۳۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۳:۱۸

با مهر بخوانیم

بخش‌های خواندنی کتاب طنز «دکتر بازی»

بخش‌های خواندنی کتاب طنز «دکتر بازی»

بعضی کتاب‌ها خیلی زود بر سر زبان ها می‌افتد. کتاب هایی که بسیار خواندنی‌اند ولی شاید فرصت خواندن این کتاب ها را نداریم. روزهای تعطیل می‌توانید بخش هایی از یک کتاب خواندنی را در «مجله مهر» بخوانید:

مجله مهر - احسان سالمی: شاید بتوان گفت مرحوم کیومرث صابری فومنی یا همان «گل آقا» آخرین طنزپرداز ایرانی بود که بین عموم مردم شناخته شده محسوب می‌شد و بعد از او دیگر هیچ طنزپردازی نیست که بتواند بدون تلویزیون و تنها از طریق رسانه‌هایی‌ همچون نشریات که به یقین مخاطب کمتری از تلویزیون دارند، آثار خود را به مخاطبانشان عرضه کنند و خوب هم دیده شوند.     

البته این از ضعف‌های اساسی در رسانه‌های کشور ماست که بعد از این همه سال و با وجود تربیت شدن طنزپردازان بسیاری در عرصه ادبیات کشور هنوز هم مردم ما طنز را صرفاً با بازیگران و کارگردانان سریال‌های طنز ۹۰ شبی تلویزیون می‌شناسند و ثمره آن تنزل یافتن معنای طنز در ادبیات است. 
ولی واقعیت آن است که عرصه طنز در این چند سال گذشته چهره‌های با استعداد زیادی را در خود پرورش داده است که برای نمونه می‌توان به دکتر «اسماعیل امینی» اشاره کرد.    

کتاب

امینی که شاعری را از مرحوم قیصر امین‌پور فراگرفته است با ترکیب طبع شاعری و طنازی‌های ذاتی توانسته در مدتی کوتاه خود را به عنوان یکی از چهره‌های شاخص در این عرصه به اهالی ادبیات معرفی کند.
امینی که ابتدا خود را با مجموعه «نشر اکاذیب» به جامعه طنزپردازان کشور معرفی کرده بود، با انتشار مجموعه شعر دوم خود به نام «دکتر بازی» توانست جایگاه خود را در این عرصه تثبیت کند. «دکتر بازی» نیز همچون اثر اول او پیرامون پرداختن به برخی از معضلات و ناهنجاری‌ها اجتماعی است که شاعر به زبان طنز به نقد آن‌ها پرداخته است.
شعرهای کتاب در قالب‌هایی چون مثنوی و قصیده سروده شده است و شاعر با استفاده از تمثیل‌هایی درست و به جا توانسته با ظرافت هرچه تمام‌تر به نقد برخی از ضعف‌های اخلاقی انسان‌ها و معضلات اجتماعی بپردازد.
یکی دیگر از خلاقیت‌های به کار رفته در این اثر تضمین شعر معروف «محتسب و مست» پروین اعتصامی توسط امینی شاعر این مجموعه است. او همچنین با سرودن شعری در ستایش همکارش ناصر فیض باب شوخی را با دیگر طنز پردازان معاصر نیز باز کرده است. وی علاوه بر آن با نوشتن نامه‌ای طنز به مرحوم نادر ابراهیمی از شرایط فرهنگی کشور و بی‌توجهی به اهالی ادبیات کشور گله کرده است و با این شعر تلنگری به مدیریت فرهنگی کشور زده است.        
«دکتر بازی» شامل ۳۰ قطعه شعر است که نشر سپیده باوران آن را با قیمت ۶ هزار تومان روانه بازار کرده است و در عرض کمتر از سه ماه دو بار به زیر چاپ رفته است.

کتاب

با هم بخش‌هایی از این مجموعه شعر را می‌خوانیم:

پرده اول: خاک بر سر ماست!

مست و محتسب
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گشود
مست گفت: ای محتسب! این پاچه شلوار نیست
گفت: امشب زهرماری از کجا آورده‌ای؟
گفت: پیدا کردن این چیزها دشوار نیست
گفت: می‌دانی که مستی عیب دارد هر زمان؟
گفت: اما عیبِ آن اندازه سیگار نیست
گفت: قاضی کار دارد با تو، نزد او رویم
گفت: قاضی این زمان نزد وزیر کار نیست؟
گفت: مستی، بیش و کم حرف سیاسی می‌زنی
گفت: مستان برادر با سیاست کار نیست
گفت: اینجا قافیه تکرار شد ای بی‌سواد!
گفت: در کار سیاسی، بیمی از تکرار نیست
گفت: به‌به! طعنه موزون و مقفا می‌زنی
گفت: وزن و قافیه در این قبیل اشعار نیست
گفت: بسیاری کسان را شعرشان بر باد داد
گفت: اما مثل من در این زمان بسیار نیست
گفت: ناچاراً تو را تحویل قانون می‌دهم
گفت: تنوین پشت‌بند واژه «ناچار» نیست
گفت: تو مستی به من درس نگارش می‌دهی؟
گفت: تعلیم و تعلم، ای برادر، عار نیست
گفت: من این گفت‌و‌گو را ضبط کردم، بی‌خبر
گفت: کار محتسب‌ها کشف این اسرار نیست
گفت: مستی، چند بار از خط قرمز رد شدی
گفت: اینکه ردّی‌ام من، قابل انکار نیست

خاک بر سر ماست
هر خیالی که صبح در سر ماست
عصر آن روز، شعر دفتر ماست
عصر هرروز شعر می‌سازیم
با خیالی که صبح در سر ماست
صبح‌ها شغل دیگری داریم
گفتن شعر شغل دیگر ماست
گفتن شعر و طنز و چاییدن
بهترین شغل‌های کشور ماست
آنچه مفتی است طنزپردازی است
آن‌که می‌چاپد او برادر ماست
جان من! فکر بد مکن اینجا
قصد ما چاپ شعر دفتر ماست
بگذر از شعر طنز و چاپیدن
اصل مطلب هنوز در سر ماست
هرچه دعواست بر سر آن است
آن زمانی که باز شد در ماست
ماست خورهای حرفه‌ای با هم
ناگهان ریختند بر سر ماست
این یکی گفت: ماست عشق من است
آن یکی گفت: ماست سرور ماست
دیگری گفت: لایه رویش
چرب و خوشمزه مثل دلبر ماست
عاشقی گفت: ماست‌های جهان
تحفه یار گاو پیکر ماست
همه با هم شعار می‌دادند:
دلبر ماست اینکه در بر ماست
در میان شعار و شور و ستیز
خورده شد قطره‌های آخر ماست
ارتباط شعار و خوردن چیست؟
خوردنی نیست ماست، دلبر ماست
ارتباط شعار و خوردن؟... وای
این سخن گنده‌تر ز باور ماست
ماست‌خورهای حرفه‌ای رفتند
سوی انبارهای دیگر ماست
کاسه لیسان بی‌نوا دیدند
که چه‌ها رفته است بر سر ماست
ماست در کاسه نیست، وای افسوس
سرد و خالی است آه بستر ماست
دلبر آنجا به خاک افتاده
ماست بر خاک و خاک بر سر ماست

کتاب

پرده دوم: هوای نفس، چون خر مانده در گِل!

در مضرات مدرسه و علم
از مدرسه بی‌فایده‌تر هیچ مکانی نیست
بیهوده‌تر از مدرسه جایی به جهان نیست
چون مدرسه‌ها بیشتر از حد نیازند،
تعطیل شود مدرسه تا بانک بسازند
تعطیل شود مدرسه تا بچه مردم
ایمن بشود از خطر مدرک دیپلم
تا وارهد از نکبت علم و گچ و تخته
مانوس شود نسل جوان با چک و سفته
آن روز که شد مدرسه کم، بانک فراوان
شد نسل جوان راهی بازار و خیابان
آزاد شد از محبس تعلیم و تعلم
از نمره و کنکور و گرفتاری دیپلم
در کوچه و بازار پس از یک دو سه هفته
کیفش شده انبار دلار و چک و سفته
کیفی که در آن دفتر و خودکار و کتاب است
آویخته از هر که شود، بار عذاب است
کیفی که به جز مدرسه و خانه نرفته
کیفی که شبی در هتلی شیک نخفته
وقتی که پر پول شود، کِیف کند کیف
بی‌دردسر مدرسه و نمره و تکلیف
ای مدرسه ویران شوی، ای درس بمیری!
تا بی‌خودی از نسل جوان وقت نگیری
در رونق بازار به دانش چه نیازی؟
تا بانک و پاساژ هست، چرا مدرسه سازی؟
این شهر پر از بانک و پاساژ است، چه عالی
بازار پر از جمعیت و مدرسه خالی
ما اهل سخنرانی و مردان شعاریم
در ساختن مدرسه‌ها پول نداریم
من معتقدم بانک و پاساژ راه نجات است
چون بانک و پاساژ، منشا خیر و برکات است
تا توسن این توسعه با باد بتازد
ویرانه کند مدرسه را، بانک بسازد
بیدار شو ای نسل جوان! نور دودیده!
از مدرسه‌ها هیچ‌کسی خیر ندیده
ای وای بر آن کس که سرش توی کتاب است
پرونده آینده او نقش بر آب است
هشدار از هرچه کتاب است، بپرهیز
از دانش و آگاهی و تحقیق و ادب، نیز
دلال شو! این است فقط راه سعادت
با جیب پر از پول ز کس بیم مبادت
با جیب پر از پول، تو سالار جهانی
غم نیست اگر هیچ نخوانی و ندانی

ضیافت‌های افطاری اداری
رسیده روزهای روزه‌داری
به تابستانِ گرمی چون بخاری
خدا را شکر، نانی هست و جانی
که گردد صرف در طاعاتِ باری
در این ماهی که نفس افتاد در بند
در این ماهی که شیطان شد فراری
در این ماهی که پاییز شکم‌هاست
دچار برگ‌ریزان، شادخواری
هوای نفس، چون خر مانده در گِل
هوای روح، در چابک‌سواری
ضیافت داده خالق بهر مخلوق
به لطف و رحمت و امیدواری
کنون که سفره‌ات سرشار نور است،
خدا را شکر وضع توپ داری
نمی‌شد سفره‌ات باشد شبیهِ
ضیافت‌های افطارِ اداری؟
ضیافت در هتل‌های مجلل
و جمعی عاشق خدمت‌گزاری
فقط از بابت انجام تکلیف
کنار میزها با بی‌قراری
چه افطاری! که صاحب منصبان را
کند مشغول خود یک شیفت کاری
از این سو بره بریان و میگو
از آن‌سو جوجه و مرغ سوخاری
ولی دلخواه ما این چیزها نیست
نداریم انتظار مفت‌خواری
خدایا! حال ما را کن دگرگون
از این احوال سخت و سرد و تاری
کرم کن اعتبار و آبرویی
چه غم گر نیست کارت اعتباری؟
عنایات تو باشد، گو نباشد
پس انداز ریالی و دلاری
خدایا! بیش از این دیگر چه گوییم؟
خبر از حال و روز ما که داری

کتاب

پرده سوم: هر کسی با ماست، کارش ماست‌مالی می‌شود

دلت حالا خنک شد؟
تو که با دیگران رفتار کردی
چرا با ما فقط گفتار کردی؟
همان گفتار را هم، چون که دیدی
خرت از پل گذشت، انکار کردی
به ما گفتی که: من این کاره هستم
به خلوت رفتی و آن کار کردی
بله، دیوار حاشا که بلند است
چه کاری پشت آن دیوار کردی؟
طبیب جمله بیماران تو بودی
طبیب من! مرا بیمار کردی
تو که با دیگرانت بود میلی
و لینک میل با اغیار کردی
چرا دادی نشانی‌های ما را
که ما را شهره بازار کردی؟
دلت حالا خنک شد بی‌مروت
که ما را سوژه اخبار کردی؟
صدای تار می‌آمد ز سیما
چرا تصویر آن را تار کردی؟
صدای بلدوزر آمد شنیدم
دهان خلق را هموار کردی
حبیبان را نمودی چوب کبریت
رقیبان را ولی پروار کردی
به روی دشمنان خندیدی ای دوست
و هرچه دوست را بیزار کردی
چه خوش بودم به باغ سبز رویا
تو چون از باغ من دیدار کردی
به باغم خنده گل داد و تو با غم
مرا از خواب خوش بیدار کردی
غم عالم همه کردی به کارم
به روی شانه‌ام غم بار کردی
اگر چه زیر بار غم نرفتم،
ولی بر کار خود اصرار کردی
به رفتار تو خندیدم که دیدم
به لجبازی خود اقرار کردی
تو لج کردی و راه راست را کج شد
شکر را تلخ و گل را خار کردی

واقعاً آیا هوا آلوده است؟
مغرضان گفتند در تهران هوا آلوده است
پرسشم این است: آقایان! کجا آلوده است؟
با چه رویی بر هوای پاک تهمت می‌زنید؟
ذهن‌تان ای مغرضان آخر چرا آلوده است؟
این هوای پاک را آلوده کرده شایعات
این فضا از اتهام و افترا آلوده است
یک زمان گفتید از خودرو که استاندارد نیست
یک زمان گفتید این بنزین ما آلوده است
بعد چون دل‌ها مهیا و فضا آماده بود
ادعا کردید برخی دست‌ها آلوده است
این تریبون غالباً حرف حسابی داشته
این تریبون گرچه با پرت‌و‌پلا آلوده است
این یکی یک سیستم صوتی ندارد، در عوض
آن یکی کل فضا را با صدا آلوده است
وقتی آن موجود زنده بازگردد از فضا
می‌توان پرسید از او: آیا فضا آلوده است؟
رازهای خویش را با باد هم باید نگفت
چون که در این روزها باد صبا آلوده است
عده‌ای گفتند تنها ما فقط پاکیم، ما
بعدها معلوم شد کی تا کجا آلوده است
یک نفر هم فیلمسازی کرد و پولی زد به جیب
بعد از آن هم مدعی شد: سینما آلوده است
ادعای گنده یک عده هم این گونه بود:
هر که هرجا هست، یا با ماست، یا آلوده است
«هرکسی با ماست پاک است» آه از این ادعا
هرکسی «بی‌ماست» بود از ابتدا آلوده است
هر کسی با ماست، کارش ماست‌مالی می‌شود
کار دارد سال‌ها با ماست تا آلوده است
«پرسشی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس»
واقعاً این روزها آیا هوا آلوده است؟

پرده چهارم: خر برفت و خر برفت و خر برفت...

اسب‌ها و خرها
اسب‌ها در ابتدا خر بوده‌اند
بلکه از خر نیز خرتر بوده‌اند
اسب‌ها خرهای پررو بوده‌اند
اهل غوغا و هیاهو بوده‌اند
اسب‌ها که قوم و خویش قاطرند
اهل تبلیغات و عکس و پوسترند
آدمی وقتی که پررو می‌شود،
گاه اسب و گاه یابو می‌شود
اسب کت شلوار پوشید اسب شد
با فرودستان نجوشید اسب شد
اسب از نسکافه‌نوشی اسب شد
با ادا و شیک‌پوشی اسب شد
اسب شیر و قهوه می‌نوشد خر، آب
کار خر از سر به زیری شد خراب
سر به زیری شد بلای جان خر
ای پسر! از سر به زیری کن حذر
خر، تواضع می‌کند پس ابله است
دستش از میز ریاست کوته است
اسب شهرت یافت، بار خویش بست
خر به گمنامی دلی خوش کرده است
ای خر، ای راوی اول شخص من!
باز هم عرعر کن و جفتک بزن
ای خر، ای دانای کل باربر!
سمبل مردانگی از هر نظر
ای خر، ای افسانه سیال ذهن
عرعرت فریاد بغض کال ذهن
جان فدای تار و پود عرعرت
زیر و بم، اوج و فرود عرعرت
خر خیالاتی شد و عرعر نمود
خر، خیالاتی نمی‌شد خر نبود
جفتکی زد، شاد شد، خندید خر
دیگر از اسبان نمی‌ترسید خر
دید اسبان انتخابش کرده‌اند
داخل آدم حسابش کرده‌اند
شاید او هم چند روزی اسب شد
صاحب عنوان و کار و کسب شد
خرّم و جفتک‌زنان و شاد خر
یک دو گامی رفت و راه افتاد خر
خرّم و خندان خر از دوران نو
نعل نو، افسار نو، پالان نو
اسب شد خر، اسب، شد بر باد خر
یک دو گامی رفت و راه افتاد خر
تا بگیرد سهم خود از پول نفت
خر برفت و خر برفت و خر برفت...

دکتر بازی
خاک ایران یکسر از دکتر پر است
هر که دکتر نیست، نانش آجر است
ملک ایران سرزمین دکتران
این قدر دکتر نباشد در جهان
شهر دکتر، کوچه دکتر، باغ دک!
کبک دکتر، فنچ دکتر، زاغ دک!
عابران هر خیابان دکترند
دانه‌های برف و باران دکترند
هم وزیران، هم مدیران دکترند
بیشتر از نصف ایران دکترند
هر که پستی دارد اینجا دکتر است
دیپلم ردّی است، اما دکتر است
هر که شد محبوب از ما بهتران
هر که شد منسوب بالا دکتر است
هر که رد شد از در دانشکده
یا گرفته دکتری، یا دکتر است
شعر نو مدیون دکترها بود
تو ندانستی که نیما دکتر است؟
شاعر تیتراژهامان دکتر است
مجری اخبار سیما دکتر است
آن که مثل آفتاب نیمه شب
سر زد از صندوق آرا دکتر است
این همه آدم که در عالم نبود
آدمی کم بود و دکتر کم نبود
من نگویم، شاعران فرموده‌اند
رخش و رستم هر دو دکتر بوده‌اند
گرچه باشد قصه‌ها پشت سرش
دکتری دارند ملا و خرش
شاعران از رودکی تا عنصری
بی‌گمان دارند هر یک دکتری
عارف شوریده دکتر مولوی
نام پایان‌نامه او مثنوی
حافظ و سعدی و خواجو دکترند
سروقدان لب جو دکترند
وحشی و اهلی و صائب دکترند
تاجر و دهقان و کاسب دکترند
بحث‌های جعل مدرک نان‌بری است
بهترین سرگرمی ما دکتری است
عده‌ای مشغول دکتر سازی‌اند
عده‌ای سرگرم دکتر بازی‌اند

کد خبر 2889526

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • علی رضا ۱۶:۴۰ - ۱۳۹۴/۰۵/۳۱
      3 0
      بادرودفراوان برشما بسیارعالی بود
    • ابراهیم ۱۱:۴۵ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۲
      3 0
      عالی بود عالی
    • پشم سنگ ۰۲:۱۹ - ۱۳۹۴/۱۲/۱۷
      4 0
      ممنونم از سایت خوبتون
    • Yasamin ۰۱:۰۷ - ۱۳۹۵/۰۳/۲۴
      3 0
      خیلی عالی بود ممنون از سایت خوبتون