۲۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۰۳

دل‌نوشته‌ای از سعید تشکری

بارانی‌ام رضا جان...

بارانی‌ام رضا جان...

سعید تشکری نویسنده و نمایشنامه‌نویس همزمان با سالروز شهادت امام رضا دلنوشته‌ایرا به استان ایشان تقدیم کرده است.

به گزارش خبرنگار مهر، سعید تشکری نویسنده، نمایشنامه‌نویس و کارگردان تئاتر همزمان با سالروز شهادت امام رضا(ع) در یادداشتی که در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است عرض ارادتی به ساحت ثامن‌الحجج(ع) کرده است. متن این یادداشت در ادامه از نگاه شما می‌گذرد با این توضیح که رسم الخط این یادداشت متعلق به نویسنده است.

در سَمَر می نویسم!

 از اَولش ،بگم که چرا آدم ِ این جور قِصه نوشتن ها شدم -اصلا از اَولش هم همین طور بود که اِنگار هست-بَچگی  هم با همه ی جور واجور بودنش هم به جُورگذشت ،هم به دور تاب ِ  توی کتاب ها و کتابخانه ها و صحنه ها و فیلم ها و تئاترها و صحنه های زندگی و هنر های دراماتیک  و دراصل  بودن توی کوچه هامیان ِمَردُان میگذشت.

تا به تای ِلَنگی های ِ  روزگارِ هنر با همه ی خوش قَدی و کم قَدی گذشت ورسید! تا ُشدم پایه جُفت و از تاب ها گذشتم و رسیدم به طاق ِ بَر و بَست خانه اش ، بعد شنیدم !یعنی باور کردم گُلاب شدن که مُفتکی  نیست و مُتگی بودن می خواهد و نه مَنگی و مُنگلی!ها همین-همین شُدن گُلاب در گُلابدان که بخوانندت و بگویندت که کاتبی!خادم ِکاتب.

این همه یِ آوسنه ی خراسانی من است-پس تو بخوان که بدانی از اولش چطور به سال ِجُور گذشت و شد و گُرخید و گردید  در ختِ گردویی و در خت ِتوتِ وَقفیِ خودش و هر داستان َشرح و ََ عَرض ِارادت شد-پس تو بخوان که من و خودش خوب می دانیم چه شد که شد!شکسته  آدمهایند و نه شیشه ها و سنگها و مَنگها -باید یاد بگیری که چَشمت باید سویِ چراغ باشد و نه چراغدان!

باید بَلد باشی هر بار شکستی یا شکستنت را بتوانی ریزه های خودت را فقط اینجا  و نه هر جایی، جمع کنی و جایی هم باید باشد که تو جور  ِجورْ بنشینی و بنویسی و صاحبت هم برایت روشنایی بدهد که  نه گِله ای  باشد و نه چِلّه ی ِگوژ نشینی! باید چِِلّه ی َِکمانش بشوی و بِپَری بَر بَحَری و خُشکی  و آب و هَوایی  بخوری با پیاله ی ‌ِ برنجی ِ سفارش خانه اَش ،بی هول و وَلا -ول نَشوی سَرِ هر کوی و گُذری !بی خاطر نشوی و همه جاهم حاضر نشوی-اصلا جز اینجا ،همه جا غَریب بمانی و بنویسی-حق نداری چٍکه کنی یا سرما  وگرما بزنی و خُشکه  هیزم  تَر و خُشک بشوی-طاق بمان و پا به جُفت اینجا باش !اینجا و نه هرجا.

این خُرم  سَرای-این حَرم که هیچکس در آن خواب نیست-اینجایی باش. ببین و بنویس و تشنه  و گرسنه بمان-این زائران و زندگی شان را مشق خود کن-از هر سَرا که می آیند همان جا سَرای مشقِ توست-حق نداری جایی دیگر دانه بجویی-طاقت طاق ْشدن  این حال را بیاور و پا به جُفت بنویس-سَمرو ثَمرتو  همین است!صِدق و صَفا داشتی می شود همان آنٍ داستان و تکنیک و بزنگاه در قصه و هرچه که میخواهی و هنرش را  در کتاب ها و عالم. سَرِها و خواندنهایت ُمداوم  میخوانی و میجویی  وجُسته ای و جَنَمَش را داری-باید سال‌های شوق جوانی  با همه ی اَبر و آفتاب و باران و برف و زیستن در سایه می گذشت و لال وار زیست می کردم و می نوشتم! بار می بُردم و بار کِشی می کردم و نمی مُردَم!تا آن ِ هر اِرادتی از هر زایری نَفس گُشایی کُند و ٍقصه شود و غُصه ای را بگوید  و به دستِ همه برسد-و رسید -حالا خوش می کیفم و انگار  هر وَقتِی که وَقتِ رفتن باشد  تا بر بام ِ دنیا خدا را صدا کنی - می گویم هرچه دارم و شُدم همه از این حَرم رضاست که رضا داد کاتبش شَوم!

شفیعم اوست .اما حالا که هستم دردمندم خدا جان - فقط هوایم به توست  و این حَرم .این هم روزگار  ِغریبانه ی ِاین کاتب. بارانی ام رضا جان!

کد خبر 4147639

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha