۴ اردیبهشت ۱۳۹۲، ۱۴:۲۵

قصه سه دختر دهه شصتی در «اینجا؛ نرسیده به پل...» روایت شد

قصه سه دختر دهه شصتی در «اینجا؛ نرسیده به پل...» روایت شد

رمان «اینجا؛ نرسیده به پل...» نوشته آنیتا یارمحمدی توسط نشر ققنوس منتشر و به بازار نشر عرضه شد.

به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب اولین رمان آنیتا یارمحمدی، صد و دهمین داستان و شصت و دومین رمان ایرانی است که نشر ققنوس به چاپ می‌رساند. رویا، مهتاب و آیدا سه شخصیت اصلی این رمان هستند و بخش‌های مختلف رمان با نام آنها نامگذاری شده است.

رويا، مهتاب و آيدا سه ‌دوست هستند كه داستان‌هايي از هر كدام آن‌ها روايت می‌شود. رويا معلم زبان انگليسی يك مؤسسه آموزشی شده و در حال كلافه شدن از دست زبان‌آموزهايی است كه نمی‌داند چطور به آنها تلفظ صحيح بعضی كلمات را بفهماند. سئوالی که مطرح می‌شود این است که چرا رويا در ساعتی كلاس گرفته كه خودش از آن راضی نيست؟

هركدام از راوی‌های رمان سعی دارند واگويه‌هايشان از زندگی پيرامون را به نحوی تصوير كنند تا هر چه واقعی‌تر به نظر بيايد. آن‌جا كه آيدا در دانشگاه می‌بيند فردی مقابل آسانسور دكمه روشن آسانسور را بارها فشار می‌دهد تا آسانسور زودتر به طبقه مورد نظر برسد، حماقت حس می‌شود ولی هيچگاه به آن اعتراف نمی‌شود.

نگارش این رمان که زندگی سه دختر دهه شصتی را روایت می‌کند، بهمن ماه 89 به پایان رسیده و کتاب در روزهای پایانی سال 91 به چاپ رسیده است.

در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:

عینهو سریال‌های آبکی تلویزیون شد که اگر خودم حکایتش را می‌شنیدم می‌زدم به رگ دلقک‌بازی و «برو بابا کی باور می‌کنه!». برای همین لالمونی گرفتم و حرفی نزدم به کسی. نه مهتاب، نه رویا که داشت حاضر می‌شد تا برود آموزشگاه. اما آخرش دلم تاب نیاورد، چون باورم نمی‌شد امروز منحصرا روز محمد بشود، و توی مخم نمی‌رفت قیافه جدی و عوض‌شده‌اش توی آن عکس و این‌که توی همچی گروهی ایستاده بود و ... یعنی این همه پیشرفت یکهویی؟!

آخر به مهتاب گفتم، همین نیم‌ساعت پیش. بغ کرده بود کنج تختش و خرسک جان ناز نازی‌اش را نوازش می‌‌کرد. پک‌های آخر را می‌زدم به سیگار و باد خنک از درز باز پنجره می‌خورد به صورتم. گفتم: «ظهر دم تالار وحدت عکس محمد رو دیدم.» خاک سیگار را تکاندم. سینه سپر کردم؛ شکل خود محمد توی عکس. «آٔقا همچی... لباس فرم پوشیده بود، این جاها همه بته‌جقه، تار به دست و ...»

«نه!‌ راس می‌گی؟! اجرا داشته؟» پورخند زدم. «بَ...له! یه ماه پیش، همین بیخ گوشمون. آبان تا آذر هشتاد و نه.» عروسک را نشاند کنارش و دست کشید روی کله خنگ و گردش. گفت: «منتظر بود با تو به هم بزنه، بعد بره بچسبه پی کار؟» خواستم مسخره‌بازی در بیاورم و شست‌ها را بگیرم طرف خودم که: ما باهاش به هم زدیم آبجی، ما به هم زدیم، ولی حسش هیچ‌جوری نبود...

این کتاب با 216 صفحه،‌ شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 8 هزار و 500 تومان منتشر شده است.

کد خبر 2039725

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha