دکتر سید سلمان صفوی، رئیس آکادمی مطالعات ایرانی در لندن، در گفتگو با خبرنگار مهر، در پاسخ به این پرسش که وجوه برجسته اندیشه امام خمینی درباب عرفان را در کدام بخش از آثار و اندیشههای او میبینید گفت: متأسفانه یک بدفهمی در مورد عرفان از گذشته وجود داشته و است. عرفان با این عقیده که دین متشکل از شریعت، طریقت و حقیقت است، و هر دین ظاهر و باطنی دارد و خلاصه در مسائلی که در رسالههای عملیه آمده است، نیست، اگرچه شریعت بسیار اهمیت دارد و همه مسلمانان باید زندگی روزمره خود را با آنچه در رسالههای عملیه آمده تنظیم کنند. اما همه دین شریعت نیست. شریعت نقطه شروعی برای ارتباطگیری با حقیقت و مقصد دین است. بنابراین از طریق عمل به شریعت وارد طریقت میشویم تا به حقیقت دین که جمال و جلال حضرت معبود هست را دریابیم.
وی در ادامه با اشاره به این نکته که لب لباب دین معنویت است و معنویت صرفاً از طریق یک اعمال ظاهری به دست نمیآید گفت: همه مناسک دینی، یک جنبه و قاعده ظاهری دارند و یک جنبه باطنی. فقه نیز به دو بخش فقه الجوارح و فقه النفس تقسیم میشود. منظور از فقه در ابتدای تاریخ اسلام، صرف آیات و روایت و شریعت نبوده است، بلکه مجموعه تعالیم اسلام بود و فقیه به این مجموعه احاطه داشت. بعداً به دلیل گسترش علم و تقسیم آن، فقه را نیز به دو بخش فقه الجوارح و فقه النفس تقسیم کردند. فقه الجوارح متکفل بیان تکالیف ظاهری مکلف است، اما فقه النفس متکفل بیان این است که چگونه این آدمی که از عالم بالا هبوط کرده و دچار سیر نزول شده، چگونه قوس صعود را طی کند. علمی که متکفل بازگشت انسان به عالم ملکوت است، را در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی عرفان نامیدهاند.
دکتر صفوی تصریح کرد: لذا عرفان علمی است که متکفل بیان چگونگی گذار از مقام خفتگی، تبتل به مقام فناست. در این راستاست که امام یکی از چهرههای برجسته این سنت و مکتب هستند و در چارچوب این مکتب و سنتهای آن، مجموعه دین را شریعت، طریقت و حقیقت میدانند، اما لب دین یا جوهره آن را جنبه معنوی آن، یعنی چگونگی وصال به حضرت محبوب میدانند. یعنی عرفان بیانگر آن است که ما چگونه این منازل را تا رسیدن به مقام فناء فیالله و لقاء الهی طی کنیم.
وی در پاسخ به این پرسش که آیا میتوان نتیجه گرفت که حضرت امام، فقیهی عارف بودند؟ بدین معنا که عرفان ایشان بسیار برجسته بود و آن چیزی را هم که در فقه طرح میکردند، با نظر به این نگرش عمیق قابل درک است گفت : حضرت امام(ره) شخصیتی جامع و کمنظیر بودند، و علاوه بر آنکه فقیه در اصطلاح رایج آن و یک مرجع مسائل فقه رسالهای بودند، فیلسوف نیز بودند، یعنی اهل نظر و تعلیم و تعلم در حوزه مسائل حکمت و فلسفه بودند و از آنها مهمتر یک عارف بودند. جنبه عرفانی امام بر مجموعه شخصیتش و کل منظومه فکریاش غلبه دارد. اما کدام عرفان؟ امام چنان نبود که مثل بسیاری از افراد امروزی، بر اساس محفوظاتشان در مورد عرفان صحبت کنند، بلکه کسی بودند که هم اندیشههای نظری در مورد عرفان نظری داشتند و هم سالک واصل بودند، یعنی اهل عمل و سیر و سلوک عرفانی بودند و مقصد و مقصودشان عمل بر اساس عرفان بود.
دکتر صفوی درباره تأثیر دو سنت فکری صدرایی و ابن عربی را در نوع نگاه امام به مقوله عرفان گفت : تا قبل از صدرالمتالهین، در حوزه مباحث نظری سه معرفت مستقل داشتیم: معرفت کلامی، معرفت فلسفی و معرفت عرفانی. این سه در تعارض با یکدیگر بودند، ضمن آنکه هر یک در خود شاخههای متفاوتی داشتند. مثلاً فلسفه به دو گرایش مشایی و اشراقی تقسیم میشد؛ کلام نیز به کلام اشعری، کلام معتزلی و کلام شیعی تقسیم میشد و عرفان نیز به دو مکتب فقر و مکتب عشق تقسیم میشد. این مجادلات و مناظرات این سه معرفت تا زمان ملاصدرا دوام داشت. پس از ظهور صدرا با بسترسازیهایی که شخصیتهای مهمی چون میرفندرسکی و بهبهانی و میرداماد فراهم کردند، انقلابی فرهنگی برپا میشود و صدرا گفتمانی میان این سه نحله فکری ایجاد میکند و از طریق این گفتمان حکمت متعالیه را تاسیس میکند که جامع عقل و قلب و وحی است.
وی افزود: متکلمان مدعی دفاع از حوزه وحی بودند، فلاسفه خود را متکفل مباحث عقلی میدانستند و عقل برایشان حجیت داشت و اهل عرفان نیز به حجیت شهود و قلب استناد میکردند. جناب صدرالمتالهین از طریق تأسیس حکمت متعالیه نشان داد که چگونه هر سه این معارف، یک مطلب را در سطوح مختلف با ابزار و وسایل مختلف و در قلمروهای مشکک بیان میکنند. لذا پس از صدرا ما شاهد آشتی فلسفه، عرفان و کلام وحیانی هستیم. حضرت امام نیز که از پیروان حکمت متعالیه هستند، ابنعربی و عرفان او را در چارچوب همین نظریه صدرایی میبینند. البته چارچوب نظری آن را، زیرا چنان که میدانیم، عرفان به دو قسمت عرفان نظری و عرفان عملی تقسیم میشود. عرفان نظری راجع به سه موضوع اساسی انسان، هستی و تاریخ و ارتباط این سه با یکدیگر بحث میکند و هستی اصلی را فقط خدا میداند و همه جهان را جلوههای او میداند. فیلسوفان نیز راجع به موجود به ماهو موجود بحث میکنند.
وی تصریح کرد: با دو رویکرد متفاوت و اصطلاحات متفاوت مواجه هستیم. مثلاً ابنسینا بحث عقول عشره را طرح میکند، سهروردی بحث نور را و ابنعربی بحث خیال را. ملاصدرا دو بحث اساسی اصالت وجود و هستی مشکک را بحث میکند. اما در حوزه عملی که مبتنی بر آن بحث نظری است، عرفان به راه خودش ادامه میدهد. یعنی در اینجا بحث سیر و سلوک و چگونگی گذر از این مقامات پایین تا رسیدن فناء فیالله و بقاء باالله است. این بحث دیگر در مباحث نظری حکمت متعالیه نیست، بلکه بخش عرفان حکمت را شامل میشود، یعنی عرفانی که در بزرگان این مکتب وجود داشت.
دکتر صفوی با اشاره به این نکته که امام هم فیلسوف صدرایی بود و هم کسی که بحث عرفان را بر اساس عرفان شیعی مبتنی بر آموزههای مصطفوی حضرت رسول اکرم(ص)، و آموزههای علوی و فاطمی ادامه میداد گفت: جالب آن که این سلسله به حیات خود بعد از صدرالمتالهین ادامه میدهد و جریانی از علما تحت تأثیر این جریان به وجود میآید که غیر از طریقتهای مشهور مثل صفویه، ذهبیه، نعمتاللهیه، خاکساریه و ... هستند، اما شدیداً اهل سیر و سلوک و طی کردن مقامات و مکاشفات هستند. این تحولی است که بعد از صدرالمتالهین رخ میدهد و امام چنانکه میدانیم در این مسیر در عرفان حرکت میکردند و شاگرد مرحوم شاهآبادی بودند که این سلسله تا رسول اکرم(ص) تداوم مییابد.
رئیس آکادمی مطالعات ایرانی در لندن در پاسخ به این پرسش که تا چه اندازه فکر میکنید که آرای عرفانی امام را میتوان با آرای عرفانی سنتگرایان مقایسه کرد؟ آیا این دو قابل تطبیق هم هست یا نه گفت : سنتگرایی(Traditionalism) به معنای ارتجاع، واپسگرایی و خرافهپرستی نیست، بلکه به معنای حکمت خالده است و میراثدار تعالیم معنوی انبیا و اولیاست. در این چارچوب است که سنتگرایی و سنت به معنای استمرار تعالیم معنوی و حکمت خالده از آدم تا به امروز است، و در همین راستا میتوان گفت که عرفان به معنای هسته مرکزی حکمت خالده است. عرفان در این معنا خمیرمایه وجود آدم است و اینجا عرفان و دین به یک معنا میشود. اگر هم بخواهیم تمایز قائل شویم، باید بگوییم که عرفان ورای دین است.
وی افزود: یعنی ادیان با وحدت استعلاییشان متکثر هستند، اما همه آدمیان خمیرمایهشان جستجوگری و دلدادگی به معنویت و حضرت قدوس را دارند و سنتگرایی نیز در دل خود این حقیقت عرفانی را دارد. لذا مسلما اگر بخواهیم یک تقاربی ایجاد کنیم، طبیعتاً تفکر عرفانی و فلسفی حضرت امام در قالب مکتب سنتگرایی قابل تفسیر است. در واقع مهمترین چهره معاصر سنتگرایی در جهان معاصر از نظر من، بیشک حضرت امام خمینی رحمه الله علیه هستند. یعنی سنتگرایی به معنای وارث تعالیم الهی و معنوی از آدم تا به امروز است و پاسخگوی مشکلات و مسائل امروز انسان و جامعه است.
دکتر صفوی بر این نکته تأکید کرد که حضرت امام(ه) خلف صالح حکمت خالده است و در دوره معاصر ما کسی را مثل ایشان و به این جامعیت در حوزه حکمت خالده نداریم. امام در حلقه فکری حکمت خالده هستند، منتهی با یک سر و گردن بالاتر از همه این افراد. یعنی به نظر من اگر چهرههایی چون گنون، شووان، نصر، چیتیک، ایزوتسو، علامه طباطبایی، سید جلالالدین آشتیانی و امام خمینی را با هم در نظر آوریم، میتوان ایشان را چهرههای اصیل حکمت خالده و سنتگرایی اصیل خواند با این تأکید که حضرت امام خمینی و علامه طباطبایی به مراتب از همه این چهرهها چه از نظر معرفتی و چه از حیث عرفان عملی بالاتر هستند. حتی از جهت آثاری که تولید کردند و اثر اجتماعی که در جهان معاصر پدید آوردند.
وی در پاسخ به این پرسش که پس شما فکر میکنید که این که برخی میگویند سنتگرایی یک مکتب صرف نظری است، غلط است و جنبه عملی آن بسیار پررنگ است و کسانی چون حضرت امام به این جنبه غنا بخشیدند گفت : بله، این مسئله خیلی دقیقی است. سنتگرایان در برج عاج ننشستهاند و غرق در عالم ذهنیات و کتابها نیستند و چنین نیست که توجهی به آنچه در این عالم میگذرد بیتوجهند. ما به عنوان یک شخصیت برجسته و کمنظیر این نحله در جهان معاصر به امام خمینی بر میخوریم. ایشان بر اساس این که گفتم عرفان بر تفکر ایشان غلبه دارد، موفق شد به بزرگترین دیکتاتور زمان نه بگوید، بدون این که هراسی به خود راه بدهد.
دکتر صفوی در پاسخ به این پرسش که امروزه بسیاری از افراد سخن از عرفانهای کاذب و مجازی و عقیم و ناکارآمد میزنند. تا چه اندازه میتوان عرفان و معنویت حضرت امام را به عنوان یک الگو و ساختار نظاممند که هنوز از عصر ما آنچنان دور نیست، در نظر گرفت؟ تا هم معیاری برای تمیز از این عرفانهای عقیم باشد و هم طریقی برای معنویتی که امروزه بشر به آن محتاج است گفت: عرفان مبنای تفکر حضرت امام است. عرفان اصیل و مثبت اساسش بر این است که یک مبداء اعلایی وجود دارد که این جهان ظل و سایه اوست و ما باید حرکت کنیم به سمت وصال با او. این نوع تفکر زندگی را شیرین میکند. در مقابل عرفان قشریگرایی که تنها چهره جباریت خداوند را نشان میدهد و انسان را دچار قبض میکند. اسلام امام که اسلام عارفانه بود، اسلام عاشقانه و سرور و بهجت بود. اسلامی که میگفت که در همین دنیا انسان میتواند اهل زیبایی و شادی باشد، اگر متوجه زیبایی حضرت حق باشد، زیرا جمال حضرت حق در انسان منعکس میشود و در نتیجه زندگی پر امید، پویا و شاداب میشود.
نظر شما