خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب، جواد شیخ الاسلامی: انسانهای کمی هستند که هم در کشور خودشان محبوب باشند و هم در کشور یا کشورهای دیگر برای خودشان محبوبیتی مردمی و فرادولتی دست و پا کرده باشند. رضا امیرخانی به سبب نوشتن کتاب «جانستان کابلستان» نگاهی دوباره به افغانستان انداخت و با پس زدن روایتهای غیرواقعی از آن مردمان، باب آشنایی دو ملت را باز کرد؛ آن هم در زمانهای که در ایران کسی به افغانستان هیچ توجهی نداشت یا اگر توجه داشت، تنها از زاویه مسائل امنیتی و با نگاهی تهدیدمحور بود.
«جانستان کابلستان»، آینهای پیش روی ایران و افغانستان
نوشتن جانستان کابلستان بود که امیرخانی را به نویسندهای محبوب در میان مردم افغانستان تبدیل کرد. درواقع مردم افغانستان خودشان را بهنحوی مدیون امیرخانی میدانند، چرا که او در شرایطی که مهاجرین و مردم افغانستان صدایی نداشتند و صدایشان از لابهلای انبوه اخبار منفی به گوش مردم ایران نمیرسید و کلیدواژه مرسوم در ایران کلمه «افغانیبگیری» بود، آینهای پیش روی مردم ایران و افغانستان گذاشت و به آنها یادآوری کرد که هردو یکی بودهاند و یکی هستند و در فضیلتهای تاریخی و فرهنگی و دینی و زبانی و ادبی و… مشترک هستند. و نشان داد که حتی همین امروز هم نزدیکترین و شبیهترین مردمان به هم، مردمان ایران و افغانستان هستند. و نشان داد که شبیهترین و نزدیکترین خاک به خاک ایران، خاک افغانستان است و بالعکس.
امیرخانی زمانی به افغانستان سفر کرد و سفرنامه «جانستان کابلستان» را نوشت که حتی نخبگان ایران درکی از افغانستان نداشتند و نگاه عموم نیز متأثر از فضای رسانهای علیه مهاجرین، نگاهی تحقیرآمیز و از بالا به پایین بود. «جانستان کابلستان» امیرخانی پلهای شکسته و فراموششده میان دو ملت را دوباره ترمیم کرد و راهها برای آشنایی بیشتر و همدلی بیشتر میان این دو پاره جدا افتاده «وطن فارسی» را هموار کرد و بعد از آن بود که نخبگان و رسانههای ایران با نگاهی دیگرگونه به افغانستان پرداختند. شاید اگر همت عالی و متعالی امیرخانی در نوشتن این کتاب نمیبود، ما هنوز با همان نگاههای کاریکاتوری در دهه شصت و هفتاد به افغانستان مینگریستیم و درک و دریافتمان از مردمان این کشور، حتی یک متر هم پیش نمیآمد.

او پس از جانستان کابلستان دیگر افغانستان را رها نکرد و از همان سال انتشار کتاب تا همین روزها و هفتهها هرجایی که نامی و یادی از افغانستان و فرهنگ و ادبیات و زبان فارسی افغانستان بود، حاضر بود و نه تنها نگران افغانستان، حتی نگران و پیگیر ادبیات افغانستان هم بود. رضا امیرخانی هم بیمناسبت و بامناسبت از وضعیت زبان فارسی در افغانستان گلایه میکرد، هم به فراخور جلسات نقد و بررسی، ادبیات داستانی افغانستان را دنبال میکرد. یادم است در یکی از همین جلسات با عنوان «تصویر رنج مردم افغانستان در ادبیات»، نقدی به آثار خالد حسینی داشت و معتقد بود آنچه خالد حسینی مینویسند تصویر واقعی مردم افغانستان نیست و بیشتر تصویر مورد علاقه غرب از زندگی مردم این سرزمین است. و تأکید و توجهش این بود که داستان مردم افغانستان را کسانی باید بنویسند که از درون این ملت جوشیده باشند و از چم و خم فرهنگ و جامعه و ادبیات این مردم آگاه باشند.
نسلهای دوم و سوم مهاجرت، مدیون جانستان
خوب است گفته شود که امیرخانی تنها ایرانیان را با افغانستان و تاریخ و فرهنگ و مردمانش آشنا نکرد، بلکه طیف وسیعی از نسلهای دوم و سوم مهاجرت در ایران را نیز دوباره با این جغرافیا آشتی داد و آنها را از بحران بیهویتی که دامنگیر نسلهای تازه مهاجرت بود، نجات داد. دوستان و آشنایان افغانستانی زیادی از نسلهای دوم و سوم مهاجرت سراغ دارم که تا پیش از خواندن جانستان کابلستان، به سبب تجربه تحقیرهایی که به خاطر ملیت پدری یا مادری تجربه کردند، رغبتی به آشنایی با افغانستان نداشتند و حتی رنگ پرچم کشور پدری خود را نمیدانستند و بلکه از این کشور نفرت هم داشتند. این نسل که هیچ شناختی از افغانستان نداشت و از طرفی در ایران هم به رسمیت شناخته نمیشد، همواره دچار نوعی از بحران هویتی بود. نه کششی به افغانستان داشت و اطلاعی از تاریخ و فرهنگ و جغرافیای این کشور داشت، نه از جانب ایران که در آن زاده شده بود و زیست کرده بود و نوشتن و خواندن آموخته بود و عاشق شده بود و فارغ شده بود، مورد پذیرش قرار میگرفت. این بحران هویتی، و این هویت سرگردان، با خواندن جانستان رفع شد و حتی در موارد بسیاری تبدیل به علاقه شد. علاقهای توأمان به ایران و افغانستان که از قضا عصاره جانستان کابلستان بود و امیرخانی از نوشتن این کتاب، نیتی جز این نداشت که پارههای جدا افتاده وطن فارسی را دوباره به هم پیوند زند.
بگذریم. درباره جانستان و ثمرات و برکاتش میتوان بسیار نوشت و گفت. آنچه خواستم در این مختصر به آن اشاره کنم، همین بود که رضا امیرخانی نه تنها در ایران، بلکه در افغانستان و در میان مهاجران افغانستانی نیز، نویسندهای محبوب و دوستداشتنی است. امیرخانی راوی همدلیها و برادریها و یادآور اشتراکات تاریخی و فرهنگی هزارانساله میان ایران و افغانستان است. او به جای دمیدن در آتش اختلافات و نیز به جای هیاهوهای نژادپرستانه و مهاجرستیزانه که این روزها سکه رایج در فضای رسانهای است، همواره از «وطن فارسی» حرف میزند و به انسان ایرانی و افغانستانی یادآوری میکند که این مرزها جز خطوط «مِید این بریطانیای کبیر!» نیستند.
مردم و نخبگان افغانستان، نگران حال رضا امیرخانی
همینهاست که باعث شده این روزها نه تنها علاقهمندان ایرانیاش نگران او باشند، بلکه بسیاری از مردمان افغانستان نیز نگران و چشمبهراه و دستبهدعا باشند تا او را دوباره سر پا و سلامت ببینند. در این یکی دو روزه پیامها و یادداشتها و شعرها و دعاها و اظهارنگرانیها و اشکهای زیادی از سمت مردم افغانستان به سوی رضا امیرخانی روانه شده و چه بسا آهنگ صدایشان و نجوای عاشقانهشان با خدا برای سلامتی رضا امیرخانی، کمتر از علاقهمندان ایرانی رضا صمیمانهتر و نگرانتر و ملتمسانهتر نباشد. هرچه باشد رضا امیرخانی در حق این مردمان محبتی کرده که بسیاریها نکردند و چنانکه گفتم، مردم افغانستان خودشان را مدیون امیرخانی میدانند.
من اصلا نمیخواهم از افغانستان دل بکنم...
به امید سلامتی رضا امیرخانی و به یاد او این خطوط از جانستان کابلستان را با هم بخوایم و برای او طلب سلامتی کنیم:
- «و باز یادم هست در ورودِ به ایران، مثلِ همیشه نبودم... هر بار وقتی از سفری به ایران برمیگردم، دوست دارم سر فرو بیافکنم و بر خاک سرزمینم بوسهای بیافشانم... این اولین بار بود که چنین حسی نداشتم... برعکس، پارهای از تنم را به جا گذاشته بودم پشتِ خطوطِ مرزی، خطوطِ بیراه و بیروحِ مرزی... خطوطِ «مید این بریطانیای کبیر»! پارهای از نگاهِ من، مانده بود در نگاهِ دخترِ هشت ماهه... بلاکشِ هندوکش…»
- «اشک توی چشمهام جمع میشود. اینجا تنها جای عالم، خارجِ ایران است که میتوانی برگِ پذیرشِ هتل را به خط و زبانِ فارسی پر کنی…»
- «کمتر جایی است در عالم که اینجور تاریخش به جغرافیا نزدیک شود. شاید فقط بتوان میدانِ نقشِ جهانِ اصفهان و مسجدِ ایاصوفیای استانبول را مثال آورد. برای فرهنگهای دیگر شاید رم و آتن نیز چنین شکوهی داشته باشند. هرات برای من، جایی است که جغرافیش با تاریخ پیوند میخورد. نمیدانم میشود مثلِ واژهٔ ژئوپلیتک واژهای جعل کرد برای این همپوشانی یا نه. هر دیوارِ هرات، هر برجِ قلعه، هر منارهٔ مسجد، راوی بخشی از تاریخِ مشترک ماست».
- «جوانمرد مردمی هستند مردمِ این دیار».
- «حملهٔ محمودِ افغان، به هیچ رو، یورش نبوده است، شورش بوده است. شورشی درونِ یک حکومتِ بزرگ. ما حتا تاریخِ هزاران سالهٔ ایرانِ بزرگ را با مرزهای سیاسی زیرِ دویست ساله مینویسیم و بعد انتظار داریم فرهنگِ غریبنوازی داشته باشیم!؟»
- «بیگانهستیزی اگر باید، برمیگردد به بیگانهای که قصدِ چپاولِ سرزمینمان را داشته باشد، نه به همسایهٔ همخونی که تازه دیوارِ بینِ خانهٔ ما و او را همان بیگانه کشیده است».
- «من اصلا نمیخواهم از افغانستان دل بکنم. حالا میفهمم که این خاک کش دارد یعنی چه…»



نظر شما