به گزارش خبرنگار مهر، متن پیش رو یادداشتی است از مسعود فقیهی، کارشناس علوم دینی و قرآنی که به بررسی شیوه های واکاوی و خوانش متن در قرآن می پردازد؛
جايگاه بشر در فهم علوم چنان ويژه است که به نظر می رسد، اصالتاً علوم متکی به انسان هستند؛ چنان که بن مايه و خاک ريشه آگاهیهای انسانی را علوم انسانی لقب دادهاند. البتّه اين بدان معنا نيست که خاستگاه آگاهیها و دانشها انسان باشد، که اگر اينگونه بود، مفاهمه بين دو انسان امری ناممکن بود، زيرا معرفت مشترک و بينالاذهانی وقتی پديد می آيد که حوزه معرفتی فراتر از انسان نيز وجود داشته باشد، بلکه بدان معنا است که انسان محور فهم و کشف و تبيين آن چيزی است که در بيرون يا درون اوست.
معارف متافيزيکی، اعم از فلسفی يا الهياتی نيز همچون ديگر علوم، لازم است که توسط بشر ادراک شوند. البته تفاوت فلسفه با الهيات در اين است که فلسفه خاستگاهی انسانی داشته و زائيده انسان است. در فلسفه انسان محور است، مبدأ است و مقصد است، در واقع در فلسفه، جهان حول انسان می چرخد. امّا در الهيات، خداوند محور است و انسان در مسير او، در سير به سمت او. ما در اينجا قصد نداريم که به اين وجوه افتراق اشاره کنيم، امّا فی الجمله چنين می نمايد که فلسفه و الهيات دو مبنا و دو جهت متضاد دارند. (۱)
هرچند انسان نمی تواند بدون آنکه خود در جايگاه شناسنده بنشيند، اين معارف را بشناسد اما تفاوتِ مبنا در شناخت شناسي، می تواند سببِ پديد آمدنِ نحلههاي گوناگونی شود. برخی برآنند که روش و مبنا، هر دو بايد متخذ از الهيات باشد و ديگر شناختها يا عقيماند يا ره به خطا ميبرند. اين افراد عمدتاً با رويکردی ظاهرگرايانه و يا اخباري با الهيات مواجه شده و پای فهم را از دايره نقل بيرون نمی نهند. مشکل اساسی اين نحله، شيوه مواجهه با دستاوردهای معرفتی و تجربی ای است که بشر، بدون اتکاء، به هيچ دين و آئينی (۲) به دست آورده و توانسته سازههای زيستی و تمدنی خود را بر آن بنيان نهد.
در مقابل، عدهای را عقيده بر آن است که روشها می تواند مستقل از الهيات، ساخته و پرداخته شده و سپس مباني ديني نيز در آنها به کار گرفته شود. فيلسوفان ديني و متکلمين از اين دستهاند. چالش بزرگ پيش روي اين گروه، ناسازگاريِ برخي مواد معرفتي موجود در روششان با مواد معرفتي دين است. چنان که مثلاً خداوند را نه به عنوان آفريدگار که به عنوان يک مسئله فلسفي و تحت مقوله وجود بررسي ميکنند. همين نگاه در بسياري از موضوعات، از سويي سببِ افولِ آن معارفِ متافيزيکي از تقدس و تعاليِ فرابشري شده و از سوي ديگر کار کردِ اصلي و ذاتي الهيات را دگرگون ميکند. چالش ديگري که پيش روي اين گروه قرار دارد، ناتواني در پيش برد علوم بشري، به دليل وجود موانع معرفتي در حوزه الهيات است. اينان نميتوانند چنان که بايد، روشهاي زائيده انسان را در توسعه و ترويج دانشها به کار گيرند و به همين سبب با توقف رشد علم و معرفت مواجهاند.
در برابر اين دو نحله، رويکردي است که محصول فکر انسان را به عنوان مبناي معرفت ميشناسد و همهي معارف را يا انساني ميداند يا آنها را به دادگاه پرسشهاي انساني فراميخواند. اين دسته حتي ميتوانند کيش و دين ايجاد کرده و در يک سيطره تمدني، نيازهاي انسان را پاسخگو باشند. پرسش بزرگ پيش روي اين گروه، تقليل هويت انساني به جهان مادي و ناتواني در تعريف و تأمين مفهوم سعادت و بالتبع ناتواني از رضامند نمودن بشر از زندگي است. چالش ديگر اين گروه ناتواني در تبيين مفاهيمي است که بشر مبدع آن نبوده و يا در حوزه معرفتِ وي قابل تبيين نيست. از سوي ديگر کيفيتِ بين الاذهاني نمودنِ آنچه اصالتاً حقيقتي خارج از انسان ندارد يا لااقل به ذهن درنميآيد، مشکل ديگر اين گروه است.
