امروزه بحث از علل و فرایند انقلابها یکی از مباحث مهم اجتماعی- سیاسی است و به همین جهت چه در علوم اجتماعی و چه در علوم سیاسی و روابط بین الملل این بحث بسی مورد توجه است.
انقلاب از مفاهیم قدیمی نظریه اجتماعی است. نظریه پردازان سیاسی از گذشته، شدیداً به مسائل انقلاب، تلاش برای براندازی همراه با خشونت حکومتها و پیامدها و تاثیرات انقلابها علاقه مند بوده اند. دانشمندان علوم سیاسی معمولاً هیجانهای انقلابی در هر کشور را به اختلاف میان نیازهای واقعی مردم و وضعیت جاری آنها مرتبط می کنند؛ اختلاف و فاصله ای که خودداری از پذیرش و اختلاف نظر سیاسی عمیق و ریشه داری را بر سر مبانی صحیح سازمان جامعه سبب می شود.
بحران طولانی مدت و البته شدید در یک یا چند نظام سنتی طبقه بندی جامعه سیاسی از قبیل قدرت و مذهب و غیره می تواند به انقلابی منجر شود که در برگیرنده اقدامی هدفمند و تحت رهبری نخبگان سیاسی(اجتماع) و بعد ابزاری برای منسوخ کردن یا بازسازی یک یا چند تا از همین نظامهای مذکور، از طریق توسل به خشونت و در نهایت تغییر قدرت سیاسی است.
انقلاب در اصل یک آرمان طلبی است، اما نه مانند آرمان شهرجویان کهن که دولتها و شرایط آرمانی خود را درمنطقه جغرافیایی غیرقابل دسترسی جستجو می کردند؛ یعنی همان ناکجاآباد که هیچ وقت حالت ملموس و واقعی پیدا نمی کرد. دردوران جدید، انقلابها حالتهای گوناگونی دارند، اما جوهره اصلی آنها، همان تحمل سختی، مبارزه و دگرگونی عمیق ارزشها و ساختارها است.
به عبارتی دیگر انقلابها هنگامی به وجود می آیند که جامعه از لحاظ قدرت سیاسی و نوع توزیع آن، ارزشهای مذهبی و سنتی، طبقات اجتماعی و اقتصادی، قدرت اقتصادی و دیگر موارد از قبیل مسائل جایگاه نخبگان و کارامدی آنها دچار اختلاف و تنش شوند. هنگامی که نخبگان سیاسی یا اجتماعی و مذهبی یک جامعه رهبری این اختلافات را بر ضد نخبگان ابزاری و به نوعی حاکم بر عهده بگیرند، انقلاب سازمان می یابد و این سبب می شود که حرکت و هیجانی هدفمند باعث جابجایی قدرت شود و یک نظام ارزش جدید و متفاوت رخ نماید.
در شرایط انقلابی، تبلیغات، اجتماع نخبگان سیاسی و روشنفکران، تقاضای اصلاحات و تحول خواهی از امور ضروری اند.
نقطه عطف هرجریان انقلابی هنگامی است که ابزارهای کنترل اجتماعی و به ویژه پلیس و ارتش، از هم متلاشی شده و وفاداری خویش را به عناصر ناراضی و انقلابی اعلام نمایند و حکومت موجود شایستگی و قدرت به کارگیری این نیروها را نداشته باشد.
پس انقلابها اصولاً ازیک سری محرومیتها آغازمی شوند که البته دربیشترموارد-نه همیشه- مهمترین این محرومیتها، محرومیت اقتصادی است یعنی اختلاف میان انتظاراقتصادی آنها وتواناییها و امکانات اقتصادی محیط زندگی آنها، اما باید گفت که محرومیت می تواند به صورت تلفیقی ازانواع مختلف محرومیت ها شامل محرومیت اقتصادی، روانشناختی، اجتماعی و سیاسی قابل تصور باشد.
اگر بخواهیم در یک سطح تاریخی انقلابها را بررسی کنیم باید بگوییم که تا قبل از انقلاب فرانسه، طغیان علیه حکام معمولاً به معنای چیزی بیش از تغییر افراد در حکومتها نبود و به ندرت شکل حمله به نظام سیاسی مستقر را به خود می گرفت.
در انقلابهای جدید و به ویژه با توجه به استعمار، روح آزادی و رهایی از نظامهای کهن و استعماری در ملتها،سبب انقلابهای متعددی شد. در خیلی از این کشورها این انقلابها به گونه ای بوده است که گویی، تاریخ این کشورها ناگهان از نو آغاز شده است و داستان و روایتی سیاسی، اقتصادی اجتماعی و مذهبی و البته کاملاً نو که هیچ گاه قبلا گفته یا دانسته نشده، آغاز شده است. در این انقلابها الگویی کاملاً متفاوت و اصلاح شده از روابط انسانی و ساختار اجتماعی و اقتصادی شکل گرفته است. انقلابهای کشورهایی مانند الجزایر بر ضد فرانسه، انقلاب بلشویکی - کمونیستی روسیه و تشکیل اتحاد شوروی، انقلاب چین از انقلابهای معروف قرن بیستم هستند.
نظر شما