واقع گرايي علمي در سياست - 2
سياست به مثابه" فهم ايده آليستي "؛ تحليل "مهر" از واقع گرايي علمي در سياست

خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه: دولتمردان بر حسب منافعي كه با قدرت تعريف مي شود، تفكر و عمل مي كنند. جامعه نيز بر حسب منافعي كه با قدرت تعريف مي شود فكر مي كند. خيلي از مواقع مردم و جامعه ناظرين بي طرفي هستند كه عمل سياستمدار را بهتر از خود او درك مي كنند، ممكن است سياستمداران اهدافشان را برحسب يك ايده آل فلسفي ، اقتصادي يا اجتماعي تعريف كنند، بدين ترتيب دولتها و حتي جوامع بر حسب فهم خود، نهايتا نه تنها براي قدرت بلكه براي يك ايده آل ، يعني براي نظر خود درباره آنچه خوب يا عادلانه است تلاش مي كنند.
تمام جوامع و دولتها مبارزه براي قدرت و سياست را تنها به عنوان وسيله اي مي دانند براي تحقق نظرات خود در مورد آنچه خوب و عادلانه است. نبود مفهومي جهاني و قابل اجماع از عدالت، آزادي، برابري و سعادت باعث ابهام فكري در سطح متفكرين، دولتمردان و جوامع شده است. اين ابهام چالشها و رفتارهاي متضاد را به وجود آورده است، همين فضا باعث شده همه به دنبال قدرت باشند تا ايده آل خود را بيابند، بازيگران سياسي اغلب از خود سخن مي گويند و چنين مي انديشند كه شيوه و نوع عمل آنها خير مطلق براي انسان است.
بايد گفت وجه مشخصه سياست آن است كه با معناي اصلي خود يعني مبارزه براي قدرت ظاهر نمي شود، بلكه عنصر قدرت، به مثابه هدف مستقيم سياست در قالب تعابير اخلاقي، حقوقي يا زيست شناختي توجيه و تبيين مي شود، سياستها با معقول سازيها، دليل تراشيها و توجيهات متعدد كه هر كدام ريشه هاي خاص ايدئولوژيكي و فكري دارند، پنهان مي شوند. سياستمداران با تكيه بر اينكه محور را اهدافي غير از قدرت جلوه مي دهند بهتر مي توانند اهداف خويش را دنبال كنند. ارجاع مسائل به امور اخلاقي ، حقوقي، فرهنگي و زيستي، باعث انحراف در شناخت سياسي مي شود. اين مسئله ممكن است دامن خود سياستمداران را نيز بگيرد.
به تحليل مهر كلام اصلي در سياست با همه پوشش ها و ابهاماتي كه دارد اين است كه همه چيز بر اساس منافع قدرت مدار تعريف مي شود . اين مسئله با وجود واقعيتهاي اخلاقي و اصول و باورهاي آن، روند اصلي سياست است.
زندگي ، فكر و انديشه سياستمدار نيز در حوزه سياست قرار دارد ، فلذا بايد ديد كه كدامين انسان با چه انديشه اي سياست را اعمال مي كند، ورود به عناصر شخصيتي سياستمدار ما را به عناصر مخفي توجيهات، بهتر آشنا مي سازد. اينكه چرا يك نفر از توجيه اقتصادي براي سياست خويش نام مي برد و فردي ديگر توجيه اخلاقي را گزينه مناسب تري براي تبيين مي داند.
منظور نهايي اين نيست كه همه سياست قدرت و توجيه اخلاقي، اجتماعي و ايدئولوژيك آن است، بلكه منظور درك يك مشخصه اصلي در دنياي سياست است، مشخصه اي كه مي خواهد قدرت را با توجيهاتي كه بر حسب پندار خويش، صواب دانسته است بپوشاند و به كرسي عمل بنشاند، حساسيت و كنجكاوي موشكافانه به اين موضوع ما را از فريب سياست رها مي سازد و قالبي منطقي ، به انديشه و شناخت ما مي دهد .
نظر شما