پیام‌نما

إِنَّ‌اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي‌الْقُرْبَىٰ وَ يَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * * * به راستی خدا به عدالت و احسان و بخشش به خویشاوندان فرمان می‌دهد و از فحشا و منکر و ستمگری نهی می‌کند. شما را اندرز می‌دهد تا متذکّر [این حقیقت] شوید [که فرمان‌های الهی، ضامن سعادت دنیا و آخرت شماست.] * * * حق به داد و دهش دهد فرمان / نيز انفاق بهر نزديكان

۱۴ دی ۱۳۸۲، ۱۲:۵۹

16 دي ماه سالروز حماسه خونين هويزه

شرح كامل محاصره دانشجويان پيرو خط امام در هويزه (1)

شرح  كامل محاصره دانشجويان پيرو خط امام در هويزه (1)

گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر:طي هشت سال جنگ تحميلي، حماسه هاي زيادي آفريده شد كه هر يك از آنها ويژگي هاي خاص خود را داشت و در روند جنگ، مؤثر بود. يكي از اين حماسه ها، حماسه هويزه است .

زنده نگه داشتن ياد و خاطره حماسه آفرينان و انتقال فرهنگ آنها به نسل جديد ضرورت انكارناپذيري است. حفظ اين حماسه ها، كه يادآور سرگذشت مشترك جامعه مي باشد، موجب وحدت و بزرگداشتشان و تعميق فرهنگ ايثار و شهادت است.

محمدرضا باستي از بازماندگان حادثه، ضمن گزارش چگونگي حضور خود در عمليات هويزه، وقايع 16دي ماه 59 را توضيح داده است. وي پنجاه روز بعد از عمليات هويزه كه تا حدي بهبود يافت اين گزارش را نوشته است و به دليل آنكه حاوي برخي نكات و جزئيات قابل توجه مي باشد، با كمي تلخيص ارائه مي شود:

صبح روز 16 دي، روز دوم حمله بود، همين كه آفتاب زده شد دوباره آماده رفتن شديم... دوباره همان افراد ديروز، به اتفاق علي حاتمي رفتيم. ساعت هشت بود كه به جبهه رسيديم، از ماشين پياده شديم، لودر داشت سنگر مي كند، چهار سنگر كنده بود. فرمانده آن قسمت كه ما پهلوي جيپ او ايستاده بوديم، در بي سيم گفت: چهارتا از تانك ها را بفرست جلو، سنگرها آماده است. سنگرها تقريباً هركدام پنجاه متر از يكديگر فاصله داشتند. پس از پنج دقيقه، چهار تانك آمد و در سنگرهاي جلو مستقر شد. من از فرمانده آن قسمت پرسيدم: اين جا كجاست و تا پادگان چقدر فاصله داريم؟ گفت: فعلاً فرصت اين كار را ندارم، همين قدري مي دانم كه اين ارتش خودمان است و آن سمت هم - مقابل جاده جوفير را نشان داد - ارتش عراق است.



... تانك هاي عراقي ها را به خوبي مي توانستيم ببينيم، با دوربين نفرات آنها هم ديده مي شدند. عراق، شبانه تانك هايش را آورده و مقابل ارتش ايران آرايش داده بود. افرادي كه شب را همان جا بودند مي گفتند: عراقي ها ديشب با چراغ روشن حركت مي كردند.

... ساعت 30/8 بود كه اولين گلوله توپ از طرف دشمن شليك شد. متقابلاً آتش ما هم آغاز شد. در آن لحظه، من و محسن غديريان و علي حاتمي و تني چند از بچه ها در پشت تانك پنهان شده بوديم، بعد از لحظه اي، گودالي ديديم و درون آن رفتيم، حدود نيم ساعت در گودال بوديم، در حالي كه توپخانه هاي دشمن، از هر طرف روي منطقه آتش مي ريختند.

... ما از گودال برخاستيم، آمديم در سمت چپ جاده و با سايرين جلو رفتيم. هر صد الي دويست متري كه مي رفتيم نيم ساعتي مي نشستيم. بعضي ها همان جا مي ماندند و بقيه جلو مي رفتند حدوداً يك كيلومتر جلو رفته بوديم، ديگر جرئت نمي كرديم كه جلو برويم چون در آنجا قسمتي بود كه هيچ گونه جان پناهي نداشت. همان جا نشسته بوديم كه ديديم حسين علم الهدي و انصاري به اتفاق چند نفر ديگر از راه رسيدند، آنها هم دولادولا جلو مي آمدند، اين قسمت را هم به سرعت جلو رفتند، ما هم برخاستيم و دنبال آنها به طرف جبهه عراق پيش رفتيم. حدوداً دويست الي سيصد متر ديگر جلو رفتيم.
گلوله هاي كاليبر 50 را مرتباً به سمت ما مي زدند، گويا ما را ديده بودند. در پناه جاده و خاكريزي كه به موازات جاده بود، براي استراحت نشستيم. بعد علم الهدي به اتفاق انصاري گفتند: ما مي رويم بي سيم و قطب نما بياوريم تا ديده باني كنيم. حدوداً ساعت نيم الي يك بعدازظهر بود، آنها رفتند و من به اتفاق علي حاتمي و محسن غديريان و دو نفر ديگر جلوتر از همه مانديم. حدود يك ساعت گذشت ولي علم الهدي نيامد هر لحظه هم امكان داشت كه گلوله توپي به محل ما بيفتد... اين گلوله هاي توپ بيشتر از جبهه خودمان بود كه در نزديكي ما به زمين مي خورد.
دو نفري كه پهلوي ما نشسته بودند برخاستند و برگشتند. من هم به محسن مرتب مي گفتم: بيا ما هم برويم، آخر ما در اينجا نشسته ايم به چه درد مي خوريم در صورتي كه هر لحظه هم امكان دارد كه گلوله توپي در اين جا بيفتد و او هم مي گفت: نه همين جا بنشين حالا بچه ها با بي سيم مي آيند.
علي حاتمي گفت: من مي روم.
محسن گفت: اگر مي خواهي بروي، گلوله هاي آر.پي. جي. را بده به باستي و برو.

 ما صبح كه نيروهاي خودمان را ديديم نيروها پشت سر هم و تقريباً به فاصله پنجاه متر از يكديگر مستقر بودند، ولي عراقي ها شايد در هرصد متر، يك تانك داشتند. از صبح ساعت 5/ 8 كه درگيري آغاز شد، آتش نيروهاي ما بسيار زيادتر از عراقي ها بود و همان ساعت هاي اول چند تانك آتش گرفته بود.

علي هم گلوله ها را پهلوي محسن گذاشت و رفت، حدود صد متر پايين تر پهلوي دو سه نفر ديگر از بچه ها نشست. در نتيجه، جلوتر از همه بچه ها من بودم و محسن. حدود يك ربع الي نيم ساعت با محسن، تنها جلوي همه بوديم.
يادم هست كه محسن خيلي با خدا راز و نياز مي كرد و دعاهايي را كه در قنوت مي خوانيم او مي خواند در همين حال بوديم كه حسين علم الهدي و مسعود انصاري و عده اي ديگر را ديديم كه به طرف ما مي آمدند. آنها بي سيم را نياورده بودند، ولي علم الهدي گويا يك آر.پي .جي. آورده بود. با آمدن آنها مقدار زيادي باز هم از آن منطقه جلوتر رفتيم تا رسيديم پشت يك تپه خاك كه تقريباً هفتاد الي هشتاد سانتي متر از زمين بلند بود و ديگر از آن جا به بعد هيچ خاكريزي وجود نداشت، همگي پشت آن خاك مستقر شديم. فاصله ما تا عراقي ها كم تر بود تا با نيروهاي خودمان پشت تپه. شاهد آتش هر دو طرف بوديم، با چشم به خوبي آمبولانس عراقي ها را مي ديديم كه در رفت و آمد بودند.

مقداري از موقعيت جبهه ها بگويم: ما صبح كه نيروهاي خودمان را ديديم نيروها پشت سر هم و تقريباً به فاصله پنجاه متر از يكديگر مستقر بودند، ولي عراقي ها شايد در هرصد متر، يك تانك داشتند. از صبح ساعت 5/ 8 كه درگيري آغاز شد، آتش نيروهاي ما بسيار زيادتر از عراقي ها بود و همان ساعت هاي اول چند تانك آتش گرفته بود.
تا ظهر برتري با ما بود، ليكن از بعدازظهر آتش دشمن غلبه كرد و شليك هاي آنها يك لحظه قطع نمي شد. دائم شليك مي كردند، بعضي مواقع خودشان را هماهنگ نموده و در عرض ده ثانيه شايد متجاوز از پنجاه گلوله توپ به سمت نيروهاي ما شليك مي كردند و يك ديوار از دود مقابل جبهه ما درست مي شد به طوري كه ديگر پشت سر جبهه ما پيدا نبود. اين گونه اجراي آتش دو سه بار اتفاق افتاد. دامنه جنگ هم وسعت زيادي پيدا كرده بود به طوري كه تا كيلومترها به طرف راست جاده جوفير، در جبهه عراق آتش رد و بدل مي شد. به درستي معلوم بود كه از صبح با تعداد كمي نيروها را مشغول نگه داشتند و از پشت، جبهه شان را تقويت كرده، نيروهاي تازه نفس را در سمت راست جاده آرايش مي دادند.

حدود ساعت چهار بعدازظهر، يكي از بچه ها متوجه تانك هاي دشمن شد كه به طرف ما پيش مي آمدند. حسين علم الهدي و محسن به ما گفتند: شما آر.پي.چي. نداريد، برويد كه كشته مي شويد. درست يادم نيست كه خودش آر.پي.جي. داشت يا نه، خلاصه او ما را روانه كرد كه در آن جا نمانيم.
من در حالي كه تپش قلبم شديد شده بود به اتفاق بقيه دولا دولا به طرف جبهه خودمان دويديم. يكي از تانك هاي عراقي جلوتر از همه تانك ها پيش مي آمد، شايد پانصد متر جلوتر از بقيه بود. ما حدود صد متر بيشتر نرفته بوديم كه برگشتيم پشت سر، بچه ها را ببينيم، ديديم حسين يك گلوله آر.پي.جي. به طرف تانك شليك كرد كه حدود يك متر از بالاي تانك رد شد. دوباره آغاز به عقب نشيني كرديم بعد از حدود يك دقيقه دوباره پشت سرم را نگاه كردم كه ببينيم تانك ها تا كجا رسيده اند، ديدم بچه ها تانك جلويي را زده اند و آتش از آن بلند است. اولين تانك عراقي را كه بچه ها زدند بقيه تانك ها سرجايشان ماندند و جلو نيامدند.
ما حدود سيصد متري به عقب برگشته بوديم، در آن جا ديده بان ارتش را ديديم كه براي يكي از واحدهاي توپخانه ديده باني مي كرد. ما همين كه او را ديديم خوشحال و مطمئن شديم كه اگر يك وقت خبري شد به وسيله بي سيم خبر مي دهند. تانك هاي عراقي ايستاده بودند، در نتيجه، ما هم پهلوي ديده بان ارتش نشستيم.
ديده بان در بي سيم مي گفت دودزا بيندازيد و آنها مي گفتند نداريم، دوباره يك چيز ديگر گفت كه بيندازيد و آنها دوباره گفتند نداريم. ديده بان ها دو نفر بودند يكي بي سيم داشت و ديگري دستور مي داد. در آخر گفت كه سه گلوله بيندازيد و آنها به گراي 210 شليك كردند. دوباره تصحيح كرد كه پانصد متر به راست دوباره سه گلوله با هم بفرستيد.
ما همان جا نشسته بوديم، در اين لحظه حاتمي كه قبلاً از ما جدا شده بود، برگشته و دنبال ما مي گشت؛ به من كه رسيد نشست، يك قوطي كنسرو غذا داد و گفت: مي روم جلو براي بچه هاي جلو غذا ببرم.
من گفتم: تانك هاي عراقي داشتند مي آمدند، آنها به ما گفتند برويد و الان خودشان هم مي آيند، تو نمي خواهد بروي.
ولي او گفت: بچه ها گرسنه هستند، من مي روم و با آنها برمي گردم. برخاست و رفت.
صداي حركت تانك هاي عراقي زياد به گوش مي رسيد. بچه ها به همديگر مي گفتند: نكند ارتش دارد عقب نشيني مي كند. بعضي ديگر مي گفتند: نه، دارند تغيير موضع مي دهند، چون گراي تانك ها را عراقي ها به دست آورده اند، آنها هم تغيير موضع مي دهند. ما پشت جاده همچنان نشسته بوديم كه يكمرتبه صدايي شنيده شد به بچه ها گفتم: مثل اين كه هواپيمايي ديدم؛ يك مرتبه ديديم تانك هاي عراقي هستند كه دارند با زاويه ­45 نسبت به جاده جوفير از طرف راست جاده (سمت هويزه) به سوي ارتش ما مي آيند و اين صداي تانك ها بوده كه دارند به طور مايل به سمت آن تعداد از نيروهاي ارتش كه در امتداد جاده جوفير بودند، پيش مي آمدند.

فاصله ما با تانك ها كمتر از يك كيلومتر بود. يكديگر را خبر كرديم كه تانك هاي عراقي دارند پيش مي آيند، برخيزيد و برويم به طرف ارتش خودمان. همگي دولا دولا آغاز به فرار كرديم. گلوله هاي توپ و شليك مستقيم تانك بود كه همين طور در هوا رفت و آمد مي كردند. هم چنين، گلوله هاي سلاح هاي سبك و نيمه سنگين از جمله كاليبر 50 و كاليبر 75 پي در پي در اطراف ما صوت مي كشيد و رد و بدل مي شد، مشخص نبود كه از كدام سمت گلوله مي زنند؛ از همه سمت گلوله ها در رفت و آمد بود. ما هم حدود هفتصد تا هشتصد متر كه برگشتيم يكمرتبه احساس كردم كه كتفم تكان خورد و درد گرفت، فهميدم كه تير خوردم دستم را تكان دادم، ديدم كه تكان مي خورد خوشحال شدم و ديگر معطل نماندم، با خود گفتم تند خودم را برسانم به ارتش تا با يك وسيله اي مرا ببرند بيمارستان. حدود دويست متر مانده بود كه به نيروهاي ارتش برسم. دود آتش فضاي منطقه را تار كرده بود.
 
اولين سري تانك هاي دشمن پيدا بود، حدود صد الي 150 متر جلو رفته، ديديم بچه هايي كه زودتر از من رسيده اند، سينه جاده دراز كشيده و دارند به تانك ها تيراندازي مي كنند. يكمرتبه سر من داد كشيدند كه به خواب اينها عراقي اند. من هم فوري دراز كشيدم و ديدم كه بله، سه تا از تانك هاي عراق آن طرف جاده ايستاده اند و اولين تانك آنها، حدود سي متر از ما فاصله داشت، ما هم از طرف جاده روبه روي آن دراز كشيده بوديم و تانك عراقي هم آن طرف جاده بود. اينها همان تانك هايي بودند كه گفتم با زاويه ­45 نسبت به امتداد جاده جلو مي آيند. تانك هايي كه هنوز در امتداد جاده قرار داشتند، همان جا يك بار آغاز به پيشروي نموده بودند كه علم الهدي يكي از آنها را زده بود، يعني سمت چپ جاده جوفير. از آن تعداد تانك هايي هم كه از عراقي ها به جبهه ما رسيده بود، رگبار قطع نمي شد، به طوري كه ما سرمان را نمي توانستيم بلند كنيم. از نيروهاي خودمان هم هيچ خبري نبود، تانك هاي سوخته و خراب را هم گذاشته و فرار كرده بودند.......

منبع : خاطرات هويزه : سيد نظام مولا هويزه
ادامه دارد

کد خبر 46562

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha