خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه-کیوان سلیمانی: تلقی مشهوری وجود دارد مبنی بر این که علم و فلسفه نمی توانند با یکدیگر نسبت داشته باشند از آن جایی که علم نام انگار بوده و فلسفه ذات انگار است. اساس فلسفه سخن از ماهیت موجودات است در حالی که اساس پژوهش علمی سخن از ذات نیست و اساسا علم با ذات موجودات کاری ندارد و صرفا به ساحت پدیداری موجودات نظر دارد و ... .
اما این تلقی تا چه حد بلحاظ تاریخی قابل استناد می باشد؟ البته که حوزه ی فلسفه و قلمرو پژوهشی علم جدید را نباید با یکدیگر خلط کنیم ولی تفاوت این دو دال بر تخالفشان نیست. بلکه این دو لازم و ملزوم یکدیگرند بدین معنا که علم فلسفه نیست ولی در زمین فلسفه بوجود آمده است و براساس همین مبنا رشد می یابد. بنیادهای علم جدید تماما فلسفی است و بیکن و گالیله و دکارت هر سه فیلسوفانی بودند که بنیاد علم جدید را با تفکر فلسفی خود بنا نهاده اند. در ادوار دیگر هم فلسفه نه فقط در برابر علم بوده نبوده بلکه دو مقام فیلسوف و عالم در وجود یک شخص جمع می شده است. افلاطون وارسطو علاوه بر مباحث فلسفی به مباحث ریاضی و طبیعیات نیز توجه داشته اند.
در دوره ی اسلامی نیز فلسفه و علم همراه یکدیگر بوده اند. کسی مانند محمدبن زکریای رازی، فیلسوف، پزشک و کیمیایی بزرگ بود. ابن سینا نیزکه نام کتاب طب خود را قانون و کتاب فلسفی اش را شفا گذاشت می خواست بگوید که اصل و اساس علم، فلسفه است. در دو هزار و پانصد سال اخیر هر کجا فلسفه وجود داشته نه تنها زمینه ی پژوهش علمی محدود نگردیده است بلکه رونق و افول تمدن ها با رونق و افول فلسفه ملازم بوده است. ایدئولوژی نیز با علم و فلسفه نسبت دارد. اما اشتباهی که در اینجا ممکن است بوجود آید، اشتباه در تلقی از ایدئولوژی بواسطه ی یکی دانستن آن با علم می باشد. علم و ایدئولوژی یکی نیستند. نه علم از دل ایدئولوژی بر می آید و نه ایدئولوژی از دل علم. اما نمی توان نسبت میان این دو را انکار کرد زیرا بسیار ی از ایدئولوژی ها خود را مستند به تئوری های علمی کرده اند و بسیاری از مداخلات ایدئولوژیک بر روند رشد علم تاثیرگذار بوده است. بنابراین این دو چون دو رودی هستند که سرچشمه شان از فلسفه می باشد.
و اما نسبت ما با علم به چه شکل است و این نسبت تا چه حد در ارتباط با فلسفه ی جدید می باشد. در برخورد با علم جدید ما اسیر دو نوع ایدئولوژی شدیم. نوع شماره ی یک- توهم فهم علم جدید در فضای دانشگاهی بود. این که علم جدید خصلتی جهان شمول داشته است و ما می توانیم بدون توجه به بنیادهای فلسفی این علوم به اخذ آن ها اقدام کرده و در جهت رشدشان گام ها برداریم و به خیال خام خود این گونه، عَلَم تمدن چندین هزار ساله ی همیشه سرافراز ایرانی را در حوزه ی علم نیز برافراشته کنیم و از عقب ماندگی و توسعه نیافتگی به توسعه برسیم. در واقع آرمان توسعه (به معنی نازل کلمه!) همچون حجابی برای فهم عمیق مان از علم جدید شد و نه تنها علم جدید را در مبانی آن ندیدیم بلکه زبان به نکوهش و تمسخر کسانی گشودیم که بدنبال فهم عمیق از علم و مواجهه ای فلسفی و تمدنی با آن بوده اند.
علمی را که همچون کالایی وارداتی وارد شده بود را با حفظ فرمت بسته بندی شده ی آن حفظ کردیم طوری که از خود دورکیم پوزیتیویست تر، از وبر فارغ از ارزش تر!، از مارکس مارکسیستر و از ...، ... تر شدیم. این ایدئولوژی که می توان آن را علم زدگی نامید یکی از موانع اصلی تحول در فضای علمی در راستای حل شکاف موجود میان دانشگاه و جامعه و فرهنگ بوده است. تلقی ای که هنوز در سطح دانشگاه های کشور موجود است و هر نوع تفکر فلسفی پیرامون علم را مرادف فلسفه بافی دانسته و طالبان این نوع تفکر را ارجاع به بخش فلسفه واقع در دانشکده ی ادبیات می دهد! در حالی که در دانشگاه های اروپایی و آمریکایی دانشجویی که فلسفه نداند بی سواد تلقی می شود نحوه ی برخورد ما با فلسفه ی جدید و نسبت آن با علم جدید در دانشگاه هایمان بدین شکل بوده است و اگر بازنگری جدی در این روند انجام نشود حاصل این علم نافهمی تشدید شکاف میان علم جدید و جامعه و تشدید نافهمی از علم خواهد بود!
نوع شماره ی دو- برخوردی صرفا سیاسی با مقوله ی تفکر و علم جدید می باشد. این تصور که ظهور و رشد علم جدید را صرفا ناشی از سیاست گذاری ها و برنامه ریزی های آگاهانه و متعمدانه افرادی شرور با اهدافی شوم بدانیم که در راستای ایجاد علم جدید اقدام کرده اند و یا این که علم جدید را بدون مناقشه در علم بودنش نقد کنیم و راه حل خروج از بحران بی نسبتی علم و فرهنگ و جامعه مان را صرفا در سیاست گذاری در عرصه ی علم اسلامی بدانیم این نیز ناشی از عدم توجه به عمق فلسفی علم جدید می باشد. علم همچون نهالی است که در بستر شرایط فکری و شرایط سیاسی، اجتماعی و ... که در نسبت با این تفکر شکل گرفته، شکل می پذیرد و همچون پروژه ای نیست که بتوان آن را بواسطه ی اراده ی سیاستمداران مدیریت نمود. سیاست گذاری در عرصه ی علم بدون وجود پشتوانه ی فلسفی و نظری امکان پذیر نبوده و نه تنها ما را به علم نمی رساند بلکه از آن فرسنگ ها دورتر کرده و ما را بازیچه ی دست های کور قدرت می نماید.
این دو نوع ایدئولوژی عامل اصلی رکود و سکون فضای علمی می باشد. اما این ها به معنی بی نسبتی علم با سیاست نخواهد بود. علم بدون حمایت مادی بوجود نمی آید. همان طور که علم زمانی که وارد شد (در کنار کالاهای دیگر) با دستان قدرت وارد ایران شد. تاسیس دانشگاه های این مرز و بوم همه محصول دستان قدرت بود. محصول سیاست گذاری سیاست گذاران بود! هر گونه تغییر در فضای علمی کشور در راستای رسیدن به فهم عمیق تر علم نیز با توجه به ضرورت وجود روشمندی متمایز علمی، نیازمند حمایت سیاسی است همان طور که برتری مکاتب جامعه شناختی کارکردی و چند دهه بی توجهی به نظریات مارکس را به وضوح می توان در نسبت با نظام های سیاسی کشورهای حامی این نوع نگاه دید.
اما حمایت سیاسی با اطاعت کورکورانه ی علم از سیاست و قدرت یکی نخواهد بود و برعکس چیزی که معمولا در ادبیات علاقه مندان به حفظ قرائت علم منهای فلسفه دیده می شود. در نهایت باید گفت هر چند علم مبتنی بر ایدئولوژی سیاسی نیست اما این دو با یکدیگر نسبت دارند اما نکته ی اصلی اینست که علم و ایدئولوژی هر دو از آبشخور فلسفه سیراب می گردند و تا فلسفه ای نباشد که مبانی علوم را بوجود آورد نه علمی خواهد بود و نه ایدئولوژی ای...
نظر شما