* مواد درسي گروه آموزشي فلسفه امروزه ديگر كارايي سالهاي پيش را ندارد . آيا فكر نمي كنيد اگر انتخاب مواد درسي به عهده خود گروههاي آموزشي گذاشته شود در رفع اين گونه مشكلات كار گشاتر باشد؟ يعني ، آموزش مبتني بر پژوهش و تحقيق استاد باشد و آن پژوهش و تحقيق در سر كلاس درس به همراه روش تحقيق ارايه شود.
امروزه ميل و گرايش زيادي به فلسفه مشاهده مي شود و ديگر رشته اي به نام فلسفه غرب كه فقط در چند واحد گذرانده شود، نمي تواند بازدهي چنداني داشته باشد |
دوستداران فلسفه اسلامي پس از آموختن عميق فلسفه اسلامي و فلسفه هاي جديد غرب ميل به تطبيق فلسفه اسلامي با فلسفه هاي جديد غرب دارند و اين تمايل آن چنان زياد است كه مدرسان سنتي متون فلسفه اسلامي را كاهش داده است. حتي در مهم ترين مراكز فلسفي كشورمان افرادي كه" منظومه " سبزواري و يا " بدايه الحكمه " مرحوم طباطبايي را تدريس كنند بسيار اندك و انگلشت شمارهستند
* نظر شما درباره دروس عمومي چيست ؟
- ما بايد تخصصي هاي امروز را به عمومي تبديل كنيم و دروس عمومي امروز را نيز چون ديگر به آنها نيازي نيست از برنامه خارج كرده و بايسته هاي اين دروس كه تحت اين عنوان از برنامه خارج مي شود را استاد در تحقيق و پژوهش به دانشجو بياموزد. بسياري از مطالب دروس عمومي نيازي به تدريس ندارند ، اين گونه اطلاعات را مي توان با مطالعه فردي بدست آورد .
* همان طور كه فرموديد دوره اي كردن و يا موضوعي كردن و يا تاريخي كردن موضوعات درسي روش بسيار مناسبي است و اساسا در بسياري از مناطق دنيا نيز اين كار انجام مي شود. زيرا امكان ندارد كه يك نفر بتواند در تمام حوزه ها صاحب نظر باشد. اگر قرار باشد تقسيم بندي هاي مد نظر شما انجام شود، بايد آموختن زبان هاي يوناني ، لاتين، آلماني ، فرانسه و انگليسي و همچنين عربي جديت بيشتري شود . يعني ، بايد تحولي در زمينه يادگيري زبانهايي كه فلسفه با آنها بيان شده است، به وجودبيايد . بنابراين ، آيا فكر نمي كنيد كه براي تخصصي پيدا كردن در اين زمينه ها بايد تحولي را نيز در زبان آموزشي داشته باشيم؟
- بله همين طور است . اساسي ترين نياز براي تخصصي شدن، زبان آن رشته است. بنابراين نمي توانيم بگوييم كه ما يك گروه تخصصي فلسفه يونان داريم ، ولي درميان ما كسي نيست كه زبان يوناني بداند و يا نمي توانيم بگوييم كه ما گروه تخصصي فلسفه اسلامي داريم ، اما كسي را كه به زبان عربي آشنا باشد، نداريم . اگر نظام آموزشي مطلوبي را بخواهيم تصور كنيم، اين مسئله جز ذاتيات ان خواهد بود. البته براي برطرف كردن اين نيازها راه حل هاي مختلفي وجود دارد ، اما مسئله مهم در اين زمينه آن است كه اين قبيل افراد بايد بتوانند با اين زبان به تفكر بپردازند يعني صرف زبان داني مشكلي را حل نخواهد كرد. آن چه كه آموزش فلسفه در كشور ما به آن احتياج حياتي دارد، انضباط فلسفي است . يعني ، اگرانضباط در آموزش فلسفه ما شكل بگيرد، بسياري از اين مشكلاتي كه ما در باره آن صحبت كرديم، حل خواهد شد.
* وضعيت آموزش فلسفه اسلامي در مراكز آموزشي ما چگونه است؟
- قدمت تاريخي آموزش فلسفه اسلامي دركشور ما به قرون نخستين آشنايي ما با متون يوناني و در حقيقت به عصر ترجمه باز مي گردد و بر حسب سنتي كه وجود داشته ، هر فيلسوفي حلقه درسي داشته و شاگرداني را تربيت مي كرد. اين شاگردان نيز معدود بوده اند و توسط استاد انتخاب مي شدند . حوزه هاي تدريس فلسفه نيز به لحاظ اجتماعي داراي جايگاهي نبوده و معمولا براساس برنامه هايي كه استاد و شاگردان او طرح مي كردند پي گيري مي شده است. شايد گرمترين حلقه درسي را كه ما در قرون اوليه با آن مواجه بوده ايم، حلقه درس ابن سينا و شاگردان او مثل بهمينار و ابوعبيد جوزجاني و ديگران بوده است . ابن سينايي كه امروزه مي شناسيم و با آثار او آشناييم ، ثمره تلاشهاي ابوعبيد جوزجاني در جمع آوري و تكميل آثار ابن سينا است . البته اين شخص به عنوان حاصل يك حلقه درسي در تاريخ فلسفه اسلامي چندان شناخته نشده است. حلقه درس مراغه كه توسط مجدالدين جيلي تشكيل شده بود و افرادي از قبيل سهروردي و فخر رازي در آن حضورداشتند ، و همين طور حلقه درسي دواني در شيراز نيز وجود داشتند كه بعدها تبديل به حوزه هاي فلسفي دركشور ما شدند. يعني ، حوزه هاي فلسفي تهران ، خراسان و شيراز در واقع حاصل حلقه درسهاي اساتيد آنجا بوده اند . هرحوزه فلسفي قائم به اساتيد خود بوده است، مثلا حلقه درس فلسفه اصفهان مبتني بر حضور ميرداماد ، حوزه شيراز مبتني بر حضور دواني و دشتكي ها ، و حوزه تهران مبتني بر حضور ميرزا ابوالحسن جلوه، آقا علي زنوزي ، آقا محمد رضا قمشه اي بوده است .
اما از150 سال پيش به اين طرف تغييراتي در حوزه هاي درس فلسفه اسلامي به وجود آمد ومسلمانان با آراء فيلسوفان جديد غرب آشنا شدند . هر چند كه در آغاز، ضرورتي براي اين آشنايي وجود نداشت ، اما امروزه ضرورت آشنايي با فلسفه هاي جديد غرب در حوزه فلسفه اسلامي احساس شده و دوستداران فلسفه اسلامي پس از آموختن عميق فلسفه اسلامي و فلسفه هاي جديد غرب ميل به تطبيق فلسفه اسلامي با فلسفه هاي جديد غرب دارند و اين تمايل آن چنان زياد است كه مدرسان سنتي متون فلسفه اسلامي را كاهش داده است. حتي در مهم ترين مراكز فلسفي كشورمان افرادي كه" منظومه " سبزواري و يا " بدايه الحكمه " مرحوم طباطبايي را تدريس كنند بسيار اندك و انگلشت شمارهستند . حتي دانش آموختگان فلسفه اسلامي درمراكز سنتي م نيز آموخته هاي خود را بيشتر جهت تطبيق به كار مي برند تا تعميق فلسفه اسلامي .
* اين وضعيت جديد را چونه ارزيابي مي كنيد ؟
به نظر بنده اين موضوع هر چند از يك زاويه جالب توجه است ، اما از طرف ديگر مشكلاتي را در برخواهد داشت. بزرگترين مشكل اين رويكرد اين است كه ما در واقع ساختاري را كه بر اساس آن ساختار قادر به تطبيق شده ايم، مي شكنيم و درواقع به اين
خصوصيتي كه آموزش فلسفه اسلامي نسبت به فلسفه غرب - حتي در دانشگاه - دارد اين است كه ما در آموزش فلسفه اسلامي با درسنامه مواجه هستيم . فلسفه غرب فاقد درسنامه است و ما در فلسفه غرب كتابي را نداريم كه تحت عنوان درسنامه مطرح باشد |
* در اين زمينه با شما موافق نيستم ، چرا كه اتفاقا در غرب براي سطوح مختلف مخاطبان عام - اعم از دانشجويان فلسفه و ساير دانشجويان كه خود كتابهاي ويژه اي دارند - كتابهاي آموزشي و خود آموز تدوين شده است كه برخي از آنها به زبان فارسي هم ترجمه شده است . اگر شما مي فرماييد در سنت ما نيز اين امر وجود دارد ، بايد امروز آن روش را احياء كنيم.
- بله ، اما اين مسائل از دانشگاه شروع شده است. يعني ، نظام آموزشي دانشگاه افرادي را تعليم داده و اين افراد هر يك در رشته تخصصي خود با توجه به مخاطبان فرضي به تاليف مي پردازند . در حالي كه ما از چنين نظام دانشگاهي برخوردار نيستيم .
نظر شما