پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۱۳ مهر ۱۳۸۸، ۱۱:۰۸

اختصاصی مهر /

نامه پدر گروگان مقتول فیلم "فتنه" به حبیب احمدزاده

نامه پدر گروگان مقتول فیلم "فتنه" به حبیب احمدزاده

پس از چاپ داستان "نامه‌ای به خانواده سعد" از مجموعه داستانهای شهر جنگی به قلم حبیب احمدزاده به عربی و انگلیسی پدر گروگان مقتول فیلم "فتنه" نامه‌ای برای این نویسنده نوشت.

به گزارش خبرنگار مهر، چنانچه فیلم جنجالی "فتنه" را دیده باشید به خاطر دارید که در بخشی از این فیلم که توسط گرت والدرز نماینده پارلمان هلند ساخته شده است، صحنه سربریدن یک گروگان توسط نیروهای القاعده به نمایش درمی‌آید.

نام این گروگان نیک برگ( Nick Berg ) بود. این سکانس تاثیرگذارترین صحنه تبلیغاتی برای یکی دانستن مسلمانان و تروریستها در بین جوامع غربی به شمار می‌رود اما حالا مایکل برگ (Michael Berg ) پدر این گروگان مقتول پس از خواندن داستان "نامه‌ای به خانواده سعد" نوشته حبیب احمدزاده که در کتاب "داستانهای شهر جنگی" چاپ شده، متنی را برای نویسنده این داستان ارسال کرده است.

داستان این نامه ماجرای واقعی رزمنده‌ نوجوانی است که پس از رفع محاصره یک‌ساله‌ شهرش با جسد سرباز اعدام‌شده عراقی برخورد می‌کند و سالها بعد ماجرا را برای خانواده‌ آن سرباز می‌نویسد. این داستان که حالا به انگلیسی و عربی ترجمه شده به دست مایکل برگ پدر گروگان کشته شده فیلم فتنه رسیده و او پس از خواندن آن، این نامه را به حبیب احمدزاده نوشته و نامه مذکور به طور اختصاصی در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است.

متن نامه به شرح زیر است: "از این‌که داستانی از شما به دستم رسید خوشحالم. به تازگی فهمیده‌ام که کلمه حبیب یعنی دوست‌داشتنی.  از این‌که این داستان (نامه‌ای به خانواده سعد) را برای من فرستادید متشکرم. این داستان نشان‌دهنده انسانیت یک فرد نسبت به جسد مرد جوانی است که دشمن او فرض می‌شود. آن‌چه را که قهرمان شما برای خانواده سعد انجام داده ـ گرچه ممکن است همه خانواده‌های داغدار اینگونه ماجراها با آن موافق نباشند ـ اما در ذهن من دقیقا عمل صحیحی به نظر می‌رسد.

من تجربه مشابهی داشتم. نمی‌دانم آیا کار درستی در آن موقعیت انجام داده‌ام یا خیر اما تا حدودی از پیگیری خود خوشحالم. بگذارید توضیح دهم.

جسد پسرم - نیک - توسط اعضای ارتش آمریکا در عراق در حالی‌که از پلی در خارج بغداد آویزان شده بود، پیدا شد. جسد او توسط پزشک خانمی کالبدشکافی و به آمریکا منتقل شد که او نیز بعدها گزارش کالبدشکافی خود را به من ارائه داد.

شش‌ ماه بعد از مرگ فرزندم در اکتبر 2005 به کره جنوبی سفر کردم. دولت کره جنوبی تحت نفوذ آمریکا در دسامبر همان سال تصمیم گرفت که علی‌رغم خواست مردمش، نیروی نظامی به عراق بفرستد. اما من در آنجا سخنرانیهای زیادی علیه جنگ در عراق و افغانستان کردم. در آن‌جا بود که برای ملاقات با خانواده کیم سون دعوت شدم. پسر آنان نیز به همان صورت پسر من کشته شده بود.

ما از طریق یک مترجم با هم صحبت کردیم و پدر خانواده گفت که خودش شخصا جسد پسرش را بررسی کرده است. حرفهای این مرد ناگهان مرا به خود آورد. به من هم این فرصت داده شده بود که قبل از دفن جسد پسرم را ببینم اما قبول نکرده بودم. شاید از آن‌چه که ممکن بود ببینم وحشت‌زده می شدم. بعدها بود که فکر کردم آیا جسدی که تشییع و دفن شده، واقعا پسرم بوده یا خیر؟ کابوسهای زیادی در این مدت می‌دیدم. حتی توسط دوستی وسوسه شدم که گور پسرم را نبش قبر کرده و هویتش را بررسی کنم. اما هرگز این کار را نکردم. خانواده‌ام هم با این کار و زنده ‌کردن دوباره‌ کابوس زندگی‌مان بسیار مخالف بودند.

باز آرام نشده و به واشنگتن رفتم و با پزشکی که جسد پسرم را کالبدشکافی کرده بود، دیدار کردم. به او دقیقا آن‌چه را که می‌خواستم ببینم و آن‌چه را که نمی‌خواستم ببینم گفتم. او عکسهایی را از جسد پسرم آورد اما هنوز متقاعد نشده بودم چون عکسها شباهتی به پسرم نداشتند. پسرم اندامی بزرگ داشت و همیشه اصلاح‌کرده بود و موهایش را کوتاه نگه می‌داشت. ولی در عکسهایی که به من نشان داده شد متوجه شدم که او شاید در اثر نخوردن غذا و این‌که شصت روز یا بیشتر اصلاح نکرده و موهایش را کوتاه نکرده بدین صورت تغییر شکل داده است.

من گزارش را به دقت تمام خواندم و خانم پزشک به من توضیح داد که چطور نیک از ابتدای حمله درجا کشته شده است. بسیار دوست داشتم و سعی کردم تا این موضوع را باور کنم. او به من گفت مدرک دیگری دال بر این‌که به او قبل از مرگ آسیب بیش‌تری با زجر و درد واردشده، وجود ندارد. باز هم سعی کردم حرف‌های او را باور کنم اما باز هم مطمئن نبودم. 

تا آن‌که در حدود یک و نیم سال پیش در ایمیلی مدارک غیرمحرمانه‌ای را که چهار و نیم سال پیش از FBI درخواست کرده بودم ناگهان دریافت کردم و در این مدارک بود که به حقایقی دست یافتم که آن پزشک از من پنهان کرده بود. با FBI تماس گرفته و وحشت‌زده گفتم که این حرفها مرا گیج و متوحش کرده‌اند.

دوست عزیز ایرانی‌ام من حتا نمی‌توانم به شما بگویم که قاتلان فرزندم چگونه افرادی بوده‌اند و یا این‌که حتی چطور پسرم را در لحظات آخر زندگیش کشته‌اند.

اما من هم مانند خانواده سرباز عراقی داستان شما بسیار دوست داشتم که واقعیت محض را بدانم و وقتی متوجه شدم که واقعیت را سالها از من پنهان کرده‌اند، بسیار لطمه خوردم. کار قهرمان داستان شما عالی بود. همیشه مردم می‌خواهند آگاه باشند و در بسیاری از مواقع، فرضیات و گمانهای ما می‌تواند بدتر از واقعیت باشد.

دوستدارشما، مایکل برگ"

در داستان "نامه‌ای به سعد" رزمنده ای پس از 11 سال، نامه ای به خانواده سرباز عراقی می نویسد و در آن ذکر می کند که پسرشان که از اعضاء تیپ23 نیروهای مخصوص گارد ریاست جمهوری عراق بوده است در حال فرار توسط نیروهای خودشان معدوم شده است و رزمنده ایرانی او را دفن کرده و او جان رزمنده ایرانی را زمانی که توپی از سوی نیروهای عراقی شلیک شده بود نجات داده است.

کد خبر 958645

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha