به گزارش خبرگزاری مهر، دانشگاه علوم پزشکی تهران با اعلام تسلیت این ضایعه اسفبار به جامعه پزشکی و دانشگاهی کشور، خصوصا خانواده گرانقدر و شاگردان و ارادتمندان آن استاد فرزانه یادآور شد به محض تعیین تکلیف، مراسم تشییع و یادبود اعلام خواهد شد.
به مناسبت درگذشت استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران وزیر بهداشت و رئیس دانشگاه در پیامی این ضایعه را تسلیت گفتند.
دکتر سید حسن هاشمی وزیر بهداشت در این پیام یادآور شد: از شمار دو چشم یک تن کم/ وز شمار خرد هزاران بیش. عالم گرانقدر و بیبدیل اخلاق، استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران، دکتر علیرضا یلدا در شبی که به نام اوست به دیدار معبود شتافت.
در طول تاریخ، همواره بودهاند بزرگانی که گویا به این جهان میآیند تا با کلام و رفتار و منش و مرامشان، نیکی بیافرینند، تعالی ببخشند و انسانهایی اندیشمند و نیکسرشت پرورش دهند؛ دکتر علیرضا یلدا، چهره ماندگار جامعه پزشکی ایران یکی از این نامداران بود که آمد؛ آموخت؛ تربیت کرد و ماندگار شد.
فقدان آن انسان والامقام و استاد فرزانه را به خاندان محترم یلدا، همکاران، شاگردان و ارادتمندانش تسلیت عرض میکنم و در این شب مغفرت، از خداوند متعال برای روح بلندش، غفران و رحمت واسعه و برای بازماندگان، صبر و سلامت خواهانم.»
همچنین دکتر عباسعلی کریمی رئیس دانشگاه علوم پزشکی تهران در پیامی خاطرنشان کرد: «استاد دکتر علیرضا یلدا در شب یلدا آسمانی شد. استاد یلدا پیش از این نیز آسمانی بود. هنر او هم همین بود که در بیش از نیمقرن استادی دانشگاه، بهتمامی هزاران شاگرد خود بهخوبی راه و رسم آسمانی بودن در زمین را میآموخت.
او به فرمایش خودش پشتگرم به گنجی بود که بدون دغدغه معاش، تمام هموغم او را بر شاگرد پروری و معلمی متمرکز کرده بود و آن گنج، گنج قناعت بود. او عالمی وارسته و معلمی تمامعیار بود. در محضر او تعلیم و تربیت در بالاترین مراتب و دوشادوش هم تجلی پیدا میکردند.
استاد یلدا تجسم عینی یک استاد بود. او به شاگردانش مهر میورزید و شاگردان در پناه او آرامش مییافتند. هم او که آغاز و انجام و مسیر حیات طیبهاش بر خیر و پاکی بود.
فقدان این بزرگمرد عرصه علم و اخلاق در طولانیترین شب سال، سخت و اسفبار است اگرچه حضور معنوی او و دستپروردگانش در جایجای دانشگاه نویدبخش روزهای بلندی برای ماست.
اینجانب به نمایندگی از دانشگاه علوم پزشکی تهران مصیبت ارتحال آن استاد فرزانه را به خانواده استاد یلدا بهویژه همسر مکرمه و فرزندان ارجمندش و نیز یکایک شاگردان و ارادتمندان ایشان تسلیت عرض میکنم و علو درجات و غفران واسعه الهی را از درگاه پروردگار متعال برای ایشان مسئلت میکنم.»
دکتر علیرضا یلدا در سال ۱۳۰۹ شمسی در تهران به دنیا آمد. وی پس از گذراندن تحصیلات مقدماتی در زادگاه خود تهران، وارد دانشگاه تهران شد و پس از اخذ مدرک پزشکی عمومی در سال ۱۳۳۶، دوره تحصیلی بیماری های عفونی را طی کرد. وی استاد دانشگاه علوم پزشکی تهران بود و در نخستین همایش چهرههای ماندگار ۱۳۸۱ به عنوان چهره ماندگار در رشته پزشکی (بیماریهای عفونی) معرفی شد.
از سال ۸۸ هر ساله به افتخار پروفسور یلدا و همچنین کوشش های وی در زمینههای بیماریهای عفونی جایزهای به بهترین پزشکان این زمینه با نام جایزه پروفسور یلدا داده میشود. درمان بیماری های عفونی: در شش جلد کتاب در زمینه پزشکی و درمان بیماریهای عفونی از جمله تالیفات وی بود.
پیش از این دکتر علیرضا یلدا در گفتگویی درباره زندگی خود با سایت دانشگاه علوم پزشکی تهران بخشی از خاطرات تحصیل خود را مرور کرده بود.
خلاصه ای از این گفتگو در پی می آید: «علیرضا یلدا هستم، متولد ۱۳۰۹ که در یکی از محله های قدیمی تهران به نام پامنار به دنیا آمدم. پدر و مادر خوبی داشتم، مخصوصاً مادرم به تحصیل ما بسیار علاقه مند و پیگیر بود. پدرم هم همینطور بود، بهطوریکه ما از سال اول تا سوم ابتدایی در یک مدرسه ملی معروف به مدرسه آقاشیخ ضیا در خیابان سیروس تحصیل میکردیم.
به خاطر دارم پسازآنکه کلاس سوم و چهارم را در آن مدرسه خوانده بودیم، پدرم ما را به یک مدرسه دولتی در خیابان سیروس برد و دوباره در کلاس سوم ابتدایی آنجا نشاند تا پایه درسمان قوی شود. مدرسهای که در آن تحصیل میکردیم، دخترانه و پسرانه بود و در آنجا زنگ خیاطی هم داشتیم که کارهایی مثل پسدوزی و زیگزاگ را به ما یاد دادند. آنجا نسبتاً شاگرد خوبی بودم و از من راضی بودند.
«در خیابان لاله زار یک دبیرستان به نام دبیرستان ادیب بود که من در آنجا اسم نوشتم. آن موقع، مثل حالا نبود که پدر و مادرها به دنبال بچه ها برای ثبتنام به مدرسه بروند. من تنها رفتم و در آنجا ثبتنام کردم. بچه ها آنجا دورهم بودند و نظرشان این بود که برای انتخاب زبان خارجه، انگلیسی راحت تر از فرانسه است. من هم زبان خارجه را انگلیسی انتخاب کردم. آنجا اسم نوشتم و پنج کلاس در آنجا خواندم. سال ششم به دبیرستان البرز رفتم. (در آن زمان مدرسه البرز خیلی شهرت داشت و شاگردان را راحت قبول نمی کردند.)»
«در آنجا خیلی خوب درس می خواندم، بهطوریکه از من خواسته شد صبحها زودتر به مدرسه بروم و به بچهها فیزیک و شیمی یاد بدهم و من هم زودتر می رفتم. وقتی درسم در آنجا تمام شد، دکتر مجتهدی رئیس دبیرستان البرز که عموی من را دیده بود، به او گفته بود «برادرزاده ات یک ساعت هم غیبت نکرده است» چون او یک دفتر داشت و صبح دم در مدرسه می ایستاد و همه را حاضر و غایب میکرد.»
«در سال ۱۳۳۰ کنکور پزشکی دادم و همان سال اول قبول و مشغول به رشته پزشکی شدم. ولی جالب است، وقتی در سال ۱۳۳۶ درس پزشکیام تمام شد، پدرم که بسیار کمحرف بود، سوالی از من پرسید. پدرم گفت «رضا تو فکر می کنی می توانی در این مملکت طبابت کنی؟» پدر من کارمند دولت بود و هیچ تمایلات مادی نداشت. خیلی کم رفتوآمد میکرد و شاید این خصوصیت از او به ما به ارث رسیده باشد.»
«به همین جهت وقتی پزشکی را تمام کردم، تنها فکری که نمی کردم این بود که جایی بروم و پولی درآورم. از دیگر خصوصیات پدرم، توجه به مادرش بود. بهطوریکه هر جمعه به دیدن مادرش میرفت. آن موقع اینطور نبود که میوههای مختلف در همه فصل ها باشد و پدرم هر میوه که نوبر فصل بود، برای مادرش می خرید و به همراه من به خانه او می رفتیم. »
«هنوز درسم تمام نشده بود و یک روز که همراه پدرم به خانه مادربزرگم رفته بودم، دو قلم دارو برای مادربزرگم که پاهایش درد می کرد و یکی از دلایل آن افزایش سن بود، تجویز کردم. دفعه بعد که نزد مادربزرگم رفتیم، به من گفت «رضا جان دواهای تو مؤثر واقع شد، تو دکتر من شو» و دیگر از آن به بعد من دکتر مادربزرگ شدم. »
«یکی از اساتیدم به نام دکتر غلامعلی بینش ور که رئیس یک طبقه بخش عفونی بود، خیلی کمحرف بود و از لحاظ بالینی خیلی خوب کار می کرد و من عاشق این استادم شده بودم. نزد ایشان رفتم و گفتم «میخواهم رزیدنت شما بشوم» گفت «آمدی که از سربازی در بروی؟» گفتم «نه، من تنها فکری که ندارم، این است که از سربازی در بروم یا بروم خارج.»گفت «باشه» بعد از مدتی، ایشان دیدند که من خوب کار می کنم.»
«یکی از معایب ما این است که محدود فکر میکنیم و در زوایای کوچک به زندگی نگاه می کنیم. بهعنوانمثال می بینم که یک پزشک فقط برای اینکه حق ویزیت را دریافت نکرده است، عصبانی می شود. درحالیکه یک انسان والا و مغز به این بزرگی نباید برای ۱۰۰ یا ۱۵۰ هزار تومان عصبانی شود. به ما پزشکان چگونه زندگی کردن را یاد ندادند. چه کسی به ما گفته که چگونه زندگی کنیم و زندگی صحیح چگونه است؟»
«دانشگاه نیز باید روی این بخش سرمایه گذاری کند که آموزش فقط منحصر به درس نباشد. مخصوصاً الآن با ورود تکنولوژیهای جدید و استفاده از کامپیوتر ، اینترنت و مسائل دیگر، آموزش نوع زندگی کردن مهم است. ما گاهی اوقات هدف را گم می کنیم، مثل بچه هایی که فکر می کنند با قبولی در کنکور، همهچیز تمام است. آنها به دانشگاه می روند و پس از آن احساس خلأ می کنند چراکه اصل زندگی کردن، دانستن این مطلب است که چطور باید زندگی کنند تا شاد باشند.»
«احساسم این است که درگذشته حالت طلبگی در دانشجویان بیشتر بود. بهعنوان مثال الآن دانشجو سر کلاس که میآید، با اینکه صندلی های جلو خالی هست هر کاری که بکنید، باز عقب کلاس مینشیند و بعد با تلفنش بازی میکند. عملاً میبینید که نصف کلاس در جریان درس نیستند و علاقه ای نشان نمی دهند و در بین تعطیلیها کلاس را تعطیل میکنند.»
«به خاطر دارم در سالهایی که از انقلاب زمان زیادی نمی گذشت، بچه ها بیشتر به درس علاقه داشتند. حتی کلاس که جا نداشت، بعضی ها می آمدند و روی زمین زانو می زدند و مینشستند. ولی شما الآن این حالت را نمی بینید که البته همه اینها به مسائل اجتماعی انسانها برمی گردد. بعضیها معتقدند که در درجه اول اولاد جامعه و سپس اولاد خانواده شان هستند و این نقش اجتماع را می رساند. »
«گفتار و رفتار استاد نقش بسیار مهمی را بازی میکند. درگذشته، استادان ساعت هفت و نیم صبح به بخش میآمدند. مانند مرحوم دکتر قریب که ساعت هفت و نیم در بخش بود و بیماران اورژانس را ویزیت می کرد و بعد به کلاس میآمد و در گزارش صبحگاهی (Morning Report) در مورد برخی از موارد بیماری، بحث میکرد. الآن حضور استاد را کمتر میبینیم، چراکه اینها گرفتاریهای خارج از بیمارستان دارند و به کار در بخش خصوصی بیشتر اهمیت میدهند. ریشه این امر نیز اندیشه مادی است.»
«امروزه دانشجوها اساتید را کم تر میبینند. درصورتیکه حضور استاد میتواند در رفتار دانشجو بسیار مؤثر باشد. امروز در آموزش پزشکی این را کم داریم و تنها مطالعه کتاب کافی نیست. برای اینکه یکی از اساتید ما میفرمود «بین خطوط کتاب که چیزی ننوشته، بین این خطوط چیزهایی است که استاد میتواند بگوید.» بنابراین استاد باید بتواند به اشکال مختلف به دانشجو آموزش دهد. البته استادی که کامل باشد، به ادبیات و شعر بپردازد و حکایت هم بگوید تا برخی مسائل برای بچهها تداعی شود، خیلی کم است.»
«حافظ میگوید «درس معلم ار بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را» اگر به کارتان وارد باشید، خوب درس بدهید، به دانشجو فکر کنید نه به خودتان، ببینید نیاز دانشجو چیست، به او احترام بگذارید و از او نظرخواهی کنید، برای پرورش دانشجو بسیار خوب است. این طرز برخورد با دانشجو را این روزها بسیار کم میبینم. مثلاً پزشکهایی هستند که ممکن است با شما برخورد خیلی خوبی داشته باشند، احترام بگذارند و سلام علیک خوبی بکنند ولی رفتارشان با زیردستان خود که دانشجویان هستند، خیلی پسندیده نیست. در این میان پزشکانی هستند که فقط به دفترچه بیمار مهر میزنند بدون اینکه کاری کرده باشند. آنها از خود سؤال نمیکنند که آیا من برای بیمار کاری کردهام که بخواهم از او پول بگیرم؟»
نظر شما