البته اين دستهبندي قطعي و تام نيست و نحلههاي ديگري نيز وجود دارد اما به دليل ضعيفتر بودن نسبت به اين سه رويکرد، به آن اشاره نشد.
هر چند اين سه رويکردِ معرفتشناختي هدفهايي را براي سازوارههاي انديشهاي خود در نظر ميگيرند، امّا اين هدفها گاه چنان از هم دورند که نميتوان آنها را با هم نزديک دانست و تلاشي براي نزديک نمودن آنها انجام داد. شايد مفاهيم متعالياي چون آزادي، عدالت، انسان دوستي، ارزش هاي اخلاقي، حقيقت طلبي، زيبايي دوستي و... در ظاهر از مشترکاتِ آنها باشد، امّا هم تعريف و حدود و ثغورِ اين مفاهيم و هم شيوه دستيابي به آنها بسيار متفاوت است.
با اين مقدمه شايد بتوان، جايگاه نقل، در معرفتشناسيِ بشر را بهتر باز شناخت و دليلِ اصليِ ناکارآمد ماندنِ نقل (کتاب مقدس و روايت) در ساختنِ فرهنگ و تمدن بشر امروز را دريافت.
البته آنچه ذکر شد، حصر نبوده و چه بسا مورد نقد قرار بگيرد و البته کسي که دغدغه کاربردي کردن نقل را دارد، لزوماً به يکي از اين سه روش پايبند نيست، امّا اينها گزارشي بود، از سه شيوه ممکن و موجود در مواجهه با نقل که نقاط ضعف و قوتي دارند و نمونههاي آن را در پژوهشگران و متخصصان دين پژوهي به وفور ميتوان يافت.
هم خود قرآن به عنوان يک کتاب مقدس ديني و هم پيروانش، داعيهاي جدي در ساختِ فرهنگ و تمدن دارند، تا حدي که بخش زيادي از آيات قرآن مستقيماً به موضوعاتِ مرتبط با جامعه انساني يا سرنوشت انسان يا زيرساختهاي جوامع بشري يا سنن الهي حاکم بر جوامع بشري پرداخته است. حتي در يک نگاه کلي شايد بتوان مباني انسانشناسي را نيز از قرآن استنباط نمود، چنانکه تلاشهايي نيز در اين راستا صورت گرفته است. اما قرآن، يک متنِ مکتوب است که از وجوه گوناگون، شبيه به بقيه متون مکتوب است و از بسياري جهات، با آنها متفاوت است. از همين منظر، هم ميتوان با دستاوردهاي بشر در خوانش متن با قرآن مواجه شد و هم لازم است که به وجوه تمايز قرآن با متون بشري توجه نمود؛ پرداختن به هر يک از اين دو وجه بدون توجه به سويه ديگر، حذفِ بخش بزرگي از توانمندي قرآن در ساختن بشر و متعالي نمودن وي است.
از جهت متن بودن، قرآن نيز ميتواند و لازم است که از هر يک از علوم زير مورد مداقّه و واکاوي قرار بگيرد.
۱) زبانشناسي قرآن: علاوه بر وجوه لغوي قرآن که به خوبي به آن پرداخته شده، ترمينولوژي واژههاي قرآني نيز بايد به دقت بررسي شود. شبکه مفهومي حولِ هر واژه، ساخت دستوري هر واژه و معناي متناسب آن، ريشهشناسي واژهها در حوزهي زبانهاي سامي و غيرسامي، ريشهشناسي مفاهيم واژهها در عهدين، بررسيِ تطور و تحول مفهومي و معنايي واژگان، وجوه ادبي و بلاغي قرآن و بستر معنايي عبارتهاي قرآني همه از زير شاخه هاي شناخت زبان قران هستند.
۲- هرمينوتيک قرآن: بررسي معناي متن از منظر مؤلّف (خداوند يا رسول خدا)، از نظر خواننده و از نظر تاريخ تطورِ مفهومي و کيفيّت کشف معناي اصلي متن.
۳- تاريخ قرآن: بررسي تاريخ کتابت قرآن و مباحث آن.
۴- بررسي نسبت قرآن و فلسفه: بيشک پس از نهضت ترجمه (۲۵۰ هـ) و ورود مفاهيم فلسفي از دو زبان سرياني و يوناني به حوزه انديشه عربي - اسلامي، فلسفه، تأثير به سزايي بر فهم معارف ديني داشته و دارد. اگر معتقد باشيم که قرآن، شيوهي مفهوميِ مستقلي را سامان داده و عرضه نموده است، بايد بتوان نسبت اين شيوه را با معرفت فلسفي و ميراث فلسفي به خوبي تبيين نماييم تا سازوارهي مفهومي قرآن، خود را به خوبي نمايان سازد. اين کاري ست سترگ که تقريباً وانهاده شده و به آن پرداخته نشده است، بلکه بيشينه مفسرين و محققين قرآني، معرفت فلسفي را لازمه و پيش فرض فهم قرآن ميدانند، لذا از منظر فلسفي با قرآن مواجه شده و آن را مي خوانند.
۵. نسبت قرآن و فقه: فقه، به عنوان شيوه فهم دينِ به منظور استنباط احکام و قوانينِ عملي (عبادي، اخلاقي، قانوني در حوزهي فردي و جمعي)، بخش معظمي از گنجينه معرفتي خود را وامدار قرآن است. فيالواقع قرآن به عنوان کتابِ مرجع فهم ديني، شيوهي تفقه و فقاهت را به مردم توصيه نموده و همين سببِ ايجاد علمِ فقه شده است. اما با توجه به اين که معرفت فقهي منابع ديگري را چون روايت يا عقل دارد، نميتوان به درستي ميزانِ اثربخشي قرآن در حوزهي معرفت فقهي را تعيين نموده و به اصلاح آن همت گماشت. از اين جهت تبيين نسبت فقه و قرآن با شيوهاي مستند و مستدل، ضروري به نظر ميرسد.
۶- نسبت قرآن و روايات: رواياتِ صادره از معصومين (در فقه شيعه) و يا صادره از پيامبر (ص) و صحابه (در فقه اهل سنت)، از چنان اعتباري برخوردار است که در کنار قرآن و بعضاً مقدم بر قرآن، منبعِ معرفت ديني قرار ميگيرند. هر چند قرآن، در موارد متعددي به لزوم پيروي از نبياکرم يا اولياء معصومين يا سيرهي آنها سفارش نموده است و بلکه شرط اصلي فهم خودش را تبعيت از آنها دانسته، امّا اعتبار فهم فردي را منتفي ندانسته و در عين حال جايگاه معصوم در فهم خودش را تبيين نموده است. تمايز بين معصوم يا روايتِ وي، تعارض يا توافقِ روايت با قرآن و نحوهي اعتبارسنجي و راستيآزمايي آن با معيار قرآن، ميزانِ کاربردي و کارآمد بودن روايات در مقابل قرآن و از همه مهمتر، اعتبار هراسِ فقها از ورود به دايرهي قداست قرآن، از مواردي هستند که نياز به پژوهش دارند.
۷- نسبت قرآن و علوم تجربي و دستاوردهاي آنها: بررسي اينکه قرآن، علوم تجربي و معرفت و جهانبيني ناشي از آن و ابزار و فناوري حاصل از آن را تا حد معتبر ميداند و آيا اصلاً به آن پرداخته يا آن را مسکوت گذاشته، از ديگر چالشهاي پيش روي قرآن پژوهان است.
۸- نسبت قرآن و عرفان: با توجه به اينکه خداشناسي، انسانشناسي و جهانشناسيِ عرفاني، يکي از رويکردهاي مهم و برجستهي شناخت بشر است و سابقهاي کهن هم دارد و در تفکر و انديشهي اسلامي، به ويژه در حوزهي فهم و تفسير آيات قرآن، اثري به سزا داشته است، اعتبارسنجيِ شناختِ عرفاني در شناختشناسي قرآني و جايگاه و اهميت آن و شاخصها و ويژگيهاي شناخت عرفاني، از مسئلههاي بسيار مهم در تبيين معرفتِ راستينِ قرآن است.
اينها بخشي از رويکردهاي بشري در رويارويي و ورود به قرآن بود. اما از وجوه ديگري نيز قرآن با کتاب و دست نوشتِ بشر تفاوتهايي اساسي دارد که بيتوجهي به آنها سبب ميشود که آنچه قرآن، آن را به عنوان هدفِ نزول خود معرفي کرده، از کف برود و قرآن نيز دستخوشِ روزمرگي و کهنگي گردد.
از آن وجوه ميتوان به موارد زير اشاره نمود:
۱- قرآن داراي دو سطح عالي و داني است. از سطح عالي آن با عباراتي نظير «ام الکتاب» «لوح محفوظ» و «الکتاب» ياد شده که به اعتبار آيهي «.... وَ أنزَلنآ ألَيکَ الذِّکرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» (۴۴/نحل) تنها و تنها در اختيار نبي مکرم اسلام قرار گرفته است و از سطح داني آن با عنوان «قرآن»، «کتاب»، «مُنَزَل» و عباراتي از اين دست ياد شده که در دسترس بشر بوده و مقدمه و دستمايه تفکر و فهم بشر است. از اين جهت ميتوان قرآن را به ريسماني شبيه دانست که يک سر آن در دست بشر و يک سر آن در دست خداست و از اين جهت قرآن تنها يک متن نيست، بلکه حلقه وصل آسمان و زمين است و بالابرنده و تعالي دهنده انسان.
نگاه صرفاً متني به قرآن، عمق و بطن را از آن ميگيرد و آن را به گزارههايي بيروح مبدل ميکند که کاملاً در زماني - در مکاني و ايستا است و داعيه اصلي قرآن در رسالت جهان شمولش را ناکام مينهد. رويکرد صرفاً متني به قرآن، قرآن را به يک متنِ تاريخيِ مقدس که همانند ديگر اشياء تاريخي به دست ما رسيده فرو ميکاهد و به ما اجازه ميدهد که با همان ابزارهاي تحليل ميراث گذشتگان آن را واکاوي کنيم. از اين جهت، قرآن نه يک متن زنده که يک متنِ مرده است که هر کس، با هر شيوهاي ميتواند آن را واکاود و بديهي است که اين آسيبِ قرآن پژوهي است. به ويژه اين که اين رويکرد در ميان مستشرقين و بالتبع در ميانِ محققين علوم قرآني کشور ما نيز دامن گسترده است.
۲- مفسر قرآن، به تعبير خود قرآن پيامبر و ولي است. در نگاه قرآن، هر کسي نميتواند به تبيين و بازنماييِ راستين آيات قرآن دست بيازد، بلکه اين کار تنها و تنها از عهده کسي برميآيد که ولايتاش در طول ولايت خداوند بوده و دانش لازم براي تبيين کتاب به وي داده شده است، که به تعبير شيعه، اين علم تنها در اختيار ۱۴ معصوم است. از همين منظر، قرآن کتابي است که متن خواني و فهم و استنباط و عمل به آن، نياز به معلّمِ الهيِ مؤيَّد دارد و هيچ کس نميتواند صرفاً با تکيه به فهم خود و بدون اتکاء به شخص معصوم يا سخن و سيره او، به قرآن عمل نمايد.
اين ويژگي قرآن از يک سو، سبب مصونيت قرآن، از در افتادن به ورطه اعواج و انحرافِ فهم انساني شده و از سوي ديگر، قرآن را از يک متن ناکارآمد به دستورالعملِ زندگي مبدل ميکند، چنانکه در سيره معصومين، استنباط يا استشهاد به آيات قرآن، در بسياري از رواياتِ باقي مانده از آنها، مشهود است. البته اين وجه تمايز، در دامن خود، حامل مسئلههايي است که پاسخ آنها، پژوهشهاي مفصلي را ميطلبد، براي نمونه: جايگاه فهم افراد در برابر فهم معصوم از قرآن؛ تفاوتِ جايگاهِ شخص معصوم با روايتِ به جا مانده از معصوم، در فهم قرآن، کيفيّت بهرهگيري از قرآن در دوران غيبت معصوم؛ جايگاه علوم بشري، به ويژه علوم مربوط به خوانش و فهم متون و پرسشهايي از اين دست.
۳- اِعجاز قرآن. به تعبير خود قرآن، هيچ کس جز خداوند نتوانسته و نخواهد توانست که کتابي همانند قرآن بياورد (تحدّي قرآن در اِعجاز خودش). از اين جهت، اين متن داراي ويژگيِ فرا بشري بودن است. هر چند به تدبرِ عموم مردم در قرآن (أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ(۸۲/نساء و ۲۴/محمد)) سفارش شده و قرآن، هدايتِ براي مردم (ناس) شمرده شده است، امّا به دليلِ ويژگيهاي خاص قرآن در وجوه مختلف، ايجاد نسخهاي بديل يا مشابه آن براي بشر ناممکن قلمداد شده است. البته ذيل اين ويژگي بحثهاي مهم همچون شاخصهاي اعجاز، چگونگي اعجاز، تأثير اِعجاز در هدايتِ مردم و... مطرح است که در جاي خود بحث شده است.
۴- قرآن، تنها کتابِ «آرمان خواهانه» و «تعاليطلبانه» است که جامعه آرماني و ايده آلش، ناکجاآباد نيست و حتي به اعتبار خود قرآن (آيه ۱۵/ سبأ) در اُمم سابقه، نمونههاي آن وجود داشته است. اين چيزي است که نمونه آن در هيچ مکتب يا نحله ديگري يافت نميشود؛ به گونهاي که تمام مکاتب فکريِ آرمانگرا، آرمان شهر خود را در افقهايي دست نيافتني ترسيم نمودهاند. هر چند قرآن در آياتِ مختلف، به انسان وعده داده که در صورت تقواپيشگي و انجام عمل صالح، همين جوامع بشري را نيز مشمولِ لطف و رحمت خداوند قرار بدهد (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَ ... ۹۶/اعراف)، در عين حال جامعه آرمانياي را به مستضعفان وعده داده که در آن، آنها امام (پيشوا) و ميراثدار گذشتگاه خواهند بود. نکته مهم در ترسيم حکومت مستضعفان اين است که هرچند آنها يگانه حاکمانِ کل زمين (الارض) خواهند بود، امّا حکومت آنها در امتداد حکومتهاي عدل پيشينِ روي زمين و بر سنت آنها خواهد بود و بدين معني، از نظر قرآن حکومت عدلِ مرضي خداوند تا پيش از قيامِ امام عصر (عج) هم متصور است و هم ارزشهاي آنها چنان است که براي مستضعفان پذيرفته است.
۵. قرآن کتابي است با رسالتي جهاني و هميشگي، به عبارت بهتر اگرچه که قرآن، از جهت نزول، زمانمند ومکانمند است، امّا از جهت امتداد رسالت و غرض، براي تک تک افراد و همه جوامع، در تمام دورانهاي بشري برنامه و دستورالعمل دارد؛ در آيهي «تَبَارَکَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى... ى. ۱/فرقان»، سه نکتهي مهم را بيان ميدارد:
۱- کلمه العالمين، دلالت بر تمام ابناء جن و انس دارد که مکلَّفاند و هدايتپذير.
۲- از قرآن، در اين آيه به فرقان تعبير شده است که نشاندهندهي وجهِ کارآمد قرآن در تميز حق و باطل و روشنگري و هدايتگري است.
۳- اگر قرآن به منظور انذار مردم بر پيامبر نازل شده باشد، معيّت پيامبر و قرآن هميشگي خواهد بود و چون پيامبر انذار دهنده خواهد بود، پس مادامي که العالمين هست و قرآن هست، پيامبر هم بايد باشد؛ و چون پيامبر از دنيا رفته است، کسي بايد باشد که عِدل و همسان پيامبر، عهدهدار همين وظيفه باشد و به اعتبار آيهي «أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ... ۵۹/نساء» آن شخص وليِ خدا و امام خواهد بود و از همين جا اثبات ميشود که هم اکنون هم امامي مُنذِر و حيّ هست که ميراثدارِ قرآن نازل شده بر پيامبر است و اين همان ويژگي دومي است که درباره غير بشري بودن قرآن ذکر کرديم.
بنابر اين، قرآن چونان ديگر کتب نيست که آن را از منظري صرفا انساني يا از منظري صرفا الوهي (و دست نيافتني) شناخته و تحليل کنيم و همين امر کار پژوهنده قرآن را مشکل تر مي کند. شناختِ شيوه درست فهم قرآن سبب مي شود که قرآن جايگاه درست خود را در معرفت بشري بازيافته و به سعادت بشر مساعدت نمايد.
پينوشتها:
۱. برخي ممکن است که فلسفه اسلامي به ويژه حکمت اشراق و حکمت متعاليه را از اين قاعده مستثني بدانند، امّا شواهد حاکي از آن است که اين دو نيز فلسفههايي هستند که پرسشهاي خود را به دايره الهيات نيز تسري داده و سعي کردهاند پاسخي در خورِ الهيات و نقل براي آنها بيابند.
۲. ما در اينجا بر طبق تعريف يونگ در کتابِ «ضمير پنهان»، دين و کيش را متمايز از هم ميدانيم. براي اطلاع بيشتر رجوع نمائيد به «ضمير پنهان، ک. گ. يونگ؛ اسماعيلپور ابوالقاسم؛ نشر قطره، چاپِ دوازدهم، ص ۲۴.»
نظر شما