به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر پاسخ حجت الاسلام داود مهدوی زادگان به حسن محدثی است که در ادامه میخوانید؛
هو الحق
وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ [سوره یس: ۲۰]
با سلام و احترام!
جنابعالی در چهاردهم بهمن ۹۸ بنا به دعوت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به همراه فاضل محترم آقای مصطفی ملکیان پیرامون «مسأله فرهنگ» سخنرانی کردید. روزنامه اطلاعات هم حسب وظیفه کاری خود، گزارشی از هر دو سخنرانی را منتشر کرد (چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۸، شماره مسلسل ۲۷۴۹۳، صفحه ۳). متعاقب انتشار گزارش سخنرانی، حضرت آیت الله جعفر سبحانی حفظه الله خطاب به مدیر مسئول روزنامه اطلاعات، آقای دعایی، با اعلام نظر منفی خود نسبت به محتوای گزارش شده سخنرانی شما، از ایشان درخواست می کندکه اجازه ندهید این نوع مطالب ویرانگر اخلاق و دعوت کننده به اباحه گری بدون نظارت چاپ شود. جنابعالی به استقبال این نامه رفته خطاب به حضرت آیت الله سبحانی جوابیهای را منتشر کردید (به تاریخ ۲۲ بهمن ۹۸). چون پیرامون این مسأله حواشی خاص رسانهای که روایتگر حقایق سَر به مُهری است، و هم به پاس احترام و ادای دِین به مقام علم و عالم و معلوم و تنویر افکار عمومی و فرهیختگان حقیقت جو، مطالبی را عرض میکنم. باشد که اهل نظر از سر انصاف و دانش، داوری کنند. پیش تر این نکته را عرض کنم که نگارنده با نوشتههای جنابعالی آشنا هستم و همان سخنرانی را به دقت گوش دادم و گزارش روزنامه و نیز تمام مطالبی که تا این تاریخ در کانال تلگرامی تان آورده اید – مطالبی که عمدتاً به له جنابعالی است – مطالعه کرده ام. بنابر این، گمان نبرید که عرایض من بدون آشنایی با نظرات و آثار شما بوده است.
ادب گفتگو
1 . جناب دکتر محدثی؛ اول نکته مهمی که در نظر دگراندیشی چون من – به چشم انسان خودتعیین گر - از نامه شما خطاب به عالمی وارسته و سخت کوش و جلیل القدر برجسته میشود، ادب گفتگو است. ظاهراً در این باره نمیتوانم با جنابعالی بر مبنای آموزهای دینی که در فضیلت و تکریم علمای دین سفارش شده است، سخن بگویم. چون این آموزهها که کم هم نیستند، همانهایی است که حضرت آیت الله بر پایه آنها دین خدا را بر مردم روایت و تفسیر میکند و شما هم در انتهای نامه بیان کردید که «حضرت آیت الله سبحانی، من دین خود را از شما نگرفتهام و از شما و هیچ فقیه دیگری هراسی ندارم» (متن نامه). پس، به ناچار باید بر پایه مبنا و نظر خود شما، سخن برانم.
جناب محدثی، متأسفانه شما در این نامه ادب گزاری نکردید. گرچه نامه را با عرض ادب آغاز کردید ولی از همان ابتدای سخن سعی کردید که آن عرض ادب را ارزش بیاندازید و انداختید. جمله پایانی نامه («عزت زیاد») گواه این مطلب است. متأسفانه یا خوشبختانه، «چاله میدان» تهران خیلی سال است که جمع شده است و الاّ شما را به دیدن آنجا توصیه میکردم تا متوجه شوید این جمله، ادبیات چه کسانی و در چه مقامی است. همچنین است، تکرار جمله «احوط آن است که». مسلماً استعمال مکرر این جمله در نامه، مفاد علمی ندارد. چون تا کنون چنین تعبیری را در ادبیات جامعه شناسی مشاهده نکرده ام. پس، یا قصد دارید که فقیهانه سخن گفته باشید که کار ستودنی است. چون مخاطبتان یک فقیه بزرگی است. لکن گفتن این جمله کار هر کس نیست. احوطی که یک مرجع شرعی میگوید با احوط گفتن من و شما، زمین تا آسمان فرق است. احوط ایشان به هشتاد سال مطالعه و تفحص در ادبیات دینی، شاگردی بزرگانی چون آیت الله بروجردی ره و امام خمینی ره و تدریس دروس سطح و خارج فقه و تربیت صدها شاگرد فرهیخته و از همه اینها بالاتر تجربه زیسته نود و اندی ساله، مستند است. اما پشتوانه احوط گفتن شما چیست؟ اگر به مانند ایشان چنین پشتوانهای را ندارید که قطعاً، چه از حیث سابقه علمی و چه از حیث گذر عمر، ندارید؛ لاجرم، این واژه را به نحو استعاری استخدام کردید. آن هم استعاره در طعنه زدن به یک عالم دینی که نشان دیگری از اسائه ادب است. ولی ای کاش، فرهنگ علمی «احوط»، آنچنان که نزد فقیهان است، نزد جامعه شناسان خود تعیین گر رواج پیدا میکرد. چه بسیار از نا بسامانیهای اجتماعی از همین بی مهابا سخن گفتن و احتیاط نورزیدن عالمان علوم اجتماعی ناشی شده و میشود. نمونهای از این بی احتیاطی شما این است که خطاب به فقیهی آشنا با مباحث امروزی چنین گفته اید: «وقتی دربارهی موضوعی سخن میگوئید که دربارهی آن دانش کافی ندارید، نخست اندکی دربارهی آن مطالعه نمائید تا دچار خطاهای فاحش نشوید»!! (متن نامه). کار بست چنین جملهای از یک فاضل فهیمِ اخلاق مدار در مقام تخاطب با عالمی فرهیخته بدور است تا چه رسد به کسی که نزد شاگردانش به استادی معروف است. جناب محدثی! شما چگونه متوجه شدید که این فقیه بزرگوار درباره موضوع مورد نظر، دانش کافی را ندارد؟ اگر از نامه ایشان به مدیر مسئول روزنامه به چنین تفطنی رسیدید که سخت در اشتباهید و بی احتیاطی بزرگی مرتکب شدید. مگر نه این است که به ایشان خرده گرفتید که چرا برای فهم محتوای سخنرانی تان به سایر آثار قلمی تان مراجعه نکرده است؟!
ذکر إسائه ادبهایتان در این نامه زیاد است و بخاطر پرهیز از اطاله سخن به همین اندازه بسنده میکنم. لکن پرسش اساسی، از دلیل فقدان فرهنگ ادب گزاری دیگری در میان سوژههای خود تعیین گر است. چرا خود تعیین گران در تعامل با دیگری، ادب گزار خوبی نیستند؟ حقیقت آن است که من چنین فرهنگی را در شما سراغ ندارم و برای آن، نمونههای زیادی وجود دارد. یک نمونه آن، جمله است که سال ۹۶ در برنامه زاویه اظهار کردید. در آن برنامه به دروغ، میزبان تان را به «دروغ سیستماتیک» متهم کردید و بلافاصله رسانههای خود تعیین گر هم این تکّه از برنامه را چونان فتح الفتوح نشر دادند. در حالی که این سخن، جدای از بی ادبی، نهایت بی احتیاطی بود. صدا و سیما تواضع کرده است که واکنشی از خود نشان نداد. تنها انسان خود تعیین گر است که ادب میزبان را لازم الرعایه نمیداند. اما چرا چنین است؟ چرا خود بنیادان نمیتوانند تفکیکی میان گوینده و گفته، قائل و مقولِ قول، مؤلف و متن بگذارند. چرا آنان گمان میکنند که با نقد متن، مؤلف هم از ارزش میافتد و دلیلی برای ادب گزاری وی وجود ندارد؟ گمان میکنم که باید دلیل این امر را در ذات انسان خود تعیین گر جستجو کرد. خود بنیادی عبارت از نفی حجیت از همه چیز جز خود من است. نفی حجیت در اینجا به معنای عام و مطلق آن است. به همین خاطر، با نفی متن، حجیت مؤلف هم مخدوش میشود و کرامت پیدا نمیکند. مؤلف همزمان با نقد متنش، از ارزش و احترام میافتد. آنگاه است که امر «احوط» به حاشیه میرود. جوامع انسانی در هیچ دورهای به مثل تاریخ انسانِ خود تعیین گر، بی ارزش نبوده است و از کرامت و شرافت به زیر کشیده نشده است. اگر شمّه ای از امر «احوط» در جهان امروز یافت میشد؛ انسانیت به این اندازه و شدت به خواری و مذلت کشیده نمیشد. اگر کرامت انسانی در دوره انسان خود تعیین گر بی ارزش نمیشد؛ تن فروشی به معنای رهایی از انقیاد تفسیر نمیشد. البته این بی ارزش شدنها به دیگری ختم نمیشود بلکه نهایت آن خود انسان خود تعیین گر است. نشانه آن هم رواج پوچ گرایی و خودکشی در میان این جماعت است. خود کشی نفی احترام تن و روان خود است. به هر روی، چه خوب است جناب محدثی از این زاویه (بی مقداری دیگری) به متنهایی که در کانال خود باز نشر کرده است، نظری بیاندازد. اغلب آنها محتوای نامه حضرت آیت الله را کنار گذاشته یک راست، خود ایشان را مورد هجمه و اسائه ادب قرار داده اند. تازه به گفته جناب محدثی، این مقدار مطالب از میان انبوه متنهایی انتخاب شده که می توانسته باز نشر کند. [۱] ایشان باید قدری تأمل کند که نامه خود وی تا چه اندازه در فضا سازی برای تولید آن انبوهی از متنهای قرمز سهیم بوده است. در این صورت، آیا نباید امر احوط را جدی گرفت و با آن به استعاره گزینی رفتار نکرد؟ نمی دانم آن جامعه شناس همکارمان در پژوهشگاه که اخیراً بحث «فضیلت مندی علوم اجتماعی» را پیش کشیده است یا آن فاضل محترمی که در همان نشست وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از ضرورت خودسازی عقلانی سخن رانده است، با التفات به همین ضرورت امر احوط، چنین گفته اند یا آنان نیز به راه استعاره و مجاز رفته اند.
امر به معروف
۲. جناب دکتر محدثی؛ نکتهای که درباره ماهیت نامه حضرت آیت الله سبحانی میتوان گفت - البته به نظر نگارنده - آن است که این نامه، نه نقد است و نه حکم بلکه نهی از منکر است و ارشاد به معروف. محتوای نامه چنین به نظر نمیآید که ایشان در مقام نقد نظرات شما باشد و الاّ به اجمال نمیگذشت. از سوی دیگر، ایشان حاکم شرع هم نیستند که حکم صادر کنند. اگر ایشان در مقام صدور حکم بودند که میبایست این نامه خطاب به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی یا ریاست دانشگاه آزاد اسلامی نوشته میشد و نه به روزنامه دولتی. پس، این احتمال باقی میماند که نامه به قصد امر به معروف و توصیه خیر خواهانه در اصلاح رسانه عمومی نوشته شده است. و شما و دوستان همفکرتان، باید از همین زاویه قضاوت کنید. البته مسلماً این نامه با چنین ماهیتی به معنای نفی آمادگی برای گفتگو نیست. چنانکه خود نیز به این معنا اذعان کرده و گفته اید که: «مایهی خوشحالی است که یک روحانی طراز اوّل کشور نسبت به مطالب نشریات و مباحث فکری جاری در جامعه حسّاسیت دارد و بدانها توجه نشان میدهد» (متن نامه). اما آیا جنابعالی به همین اندازه مایل به گفتگو هستید؟ به گمان من، صورت و سیرت نامه شما هیچ نشانی از میل به گفتگو ندارد. اگر چنین تمایلی بود، به یقین نامه را جور دیگر مینوشتید. هیچ انعطاف و ملایمتی در متن دیده نمیشود. همان ابتدا، سخن را با ایرادی غیر مرتبط با بحث شروع کردید. مگر بحث درباره زندگی اسفناک مردم بود که آن را پیش کشیده اید. به نظر شما، آیا با ادبیات اهانت آمیز و خشن میتوان دیگری را به گفتگو دعوت کرد؟ با جملاتی چون «هیچ هراسی از شما ندارم» و «عزت زیاد» که نمیشود تمایل خود را به گفتگو ابراز کرد. به نظر میآید که شما فرصت را مغتنم شمرده تا گوشهای از خشم فرو خفته تان علیه روحانیت را ابراز کنید و هرگز تمایلی به گفتگو ندارید. متأسفانه عجیب آن است که آن استاد دانشگاه ادیان و مذاهب، حضرت آیت الله را به عدم رغبت به گفتگو متهم کرده چنین گفته است: «این نامه نشان میدهد که عالمان دین رغبتی ندارند که در زمینِ علم بازی کنند» (نقل از کانال زیر سقف آسمان). حال آن که اول باید معلوم کرد که آقای محدثی در زمین علم سخن گفته است و بعد دیگری را متهم به بی رغبتی کرد.
البته این عدم تمایل به گفتگو ویژگی شخصی شما نیست بلکه به ذات انسانِ خود تعیین گر باز میگردد. چون چنین انسانی دیگری را به رسمیت نمیشناسد تا حاضر به گفتگو با او باشد. او فقط خود را سوژه میداند و بس. دیگری اُبژه هایی هستند که باید تحلیل و تفسیر شود. اُبژه که شأنیت گفتگو با سوژه را ندارد. این چنین خصلتی در میان جامعه شناسان خود تعیین گر دو صد چندان است. حتی در تحقیقات میدانی که انجام میدهند، همه چیز یک طرفه است. هیچگاه از جامعه آماری شأن نمیپرسند که مساله فرهنگ چیست و پیرامون این مساله چه سوالاتی را میتوان پرسید. همه چیز (پرسشهای مصاحبه و پرسش نامهها) از قبل تعیین شده است. حالا اگر آن طرف مقابل کسی باشد که با او تقابل به شدت ایدئولوژیک داشته باشد. در چنین حالتی احتمال تمایل به گفتگو صفر است.
آقای دکتر محدثی، وقتی شما به یک عالم دینی میگوئید: «من دین خود را از شما نگرفتهام و از شما و هیچ فقیه دیگری هراسی ندارم»، قبل از هر معنایی، تقابل به شدت ایدئولوژیک خودتان را روایت کرده اید. این نکته را اضافه کنم که یکی از نشانههای ذهنیت و برخورد ایدئولوژیک آن است که فضای گفتگو را به شدت امنیتی میکند. کجای نامه ایشان هراس زا بوده است که میگوئید «از شما و هیچ فقیه دیگری هراسی ندارم»!
درد و رنج مردم
۳. جناب دکتر محدثی؛ در ابتدای نامه تان چنین آورده اید: «امیدواراَم که جنابعالی و همسلکان شما نسبت به درد و رنج مردم و مسائل آنان نیز به همین اندازه اهمیت بدهید و به شرایط اسفناک زندهگی کثیری از مردمان این سرزمین توجه نشان دهید و در وقت مقتضی به پدیدآورندهگان این وضعیت انتقاد و اعتراض بنمایید!». این سخن بیانگر بی خبری شما و هم مسلکان شما از زیست مردمی مراجع عظام شرعی و قاطبه روحانیت است. اگر جماعت شما دم از درد و رنج مردم می زنید، اینان با آن زندگی میکنند. خوب است وقت بگذارید از دفاتر مراجع دیدن کنید تا معلوم گردد که این دفاتر تا چه اندازه دستگیر مردم هستند. کدام روشنفکر را سراغ دارید که دفتر مردمی داشته باشد و در آنجا به رفع حوائج مردم رسیدگی کند. چرا روشنفکران خود تعیین گر را فقط در حوالی مراکز قدرت میتوان مشاهده کرد. چرا هیچ خبری از آنان در موقعیتهای خدمت نیست. این وارونه گویی تان خیلی تلخ و آزار دهنده است. جماعتی روحانیت را در حالی به درک درد و رنج مردم فرا میخواند که در تاریخ زیست اجتماعی اش گزارشی از خدمت رسانی به مردم نداریم. همیشه این سوال برای من مطرح بوده است که چرا روشنفکر خود تعیین گر، عکس یادگاری با مردم ندارد؟ از مردم سخن میگویند ولی جان برکف و شهید ملت ندارند. در این زمینه حرف بسیار است و بیش از این ادامه نمیدهم و فقط به این نکته بسنده میکنم که چرا گمان میکنید که مسائل فرهنگی با درد و رنج مردم بیگانه است؟ ریشه بسیاری از این درد و رنجها در همین مسائل فرهنگی است. وقتی حضرت آیت الله سبحانی اباحه گری را تهدیدی علیه مردم اعلام میکند؛ یعنی به ریشه آن درد و رنجها توجه کرده است. اباحه گری است که شرایط اسفناک زندگی کثیری از مردمان این سرزمین را پدید آورده است.
انتظارات بجا نا بجا
۴. جناب دکتر محدثی؛ شما خرده گرفتید که چرا در نقد دیدگاهتان به شنیدن اصل سخنرانی تان اهتمام نشده است و فقط به مطالعه نبشته گزارشگر روزنامه اطلاعات بسنده کردید. چنین انتظاری را از این جهت موجه دانستید که اولاً «بسیاری از گزارش نویسان فاقد دانش حرفهای هستند و حتّا گاه نام و سمت سخنرانان را نیز اشتباه مینویسند». و گزارش روزنامه اطلاعات از سخنرانی ناقص بوده است (متن نامه). و ثانیاً، اگر کسی میخواهد افکار سخنران را نقد کند، باید برخی از آثار او مطالعه کند تا درست قضاوت کند. این را هم افزوده اید که باید برای ورود به موضوع، دانش کافی را داشت. این چنین ارزیابی کار دیگران از سوی جنابعالی ناشی از جهل و ناپختگی است. اولاً همانطور که گفته شد ایشان در صدد نقد یا صدور حکم برای سخنران نبوده است تا شما قواعد قابل مناقشهای را یادآور شوید. علاوه، ایشان انتشار گزارشهایی را که مروج اباحه گری است، نقد کرده است. میگوئید این گزارش ناقص است، فرضاً که چنین است، اما به هر حال، این متن اباحه گری را ترویج میکند. و ایشان هم با انتشار این نحو مطالب مخالفت کردند. ثانیاً شما تلویحاً اغلب گزارش نویسان روزنامهها، از جمله روزنامه اطلاعات را به غیر حرفهای بودن و ناقص نویسی گزارشها متهم کرده اید. چنین انتظاری هم از شما که از دیگران انتظارات بالای بجا و نا بجا دارید، بعید است. این چنین اتهام زدنی جفای به گزارشگران است. معلوم نیست که اگر اینان نباشند، کار اصحاب اندیشه و قلم تا چه اندازه در افکار عمومی بازتاب پیدا میکرد. شما حتی بیان نکردید که کجای این گزارش ناقص و غلط است بلکه صرفاً به باوری غیر دقیق بسنده کرده اید. این ایراد بر شما موجه است. چون خودتان همین اشکال را به گزارشگر خبرگزاری ایکنا کرده اید. با وصف این، از تطبیق گزارشی که در روزنامه اطلاعات آمده است با صوت سخنرانی نمیتوان به این نتیجه رسید که گزارش نویس مطالب خلاف واقع را به شما نسبت داده است بلکه وی کوتاه و خلاصه گزارش کرده است. این را از تطبیق با گزارش مفصل تری که از یکی از دانشجویان تان در کانال تان آورده اید میتوان فهمید. رابعاً، وظیفه خواننده نیست که نقصان گزارش را معلوم کند. خود شما باید موارد اصلاحی گزارش را برای مدیر مسئول روزنامه اعلام کنید. خامساً، خود شما تا چه اندازه به این قاعده (لازمه نقد گفتههای سخنران، خواندن برخی از آثار وی است) عمل کرده اید که از دیگری چنین انتظاری را دارید. اگر این انتظار درست باشد؛ همین پرسش را میتوان از خود شما کرد. قضاوتی که نسبت به ایشان داشته اید تا چه اندازه مسبوق به مطالعه برخی از آثار ایشان بوده است؟ کدامیک از آثار ایشان را مطالعه کرده اید که میگوئید دانش ایشان پیرامون موضوع نا کافی است؟ مضافاً اینکه اساساً چنین انتظاری نادرست است. سخنران خوب، باید بتواند مطالبش را به نحو مطلوب بیان کند، نه آنکه شنونده را به خواندن دیگر آثارش حوالت دهد.
دانش کافی
۵. جناب دکتر محدثی، این جمله تان، جدای از بی نزاکتی، جفاکارانه است که گفته اید: «وقتی دربارهی موضوعی سخن میگوئید که دربارهی آن دانش کافی ندارید، نخست اندکی دربارهی آن مطالعه نمائید تا دچار خطاهای فاحش نشوید و در قضاوت خود نسبت به دیگران جفا نکنید» (متن نامه). شما از کجا فهمیدید که دانش ایشان پیرامون موضوع بحث شما نا کافی است؟ شما که در نامه تان دلایل ناکافی بودن را معلوم نکردید که میگوئید دانش ایشان نا کافی است بلکه فقط این توضیح را داده اید که «وقتی جامعهشناس دین از دین سخن میگوید، مراد او دین الاهی نیست بلکه مراد جامعهشناس، دین موجود و دین محقّق در جامعه است. وقتی جامعهشناس دین به نقد دین میپردازد، نقد او متوجه دین الاهی نیست بلکه متوجه و معطوف به دین موجود و دینداریهای موجود است» (متن نامه). آیا با این توضیح میتوان نتیجه گرفت که دانش مخاطب نا کافی است؟! این دلیل است بر ناقص گویی سخنران که مقصود خود را روشن نکرده است و نه نا کافی بود دانش خواننده. مادامی که خود جامعه شناس معلوم نکند که مراد من از جامعه شناسی دین، جامعه شناسی دینداری است؛ چگونه میتوان این تمایز را فهمید؟ گیرم که شنونده بگوید که مراد شما جامعه شناسی دینداری است، ولی شما میتوانید بگویید که خیر، مراد من همان جامعه شناسی دین است. اگر جامعه شناسی چنین تمایزی را مفروض گرفته است، چرا برای دفع هر گونه سو تفاهمی، عنوان جامعه شناسی دینداری یا جامعه شناسی تدین را جایگزین عنوان جامعه شناسی دین نمیکند؟ اما به هر حال، همه این حرفها مربوط به شما است و از روی آن نمیتوان به این قضاوت رسید که دانش مخاطب نا کافی است. فرضاً هم که چنین باشد، ولی باز ثابت نمیکند که دانش شما در جامعه شناسی کافی باشد. این است که می گویم، اگر خواهان هم افزایی در دانش هستیم باید افتادگی کرد و بزرگان را به نا کافی بودن دانش شأن متهم نسازیم. با چنین توصیف کردنی، بزرگان را کوچک نکردیم بلکه بزرگی را کوچک کردیم. گمان باطلی است که فکر کنیم نقد بزرگان به کوچک شمردن آنان است. در این صورت، چیزی از مفهوم بزرگی باقی نمانده است.
این نکته را هم بایدافزود که موضوع مورد بحث جامعه شناس، اختصاصی او نیست بلکه دیگران با هر نوع دانشی پیرامون آن موضوع یا حتی مطالبی که جامعه شناس پیرامون آن موضوع گفته است، میتوانند نظر بدهند. جامعه شناس نمیتواند موضوعات مورد بحث خود را اختصاصی دانش جامعه شناسی بداند و ورود غیر جامعه شناسان به آن موضوعات را غیر تخصصی و نا کافی تلقی کند. فقیهان هم میتوانند پیرامون موضوعات و داوریهای جامعه شناختی ورود پیدا کنند و نظر فقهی بدهند. اگر یک جامعه شناس حق دارد که از منظر جامعه شناختی پیرامون فرهنگ ایرانی یا اسلام پیامبر نظر بدهد؛ فقیه متکلم هم میتواند از موضع فقهی و کلامی پیرامون فرهنگ خود تعیین گر، نظر فقهی یا کلامی ارائه کند. میبینید که با این حرفها نمیتوان رقیب فقهی را از صحنه به در کرد. پس، احوط در همین افتادگی کردن است.
رسمیت هر دو دانش
۶. جناب دکترمحدثی؛ شما در چند جای نامه تان، مخاطب خود را به عدم تخصص و نا آشنایی متهم کرده اید. جامعه شناس بودن خود را به رخ کشیده اید و از ایشان خواسته اید که «وقتی در باب جامعهی جدید و انسان امروزین سخن میگوئید و حتّا دربارهی پدیدههای امروزین فتوا صادر میکنید، قدری دربارهی جامعهی مدرن و انسان جدید مطالعه نمائید و با انسان جدید قدری آشنا شوید» (متن نامه). شما همزمان با چنین خواستهای خود را چونان اسلام شناسی که گویی عمری را با منابع دینی سپری کرده است و سالیان دراز شاگردی عالمان بزرگ دین را کرده تا به مقام استادی رسیده، نشان میدهید! و با تکیه بر همین توهم اسلام شناس بودن ایشان را چنین خطاب کرده اید که: «حضرت آیت الله اگر اسلام شما چنین فرهنگی را تأیید میکند من با آن مخالفام». به راستی این همه خود شیفتگی برای من تازگی دارد. شما گمان کرده اید که با بجا آوردن فریضه حج که انشا الله مقبول حضرت حق است، اسلام شناس شده اید. خوب است توضیح دهید که اسلام شناسی تان را از کجا به دست آورده اید؟ اگر از دانش جامعه شناسی تان نشأت گرفته است، بدانید که سخت در جهل به اسلام به سر میبرید. چون جامعه شناسی خود تعیین گر اسلام را وارونه می فهمد و وارونه هم میفهماند. یک نمونه آن گفتههای جنابعالی پیرامون اسلام است. دانشی که همچنان میان دین و دینداری سرگردان است و نمیداند که درباره اسلام سخن میگوید یا مسلمانی، چگونه میتواند درک درستی از اسلام داشته باشد. شما که به حج رفته اید، چگونه است که نمیدانید شخص حاجی در زمان مُحرم بودن چند چیز بر او حرام میشود، از جمله اینها ارضای میل جنسی است و باید برای حلال شدن موانست با همسر، طواف نساء را انجام دهد. شما که این قدر قاطعانه میگوئید اسلام «در درون مراسم حج نیز کار اقتصادی را جایز میداند»، لابد این آیه شریفه را ندیده یا نخوانده اید که از مسلمانان خواسته شده به هنگام ندای نماز جمعه، کسب و کار اقتصادی را رها کنید به سوی ذکر الهی شتاب کنید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلَاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» [سوره الجمعة: ۹]. آیا بهتر نیست به دانش یکدیگر احترام گذاشته شود. شما جامعه شناسید، ایشان هم فقیه است. چرا باید جامعه شناس بودن شما را به رسمیت بشناسیم ولی فقیه بودن مخاطب تان را نپذیرفت. اگر شما حق مخالفت با اسلام حضرت آیت الله را دارید؛ من نیز حق مخالفت با جامعه شناسی شما را دارم. ولی شما که اهل علم هستید، خوب میدانید که این نحو سخنان خطابی در عرصه علم هیچ ارج و قربی ندارد. جای اینگونه مطالب به گفتهی ماکس وبر در میدان شهر است و نه در دانشگاه. گمان میکنم در تاریخ علم، تنها در یکجا بوده است که سخنان خطابی جایگاه علمی پیدا کرده است و آن هم دانش مدرن، بویژه در شاخه جامعه شناسی و الهیات سیاسی اسپینوزایی است. آن سخن ماکس وبر هم خواستهای بود که ظاهراً تحقق نیافته است. لا اقل در دانشگاه ایرانی شاهد جامعه شناسی غیر ایدئولوژیک نبوده ایم. مسلماً نگرانی علمای دین از این جهت نیست که فرضاً یک جامعه شناس با تفسیری که او از اسلام ارائه میکند، مخالف است بلکه نگرانی او از این بابت است که آن جامعه شناس بخواهد بر پایه دانش سکولار (برون دینی) اسلام را توضیح دهد. اسلام جامعه شناسی سکولار به یقین اسلام وارونه است و هیچ سنخیتی با اسلام رسول الله صلی الله علیه و آله ندارد.
معلم قدرت
۷. جناب دکتر محدثی؛ شما خود را معلم ساده ای میدانید که فقهاء خواهان سانسور سخنانش را دارند. لیکن حقیقت درباره شما و فقهاء چیز دیگری است. شما نه یک معلم ساده که معلم قدرت هستید. معلم ساده که ابزار رسانه و پشتیبانهای دولتی ندارد. معلم ساده را که نهادهای حکومتی مانند وزارت ارشاد و دانشگاه و پژوهشگاههای دولتی دعوتش نمیکنند. ذات معلمِ خود تعیین گر با قدرت عجین شده است و هرگز نمیتواند بدور از قدرت گذران عمر بکند. بسیج هم مسلکان خود تعیین گر شما در به قدرت رسیدن کاندیداهای مورد نظر در سه دهه اخیر، بویژه در سال ۹۶، بهترین گواه بر این است که معلم قدرت هستید. سال ۹۶ بهترین فرصت انتخاب خوب برای اصلاح نابسامانیهای موجود اقتصادی و اجتماعی بود. اما متأسفانه شما و هم مسلکانتان در کنار قدرت مستقر ایستادید و اصلاحات را به محاق فرستادید و مردم را تنها گذاشتید. و اگر درد و رنج امروز مردم بیشتر از آن سال شده است؛ بخاطر همان حمایتی بود که از قدرت مستقر کردید. شما و هم مسلکان تان در آن روز، درد و رنج مردم را داخل پرانتز گذاشتید. این ندیدن نابخشودنی ممکن نبود مگر با سانسور. شما فقهاء را به سانسور متهم میکنید، در حالی که سانسور پدیده مدرن است و ریشه در روم باستان دارد. سانسور یکی از ساز و کارهای انحصار طلبی قدرتِ خود تعیین گر است. دولتهای مدرن سانسور چی هستند. سانسور در دوره دولت مدرن پهلوی بیداد میکرد. فقهاء در آن زمان بر حکومت سلطهای نداشتند. کتاب ولایت فقیه امام خمینی ره با عنوان و نام مستعار منتشر میشد و اگر دست کسی میدیدند، جرم بود. حال آنکه شما میتوانید کتاب ممنوع النشر تان را در اینترنت یا گونههای دیگر منتشر کنید، بی آنکه جرم شمرده شود. متأسفانه نیروهای خود تعیین گر در جمهوری اسلامی، بر هر یک از مراکز فرهنگی و دانشگاهی و پژوهشی که سلطه پیدا کردند، انحصار طلبی شأن را حاکم کردند و مانع حضور فقیهان شده اند. لذا تعجب من از شما به عنوان یک جامعه شناس همین است که چگونه کنش خود بنیادانه (سانسور) را به فقهاء نسبت میدهید.. اگر ایشان خواهان سانسور سخن شما بود، تقاضای خود را با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در میان میگذاشت و نه با مدیر مسئول روزنامه. حرف ایشان آن است که چرا باید یک روزنامه دولتی مروج افکار اباحه گری باشد؟
نفرت انباشته
۸. جناب دکتر محدثی؛ گفته اید که: «بهعنوان یک جامعهشناس دین چندین بار دربارهی نفرت انباشته شده در قلوب و اذهان علیه روحانیت هشدار دادهام. از شما انتظار میرود بهعنوان یک فقیه چنان عمل کنید که از نفرت انباشته شده علیه روحانیت کاسته شود» (متن نامه). وجود چنین نفرتی را نمیتوان انکار کرد بلکه این نفرت از روحانیت، تابع نفرت از اسلام سیاسی است و هر روز هم که بر عمر نظام ولایی افزوده میشود، این نفرت و کینه تشدید میشود. لکن این نفرت نه در قلب و ذهن مردم که در جان و ذهن انسان خود تعیین گر است. این نفرت در شما و هم مسلکانتان است. ادبیات نامه تان گواه وجود چنین نفرتی در شما است. به یقین اگر چنین نفرتی در قلب و ذهن شما نبود، نامه تان را جور دیگر مینوشتید. نامه تان عاری از هر گونه لطافت و ملایمت ذهنی و زبانی است. و گمان میکنم شیطان بزرگ با شما در این نفرت هم داستان است. چون او هم به اندازه شما از روحانیت سیاسی نفرت دارد. اگر این سخن را قبول ندارید، خوب است به همگان نشان دهید که جریان خود تعیین گر ایرانی در یکصد سال اخیر، کی و کجا با روحانیت ابراز محبت داشته است. این نفرت از خاطر چهل سال اخیر نیست. این نفرت از همان لحظه که آن فقیه عالی مقام به دار کشیده شد، آغاز شد. قطعاً اگر ذرهای ملاطفت و عاطفه در قلب و ذهن مشروطه چی ها آن زمان بود، نعش آن بزرگوار به نشان سلطه استعمار پیر تبدیل نمیشد. پس، جناب دکتر محدثی، بهتر است جامعه شناسی دین و مردم را با نفرت انباشته شده در قلوب و اذهان آدمهای خود تعیین گر شریک نکنید. بهتر آن است که خود و هم مسلکانتان را به مهرورزی و تساهل با روحانیت توصیه کنید. با فقیهان دوستی کنید و راه گفتگو و تعامل سازنده با آنها را نبندید. البته برای این چنین کین توزیِ انسانهای خود تعیین گر علیه روحانیت، دلایلی میتوان ذکر که مجال آن در این گفتار نیست.
نقدِ سرکوب گر
۹. جناب دکتر محدثی؛ در نامه تان اشاره کردید به مسأله سرکوب گری: «فرهنگ سرکوبگر و فرهنگ انقیاد است که به تزویر و ریاکاری و نفاق و فساد اخلاق میانجامد نه سخنانی که چنین فرهنگی را نقد میکند». گاهی انسان گمان میکند که دارد فرهنگ سرکوب را نقد میکند و حال آنکه خود وی به شدت گرفتار فرهنگ سرکوب گری است و از این وضع و حال خود با خبر نیست. نه هر کس که دعوت به انقیاد کند، سرکوب گر است و نه هر کس که فرهنگ انقیاد را نقد کند، سرکوب گر نیست. خام اندیشی است که گمان کنیم فرهنگ سرکوب و فرهنگ نقد با هم جمع نمیشوند. نقدها هم میتوانند، سرکوب گرانه باشند. نقد سرکوب گر معمولاً معطوف به صاحب سخن است است ونه خود سخن. برای نمونه، خوب است که از این زاویه، نظر مقایسهای میان نامه خودتان با نامه حضرت آیت الله بیافکنید تا معلوم گردد کدام نامه سرکوب گری است و کدام نیست. نامه حضرت آیت الله تماماً ناظر به محتوای سخن است و نه سخنران آن. به عقیده ایشان سخنی که مروج اباحه گری و ویران گری اخلاق است، به مصلحت عامه نیست که منتشر شود. اما نامه شما، با ادبیاتی عتاب آمیز و بدور از نزاکت، نوشتاری تماماً معطوف به خود ایشان است. شما سرکوب گرانه و بدون مطالعه آثار حضرت آیت الله، مطالب ناروای مهمی را به ایشان نسبت داده اید. دلیل عدم مطالعه آثار ایشان از سوی شما همین است که خطاب به ایشان گفته اید که اگر عقیده تان چنین است؛ با آن مخالفم و اگر چنان است، با آن موافقم. تعلیق قضاوت به امر نامعلوم، بیانگر عدم آگاهی از آثار نویسنده است. نامه شما دو بخش دارد، یک بخش آن نقد شخصیت ایشان است و بخش دیگر آن، بیان اجمالی عقیده خود است. اما بزنگاه نقد که همان نقد محتوا است، مسکوت گذاشته اید. نقد درست اندیشه با تدارک واقعی محتوای آن اندیشه میسر است و نه با توهم خود بنیادانه مساله. شما به نحو انتزاعی چنین توهم کرده اید که اسلام فقیهان نیازهای جنسی و عشق را به رسمیت نمیشناسد، پس سرکوب گر است! واقعاً از جامعه شناسی که مدعی سالها مطالعه و کار روی فرهنگ و اندیشه ایران زمین است، اینگونه سخن گفتن بسیار عجیب است و من این را نشانه ناپختگی می دانم.
آقای دکتر، خیلی عجیب است که نمیدانید یکی از مباحث فقهی فقهاء همین عشق است، آن هم از نوع عشق زمینی. عارفان به عشق معنوی میپردازند و فقیهان با عشق زمینی کار دارند. آیا میدانید که یکی از کتب فقهی، کتاب النکاح است. کتاب نکاح، سامان شرعی و معقول فرهنگ ازدواج و رفع نیاز جنسی زن و مرد است. بسیاری از فقهاء با قصد سالم سازی و روان سازی امر ازدواج و رفع متشرعانه نیازهای جنسی، اقدام به نوشتن کتابهایی در این زمینه کرده اند. برای نمونه شما را به مطالعه کتاب ارزشمند شهید سید رضا پاک نژاد با عنوان «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» با عنوان فرعی «ازدواج مکتب انسان سازی» ارجاع میدهم. در توضیح کار این شهید بزرگوار گفته شده: «دکتر پاک نژاد که دانش آموخته مکتب امام صادق (ع) بود، توانست فقه و طب را با هم در آمیخته، با کنکاش در علوم پزشکی و اسلامی، احکام و فتوای مراجع تقلید را در علم پزشکی بکار گیرد. وی با طرح مطالب پزشکی و انطباق آن با فقه و نیز بررسی علوم و معارف اسلامی کتب متعددی را تألیف نموده است». از شما تقاضا دارم، لا اقل یک ترم درسی تان را برای مطالعه متون فقهی باب نکاح اختصاص دهید؛ آنگاه وجوه سرکوبگری آرای فقیهان نسبت به نیازهای جنسی و عشق را آشکار کنید.
جناب دکتر، وقتی وزانت معنایی از واژهای گرفته شود، هر قدر که آن واژه محکمتر به سوی دیگری پرتاب شود، چونان پَر بال پرنده به خود پرتاب کننده باز میگردد. واژه سرکوب را در جای درست به کار برید تا خود شما به سرکوب گری متهم نشوید. نقد تان به شدت سرکوب گرانه است. فقیهان را آنچنان جاه طلبانه مورد عتاب قرار داده اید که بعد از این جرأت اعتراض علیه اباحه گری شما پیدا نکنند. فقیهان را با نقد سرکوب گرانه نهراسانید. فقیهان امامیه از سرکوب رضاخان هیچ هراسی به دل راه ندادند و برای دفاع از اسلام ناب و بسط و گسترش آن از جان خود مایه گذاشتند.
ریشه سرکوب گری
لازم می دانم در اینجا به نکته مهمی در باب سرچشمه سرکوب اشاره کنم. اگر به ریشه سرکوب نیک بنگرید، متوجه خواهید شد که عالم دینی بویژه فقیهان، نمیتوانند سرکوب گر باشند. ریشه فرهنگی کنش سرکوب گری، نفرت و کین توزی است. آتش کینه و نفرت است که آدمی را به سرکوب دیگری وا میدارد. انسان به صرف مخالف و منتقد دیگری بودن دست به کار سرکوب نمیشود. به همین خاطر، مخالفان زیادی را مشاهده میکنیم که به گونهای مسالمت آمیز در کنار هم زندگی میکنند. دو مخالفی که رابطه کین توزانه و نفرت آمیزی بینشان بر قرار است، دست به کار سرکوب میشوند. نفرت، مخالفت توأم با نفی دیگری است و نفی است که انسان متنفر را به سرکوب دیگری فرا میخواند. بر این اساس، مکتب وحیانی اسلام، انسان متنفر تربیت نمیکند. سراسر قرآن کریم را جستجو کنیم، مؤمنین به کین توزی و نفرت علیه کفار و مشرکین و منافقین دعوت نشده است. قرآن کریم از مؤمنین خواسته است که شیطان را دشمن بدارید ولی این دشمنی از روی نفرت نیست. به همین خاطر، مؤمن نه فقط برای مؤمنین و مومنات که برای دشمنان کین توز خدا هم دعا میکند از خداوند برای آنان طلب آمرزش میکند. آنچنان که قرآن کریم از نوح پیامبر علیه السلام این چنین یاد کرده است. حضرت نوح خطاب به باری تعالی نسبت به قومش شکوه میکند که من شب و روز برای آنان دعا میکنم ولی دعای من در آنان تنفر ایجاد میکند بطوری که از کنار من فرار میکنند. هر گاه که برای ایشان آمرزش الهی طلب میکنم، آنها انگشتانشان را در گوشهایشان میکنند و ردای خویش را بر خود می کشند و اصرار میورزند که هر چه بیشتر استکبار بورزند: «قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَنَهَارًا؛ فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعَائِی إِلَّا فِرَارًا؛ وَإِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا» [سوره نوح: ۵ -۷]. قرآن کریم مکرر از حزن و اندوه رسول الله صلی الله علیه و آله یاد کرده است. این غمگینی ناظر به کفر کافران است. رسول خدا از سخنان کفر آمیز آنان غمگین میشود ولی نه بخاطر خود که بخاطر خود آنان. قرآن مجید هم میفرماید، ما از این اندوه تو و اینکه چه کسانی تو را محزون ساخته اند با خبریم و اینکار آنان از روی ظلم به آیات الله و انکار خدا است: «قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لَا یُکَذِّبُونَکَ وَلَکِنَّ الظَّالِمِینَ بِآیَاتِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ» [سوره اﻷنعام: ۳۳]؛ «فَلَا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ» [سوره یس: ۷۶]. و قتی پیامبران الهی حتی نسبت به دشمنان خدا تا این اندازه رقیق القلب هستند، چگونه ممکن است که اهل نفرت باشند و این این نفرت را به پیروان خود انتقال دهند. پیامبران آموزگار عشق و محبت هستند. شیطان، آموزگار نفرت است. چون اساساً نفرت و کین توزی رفتار شیطان است. به همین خاطر، پیامبران اهل سرکوب نیستند بخلاف شیطان که اهل سرکوب است. عالمان دین بویژه فقیهان پارسا نمیتوانند اهل سرکوب باشند. چون آنان در مکتبی تربیت یافته اند که نفرت آموز و کین توز پرور نیست. آری، اگر فقیهی میلی به مرام انسان خود تعیین گر پیدا کند و فقه سنتی وی به فقه مدرن تبدیل شود، زمینه نفرت و کین توزی را در خود ایجاد کرده اند. حکومت پهلوی سرکوب گر بود. آتش نفرت و کین توزی علیه روحانیت در وجودش زبانه میکشید. و این نفرت به دلیل هویت خود تعیین گرانه حکومت پهلوی بود. پهلویها میتوانستند مانند سلاطین گذشته، نفرت فقهاء را در دل نداشته باشند؛ لکن چون آموزگارشان در امر سیاست ورزی اندیشه گران خود تعیین گر بود، با روحانیت خصومت کینه توزانه و سرکوب گرانه ای پیدا کردند. در این باره سخن بسیار است.
اباحه گری
۱۰. جناب دکتر محدثی؛ خطاب به فقیهی آگاه و دنیا دیده چنین افاضه کردید: «احوط آن است که بهآسانی به مسلمان اتّهام اباحیگری نزنید!» (متن نامه). باید عرض کنم که این شما هستید که رسم احتیاط را بجا نیاوردید. آری، مسلمان متشرع هیچگاه اهل اباحه گری نیست، ولی مسلمان خود تعیین گر آنچنان که خود شما توضیح داده اید، اهل اباحه گری هست. خود تعیین گری برابر هر گونه قواعد شرعی و اخلاقی و عرفی میایستد و آنها را بر نمی تابد. چون او گمان میکند که در ساخت این قوانین هیچ نقشی ندارد. از این منظر، تمام قواعد شرعی و اخلاقی و عرفی تحمیل بر انسان است. و چون تحمیلی است، سرکوب گرانه هم خواهد بود. عبارت شما روایت گر این معنا است: «فرهنگ کلان ریشه در دین به خصوص فقه، اخلاق و عرف دارد. طوری که ما تحت تأثیر آن به خصوص توسط خانواده به موجودی مُنقاد تبدیل میشویم. بدنی که نیازهایش را باید سرکوب کند و حتی با اظهارش منحرف قلمداد میشود. انسان ایرانی انسانی با بدن منقاد است. ذهن هم باید به این انقیاد تن بدهد. بنابراین ما با انسانی مواجه هستیم که نیازهای طبیعی دارد. نیازهایی که بعضاً سرکش هستند. از طرفی با فرهنگی که به ما میگوید باید این نیازها را به انقیاد بکشی. بنابراین انسان ایرانی یک کشمکش طولانی دارد با آنچه بر بدن و ذهن او از سوی فرهنگ کلان تحمیل میشود».(به نقل از گزارش آقای علی سلطانی از نشست مسألهی فرهنگ که دکتر محدثی در تاریخ ۲۴ بهمن در کانال تلگرام خود باز نشر داده است). دومفهوم تحمیل و سرکوب از مقولات ثانوی فرهنگی است که بر پایه مفروضات عقیدتی و ایدئولوژیکی معنا پیدا میکند. در اینجا، چون برای شما تمایلات جنسی اصالت دارد، لاجرم هرگونه فرهنگ یا قواعدی که به نحوی تمایلات جنسی را محدود کند، فرهنگ یا قواعد تحمیلی و سرکوب گر شناخته میشود. و انسان خود تعیین گر با فرهنگ و قواعد سرکوب گر هیچ سازگاری و التزام ندارد. حال اگر این عدم التزام به قواعد غیر خود بنیادانه را در کنار اصالت تمایلات جنسی که مورد قبول شما است بگذاریم؛ نتیجهای غیر از اباحه گری بدست نمیآید. بنابر این، شما چگونه میگوئید اهل اباحه گری نیستید و استاد فقیه را به بی احتیاطی در نسبت دادن چنین وصفی به یک مسلمان متهم میکنید؟ توضیحی که در نامه تان دادید و متن منقول بالا از سخنرانی تان که مورد قبول تان است، کاملاً دیدگاه اباحه گری شما را اثبات میکند. پس، اگر شما اباحه گری را قبول ندارید؛ توضیح دهید که از مفروضاتی که دارید، اباحه گری در نمیآید. نه آنکه عالم دینی متشرع را بی مهابا به بی احتیاطی متهم سازید.
فرهنگ انقیاد
۱۱. جناب دکتر محدثی؛ شما با تفکیک فرهنگ به آرمانی و واقعی، فرهنگ آرمانی را به فرهنگ انقیاد توصیف کرده اید و درباره آن چنین گفته اید: «از نظر من چنین فرهنگی ضد انسانی است. فرهنگی که نیازها و احوال طبیعی بشر را بهرسمیت نمیشناسد و این نیازها را سرکوب میکند یا دائماً به تعویق میاندازد، و از مردمان معمولی و متوسط میخواهد مثل زاهدان و فرزانهگان و اولیای خدا زندهگی کنند و از همین ابتدا بدون طی تدریجی رشد اخلاقی و تعالی معنوی، نیازهای طبیعی خود را نادیده بگیرند و زاهدانه زیست کنند، فرهنگی ضدانسانی و ضداخلاقی است. چنین فرهنگ سرکوبگری آدمی را به انقیاد میکشد و او را وادار به تزویر و ریاکاری میکند، زیرا آدمی ناچار میشود در خفا به نیازهایش بپردازد و از اخلاق تنزهطلبانه عدول کند، اما در علن خود را پاک و مبرا و نیالوده جلوه دهد» (متن نامه). و بعد در انتهای همان سخنرانی در نحوه مواجهه با فرهنگ انقیاد، اینگونه تجویز کرده اید: «من فکر میکنم جوانان و نسل جدید میتوانند کمک کنند، این الگوهایی که به ما رسیده و علیه ماست طرد شود. این نسل پتانسیلی دارند که میتوانند این الگوها را نفی کنند و به انسان خودتعیینگر تبدیل شوند. انسانی که به ابعاد طبیعی وجود احترام میگذارد و روابط اجتماعی و امر جنسی و عشق برایش امر ممنوعهای نیست. انسانی که بتواند خود را آزادانه بروز دهد. تا این فرهنگ انقیاد به نام عرف، اخلاق و دین را طرد نکنیم، مشکل فرهنگی ما حل نمی شود»».(به نقل از گزارش آقای علی سلطانی از نشست مسألهی فرهنگ که دکتر محدثی در تاریخ ۲۴ بهمن در کانال تلگرام خود باز نشر داده است)
جناب محدثی؛ مطالب یاد شده بالا درباره فرهنگ انقیاد با خطاهای بی شماری دچار شده است که در اینجا به قدر صبر و حوصلهای که دارید به برخی از آنها اشاره میکنم. نخست؛ اینکه این منِ در «به نظر من» نمیتواند منِ جامعه شناس باشد بلکه منِ خود تعیین گر است. چون جامعه شناسی هیچ چیزی را نمیتواند تجویز کند. علم جامعه شناسی فقط تبیین واقعیت را میکند و بس. جامعه شناس نمیتواند بگوید «تا این فرهنگ انقیاد به نام عرف، اخلاق و دین را طرد نکنیم، مشکل فرهنگی ما حل نمی شود». جامعه شناس وقتی میتواند چنین حرفی را توصیه کند که بر ایدئولوژی تکیه زده باشد. چنین تجویزاتی تنها از جامعه شناسی ایدئولوژیک میسر است. بنابر این، نظر شما در این «به نظر من» ها ارزش علمی ندارد بلکه اگر ارزشی داشته باشد؛ ارزش ایدئولوژیکی است که باید در جای خود، ارزش معرفتی آن ایدئولوژی را معلوم کرد.
دوم؛ اینکه گفتههای شما نشان میدهد که از مواجهه مستقیم و بدون واسطه با حقیقت فرهنگ آرمانی انقیاد میهراسید. همانطور که پیش تر گفته شد (بند ۹) شما در توهم خود بنیادانه ای از فرهنگ آرمانی انقیاد به سر میبرید و تمام قضاوتهای بظاهر جامعه شناسانه تان تکیه بر همین توهم دارد. به نحو کلی گفته اید که: «فرهنگ کلان ریشه در دین به خصوص فقه، اخلاق و عرف دارد. طوری که ما تحت تأثیر آن به خصوص توسط خانواده به موجودی مُنقاد تبدیل میشویم. بدنی که نیازهایش را باید سرکوب کند و حتی با اظهارش منحرف قلمداد میشود. انسان ایرانی انسانی با بدن منقاد است. ذهن هم باید به این انقیاد تن بدهد. بنابراین ما با انسانی مواجه هستیم که نیازهای طبیعی دارد. نیازهایی که بعضاً سرکش هستند. از طرفی با فرهنگی که به ما میگوید باید این نیازها را به انقیاد بکشی»» (به نقل از گزارش آقای علی سلطانی از نشست مسألهی فرهنگ که دکتر محدثی در تاریخ ۲۴ بهمن در کانال تلگرام خود باز نشر داده است). اقای دکتر محدثی؛ ممکن است برخی از شاگردان و هواخواهان شما، این نحو حرفهای کلی و انتزاعی را بی امعان نظر، متلقی به قبول بدانند ولی، لا اقل، من با اینگونه کلی بافی های غیر واقعی قانع نمیشوم. شما باید از متون فقهاء وعلمای اخلاق امامیه مستنداتی را ارائه کنید که آنان بطور کلی هر گونه عشق زمینی و رفع نیازهای جنسی را نفی و سرکوب میکنند. عرض کردم که بهترین دلیل بر کاذب بودن چنین برداشتی، وجود کتاب نکاح در متون روایی و فقهی امامیه و برادران اهل سنّت است. برای همین است که می گویم شما از مواجهه با واقعیت متن فقیهان هراس دارید و به همین خاطر، به توهمات و کلی بافی های ذهن خود تعیین گر پناه برده اید.
سوم؛ آنکه شما تمایلات کمال جویانه و معنوی را بیرون از ذات طبیعی انسان قرار داده اید. یعنی مفروض تان این است که ذات طبیعی انسان چیزی غیر تمایلات و نیازهای جنسی نیست. شما زیست زاهدانه، فرزانه و ربانی را زیست غیر طبیعی و تحمیلی بر زیست طبیعی انسان تلقی کرده اید. به همین خاطر، نزاعی که در اینجا به تصویر کشیده اید، نزاع میان درون انسان با بیرون خود است. فرهنگ ضد انسانی وجود دارد که در اشکال گوناگون خود را بر ذات طبیعی انسان تحمیل میکند: «تصور من این است که ریشه اساسی این شکاف به فرهنگ ضد انسانی ما بر میگردد. ما با فرهنگی تربیت میشویم و الگوهایی به ما آموخته میشود که مستلزم نفی ابعاد طبیعی وجود ماست. فرهنگی که اغلب خود را در ذیل امور ممنوعه آن مخفی و سرکوب میکنیم. فرهنگی که کلانویژگیهایی را از آغاز کودکی بر ما تحمیل و اصول و قواعدی را بر ما ارائه میکند که ضد طبیعت وجود ماست. این میتواند ناشی از «دین موجود (نه دین صدر یا دین تاریخ)»، «عرف» و «اخلاق» ما باشد» (به نقل از گزارش آقای علی سلطانی از نشست مسألهی فرهنگ که دکتر محدثی در تاریخ ۲۴ بهمن در کانال تلگرام خود باز نشر داده است). این چنین برداشتی از طبیعت انسان فقط یک مصداق دارد و آن عبارت از ذات انسان خود تعیین گر. انسانی که باور به گزاره «خدا مرده است» دارد، ذاتش غیر تمایلات جنسی و قدرت چیز دیگری نیست. به همین خاطر است که سکسِ بی انقیاد در جهان خود تعیین گر تقدس پیدا کرده است. ثبوت انسان خود تعیین گر در همین رها شدگی تمایلات جنسی است. و تصویر شما از انسان بودن همین نوع انسان است. و شاید به همین خاطر است که لزومی بر تحقیق در متون فقهی نمیدانستید. اما طبیعت انسان غیر خود تعیین گر، شامل تمایلات معنوی و جنسی است. تمایلات کمال خواهانه بخشی از ذات طبیعت انسان است. در این صورت، اگر منازعهای وجود دارد، نزاع درونی است میان دو دسته از تمایلات طبیعی انسان و نه نزاع میان تمایلات انسانی و غیر انسانی. در نتیجه تمام آن تفسیرهای سرکوب گرانه از فرهنگ انقیاد کنار گذاشته میشود. اگر فرهنگ انقیادی هست که هست؛ درونی است. فرهنگ انقیاد، امر درونی است و از بیرون بر انسان تحمیل نمیشود. نزاعی میان تمایلات معنوی و جنسی در ذات طبیعت انسان بر قرار است. هر دو طرف، تلاش میکنند طرف مقابل را به انقیاد خود در آورند. تمایلات جنسی در صدد انقیاد تمایلات معنوی خود است و تمایلات کمال خواهانه در پی به انقیاد کشیدن تمایلات جنسی است. در این منازعه درونی شاهد ظهور و بروز دو گونه فرهنگ انقیاد هستیم؛ فرهنگ انقیاد معنوی و فرهنگ انقیاد جنسی. پس اگر در این منازعه سرکوب گری باشد؛ در هر دو طرف است. هر دو فرهنگ انقیاد، سرکوب گرند. لکن میان این دو نوع سرکوب گری، فرق بسیار است.
چهارم؛ همین جا خوب است که نظر دین مبین اسلام فی الجمله معلوم گردد. آقای دکتر محدثی، فرهنگ انقیاد تن را بطور کلی ضد انسانی دانسته است و بر این باور است که اسلام پیامبر با این فرهنگ مخالف است، اگر چه اسلام فقیهان با آن موافق هستند: «حضرت آیت الله اگر اسلام شما چنین فرهنگی را تأیید میکند من با آن مخالفام، اما اگر اسلام شما همان اسلامی است که در درون مراسم حج نیز کار اقتصادی را جایز میداند، و همچون اسلام پیامبر عشق و نیاز جنسی و دیگر نیازهای بشری را بهرسمیت میشناسد و راه معقولی برای ارضای نیازهای بشری مطرح میکند، من نیز بدان اعتقاد خواهم داشت» (متن نامه). نفی کلی فرهنگ انقیاد در اسلام به رسمیت شناخته نشده است. قرآن کریم وجود هر دو سنخ نیازها را انسانی معرفی میکند و اشاره لطیفی به فرهنگ انقیاد انسانی دارد. فرهنگ انقیاد جنسی را فرهنگ فجور خوانده است و فرهنگ انقیاد معنوی را فرهنگ تقوا می نامد و راه رستگاری انسان در فرهنگ انقیاد تقوا است: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا؛ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا» [سوره الشمس :۷ - ۹]. شریعت اسلام برای آن است که نیازهای معنوی و مادی انسان به گونهای تنظیم شود که راه رستگاری هموار گردد. و دانش فقه برای فهم راه رستگاری است. اسلام فقیهان بر همین اساس استوار است. اگر شما (آقای دکتر محدثی) بر این عقیده نیستید و اسلام پیامبر را جور دیگر میدانید؛ بهتر است به جای کلی بافی و نظرات مبتنی بر ذهن خود تعیین گر، نظر خود را بر پایه کتاب و سنت بیان بفرمائید.
پنجم؛ قطع نظر از آموزههای دینی، نفی مطلق فرهنگ انقیاد تن، تالی فاسدهایی دارد که گمان نمیکنم جناب دکتر محدثی ملتزم به آن باشد و یا اصلاً مورد پذیرش ایشان قرار بگیرد. چون از چنین نفی کردنی انسان آرمانی پدید میآید که نمیتوان انکارش کرد. اگر فرهنگ انقیاد تن را بطور مطلق نفی کنیم؛ با انسان بی قید و بند مطلق مواجه خواهیم بود. همان انسانی که فرهنگ انقیاد او را انسان لا اُبالی و بی مبالات می خواندش. زن یا مرد فاحشه از جمله انسانهایی است که بطور کلی فرهنگ انقیاد تن را طرد و نفی کرده است. به همین خاطر، آنان در جامعه اخلاق گرا و مُنقاد، مطرودند و هیچ جایگاهی ندارند. اما فاحشگی و فساد اخلاق در دنیای مدرنِ خود تعیین گر نه تنها مطرود نیست که رسمیت دارد و بلکه ارزش است. چون شخص فاحشه توانسته انقیاد تن را تماماً از خود دور کند.
تالی فاسد دیگر نفی مطلق انقیاد که خیلی مهمتر از شکل قبلی آن است، مربوط به حوزه سیاست میشود. سیاست، ساحت قدرت و اقتدار طلبی است. قدرت سیاسی بالاترین شکل تمایلات نفسانی انسان است. آیا باید این میل انسانی را به انقیاد کشاند یا خیر؟ اگر فرهنگ انقیاد سیاسی را نفی کنیم، لاجرم به استبداد و فاشیسم تن داده ایم. فرهنگ انقیاد سیاسی است که مانع شکل گیری استبداد میشود. حاکم مستبد یا دیکتاتور، آرمانیترین انسان غیر مُنقاد سیاسی است. چون او قدرتش را غیر منقاد میخواهد. بنابر این، آن جامعه شناسی که همزمان نفی استبداد و طرد فرهنگ انقیاد را میکند، درون خود با پارادکسی ویرانگر درگیر است. و چون قادر به رهایی از چنین پارادوکسی نیست، در نهایت، خود قربانی استبداد میشود. یعنی بتی به نام آزادی را میتراشد که سازنده استبداد است و بعد به پرستش آن مشغول خواهد شد. گمان میکنم که چنین سرنوشتی یکبار برای روشنفکران مشروطه خواه اتفاق افتاد. آنان به نام آزادی، استبداد رضاخانی را برای ملت ایران به ارمغان آوردند و بعد تأسیس دولت مطلقه مدرن، هم آنها کارگزار حکومت استبدادی شدند. محمد علی فروغی در دوره استبداد رضاخان این بیت را با خود زمزمه میکرد:
در کف شیر نر خونخواره ای
غیر تسلیمِ رضا کو چارهای
بازی خود تعیین گر جنسی
۱۲. جناب دکتر محدثی؛ از نامه تان و محتوای سخنرانی و دیگر آثارتان چنین بر میآید که انسان آرمانی و مطلوب شما «انسان خود تعیین گر» است. «مساله فرهنگ ایران» را در عدم تحقق آن در ایران امروز میدانید. ریشه این وجود مانع را در عرف و اخلاق و دین میدانید و برای اشاره به آن از استعاره فرهنگ انقیاد بهره برده اید. وقتی از ضرورت طرد فرهنگ انقیاد سخن میگوئید، مرادتان طرد همین ریشههای مانعیت تحقق انسان خود تعیین گر است: «تا این فرهنگ انقیاد به نام عرف، اخلاق و دین را طرد نکنیم، مشکل فرهنگی ما حل نمی شود» متن سخنرانی). در این میان مهمترین مانع انسانی را در فقهاء میدانید. به همین خاطر، نامه حضرت آیت الله را فرصتی مناسب برای کوچک شمردن و حرمت زدایی از قشر فقیهان دانستید و دست به کار نوشتن چنین نامهای شدید. شما نه ایشان بلکه قاطبه فقیهان را با نگاهی تحقیر آمیز چنین توصیه کردید: «"احوط آن است که" وقتی در باب جامعهی جدید و انسان امروزین سخن میگوئید و حتّا دربارهی پدیدههای امروزین فتوا صادر میکنید، قدری دربارهی جامعهی مدرن و انسان جدید مطالعه نمائید و با انسان جدید قدری آشنا شوید. انسان مدرن کم و بیش خودتعیینگر است» (متن نامه). شما برای تحقق فرهنگ خود بنیادی در ایران امروز بیش از هر چیزی به پتانسیل جوانان دل خوش کرده اید. لیکن این امیدواری شما به همه ساحات وجودی جوان ایرانی نیست بلکه صرفاً به آن ابعادی از جوان ایرانی توجه دارید که به تمایلات جنسی او مربوط میشود: «من فکر میکنم جوانان و نسل جدید میتوانند کمک کنند، این الگوهایی که به ما رسیده و علیه ماست طرد شود. این نسل پتانسیلی دارند که میتوانند این الگوها را نفی کنند و به انسان خودتعیینگر تبدیل شوند. انسانی که به ابعاد طبیعی وجود احترام میگذارد و روابط اجتماعی و امر جنسی و عشق برایش امر ممنوعهای نیست. انسانی که بتواند خود را آزادانه بروز دهد» (متن سخنرانی). شما و هم مسلکانتان با دست گذاشتن بر نفسانیات و تمایلات جنسی، جوان ایرانی را به بازی گرفته اید. بازی که نامش را «بازی خود تعیین گر جنسی» میگذارم. شما و هم مسلکان مشغول تربیت نسلی از جوان ایرانی هستید که اصولاً با ساحات معنوی و کمال جویانه بیگانه است. با مفاهیمی چون شرم و حیا و عفت بیگانه است. چون تعریفی که از انسان برای جوان ایرانی ارائه میدهید، عاری از هرگونه مفاهیم و اوصاف معنوی و متعالی است. از نظر شما، انسان موجودی است سراسر میل جنسی و تمایلات نفسانی. هرگونه اندیشه و فرهنگ تعالی خواهی را ضد انسانی تعریف کرده اید: «از نظر من چنین فرهنگی ضد انسانی است. فرهنگی که نیازها و احوال طبیعی بشر را بهرسمیت نمیشناسد و این نیازها را سرکوب میکند یا دائماً به تعویق میاندازد، و از مردمان معمولی و متوسط میخواهد مثل زاهدان و فرزانهگان و اولیای خدا زندهگی کنند» (متن نامه). شما و هم مسلکان نه فقط جوان ایرانی که دانش جامعه شناسی را نیز به بازی گرفته اید. مطالعات جامعه شناختی شما برای این نیست که شما را به کجا رهنمون سازد بلکه برای این است که به کجا ختم شود. اگر دانش جامعه شناسی را از مفروضات ایدئولوژیک تان آزاد بگذارید؛ به یقین، جامعه شناسی تجویزات شما را تأیید نمیکند. جامعه شناسی فرهنگ ایرانی را فرهنگ انقیاد نمیداند و آن را به سرکوب گری متهم نمیکند. اینها همه تحمیلات ذهن خود تعیین گر بر دانش جامعه شناسی است. دانش جامعه شناسیِ وارسته اهل احتیاط است ولی شما و هم مسلکان با امر «احوط» به شدت بیگانه هستید و به گونهای دیوانه وار و ویرانگرانه و صد البته سرکوب گرانه در حال تخریب زیر ساختهای فرهنگی و انسانی جامعه ایرانی هستید. زیر ساختهایی که حاصل تلاش زحمات هزاران انسان فرزانه و حکیم ایرانی است. همان زیر ساختهایی که جامعه مدرن غربی در مصاف با بحران معنویتی که امروزه گریبانش را میفشرد، به شدت بدان احساس نیاز میکند.
اگر می گویم بازی که شما و هم مسلکان شروع کرده ایید، دیوانه وار و ویرانگر است؛ بخاطر آن است که عاری از هر گونه خرد ورزی فلسفی و ارزشی است. پروژه خود تعیین گر جنسی شما و هم مسلکان از فقدان عقلانیت فرزانه و حکیمانه به شدت رنج میبرد. شما هیچ توجیه عقلانی از وجود انسان خود تعیین گر ندارید. نمیتوانید از راه خرد فلسفی، مطلوبیت خود تعیین گری را اثبات کنید. به همین خاطر است که دست روی تمایلات جنسی گذاشته اید. اینگونه جوان ایرانی را از طرح پرسشهای عقلانی دور میسازید. انسان را موجود جنسی تعریف میکنید تا عقلانیت برای جوان ایرانی به تابو تبدیل شود. بدین ترتیب، خردورزی را برای جوان ایرانی به کنش ضد انسانی تبدیل کرده اید. اما اگر می گویم پروژه شما و هم مسلکان سرکوب گرانه است؛ بخاطر آن است که رابطه وثیقی با قدرت سیاسی بر قرار کردید. دفاع بی چون چرای شما از دولت مستقر با عنوان «منتخب مردم» در برنامه زاویه، یک نشان بزرگ از وجود چنین رابطهای است. اینکه مدیر دستگاه فرهنگی دولت، فقط امثال شما و هم مسلکان را دعوت میکند تا مساله فرهنگ را توضیح دهید، نشان دیگری است. متأسفانه پیآمد حضور شما و هم مسلکان در هر جایی از زیر مجموعه «منتخب مردم»، تک صدایی شدن آنجا بوده است. در همه آنها تنهاصدای سوژه خود تعیین گر رسمیت دارد. آنجاهایی را هم که هنوز تسخیر نکرده اید با عناوین چون «دروغ سیستماتیک»، «فساد سیستمی» و ناکارآمدی و فروپاشی مورد هجمه خود قرار داده اید. اینها همه نشانی از ویژگیهای سرکوب گری است که در پروژه خود تعیین گر جنسی نهفته است.
شجاعت نقد
جناب دکتر محدثی؛ شما دیگری را به دروغ سیستماتیک متهم میکنید، در حالی که سیستماتیک به نفع جهان مدرن خود تعیین گر دروغ میگوئید. جوان ایرانی را متوجه ساحت بَزَک شده آن میکنید؛ یعنی ساحت رهایی از انقیاد تن و تمایلات جنسی. حاضر نیستید با جوان ایرانی از درد و رنجهای عظیم بشری که نتیجه ذهنیت خود تعیین گر است، سخن بگویید. بلکه تا ممکن است، این فجایع را کتمان میکنید و اگر هم بتوانید به دروغ، به عرف و اخلاق و دین این مردم نسبت میدهید. شما و هم مسلکان، هرگز حاضر نیستید آنگونه که فرهنگ ایرانی را بی رحمانه و صد البته وارونه، نقد میکنید، فرهنگ جهانی شده خود تعیین گر را نقد کنید. شما و هم مسلکان سرکوب جهانی فرهنگ خود تعیین گر را میبینید ولی حاضر به مخالفت با آن نیستید. سرکوب جهانی پروپاگاندای خود تعیین گر علیه ساحت معنوی و عقلانیت ارزشی انسان را میبینید ولی نقد نمیکنید. شما و هم مسلکان، چهل سال سرکوب گری قدرت جهانی خود تعیین گر علیه ملت ایران را میبینید، ولی سکوت کرده اید. چرا حاضر نیستید ضد تحریمهای فلج کننده نظام سلطه خود تعیین گر علیه ملت ایران، یمن و مردم فلسطین سخن بگویید و موضوع مطالعات جامعه شناختی خود قرار دهید. خیلی خوب است که میگویی هیچ هراسی از فقیه شهر ندارید؛ اما از نظام سلطه جهانی هم هیچ هراسی ندارید؟! به نظر من، اینکه برابر عالم شرع بی ادعا، گردن دراز کنید و بگویید از شما هیچ هراسی ندارم هنر نکردید. دیدید که ایشان هم متواضعانه از نامه متکبرانه شما گذشتند و ادامه ندادند. اگر میتوانید برابر ظلم جهانی نظام خود تعیین گر بگویید که هیچ هراسی ندارم. البته مقصود گفتنی که در عمل خود را نشان دهد. این مطلب، فرمایش خود شما است: «در کلاسهایم میگویم که در مورد ایرانیان نه بر اساس گفتهها، بلکه بر اساس آنچه عمل میکنند قضاوت کنید. به نظر میرسد ما عموماً این گونه هستیم و در بین آنچه میگوئیم با آنچه انجام میدهیم و میزییم، فاصله فاحش دارد. زبان ما زبان دروغ و تزویر است» (متن سخنرانی). فرق عظیمی است میان شجاعت دون کیشوتی با شجاعت حاج قاسم سلیمانی (رحمت الله علیه).
اسلام خود تعیین گر
۱۳. جناب دکتر محدثی؛ در نامه تان خطاب به حضرت آیت الله گفته اید که: «من دین خود را از شما نگرفتهام و از شما و هیچ فقیه دیگری هراسی ندارم». قطعاً هیچ فقیهی کسی را تهدید نمیکند که باید دین شأن را از ایشان بگیرند. ولی خیلی خوب است که بفرمائید دین تان را از چه کسی یا کدام منبع گرفته اید. چون مطالبی که در این نامه یا سخنرانی تان از دین اسلام بیان کرده اید از جهت اسناد به اسلام پیامبر تأمل بر انگیز است و طبعاً هر دینداری را کنجکاو میکند که این دینی که از آن سخن میگوئید از کجا آمده است. برای نمونه چنین گفته اید: «به عنوان مثال، وقتی تمامی امکانات مدرن برای زن ایرانی فراهم میشود و او بر اساس الگوی زندهگی مدرن میزید، دیگر نمیتوان فتوا داد که "زن برای خروج از خانه نیازمند اذن شوهر است". انسان امروزین در شرایط اجتماعی جدید خودتعیینگر شده است» (متن نامه). این نحو استدلال درباره حکم شرعی خیلی خام و ساده اندیشانه است. اینکه الگوی زندگی مدرن موجب تغییر حکم میشود، نیاز به اثبات دارد. شرایط اجتماعی جدید خود تعیین گر، اصل فقاهتی یا شرعی محسوب نمیشود تا بر پایه آن فتوا را تغییر داد. ظاهراً مفهوم خود تعیین گری برای شما چندان روشن نیست که چنین گفته اید. چون ذهن خود تعیین گر اساساً هیچ شریعتی را بر نمی تابد تا به مثابه اصل یا قاعده فقهی تلقی شود. اگر هم اصل باشد؛ نه برای استنباط حکم شرعی جدید بلکه برای خروج از شریعت و کنار گذاشتن آن است. شما و هم مسلکان با این این نحو استدلال کردنها به یقین به اسلام پیامبر خدا نمیرسید. معرفت دینی که تکیه بر ذهن خود تعیین گر باشد، نمیتواند مروج اسلام پیامبر باشد. چون کتاب و سنت هیچ حضوری در آن ندارد. بنابر این، مناسب آن است که قدری درباره منابع معرفتی اسلام پیامبر و اسلام خود تعیین گر مطالعه کنید تا نا خواسته برای جوان ایرانی، یکی را به جای دیگری معرفی نکنید.
چالش متقابل دو نظریه
۱۴. اما لازم می دانم در انتهای بحث، نکتهای را اشاره کنم. در نشستی که به همت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با عنوان «مساله فرهنگ» برگزار شده بود، آقای دکتر حسن محدثی تنها نبود بلکه آقای مصطفی ملکیان نیز در این جلسه سخنرانی کرد. نقد گفتار ایشان را به مجال دیگری وا می نهم؛ لیکن نکتهای که از این نشست کاملاً مشهود بود، چالش نظری میان دو سخنران است. ملکیان، چند سالی هست که از نظریه معنویت عقلانی سخن میگوید و از آن دفاع میکند و در این سخنرانی موضوع خودسازی عقلانی را طرح کرده است. مطابق این نظر، خود سازی مطلوب است و راه تحقق آن در انقیاد جسم و روان آدمی به قواعد علمی است. بنابر این، علی القاعده، ملکیان نیز از فرهنگ انقیاد سخن میگوید. حال آنکه آقای محدثی با فرض اینکه ذات طبیعی انسان را مبتنی بر تمایلات جنسی گرفته است، زیست اخلاقی را نوعی انقیاد تن دانسته است. در واقع، آقای ملکیان از لزوم فرهنگی (فرهنگ تبعیت تن و تمایلات جنسی از قواعد عقلانی) سخن گفته است که آقای محدثی، آن فرهنگ را فرهنگ انقیاد و فرهنگ ضد انسانی میخواند. بر این اساس، چالش نظری میان دو سخنران وجود دارد. چون هر دو نظریه، مفروضات هم را نفی کرده اند. تعجب نگارنده از این است که هر دو طرف، وارد نقد نظری (نقد مفروضات و نه دستاوردهای نظریه) همدیگر نشدند. زیرا هر صاحب نظریهای با نقد دستاوردهای نظریه خود کم و بیش کنار میآید ولی برابر نقد مبانی نظریه اش کوتاه نمیآید. نقد مفروضات، نفی موجودیت نظریه است. لذا اهل معرفت به درستی انتظار دارند که ببینند یک نظریه در برابر نقد مبانی تا چه اندازه میتواند به کمک پاسخهایی که میدهد، تاب بیاورد. پس، تعجب برانگیز است که میان این دو سخنران منازعه علمی در نگرفت. هر دو چونان دو مخالف تئوریک از کنار هم گذشتند و ادب گفتگو را نیز ملتزم بودند. گویا نفرتی میانشان برقرار نبود که چنان کنند.
خاتمه
سخن بسیار است ومجال برای گفتن اندک است. به همین مقدار بسنده میکنم و آقای دکتر محدثی و هم مسلکانش را به مواجهه دوستانه با فرهنگ دینی و ایرانی و رفتار کریمانه با عالمان دینی این مرز و بوم به ویژه فقیهان، توصیه میکنم. انسانیت را در تمایلات جنسی صرف خلاصه نکنند. ممکن است برخی از ایرانیان بر این عقیده باشند و ایشان و هم مسلکان بتوانند هدایت گر آنان باشند ولی قاطبه ملت ایران به دلیل ذات اخلاق گرا و تعالی خواه بودن شأن اینگونه نظریات مادی و اباحه گری را بر نمیتابند و برابر آن تمام قد میایستند. آنگونه که علیه دولت مطلقه سرا سر مادی گرای پهلوی شوریدند. بهتر آن است که جناب دکتر محدثی و هم مسلکان قدری درباره ساحات معنوی انسان مطالعه کنند و بیاندیشند و اگر دانش فهم این ساحت را ندارند، دانش و حکمت معنوی را فرا بگیرند. و در نهایت، «امر احوط» را در گفتار و عمل جدی تر بگیرند. بویژه در امر دین که روایت منقول در امالی شیخ طوسی و شیخ مفید از امام رضا علیه السلام است:
إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ) قَالَ لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ فِیمَا قَالَ: یَا کُمَیْلُ، أَخُوکَ دِینُکَ، فَاحْتَطْ لِدِینِکَ بِمَا شِئْتَ
داود مهدوی زادگان
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
۱۲ اسفند ۹۸
[۱]. آقای محدثی در تارخ ۲۴ بهمن ۹۸ در کانال تلگرامی خود با عنوان «زیر سقف آسمان»، چنین نوشته است: «از همهی بزرگوارانی که مطالبشان را ارسال کردهاند یا در کانالشان منتشر کردهاند، صمیمانه سپاسگزاری میکنم. بعضی مطالب حاوی توهین بود یا نوعی درشتگویی در آنها وجود داشت یا برخی خط قرمزها را زیر پا مینهاد و من از انتشار آنها خودداری کردهام. از این بابت از نویسندهگان و ارسال کنندهگان این گونه مطالب عذرخواهی میکنم. امیدوار هستم بیادبی و بیاعتنایی تلقی نشود بلکه مرا معذور بدارند! «
نظر شما