به گزارش خبرگزاری مهر، نشست هفتگی شهر کتاب با محوریت نقد و بررسی کتاب «قرن دیوانه من» نوشته ایوان کلیما با ترجمه سیدعلیرضا بهشتی شیرازی روز سهشنبه ۳۱ تیر با حضور و سخنرانی رضا علیرضا، سید علیرضا بهشتی شیرازی، صادق وفایی و علیاصغر محمدخانی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار و بهطور زنده از فضای مجازی پخش شد.
در ابتدای ایننشست، محمدخانی معاون فرهنگی شهر کتاب، گفت: ایوان کلیما از نویسندگان معاصر چک است که در ایران بعد از فرانتس کافکا و میلان کوندرا بیشترین مخاطب را دارد. از آثار منتشرشده او میتوان به کتابهایی چون «روح پراگ»، «در انتظار تاریکی در انتظار روشنایی»، «کار گل»، «نه فرشته نه قدیس»، «در میانه امنیت و ناامنی» اشاره کرد. آخرین اثر برگردانشده کلیما، «قرن دیوانه من»، شرححالی از او است که تصویری از اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی چک در هشتاد سال گذشته به دست میدهد. در اینکتاب با زندگی کلیما، حمله، سلطه نازیها و شرایط مردم چک بعد از دوران سلطه شوروی در اروپای شرقی آشنا میشویم.
وی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: کلیما مینویسد هر هنری میتواند از تجربه زندگی نویسنده یا از رویای او زاده شود. رویایی که به واقعیت ارتقا مییابد. او در این کتاب به مواردی چون بیعلاقگی به سیاست و درعینحال غیرمستقیم وارد سیاست شدن، فعالیتهای روزنامهنگاری، گذراندن سالهایی از زندگی در آمریکا، منتشر نشدن آثارش در چک در دوران کمونیستی، رابطه سیاست با ادبیات، سابقه آشنایی با آثار نویسندگان و شاعران غربی و بعدها ملاقات با آنها، تأثیر پذیرفتن از جهانبینی و سبک برخی نویسندگان غربی، آرا و سرگذشت برخی نویسندگان و متفکران چک از قبیل واتسلاو هاول، یان پاتوچکا، کارل چاپک، بهومیل هرابال و واتسولیک، وظیفه دانشگاه و جایگاه دانشگاه چارلز پراگ در ساختار علمی چک، سالهای خفقان، مرگ استالین، برخی نمایشنامههای خود، اشاره میکند. او اوضاعواحوال چک و خودش را تا زمان ریاست جمهوری واتسلاو هاول شرح میدهد.
کلیما؛ نماینده فرهنگی چک
یوزف ریختار سفیر چک در ایران، به مناسبت این نشست پیامی فرستاده بود که توسط محمدخانی قرائت شد.
در بخشی از این پیام آمده بود:
«ایوان کلیما یکی از نویسندگان برجسته ادبیات معاصر چک و نویسنده بیش از چهل رمان، مجموعه داستان کوتاه، نمایشنامه و کتاب و مقاله است. کارهای او به ۳۲ زبان ترجمه شده و در سراسر جهان جوایز زیادی دریافت کرده است. کتاب «قرن دیوانهی من» ایوان کلیما یازده سال پیش به زبان چک منتشر شد و مجموعهای از مقالهها و خاطرات است که در آن نویسنده زندگی خود را از کودکی تا کهنسالی روایت کرده و با جزئیات بیشتر نظرات خود را درباره موضوعات مرتبط با اجتماع، تاریخ، تفکر، امور سیاسی، کمونیسم و آزادی بیان میکند.
برای ما چکها باعث خوشحالی و افتخار است که دارای نمایندگان فرهنگیای همچون ایوان کلیما هستیم که آثار خود را در سراسر جهان و ایران به نمایش میگذارند... ایوان کلیما نویسنده شجاعی است که میتواند بخشهای مشکلزای تاریخ ما را از طریق تجربه شخصی خود توصیف کند. افکار و ایدههای او در کار خود پیام مهمی برای بشریت به همراه دارد. اینکه چگونه زندگی خود را با احترام به سایر افراد بهخوبی دنبال کنیم و درعینحال، هویت خودمان را از دست ندهیم. این بدین معناست که افرادی مانند او میتوانند به ما نشان بدهند که چگونه میتوانیم شخصیت اخلاقی بهتری داشته باشیم که آمادهی ایفای نقش مهم در جامعه باشد. هر جامعهای باید اندیشههای افرادی چون ایوان کلیما را درک کند. به همیندلیل خوشحالم که ایدههای او در سراسر جهان منتشر شده است. همچنین بسیار خوشحالم که این ایدهها به زبان فارسی نیز در اختیار خواننده ایرانی است.»
بیرحمانهترین و دیوانهترین قرن تاریخ
زوزانا کریهووا مدیر بخش زبان و ادبیات فارسی دانشگاه چارلز پراگ، هم به مناسبت ایننشست یادداشتی ارسال کرده بود که در بخشی از آن آمده است:
«نسخه چکی "قرن دیوانه من" تقریباً دو برابر نسخه انگلیسی است. نسخه فارسی نیز، تا جایی که من متوجه شدهام، از نسخه انگلیسی ترجمه شده است. کلیما در این کتاب، افزون بر بازگویی خاطرات زندگی شخصی خود در آن دوران پرتلاطم و تأکید بر معتقدات اخلاقی با نثری ساده، از کلیشه هم میپرهیزد. او تمایلات ایدئولوژیک خود را به شیوه انتقادی و به دور از احساسات دروغین بیان میکند. بهخصوص، زمانیکه درباره دخالت خود در جنبشهای کمونیستی سخن میگوید. او تلاش میکند تا از آنچه موجب پیوستن او به حزب کمونیست شده پرده بردارد.
بسیاری از خوانندگان "قرن دیوانه من" کلیما میپرسند، چرا کلیما خاطراتش را با این عنوان عجیب خوانده است. کلیما در یکی از مصاحبههایش گفت: «چون دیوانه بود! بسیاری از جنگها، قتلها، کشتار و دیکتاتوریهای احمقانه فراوانی در آن رخ داده بود. و کل قرن را فرا گرفته بود. با جنگ دیوانهوار، جنگ جهانی اول، در سال ۱۹۱۴ آغاز شد، سپس در آلمان، ایتالیا و پس از آن در اتحاد جماهیر شوروی ادامه یافت. دوران کمونیسم تقریباً تا پایان دهه ۱۹۸۰ ادامه داشت. در اینمیان قتلهای بسیاری در آفریقا، کامبوج، البته در چین اتفاق افتاد. بنابراین از برخی جهات واقعاً بیرحمانهترین و دیوانهترین قرن تاریخ بود». کلیما در سفری که چند سال پیش به نیویورک داشت، به اظهارات خود چنین افزود: «گاهی به نظر مضحکوار دیوانه میآید، ولی بیشتر، دیوانهوار دیوانه بود».
قرن دیوانه همه
در بخش دیگر ایننشست صادق وفایی سخنان خود را با اشاره به آثاری چون فیلم آلمانی «زندگی دیگران» بهکارگردانی فون دونرسمارک، رمان «سبکی تحملناپذیر هستی» میلان کوندرا و فیلم اقتباسی آن، کتاب «ادبیات علیه استبداد» پیتر فین و برخی آثار خود ایوان کلیما آغاز کرد که خواندن «قرن دیوانه من» در ذهنش تداعی کرده، و گفت: فرازهایی از اینکتاب، اعتراف است. تا جایی که میدانم کلیما برای اولین بار در این کتاب درباره اینسخن میگوید که در جوانی عضو حزب کمونیست بوده است. او در فرازهای اعترافی این اثر درباره چرایی پیوستن به حزب کمونیست و گسستن از آن و رابطه خود با واسلاو هاول و سایر نویسندگان عضو منشور ۷۷ بهطور مبسوط توضیح میدهد.
کتاب سرشار از کنایههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است. در تصویری که کلیما از کمونیستها ارائه میدهد، کمونیستها دنبال مقصر واقعی نبودند بلکه افرادی تنگنظر بودند که برای آدمها پروندهسازی میکردند. همچنین، تفاوت جهان غرب (آزاد) و جهان کمونیستی در فرازهایی از این اثر در قالب تقابلهای فرهنگ آلمان-فرهنگ چکی، فرهنگ آمریکایی-فرهنگ چکی، فرهنگ انگلیسی-فرهنگ چکی دیده میشود. وی افزود: یکی از نقاط برجسته اینکتاب بیان اینمفهوم است که نازیها و کمونیستها در ماهیت باهم هیچ فرقی ندارند. چنانکه مردمانی که روزگاری در اردوگاههای نازی در آستانه منتقل شدن به آشوویتس یا رفتن به شرق بودند، در زمان دیگری در هراس رفتن به اردوگاههای کاری اجباری زمان استالین و کمونیستها بودند. همچنین، کلیما در اینجا تحولات قرن بیستم و برههای از زمان را روایت میکند که بارها آن را «قرن دیوانه من» میخواند. افزون بر این، کتاب سرشار از کنایههای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی است. در تصویری که کلیما از کمونیستها ارائه میدهد، کمونیستها دنبال مقصر واقعی نبودند بلکه افرادی تنگنظر بودند که برای آدمها پروندهسازی میکردند. همچنین، تفاوت جهان غرب (آزاد) و جهان کمونیستی در فرازهایی از این اثر در قالب تقابلهای فرهنگ آلمان-فرهنگ چکی، فرهنگ آمریکایی-فرهنگ چکی، فرهنگ انگلیسی-فرهنگ چکی دیده میشود. کلیما این تقابلها را براساس اطلاعاتی صورتبندی میکند که در سفرهایی به انگلستان و آمریکا و مطالعات خود به دست آورده است.
اینپژوهشگر گفت: کلیما با قلم خود کمونیستها را محکوم میکند، اما هیچوقت به سمت غرب غش نمیکند. وقتی از تظاهرات مردم در هاید پارک لندن سخن میگوید، از لفظ «آزادی ظاهری» استفاده میکند و باور دارد این تظاهرات و شلوغکارهایها برای دموکراسی واقعی کافی نیست.
وفایی ضمن اشاره به اینکه کلیما در بخشهایی از «قرن دیوانه من» به معرفی کافکای واقعی (نه کافکای اسطورهای) پرداخته، افزود: کلیما آدمی آرام و به گفته خودش به پشتوانه میراث خانوادگی، پرهیزکار است. او تقدیرباور و در داستانهای کوتاه و یادداشتهایش خداجو است. عشق از مؤلفههای مهم نوشتههای او است، اما عشقی که ارائه میدهد، عشقی منزه از غرایز و امیال حیوانی است. او بهدنبال زیباییها است. حتی در مصاحبهای میگوید پس از انقلاب مخملی و ورود هر نوع کتابی به بازار کتاب چک، زیباییشناسی چکها هم تغییر کرد. او بههیچوجه ادبیات در تبعید یا نوشتن برای مخاطب خارجی را قبول ندارد و همیشه برای مردم چک نوشته و مینویسد.
وی گفت: اینکتاب نشان میدهد نوشتن چهقدر برای کلیما ارزش دارد. قصهگویی از زمان اسارت در اردوگاه ترزین اشتات برای او مهم بوده است و حتی با دوستی در نظر داشته در اردوگاه باشگاه قصهخوانی و قصهگویی راه بیندازد. بعد از اسارت، در دوران بیماری، کتابهای زیادی میخواند و بعدها، برای بچههای خودش صدها قصههای پریان مندرآوردی میگوید. بعدازآن هم وارد داستاننویسی میشود. این کتاب برای افراد مستعد و علاقهمند به داستاننویسی سرشار از درسهایی برای نوشتن است. خود کلیما کتابش را با این جملات به پایان میرساند: میخواستم کاری انجام بدهم که لااقل کمی درباره آن میدانستم: نوشتن.
وفایی با تأکید بر غربزده نبودن کلیما، گفت: کلیما در مقابل محدودیتهای کشورهای کمونیستی از رویاروی شدن با نوعی فراوانی و تنوع در امریکا سخن میگوید، اما این باعث نمیشود که به سمت غرب متمایل شود. او اشاره میکند که در این کشورها هم فقط نوعی آزادی ظاهری وجود دارد. اگر کشورهای کمونیستزده مردم و نویسندگان را از آثار غرب میترساندند و با اتهام غربزدگی و در ارتباط بودن با آنها دستگیرشان میکردند، همزمان جریان مککارتیسم را در آمریکا داریم که بسیاری از هنرمندان هالیوودی را براساس شائبه ارتباط با کمونیستها دستگیر و از کار بیکار کرد. بنابراین، جهانی که کلیما روایت میکند، بهنوعی جامعیت دارد و فقط متوجه اوضاع یک محدوده جغرافیایی یعنی شرق اروپا نیست. ایندیوانگی قرنی که کلیما به آن اشاره دارد، فقط مختص اروپا و کشورهای شرق آن نیست بلکه غرب هم درگیر این دیوانگی بوده است.
نبوغ تصمیمگیری
در بخش بعدی ایننشست، علیرضا بهشتی شیرازی مترجم اثر گفت: کلیما با «عشق و زباله» در دنیا به شهرت رسید، درحالیکه در ایران با انتشار «روح پراگ» مورد استقبال قرار گرفت. به نظر میرسد، خواننده ایرانی با مسائل زادگاه کلیما قدری همذاتپنداری میکند. پس، شاید «قرن دیوانه من» یکی از مناسبترین کتابهای کلیما برای مخاطب ایرانی باشد. این اثر زندگینامه خودنوشت کلیما از اوایل زندگی تا انقراض نظام سوسیالیستی در چکسلواکی است. او تصویر کاملی از چکسلواکی دوره جنگ، سلطه نازیها و دوره سوسیالیستی راینهارد میدهد.
کلیما از رسانههای غربی گله میکند که نویسندگان چک را براساس هنر یا مایه ادبی داستانهایشان ارزیابی نمیکنند و در عوض بر اساس حمله به سوسیالیسم موردتوجه واقع میشوند. اما این به سکوی پرشی برای نویسندگان تبدیل شد و بعد از پاک شدن مساله سوسیالیسم، برخی از اینان، از قبیل کلیما و کوندرا، با توجه به برجستگی فکری و هنری خود همچنان موقعیت خودشان را در فضای فکری جهانی حفظ کردند.وی در ادامه افزود: توجه ویژه اروپای شرقی به آثار رماننویسان و روشنفکران چک به فضای دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی و جنگ سرد برمیگردد. بعد از جنگ جهانی دوم، مساله سوسیالیسم برای جهان به موضوعی وجودی تبدیل شد و جداً نظام لیبرال دموکراسی غربی را تهدید میکرد. به همین سبب، در دهه ۱۹۵۰ در آمریکا با مککارتیسم مواجه میشویم که البته، مشکل را تشدید میکند. دهه ۱۹۶۰ در جهان غرب دوره عصیان است. کلیما توضیح میدهد که در آن دوره، داشتن و خواندن «کتاب سرخ» مائو برای هر روشنفکری در پاریس مایه اعتبار بود یا در امریکا، دانشجویان روی پل منتهی به دانشگاه داس و چکش کشیده بودند و پوشیدن تیشرتهایی با تصویر کاسترو و چهگوارا معمول بود. حکومتها در مقابل این روند بیکار نمینشینند و به اقداماتی چون کاهش شدید نابرابری روی میآورند. این تا جایی ادامه مییابد که غرب در دهه ۱۹۷۰ به حداقل نابرابری خود میرسد. البته، بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ریگان و تاچر روی کار آمدند و روند را کاملاً معکوس کردند.
اینمترجم ادامه داد: یکی از عرصههای مقابله، عرصه روشنفکری بود. باید توجه داشته باشیم که اوایل دهه ۱۹۶۰ دوبچک با شعار سوسیالیسم و چهرهای انسانی در چکسلواکی روی کار آمد و در دوره کوتاهِ معروف به «بهار پراگ» بر سر کار بود. با توجه به انتقاداتی که از کمونیسم و سوسیالیسم و تجارب بلوک شرق میشد، این امر در سراسر دنیا بسیار موردتوجه نیروهای چپ قرار گرفت. اما بعد از آن، شوروی و کشورهای عضو پیمان ورشو به اینکشور حمله کردند و دوبچک را کنار گذاشتند. افرادی مثل کلیما که در این دوره به لحاظ سیاسی فعال بودند، بعد از برکناری دوبچک، بهسبب نقشآفرینی در بهار پراگ در فهرست بلندبالای نویسندگان و مؤلفان ممنوع از کار قرار گرفتند. کلیما توضیح میدهد که بسیاری از این مؤلفان ناچار به کارهایی مثل دربانی هتل و رفتگری و نگهبانی روی آورند. خود او مدتی خدمتکار بیمارستان بوده و مدتی رفتگری میکند که «عشق و زباله» را از روی همین تجربه مینویسد.
بهشتی شیرازی گفت: ناشران غربی در مبارزه وجودی برای رشد جبهه چپ آثار نویسندگان چک را دست میگرفتند. در همین راستا، نویسندگان بزرگی مثل میلر و بکت در نقش توریست به پراگ میرفتند، مهمان نویسندهها میشدند و در بازگشت افکار و آثار آنها را تبلیغ میکردند. در واقع، اینکار بیش از آنکه برای بالابردن اینافراد در فضای چکسلواکی باشد، برای مصرف داخلی غرب بود. اینکه همان نویسندهای از داخل بلوک شرق گزارشهای تکاندهنده بدهد که خودش از نیروهای مؤثر بهار پراگ بوده و زمانی به سوسیالیسم دلبستگی داشته است، در فضای روشنفکری تأثیرگذارتر بود. کلیما از رسانههای غربی گله میکند که نویسندگان چک را براساس هنر یا مایه ادبی داستانهایشان ارزیابی نمیکنند و در عوض بر اساس حمله به سوسیالیسم موردتوجه واقع میشوند. اما این به سکوی پرشی برای نویسندگان تبدیل شد و بعد از پاکشدن مساله سوسیالیسم، برخی از اینان، از قبیل کلیما و کوندرا، با توجه به برجستگی فکری و هنری خود همچنان موقعیت خودشان را در فضای فکری جهانی حفظ کردند. در سطح جهانی، منتقدان ادبی مزیت کلیما را تبحر در گزارشنویسی دانستهاند و من خصوصیات و تجارب شخصی او را هم اضافه میکنم.
وی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: بعد از حمله، شوروی یک دوره فترت پیش میآید و کلیما دوباره برای نشریات مقالات مهمی مینویسد. هنوز فضا باز است که برای تدریس ادبیات چک به امریکا دعوت میشود. و وقتی شوروی فضا را کامل میبندد، هنوز بخش زیادی از برنامه درسی کلیما در امریکا باقیمانده است. باز هم، کلیما موقعیتهای کاری دیگر را نمیپذیرد و به اصرار اطرافیان برای ماندن توجهی نمیکند و بازمیگردد. این در نظر من تجربه بزرگی است. شاید وجود فیزیکی هنرمندی که مخاطب خودش را از دست بدهد سالم بماند، اما وجود هنری او فرسوده و مضمحل میشود. اگر کلیما دعوتها را قبول کرده بود، قطعاً این کسی نبود که امروز کل جهان به لحاظ ادبی و هنری میشناسد. افزون بر اینها، وقتی سوسیالیسم در چکسلواکی تمام میشود و همه دوستان کلیما به مقامهای بالای حکومتی میرسند، او هیچ مقام انتصابی یا انتخابیای را قبول نمیکند و در هیچ حزبی وارد نمیشود. او در این دوره، تصمیم میگیرد کاری انجام بدهد که لااقل کمی درباره آن میداند: نوشتن. این از نظر من، نبوغ تصمیمگیری کلیما است.
شهادت کلاه زمستانی
در بخش بعدی ایننشست رضا علیزاده آشنایی خود با ادبیات چک را به آثار فرانتس کافکا و میلان کوندرا مربوط دانست و گفت: کلیما در این کتاب میکوشد توضیح بدهد که چرا دیگر کمونیست نیست. او از تصفیههای قومی در دوران اشغال نازیها شروع میکند و با دوران جنگ و انقلاب و رویدادهای پس از آن ادامه میدهد. گفتنی است خانواده کلیما تا حدودی در این انقلاب سهم داشتند. دو دایی او از کمونیستهای سرشناس بودند و پدرش حداقل در دورهای گرایشهای کمونیستی داشت. کلیما دوران جنگ را هم تجربه کرده است، اما از نسل نویسندگان بعد از جنگ و برآمده از نظام کمونیستی است. در آن زمان، نویسندگان جوان تربیت میشدند تا در برابر نویسندگان قبلی متعلق به دوران بورژوازی و امپراتوری اتریش-مجارستان قرار گیرند.
در اینکتاب چندمورد برای من خیلیجالب بود. یکی اینکه رژیم جدید نویسندگانی را برای قرار گرفتن مقابل نویسندگان قبلی تربیت میکند، اما همین نویسندگان تربیتشده با ایننظم جدید در مقابل آنچه در برابر خود دیدند عصیان کردند؛ یعنی در برابر شرافت انسانی لکهدار شده، ارزشهای انسانی پایمالشده و منحرف شدن جامعه آرمانیشان به فساد و تباهی. همچنین، مقایسه دنیای آزاد با آنچه امروز با اسم اردوگاه سوسیالیستی یا کشورهای کمونیستی سوسیالیستی میشناسیم.وی درباره ارتباط کافکا و کلیما گفت: کافکا به زبان آلمانی مینوشت، اما کلیما باور دارد که چنگال پراگ، نویسندگان را وادار میکند در سنت خودشان بنویسند. گفته میشود کافکا در «قصر» یا «قلعه» نوعی دید آیندهنگرانه داشته و دوران کمونیستی را پیشبینی کرده است. قهرمانان کافکا در بوروکراسی عجیبوغریبی گیر افتادهاند که آنها را در دایرهای بسته سرگردان کرده است. اینامر در آثار میلان کوندرا و کلیما و برخی نویسندگان دیگر هم دیده میشود. کلیما در اینکتاب به پلاتهایی از نمایشنامههای خودش اشاره میکند که به وضوح دنیایی کافکایی دارند. البته، اینبار این مسائل در واقعیت بروز یافته است.
علیزاده گفت: داستان «کلاه کلمنتیس» کوندرا ازاینقرار است که در روزی سرد و برفی، گوتوالد، دبیرکل حزب، در جمعی از ایوان کاخ برای جمعی از هواداران انقلاب سخنرانی میکند و اعضای کمیته مرکزی حزب در کنار او هستند. اینمیان، کلمنتیس کلاه خودش را در میآورد و بر سر گوتوالد میگذارد تا در آن سرما راحت باشد. عکسی از این سخنرانی گرفته میشود. در گذر زمان، اعضای کمیته مرکزی حزب، از جمله کلمنتیس، یکبهیک تصفیه (اعدام) و حتی از عکس حذف میشوند. این بارها و بارها در تاریخ تکرار شده است. استالین یکییکی اعضای حزب کمونیست را حذف کرد، در دهه پنجاه انقلابیان چک همین تجربه را از سر گذراندند و کشورهای کمونیستی دیگر مثل مجارستان و لهستان یا انقلاب کبیر فرانسه نیز در همین ورطه فروافتادند. در پایان، گویی گوتوالد بهتنهایی در ایوان سخنرانی میکرده، ولی کلاه کلمنتس هنوز روی سر او است و این نشان میدهد که نمیتوان با روتوش چندعکس اینها را از تاریخ حذف کرد. کوندرا در «کلاه کلمنتیس» به اعترافات، خودزنیها یا خودانتقادیهایی اشاره میکند که اعضای کمونیستی به آن وادار میشوند. او این موارد را با نهاد بشر مرتبط میکند و باور دارد که اینها در ضمیر انسان وجود دارد و اگر اجازه بدهیم بروز پیدا میکند، چه در نظام کمونیستی چه در نظامی دیگر. برای همین آثار کافکا اینچنین عینیت پیدا میکند. شاید کافکا واقعاً چنین تصوری از این رویدادها نداشت، اما شهود او چنین چیزهایی را پیشبینی کرده است.
اینپژوهشگر درباره «قرن دیوانه من» گفت: در اینکتاب چندمورد برای من خیلیجالب بود. یکی اینکه رژیم جدید نویسندگانی را برای قرار گرفتن مقابل نویسندگان قبلی تربیت میکند، اما همین نویسندگان تربیتشده با ایننظم جدید در مقابل آنچه در برابر خود دیدند عصیان کردند؛ یعنی در برابر شرافت انسانی لکهدار شده، ارزشهای انسانی پایمالشده و منحرف شدن جامعه آرمانیشان به فساد و تباهی. همچنین، مقایسه دنیای آزاد با آنچه امروز با اسم اردوگاه سوسیالیستی یا کشورهای کمونیستی سوسیالیستی میشناسیم. معاصر با این رویدادها، در فرانسه انقلابی رقم میخورد که بزرگان آن مثل ژان پل سارتر به سوسیالیسم چشم امید دارند. چیزی در دنیای آزاد دل این متفکران را به درد آورده است. کلیما تعریف میکند که وقتی ژان پل سارتر از چکسلواکی دیدن میکند، واقعاً نمیداند چه بگوید. سارتر با شرمندگی از کمونیسم و سوسیالیسم بدون استالین سخن گفت، اما آیا بهراستی چنین چیزی امکانپذیر است؟ این برای خود نویسندگان چکسلواکی محل شک است.
علیزاده در پایان ضمن اشاره به خوب و خواندنی بودن برگردانِ بهشتی از کتاب «قرن دیوانه من» گفت: تا پیش از این، تصور میکردم نویسندگان چک در نتیجه رقابتهای داخل حزب فرصت ظهور و بروز پیدا کردند. اما با خواندن اینکتاب متوجه شدم که تضادهای درونی موجود در اینحزب واقعاً به مسائل ادبی این نویسندگان ربطی نداشته است. بهار پراگ کنش و واکنش درونی جامعه بوده است، نه از سطوح بالای حزب کمونیست که از ادبیات هیچ نمیدانستند و نویسندگان را کارگر روح و اندیشه تصور میکردند.
نظر شما