتاب دینی ما ، قرآن ، شعر و اسطوره را چندان جدی نمی گیرد و خود راوی " بهترین قصه " می شود چیست ؟ این سوالی است که نیاز به تحقیقی جدی دارد . و کتابی و مقاله ای دیگر . برگردیم به سوال اول این مقاله : زیباترین قصه ای که به یاد داری چیست ؟
من همیشه در پاسخ این سوال در می مانم . شاید باید سوال را طور دیگری طرح کرد : زیباترین قصه هایی که به یاد داری چیست ؟
پاسخ این سوال بخشی از همان " فرهنگ " است . فرهنگ ملت ما و به طور کلی فرهنگ تمدن . قصه ، تاریخی چند هزار ساله دارد . از زمانی که آدم ها دور آتش می نشستند ( و یکی برای دیگران قصه می گفت ) تاریخ قصه آغاز می شود . برای حفظ فرهنگ ات نگذار قصه هایت را از تو بگیرند ؛ و برای حفظ تمدن ، قصه های جهان را .
نظر شما