۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۹:۳۲

تاملی بر نوشته‌های یاسپرس درباره تراژدی؛

تراژدی از کجا سر بر می‌آورد؟/انسان چگونه بر تراژدی غلبه می‌کند!

تراژدی از کجا سر بر می‌آورد؟/انسان چگونه بر تراژدی غلبه می‌کند!

کتاب «تراژدی کافی نیست» نوشته کارل یاسپرس که برای مخاطبان خاص نوشته شده، در پی بیان راه‌حلی برای غلبه بشر بر وضعیت‌ تراژیک است و درباره نقاطی بحث می‌کند که تراژدی از آن‌ها سر بر می‌آورد.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: کارل یاسپرس روان‌شناس و فیلسوف آلمانی‌سوئیسی است که در سال‌های جنگ جهانی دوم به علت مخالفت با نازیسم از سمت استادی دانشگاه برکنار و پس از جنگ دوباره به این کار برگشت. از یاسپرس تالیفات مختلفی به فارسی ترجمه شده که یکی از آن‌ها به‌تازگی با قلم البرز حیدرپور توسط نشر مرکز ارائه شده است.

کتاب مورد نظر که بیشتر یک رساله است، «تراژدی کافی نیست» نام دارد و عنوان اصلی‌اش هم همین است و درباره فلسفه تراژدی است. یاسپرس در این رساله، تراژدی‌های جهان باستان و گونه مدرن را مد نظر داشته و مطالبی در تشریح و تاویل آن‌ها نوشته است. این کتاب، ‌ اثر خوش‌خوانی نیست؛ حداقل در همه فرازها، خوش‌خوان نیست و گاهی استفاده قطاری از عبارات، لغات و جمله‌های معطوف به یکدیگر، مخاطب را ناچار به بازگشت به سطور گذشته و خوانش دوباره می‌کند.

نکته‌ای که مخاطب در مطالعه این کتاب با آن روبروست، این است که باید جملات صریح و مواضع قاطعانه‌ای را که یاسپرس نوشته، از میان جملات و سطور بسیار استخراج کرد و اگر مقدمه مترجم اثر نباشد، درک برخی نکات و فهمیدن چکیده کلام مولف اثر، دشوار خواهد بود. یاسپرس در چندین جای کتاب از نقاطی صحبت می‌کند که تراژدی از آن‌ها سر برمی‌آورد. یکی از این نقاط، جایی است که انسان به مرزهای خویش می‌رسد و آن‌جا که دوسوی این مرزها، ‌ جهانی آکنده از تفرقه و عدم یگانی می‌بیند. منبع مناسب یا به عبارت بهتر مناسب‌تری که با زبان روان‌تری درباره فلسفه تراژدی نوشته شده، کتاب «فلسفه تراژدی (از افلاطون یا ژیژک)» نوشته جولیان یانگ است که ترجمه فارسی‌اش به قلم حسن امیری سال ۹۵ توسط نشر ققنوس عرضه شد.

به هر حال، سخت‌خوانی برخی فرازهای کتاب «تراژدی کافی نیستِ» کارل یاسپرس یا به‌دلیل قلم بعضا غامض نویسنده است یا ایرادی به عهده مترجم اثر و عدم استفاده از علائمی چون ویرگول در سطور بازگردانی‌شده کتاب.

یک نکته مهم درباره این کتاب که مترجم انگلیسی اثر، در مقدمه خود به آن اشاره کرده، اوضاع و احوالِ جهانی است که کارل یاسپرس در آن، کتاب پیش رو را نوشته است؛ یعنی سال‌های جنگ جهانی دوم و کمی پس از آن. این کتاب برای اولین‌بار در سال ۱۹۶۹ منتشر شد. یکی از جملاتی که حیدرپور به‌عنوان مترجم فارسی اثر، در تفسیر آرای یاسپرس درباره تراژدی آورده، این است که نوع نگاه ما به رخدادهاست که می‌تواند تراژیک یا غیرتراژیک باشد. بنابراین اگر انسان بتواند به تبیینی سازگار و موزون از جهان دست پیدا کند و خودش را هم با آن هماهنگ کند، بینش تراژیک بر او چیره نمی‌شود. دغدغه کلی یاسپرس در این کتاب، چگونگی غلبه بر بینش تراژیک است. شاید بتوانیم علت داشتن چنین دغدغه‌ای را حدس بزنیم: چون او در شرایطی زندگی کرد که مردم آلمان و جهان شاهد تراژدی بزرگی به نام جنگ جهانی دوم بودند. البته باید توجه کنیم که تراژدی این روزها یک وجه عام دارد که به اتفاقاتی مانند جنگ جهانی دوم اطلاق می‌شود و تعریفی علمی هم دارد که مربوط به تراژدی‌های عصر یونان باستان و دوران مدرن می‌شود و با توجه به این رویکرد دوم، نمی‌توان به هر رویداد غمناکی، پیشوند تراژیک اعطا کرد.

یاسپرس عقیده دارد روحیه فلسفی، می‌تواند انسان را از تراژدی رها کند و همان‌طور که اشاره شد او دغدغه این را دارد که انسان‌ها بر وضعیت تراژیک غلبه کنند. از نظر او، بهترین گونه غلبه بر وضعیت تراژیک، در نمایشنامه «ناتان خردمند» نوشته لسینگ خود را نشان می‌دهد و شخصیت ناتان در این نمایشنامه با ایده انسانیت اصیل یا شفقت ذاتی بر تراژدی پیروز می‌شود. کارل و. دویچ که بر ترجمه انگلیسی کتاب «تراژدی کافی نیست» مقدمه نوشته، می‌گوید یاسپرس این کتاب را برای نسلی از مردم آلمان که شکست خورده و پس از جنگ، از خواب و خیال بیدار شده‌ بودند، نوشته است. جالب است که دیدگاه یاسپرس در این‌باره شبیه به قهرمانان تراژدی‌های یونان باستان است یعنی تحمل درد و رنج مقدر. البته منظور یاسپرس این نیست که پا روی پا بیاندازیم و بنشینیم تا دیگران هرکاری می‌خواهند با ما بکنند. بلکه او در کتابی به نام «مسئله تقصیر» به هم‌وطنان خود گفته نمی‌توانند از مسئولیتی که در قبال اعمال و رفتار آلمانی‌های نازی دارند، شانه خالی کنند. یعنی اگر ایستادگی نکردند تا نازی‌ها سر کار بیایند و یا از آن‌ها پشتیبانی کرده‌اند، باید تاوان بدهند. چنین نظری را در نمایشنامه «بیدرمن و آتش‌افروزان» (اثر ماکس فریش) هم می‌توان دید که در واقع مذمت افراد بی‌تفاوتی است که با بی‌خیالی خود اجازه دادند نازی‌ها به قدرت برسند.

یکی دیگر از جاهایی که به عقیده یاسپرس تراژدی از آن سر بر می‌آورد، نقاط گذار است. از نظر او تراژدی بزرگ چه یونانی و چه گونه مدرنش، در دوره‌های گذار است که خود را نشان می‌دهد. از راه‌ْرسیدنش هم، مثل شعله آتشی است که عصری را فرا بگیرد و نابود کند. یک مشکل کتاب پیش رو، این است که برخی مفاهیم پرکاربرد و کلیدی را به‌طور شفاف و ابتدایی توضیح نداده است یعنی یاسپرس، «دانایی تراژیک» یا «بینش تراژیک» را به‌طور ساده و قابل فهم تعریف نکرده اما بارها از این دو مفهوم در اثر خود استفاده کرده است. به هرحال شاید این دو عبارت، معنی خاصی در ذهن و بیان او داشته باشند که برداشت صحیح ما از آن‌ها، فهم مطالب کتاب را ساده‌تر کند. اما به هر حال، از نظر او انسان تنها زمانی به راستی بیدار می‌شود که به بینش تراژیک دست پیدا کند. از طرف دیگر او از شکاف بزرگی حرف می‌زند که برخی تمدن‌ها را از تمدن‌های دیگر جدا می‌کند و به واسطه نرسیدن به دانایی تراژیک و رسانه‌هایش یعنی تراژدی، حماسه و داستان به‌وجود می‌آید. این یک نمونه از کاربردهای مهم مفاهیمی چون بینش و آگاهی تراژیک در این کتاب است. کار جایی مشکل‌تر می‌شود که یاسپرس می‌گوید دانایی پیشاتراژیک همیشه جای خود را به دانایی تراژیک نمی‌دهد. البته در توضیح دانایی پیشاتراژیک، از افسانه‌های چین باستان مثال می‌زند که آگاهی‌شان از جنس آگاهی تراژیک نیست و پیشاتراژیک است و توضیح بیشترش هم این است که چهره منعطف و آرام چینی‌ها هنوز در تقابل با سیمای خودآگاه و عصبی انسان غربی است. از نظر یاسپرس تفاوت حماسه و دیدگاه پیشاتراژیکی که در چین وجود داشته، این است که دیدگاه حماسی، اختلافات و ناسازگاری‌ را زیر نقابی از هماهنگی مخفی نمی‌کند.

جایی از کتاب هم هست که یاسپرس هم مثل ما، به یک مولف ایراد می‌گیرد و می‌گوید مفهوم را به روشنی بیان نکرده است. این فراز مربوط به ارسطو و نظرش درباره امر پالایش یا همان کاتارسیس در تراژدی است. یاسپرس در صفحه ۳۲ کتاب می‌نویسد: «باید پذیرفت که حتی ارسطو هم بر ما روشن نمی‌کند که این پالایش به راستی چیست.» یاسپرس در صفحات بعدی باز هم دانایی تراژیک را تعریف نکرده بلکه به دو شکلی اشاره کرده که اسطوره را در آن‌ها به کار می‌گیرد: در حماسه و در تراژدی. به تعبیر او دانایی تراژیک، اسطوره را در حماسه، چون بینشی که جهانی از تصاویر و تصورات دیداری را بی‌چون‌وچرا و بدون تردید، به عنوان واقعیت می‌پذیرد به کار می‌گیرد؛ در تراژدی هم چون بینشی که، پرسش‌های سخت و موشکافانه درباره خدایان طرح می‌کند. یعنی حماسه با تفسیرهای فلسفی‌اش، ریشه هرگونه روشنگری است و تراژدی سرچشمه ادیان وحیانی. در توصیف بیشتر ویژگی‌های دانایی تراژیک در کتاب «تراژدی کافی نیست»، به این بیان می‌رسیم که رستگاری مسیحی نقطه مقابل دانایی تراژیک است. یاسپرس می‌گوید که شانس رستگاری(گونه‌ای که مد نظر مسیحیت است)، حس تراژیک به دام افتادنِ بدون شانس گریز را از بین می‌برد. به همین دلیل هم هیچ تراژدی مسیحی اصیلی وجود ندارد. باید این توضیح را ارائه کنیم که طبق دیدگاه مسیحیان، انسان با گناهی گریزناپذیر به دنیا می‌آید. او به واسطه گناه نخستینی که آدم و حوا مرتکب شدند، از پیش گناهکار است و به واسطه لطف پروردگار رستگار می‌شود. شخصیت اصلی تراژدی هم گناهکار است اما نه با این کیفیت. کاتارسیسی یا پالایش روحی که در تراژدی رخ می‌دهد از نظر ماهیت با رستگاری مسیحی تفاوت زیادی دارد. به همین دلیل یاسپرس بر این باور است که فرد مسیحی نمی‌تواند برداشت درستی از تراژدی‌های شکسپیر داشته باشد و آن‌ها را بد می‌فهمد. او می‌گوید: «در نگاه مسیحی شکسپیر فقط به نحوی غیرمستقیم بحث را به تجربه ایمان می‌کشاند» (صفحه ۳۵) او همچنین می‌نویسد: «مسیح ژرف‌ترین نماد شکست در این جهان است، با این همه، به‌هیچ روی تراژیک نیست. او با شکست‌اش، به آگاهی، ‌ کمال و وصال می‌رسد.» (صفحه ۳۶). دانایی تراژیک از نظر یاسپرس، دو نوع گناه را از هم متمایز می‌کند؛ نوع گسترده و محدود را. معنای گسترده گناه، وجود انسانیْ به خودی خود است و معنای محدود هم، انجام کردار و اعمال (گناهان) مخصوص توسط هر فرد. پس در معنای گسترده که شبیه به همان نظرگاه مسیحی و گناه نخستین است، «وجودْ گناه است.» نمونه‌اش هم چنین جملاتی است: «تنها با بودنم به هستی دیگران تعدی می‌کنم.» یا «من به گناهِ بودن دچارم.»

یاسپرس در فصل دوم کتاب که ویژگی‌های اصلی امر تراژیک را برمی‌شمارد، آگاهی اصیل از این امر را چیزی بیش از تامل صرف درباره رنج و مرگ و ناپایداری و نابودی عنوان می‌کند. در تراژدی، شخصیت به واسطه اعمال خودش آن‌هم به‌گونه‌ای ناخواسته و اجتناب‌ناپذیر داخل ماجرای تراژدی می‌شود. به تعبیر یاسپرس، هر یک از نیروهای نهفته پرتوان انسان، ‌ وقتی به فعلیت می‌رسد، فاجعه می‌کارد و برداشت می‌کند. یکی از نتیجه‌گیری‌های او در این زمینه این است که نمی‌توان برای معنای تراژدی‌های شاعران بزرگ، فرمول ثابتی نوشت. این آثار نماینده رنج و تلاش انسان برای کنار آمدن با دانایی تراژیک خودش هستند. از دیگر فرازهایی که یاسپرس در آن، درباره چگونگی سربرآوردن تراژدی نوشته، ‌ صفحه ۴۰ است که می‌گوید: «تراژدی خود را در جنگ، در پیروزی و شکست و در گناه نشان می‌دهد. تراژدی معیار سنجش بزرگی انسان هنگام فروپاشی و درماندگی است.» بنابراین همان‌طور که در فراز دیگری از کتاب گفته می‌شود، میزان تراژیک بودن اتفاق و سختی و مرارتی که بر شخصیت تحمیل می‌شود، ‌ نشان‌دهنده بزرگی و شریف‌بودن اوست. از این جهت، یاسپرس در صفحه ۴۵ کتاب به نکته جالبی اشاره می‌کند که به دیدگاه اعتقادی مسلمانان یا انسان‌های آزاده درباره شخصیتی چون امام حسین(ع) و قیامش شبیه است. البته همان‌طور که اشاره شد این بحث با موضوع نهضت امام حسین (ع)، شباهت دارد و برای بررسی داستان عاشورا در چارچوب تراژدی باید مطلب مفصل دیگری نوشت اما به‌طور کلی و گذرا، در جایی که یاسپرس «پیروزی و شکست» را به عنوان نهمین ویژگی بنیادین امر تراژیک برمی‌شمارد، می‌نویسد: «پیروزی از آن کسی نیست که چیره می‌شود بلکه از آن کسی است که شکست می‌خورد. بازنده با تحمل رنج شکست، پیروز می‌شود. آن‌که به ظاهر برتر است، به‌راستی پست است؛ و پیروزی‌اش گذرا و پوچ.» بزرگی انسان در شکست، یازدهمین مولفه‌ای است که یاسپرس برای ویژگی‌های بنیادین امر تراژیک نام می‌برد.

حقیقت‌جویی قهرمان تراژدی یکی از موضوعات مهمی است که کارل یاسپرس در کتاب پیش رو به آن پرداخته و برای این‌ کار از تراژدی‌های ادیپ و هملت به عنوان شاهد مثال استفاده کرده است. او از عنصر آگاهی و دانایی با عنوان «دام فاجعه دانایی» یاد می‌کند. ادیپ به خاطر پافشاری‌اش برای فهمیدن حقیقت، به دام فاجعه دانایی می‌افتد اما همین ادیپی که به‌خاطر دانایی و به‌واسطه سرنوشت نفرین شده بود، پس از مرگش صاحب آرامگاهی مقدس می‌شود و مردم به قبرش به چشم مکانی مقدس نگاه می‌کنند. زندگی هملت هم به تعبیر یاسپرس وقف یک وظیفه شده؛ اثبات امر اثبات‌ناپذیر و پس از اثباتْ، کنش. هملت هم «گویی او در میان دانایی‌اش و آگاهی بر نادانی‌اش گیر افتاده است.» (صفحه ۵۹). درونمایه تراژدی هملت از نظر یاسپرس این است که حقیقت هم در هر سیمایی می‌تواند فریبنده باشد. او می‌گوید در این تراژدی نه هشداری هست نه نتیجه‌گیری اخلاقی. فقط دانایی انسان درباره واقعیت بنیادین نادانی‌اش از یک سو و خواستنش برای دست‌یابی از سوی دیگر است. یعنی همان حرفی‌ که در صفحه ۵۹ کتاب می‌گوید.

کتاب «تراژدی کافی نیست» فصل چهارمی دارد که درباره ذهنی بودن امر تراژیک نوشته شده است؛ یعنی ناظر به همان موضعی که ابتدای مطلب بیان شد: نوع نگاه ما به رخدادهاست که می‌تواند تراژیک یا غیرتراژیک باشد. ابتدای این فصل است که یاسپرس دانایی تراژیک را کمی بیشتر تشریح می‌کند: «دانایی تراژیک مساله تماشاگر بی‌دغدغه‌ای نیست که تنها علاقه‌مند شناخت است. بلکه به‌دست آوردن دانشی است که در آن خویشتن و فردیت من به همان شیوه‌ای رشد می‌کند که گمان می‌کنم با آن به فهم می‌رسم، به همان شیوه‌ای که با آن می‌بینم و احساس می‌کنم.» اما در همین فصل و چند صفحه بعدتر دوباره با همان سوالی روبرو می‌شویم که در بالا گفتیم و آن این است که «بالاخره امر تراژیک یعنی چه؟» چون یاسپرس می‌نویسد «شعری که هراس را آن‌گونه که هست، یا درنده‌خویی، ‌ کشتار، فریب، و خلاصه، ‌ هرچیز هولناک را به تنهایی و به خودی خود توصیف می‌کند، تراژیک به شمار نمی‌آید. زیرا در تراژدی قهرمان می‌بایست از امر تراژیک شناخت داشته باشد و تماشاگر را به سهیم‌شدن در آن رهنمون شود.»

می‌توان درباره مفهوم «لذت تراژیک» در کتاب «فلسفه تراژدی» جولیان یانگ توضیحات بیشتری پیدا کرد اما یاسپرس هم به‌طور گذرا اشاره‌ای به این ویژگی تراژدی دارد. مثلا در جایی از صفحه ۶۹ که می‌گوید: «این مساله برای قهرمان تراژیک که واقعا بر لبه فنا ایستاده است و برای تماشاگری که آن را تنها همچون یک امکان تجربه می‌کند، متفاوت است. تماشاگر تنها از راه هم‌ذات‌پنداری درگیر ماجرا می‌شود.» یا «خودم را وامی‌گذارم تا یکه بخورم، و اما در واقعیت، در فاصله‌ای امن ایستاده‌ام.» (صفحه ۸۳).

یاسپرس معتقد است تا پیش از قرن نوزدهم، رستگاری درون امر تراژیک، ‌ انسان را آزاد می‌کرد و به او امکان می‌داد از میان امر تراژیک، چون دوربینی به ژرفاهای نگفتنی و توصیف‌ناپذیر زندگی نگاه کند. اما در قرن نوزدهم این رهاییِ درون امر تراژیک به فهم نظریه‌های فلسفی درباره امر تراژیک تنزل پیدا کرد. یعنی نظریه‌هایی که در پس چهره‌های تماشاخانه‌ای تغییر سیما می‌دهند. درباره تاویل یاسپرس برای تاویل تراژدی دو گونه اسطوره‌ای و فلسفی را معرفی می‌کند که گونه اسطوره‌ای، تنها جایی معنادار است که باور به خدایان باستانی وجود داشته باشد. همین امر است که بین ما و تراژدی یونانی فاصله می‌اندازد. از نظر این روانشناس آلمانی، تراژدی شکسپیری نسبت به تراژدی یونانی به انسان قرن بیستمی نزدیک‌تر است. زیرا محیط اجتماعی‌اش به محیط اجتماعی این انسان نزدیک‌تر است. اما تراژدی شکسپیری هم می‌تواند بر صحنه‌ای این‌جهانی و در نوشته‌هایی نمادین سخن بگوید؛ نه در پوشش تجسم‌های عینی مضامین اعتقادی. به این ترتیب هرگونه تاویل اسطوره‌ای از تراژدی‌های شکسپیر از نظر کارل یاسپرس نادرست است. ظاهرا یاسپرس با تاویل فلسفی تراژدی موافق‌تر و نسبت به آن متمایل‌تر است و در این زمینه، فلسفه‌بافی‌های بهتر و روان‌تری دارد که قابل فهم هستند.

جمع‌بندی

در جمع‌بندی مطلب به یکی از تذکرات یاسپرس در بحث محدودیت‌های تاویل تراژدی می‌پردازیم. او می‌گوید باید بین ۳ مفهوم تفاوت قائل شویم: واقعیت تراژیک، دانایی تراژیک و فلسفه تراژیک. از نظر او باید واقعیت تراژیک را همان‌گونه که هست، ‌ ببینیم و واقعیت تراژیک فقط از راه دانایی تراژیک بر انسان تاثیر می‌گذارد و شخصیتش را دگرگون می‌کند. فلسفه تراژیک هم که یعنی تاویل امر تراژیک و یکی از این دو مسیر را برمی‌گزیند: یا دانایی تراژیک را کاملا تحری می‌کند و یا آگاهی گسترده‌تری را که از دیدگاه خاص و اصیل خودش سرچشمه می‌گیرد، بازمی‌گشاید.

کتاب «تراژدی کافی نیست» بیشتر به کار مخاطبان تخصصی می‌آید و مخاطبی که آن را به دست می‌گیرد باید مقدمات و حداقل‌هایی در زمینه مطالعه تراژدی و فلسفه‌اش داشته باشد.

کد خبر 4533963

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha