۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۷

توسط انتشارات پیدایش انجام شد؛

چاپ داستان دختر مزرعه‌دار و مادر بیمار/آنجاکه هندوانه‌ها می‌رویند

چاپ داستان دختر مزرعه‌دار و مادر بیمار/آنجاکه هندوانه‌ها می‌رویند

رمان «آنجا که هندوانه‌ها می‌رویند» نوشته سیندی بالدوین با ترجمه آنیتا یارمحمدی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «آنجا که هندوانه‌ها می‌رویند» نوشته سیندی بالدوین به‌تازگی با ترجمه آنیتا یارمحمدی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شده است. این‌کتاب، یکی از عناوین مجموعه «رمان‌هایی که باید خواند» است که این‌ناشر چاپ می‌کند. از این‌کتاب، ترجمه دیگری نیز توسط نشر پرتقال عرضه شده است.

سیندی بالدوین نویسنده آمریکایی این‌کتاب، متولد کارولینای شمالی است که دو رمان،‌ یک‌مجموعه‌شعر و چند کتاب داستان‌کوتاه برای بچه‌ها در کارنامه دارد. او با همسر و دخترش در پورتلندِ اورگان زندگی می‌کند.

داستان «آنجا که هندوانه‌ها می‌رویند» درباره دختری ۱۲ ساله به‌نام دِلا است که با خانواده‌اش در کارولینای شمالی در آمریکا زندگی می‌کند. خانه آن‌ها در مزرعه‌ای پر از هندوانه قرار دارد. دلا با وجود همه خوبی‌هایی که دارد، یک مشکل کوچک هم دارد. او با این‌که می‌داند چگونه در مزرعه بهترین و شیرین‌ترین هندوانه را انتخاب کند و با این‌که می‌داند چگونه باید با خواهر کوچک و شیطانش رفتار کند، نمی‌داند با مادر مریضش چه کند.

مشکل دیگر دلا این است که پدرش هم در آستانه ورشکستگی است. بنابراین از جایی به بعد، دلا تصمیم می‌گیرد مادرش را از چنگ بیماری نجات بدهد...

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

خانم تابیتا دوباره گفت: «متاسفم، دلا.» اندوهِ عمیق را که مثل ذرات گرده گل روی عسل، روی صدایش نشسته بود، حس می‌کردم. ولی این جلوی خشمی را که داشت درونم می‌جوشید، نمی‌گرفت.

خانم تابیتا ادامه داد: «هیچ‌چیزی که بتونه مامانت رو خوب بکنه، ندارم.» صدایش آرام و ملایم بود. «ولی چیزی که تو رو خوب بکنه، چرا. اگه بخوای.»

گفتم: «من چیزیم نیست!» عصبانی بودم که چرا امیدهایم را بر باد داده، با اینکه چیز بدی هم بهم نگفته بود، جز اینکه آیا خودم از عسلش لازم دارم یا نه! مردم آن‌همه چیزهای شگفت‌انگیز درباره بانوی زنبور می‌گفتند، در حالی که او تشخیص نمی‌داد این مادرم است که نیاز به درمان دارد، نه من!

خانم تابیتا گفت: «با این حال... فقط کافیه خبرم کنی، دلا. کافیه خبرم کنی.»

در راه برگشت تا خانه ساکت بودم. سرم را تکیه داده بودم به پنجره کامیون و غرش موتورش را که تا دندان‌های به هم چفت‌شده‌ام می‌رسید، حس می‌کردم.

باید راهی برای خوب کردن مامان وجود می‌داشت، حتما راهی بود، مهم نبود دکترهایش چه می‌گفتند. انگار که انگشت‌هایی قوی رفتند توی سینه‌ام و قلبم را محکم فشار دادند. نفسم سخت بالا می‌آمد.

این‌کتاب با ۲۵۲ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۴۵ هزار تومان منتشر شده است.

کد خبر 4924658

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha