۲۲ اسفند ۱۳۹۱، ۸:۱۴

نشست فیلم "پله آخر" در مهر-2

شیوه سیال ذهن خودش به سراغم آمد/ جیمز جویس چطور از یک فیلم ایرانی سر درآورد

شیوه سیال ذهن خودش به سراغم آمد/ جیمز جویس چطور از یک فیلم ایرانی سر درآورد

علی مصفا کارگردان فیلم "پله آخر" با توضیح چگونگی آشنایی‌اش با کتاب "دوبلینی‌ها" نوشته جیمز جویس که فیلم‌اش برداشتی آزاد از آن است درباره کاربرد شیوه سیال ذهن در این اثر سینمایی توضیح داد.

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و هنر: در بخش نخست نشست نقد و بررسی "پله آخر" در خبرگزاری مهر که با حضور علی مصفا کارگردان، فردین صاحب‌الزمانی تدوینگر و علیرضا برازنده فیلمبردار برگزار شد درباره اکران فیلم‌هایی چون این اثر در سینمای ایران، تاثیر نگاه سلیقه‌ای مسئولان سینمایی در روی پرده رفتن فیلم‌ها، حضور "پله آخر" در جشنواره‌های خارجی و توجه تماشاگران غیرایرانی به المان‌هایی از فیلم که از هویت و سنت‌های ایرانی نشات می‌گیرد صحبت شد همچنین اشاراتی به فیلمنامه و تدوین داشتیم که در بخش دوم نشست این مباحث را جدی‌تر دنبال کرده‌ایم.

فیلمبرداری و نگاه حسی علی برازنده به عنوان مدیر فیلمبرداری، ایرانیزه شدن متن "پله آخر"، استفاده از موسیقی ایرانی و ویژگی‌های فیلمنامه و اقتباس از جیمز جویس و لئو تولستوی و ... مباحثی است که در بخش دوم نشست درباره آن به بحث و تبادل نظر پرداخته‌ایم.

* بنا به گفته آقای صاحب‌الزمانی فیلمنامه "پله آخر" از ابتدا چارچوب مشخصی داشته است. آقای برازنده شما وقتی به عنوان مدیر فیلمبرداری به گروه اضافی شدید، با یک متن کامل روبه‌رو بودید که همه چیز در آن جای مشخصی داشت؟

برازنده: بله. من از حدود یک ماه قبل از شروع کار به گروه اضافه شدم. در همان ابتدا آقای مصفا خلاصه‌ای از قصه را برایم تعریف کرد و من در همان زمان به لحاظ بصری یک شیوه‌ کار در ذهنم شکل گرفت. در طول کار هم همه این ایده‌ها را با کارگردان هماهنگ می‌کردم تا از صافی ذهن وی رد شود که دیگر بخش اجرایش می‌ماند که برعهده من بود.

* آقای مصفا شما پیش از این هم سابقه همکاری با برازنده را داشتید؟

مصفا: نه ما سابقه همکاری با هم نداشتیم. 

* حضور وی پیشنهاد شخص خاصی در گروه بود؟

مصفا: در اصل حضور برازنده پیشنهاد خیلی از دوستان بود. در همان ابتدا درباره این موضوع که با توجه به فیلمنامه، قرارست دوربین روی دست باشد یا ثابت، با هم صحبت کردیم که در نهایت به این نتیجه رسیدیم که روی دست نباشد اما خیلی هم دوربین ثابتی نباشد و در حرکت‌ها یک جور رهایی دیده شود. فقط یک پلان دوربین روی دست است و مابقی روی سه پایه است.

برازنده: دوربین ما روی سه پایه بود اما فیکس نبود. دوربین سیال و در حرکتی داشتیم و دلیل آن هم حضور شخصیت‌های آزاد در فیلم بود که حرکت داشتند. خصوصا در سکانس‌های مربوط به مراسم ختم. خط کشی در کار نداشتیم و همه چیز رها بود.

مصفا: بیشتر خواسته من از برازنده این بود که با وجود اینکه دوربین روی دست نداریم اما به نوعی معلق بودن در فیلم حس شود.

* نورپردازی و رسیدن به این رنگ در فیلم ایده فیلمبردار بود یا کارگردان؟

مصفا: من تسلط تکنیکی این را ندارم که با توجه به فضایی که در ذهنم درباره فیلم شکل گرفته از فیلمبردار بخواهم که به این رنگ برسد. در "پله آخر" هم قبل از فیلمبرداری با برازنده صحبت کردم و نظر او را درباره رنگ و نورپردازی فیلم پرسیدم. در این زمان فیلمبردار با توجه به فضای ذهنی من رنگ فیلم و نوع نورپردازی را پیشنهاد داد. در اصل رنگ فیلم پیشنهاد برازنده بود و ما به سمت رنگ قهوه‌ای رفتیم.

* این رنگ در نورپردازی در آمد یا تصحیح رنگ؟

برازنده: به هر حال ما باید پایه این رنگ را در زمان فیلمبرداری می‌داشتیم. اگر این پایه اصلی را در کار نداشته باشیم قطعا در تصحیح رنگ هم به رنگ مورد نظر نمی‌رسیم. در نگاتیو که قطعا باید پایه اصلی رنگ بسیار محکم باشد تا در اتالوناژ به آن برسیم. در سیستم‌های جدید هم باید حتما پایه اصلی درست تعریف شود و نمی‌توان فقط به تصحیح رنگ اکتفا کرد.

* شما از نسل جدید فیلمبرداران سینمای ایران هستید که به ایده‌های تازه به شدت در کار بها می‌دهند. البته دوربین‌های دیجیتال هم به شما امکان بیشتری برای خلاقیت می‌دهند. این ایده‌ها بیشتر در زمان فیلمبرداری شکل می‌گیرد یا زمان رودررویی با فیلمنامه؟

برازنده: من زمانی که یک فیلمنامه را برای کار قبول می‌کنم با فضای آن همراه می‌شوم و مدام به آن فکر می‌کنم. به نوعی باید بگویم مدتی با آن زندگی می‌کنم. به طور نمونه ممکن است کارگردانی بعد از گرفتن یک پلان از من سوال کند که این برداشت خوب بود؟ من می‌گویم بله. اما جوابی برای چرایی خوب بودن آن برداشت ندارم. احساس می‌کنم دلیل این نوع پاسخگویی‌ام هم به حس درونی‌ام برمی‌گردد. قضاوت درباره خوب بودن یا نبودن یک نما برای من از یک حس درونی نشات می‌گیرد. حتی ممکن است در میانه گرفتن یک پلان، دوربین یک تکانی هم داشته باشد و یا حتی میکروفون وارد کادر شده باشد اما من باز هم بعد از گرفتن این پلان معتقدم خوب بوده است.

از من می‌پرسند چطور، اما جوابم به سوال این است که همه چیز در این پلان به لحاظ حسی خوب بوده است. باز هم نمی‌توانم چرایش را مشخص کنم. خودم هم به نوعی به دنبال کشف آن هستم. هیچ وقت هم به جواب آن نرسیده‌ام.

به طور مثال فیلمی را فیلمبرداری کردم که تدوینگر بعد از آن با من تماس گرفته که در برخی پلان‌ها چیزی وارد کادر شده و یا حتی از فوکوس خارج شده، اما نتیجه خوب بوده است. من هم از او خواستم از همان پلان‌ها استفاده کند زیرا معتقدم همان پلان‌ها حس و حال درستی داشته است. همان فیلم اکران شده و جواب هم گرفته‌ایم.

در فیلم "پله آخر" یک حس رئالی وجود دارد که برایم این حس خیلی مهم بود. در این فضا هم کارگردان خیلی کمک می‌کرد تا اتفاقی که مد نظرمان بود به خوبی بیافتد. به طور نمونه در صحنه کافی شاپ رنگ صحنه گرم است. در صحنه مرگ، رنگ سرد است. به نوعی ما هم مثل تدوین در این فیلم، یک مسیر خطی را طی نمی‌کردیم.

* پس این نگاه حسی در کار در "پله آخر" خیلی به کمک شما آمده است.

برازنده: دقیقا. از وقتی که کار فیلمبرداری را شروع کردم و زمانی که حتی درس می‌خواندم همیشه به دنبال کشف ابزارهای مختلف برای فیلمبرداری بودم. به طور نمونه ممکن بود برای این که با یک فیلتر بیشتر آشنا شوم چند سال زمان بگذارم. حتی تا کارخانه‌های تولید این ابزار هم سر می‌زدم.

اما بعدها متوجه شدم که نقش ابزار در حوزه تکنیک است که به کمک ما می‌آید، اما اگر حس یک صحنه‌ای در زمان فیلمبرداری درست نباشد، هیچ کدام از این ابراز نمی‌توانند به ما کمک کنند. من معتقدم هیچ مخاطبی برای دیدن فقط فیلمبرداری یک فیلم به سینما نمی‌آید. بلکه همه برای دیدن یک قصه خوب به سالن می‌آیند. به همین دلیل فیلمبرداری، طراحی صحنه و... به کمک این قصه می‌آیند تا مخاطب با آن ارتباط برقرار کند. اگر مخاطب با فیلم ارتباط برقرار نکند یعنی ما و همه عوامل فیلم موفق نبوده‌ایم.

از این جهت من در زمان نمایش فیلم‌هایی که کار کردم مدام در سالن سینما به واکنش مخاطبان توجه می‌کنم که چقدر به فیلم توجه دارند. تا در جریان نتیجه کار خودم قرار بگیرم. فکر می‌کنم در "پله آخر" هم آن فضای حسی به خوبی شکل گرفته و به همین جهت نتیجه درستی حاصل شده است.

* همین حسی که شما از آن در فیلمبرداری یاد کردید به همراه موسیقی، طراحی  صحنه و... از "پله آخر" یک فیلم شاعرانه ساخته است. این موضوع نشان می‌دهد که همه انتخاب‌ها درست بوده است.

مصفا: برازنده این ویژگی را داشت که بیشتر در خدمت حس صحنه باشد تا اینکه به فکر خودخواهی خود؛ خودخواهی‌ای که ممکن است هرکدام از عوامل یک فیلم داشته باشند.

* طراحی صحنه و لباس "پله آخر" که برعهده لیلا حاتمی است هم در خدمت فیلم است. خصوصا در خدمت رنگی که شما برای این کار در نظر گرفته‌اید. درست است که "پله آخر" هزینه‌های تولید زیادی نداشته است که البته این خاصیت سینمای مستقل است، اما این اصلا در کار حس نمی‌شود.

مصفا: درست است که "پله آخر" هزینه‌های تولید زیادی نداشت و متعلق به سینمای مستقل است، اما ما هر جا که نیاز بود هزینه کنیم قطعا این کار را می‌کردیم و چیزی کم نمی‌گذاشتیم. اجازه نمی‌دادیم قسمت‌های اصلی کار از این موضوع آسیب ببیند.

در طراحی صحنه و لباس به عقیده من هیچ چیز کمتر از یک پروژه با هزینه‌های بالا نیست. فقط تفاوتش در این است که این وسایل خریداری نشده، بلکه متعلق به خودمان است. برخی لوکیشن‌ها هم منزل خودمان است. البته چاره دیگری هم نداشتیم. چون با این بودجه نمی‌توانستیم لوکیشن دیگری پیدا کنیم.

*اما همین انتخاب لوکیشن‌ها هم به خوبی انجام شده و به شدت در خدمت فیلم است. حضور لیلا حاتمی به عنوان طراح صحنه و لباس پیشنهاد چه کسی بود؟

مصفا: پیشنهاد خودم بود. در ابتدا قرار بود این کار را نکنیم. چون فکر می‌کردم بازیگر وقتی قرار است در فیلم بازی کند بهتر است ذهنش درگیر مسایل دیگری همچون صحنه نشود اما بعدا حس کردیم به نفع فیلم است که لیلا حاتمی این بخش را هم برعهده گیرد. به هر حال خانم حاتمی طراحی صحنه‌ فیلم‌های متعددی را دیده است. از طرف دیگر او کنار زنده‌یاد علی حاتمی بوده که همه می‌دانیم از بهترین طراحان صحنه سینمای ایران بوده است.

* فکر می‌کنم بهتر است برگردیم به فیلمنامه "پله آخر" که اصل و اساس کار است. شما اولین مواجهه‌تان با "دوبلینی‌ها"ی جینز جویس کی بود؟

مصفا: قبل از نوشتن این فیلمنامه بود. طرح اولیه‌ای که داشتم درباره زن و شوهری بود که یک روز با هم بحث می‌کنند و این موضوع باعث مرگ مرد می‌شود. بعد احساس کردم به سراغ آن قصه بروم شاید چیز دیگری بتوانم به فیلمنامه اضافه کنم. از طرف دیگر به این نتیجه رسیده بودم که آن طرح اولیه برای نوشتن فیلمنامه کافی نیست. به همین دلیل دوباره به سراغ "دوبلینی‌ها" رفتم.

* شما در طرح اولیه هم شیوه سیال ذهن را در نظر گرفته بودید؟

مصفا: در اصل شیوه سیال ذهن به نوعی خودش پیش آمد. از اول تصمیمی برای استفاده از این شیوه نداشتم و نمی‌خواستم قصه شکل رفت و برگشت زمانی داشته باشد. در همان زمان نوشتن فیلمنامه که به چندین سال قبل برمی‌گردد خیلی فیلمنامه به دست ما می‌رسید که به شیوه فیلم "21 گرم" نوشته شده بود. من در همان زمان هم نسبت به این گونه متن‌ها موضع داشتم.

* یعنی همان "دوبلینی‌ها" باعث شد که از شیوه سیال ذهن استفاده کنید.

مصفا: نه اینگونه نبود. این هم باعث نشد که من از این شیوه استفاده کنم. وقتی فیلمنامه شروع شد کم کم احساس کردم این شیوه خودش را نشان می‌دهد. بعد هم فکر کردم برای شخصی که مرده است و مدام ذهنش در حال رفت و آمد است، این شیوه خوبی است. به همین دلیل دیگر مقاومت نکردم.

* با وجود اینکه "پله آخر" وامدار داستان جیمز جویس است ولی به نظر می‌رسد خیلی معتقد نیستید این فیلم یک کار اقتباسی است؟

مصفا: حقیقتا تصور من این بود که اقتباسی نیست ولی در پایان کار تصمیم گرفتم بنویسم با نگاهی به داستان "مردگان" و "مرگ ایوان ایلیچ" اما نوشتن این جمله بحث اقتباس را پیش آورد.

* فیلمنامه این اثر نشان می‌دهد که نویسنده باید خیلی اهل کتاب خواندن و فیلم دیدن باشد و چنین پشتوانه‌ای وی را در نوشتن چنین فیلمنامه تو در تویی کمک کرده است.

مصفا: در حقیقت من خیلی سخت کتاب می‌خوانم. به نوعی خواندن هر کتاب برای من خیلی زمان‌بر است. اما کتاب "دوبلینی‌ها" را خیلی دوست داشتم. شاید این شانس من بوده که این کتاب را خواندم و با آن ارتباط برقرار کردم.

* سخت کتاب می‌خوانید. جریان فیلم دیدنتان چگونه است؟

مصفا: فیلم‌بین هم به آن معنا که برخی در سینما هستند، نیستم. شاید قبل از ورودم به سینما بیشتر فیلم می‌دیدم.

* اما در هر حال اگر بخواهیم به موضوع نگاه آزاد به دو اثر خارجی در نوشتن فیلمنامه توجه کنیم، این متون خیلی درست ایرانیزه شده‌اند.

مصفا: خیلی به این موضوع توجه داشتم. اتفاقا چیزی که در این جریان من را جذب کرد این بود که حس می‌کردم چقدر این داستان‌ها شبیه فضاهای ایرانی است.

*استفاده از موسیقی ایرانی و سنتی اتفاقا به ایرانیزه شدن این فضا بسیار کمک کرده است. گرچه این موسیقی برای مخاطب ایرانی خیلی تازگی ندارد اما فکر می‌کنم در نمایش‌های خارج از کشور این ویژگی باعث رقم خوردن تجربه تازه‌ای برای مخاطب خارجی باشد.

مصفا: بله. این نوع موسیقی برای آن‌ها جذاب بود. حتی برای مخاطبان خارجی که موسیقی ایران را می‌شناسند باز هم این نوع موسیقی که در فیلم به کار گرفته شده جالب بود و تازگی داشت. چون آن‌ها بیشتر شنونده آثاری هستند که در بازار موجود است، اما نوع موسیقی این فیلم شکلی بدوی داشت. این نوع استفاده از موسیقی نیز از قصه جویس آمد که در همان کتاب نیز همه چیز در یک مجلس مهمانی از یک آواز شروع می‌شود.

از طرف دیگر یکی از نکاتی که در این فیلم به من دلگرمی داد و فضا را به سمت ایرانی بودن برد، همین آواز بود.

* ماجرای اسکیت‌سواری خسرو کی وارد داستان شد. این عدم ثبات و لغزش‌ها به شدت با اتمسفر فیلم هم‌سو است.

مصفا: ماجرای اسکیت کمی دیرتر وارد قصه شد. در اصل من نسخه آخر را نوشته بودم و در یک فاصله‌ای که تا شروع کردن کار فرصت داشتیم، احساس کردم باید تغییری در آن اعمال کنم و حتی می‌توانم کاملا آن را به هم بریزم. چون تهیه‌کننده هم خودم بودم.

در همان زمان اسکیت وارد قصه شد و به همراه آن چیزهای دیگری همچون شخصیت کیانوش گرامی همکلاسی قدیمی خسرو به داستان اضافه شد. جا دارد از گرامی تشکر کنم که به صورت افتخاری با ما همکاری کرد و خیلی هم زحمت کشید.

این اسکیت‌سواری خسرو جلوی یکنواختی قصه را می‌گرفت. به نوعی یک آزادی به حرکت‌های این شخصیت اضافه می‌کرد و یک امکان جدیدی به رفت و برگشت‌های قصه می‌داد. این اسکیت‌سواری بیشتر در خدمت تکنیک کار بود ولی به نوعی در قصه برای من یک نوع رهایی بود. خسرو حتی در بچگی هم به اسکیت علاقه دارد و این در فیلم دیده می‌شود. این حس از کودکی همراه وی بوده است. حالا در این فرصت قبل از مرگ، تصمیم می‌گیرد خیلی از کارهایی را که نکرده است، راحت انجام دهد.

* پیش از این هم عنوان کردم که علی مصفا، لیلا حاتمی و فردین صاحب‌الزمانی ترکیبی را تشکیل داده‌اند که نتیجه خوبی هم داشته است. نمونه همکاری شما را در "چیزهایی هست که نمی‌دانی" هم دیده‌ایم. برای من "پله آخر" به نوعی ادامه همان فیلم است. در "چیزهایی هست که نمی‌دانی" قصه تنهایی علی در جامعه مدرن مطرح می‌شود. در "پله آخر" هم به نوعی شخصیت خسرو درگیر همین تنهایی است. اما شکل تنهایی این دو با هم فرق می‌کند.

مصفا: اتفاقا من در یک جلسه نقد و بررسی دیگر "پله آخر" با مخاطبانی روبه‌رو شدم که شباهت‌های جالبی بین شخصیت علی و خسرو پیدا کرده بودند. به هر حال این‌ها انکار‌ناپذیر است. حتی اگر من با فردین همکار نبودم و در فیلمی مشارکت نداشتیم، به هر حال هم‌نسل و همفکریم و هم‌سلیقه. این فضا روحیه مسلط نسل ما است و ذهنیتی که داریم. حالا به همین موضوع، همکاری و رفاقت ما دو نفر را هم اضافه کنید، قطعا می‌توان چنین شباهت‌هایی را متصور شد.

این شباهت‌هایی است که من آنها را دوست دارم. حتی ممکن بود سر تدوین کسی بیاید و بگوید که باید تمهیدی بیندیشیم که این دو شبیه هم نباشند. ولی من هیچ مشکلی با این شباهت نداشتم و حتی از آن استقبال هم می‌کردم.

حتی برخی به من گفتند شباهت‌هایی بین "پله آخر" و "لیلا" وجود دارد. در زمان نوشتن هم پی به این شباهت‌ها برده بودم. اما باز هم استقبال می‌کردم. وقتی که من و خانم حاتمی در فیلمی حضور داشته باشیم و هر چقدر هم که دیالوگ‌هایمان، کاراکترها و لباس‌هایمان نسبت به کارهای قبلی متفاوت باشد، اما به هر حال تصوری در ذهن مخاطب ایجاد می‌کنیم که پیش از این ملکه ذهن او شده است؛ حالا با فیلم "لیلا" یا "چیزهایی هست که نمی‌دانی" و یا حتی یک سریال.

* هیچ اصراری هم به آشنایی‌زدایی ندارید؟

مصفا: من هیچ اصراری به پرهیز از این شباهت‌ها ندارم.

ادامه دارد....

کد خبر 2015753

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha