۹ خرداد ۱۳۹۰، ۱۰:۳۷

معنای زندگی از نگاه مولانا/

انتقاد از توجه جوانان به متفکران غربی/ مولوی معتقد به اختیار انسان است

انتقاد از توجه جوانان به متفکران غربی/ مولوی معتقد به اختیار انسان است

بقایی با اشاره به اینکه در شگفتم چرا جوانان ما اینقدر عَلَم متفکران غربی را به سینه می‎زنند در حالیکه متفکران بزرگی در کشور خودمان داریم، یادآور شد: مولوی معتقد به اختیار و مختار بودن انسان است .

به گزارش خبرنگار مهر، نشست "معنای زندگی از نگاه مولانا" عصر یکشنبه 8 خرداد در بنیاد جمشید جاماسیا با سخنرانی دکتر محمد بقایی برگزار شد.

بقایی به معنی کلمه زندگی پرداخت و گفت: زندگی مثل زمان، از آن دست کلماتی است که نمی‎شود آن را در یک جمله و یا عبارت بطور جامع تعریف کرد. همه زمان را می‌دانند که چیست اما وقتی تعریفی از آنان بخواهیم تعریفی برای آن ندارند.

وی افزود: به نظر می‎رسد برای زندگی به اندازه تک تک آدمیان معنی وجود دارد یعنی زندگی را آنچنان تعریف می‌کنند که خودشان درک کرده‎اند. اما در طول تاریخ تفکر بشری متفکرانی بوده‎اند که تعریف جامعی از زندگی کرده‎اند که یکی از این متفکران مولوی است. او دیدگاههای بسیار متفاوتی از زندگی دارد در همه آثار از زندگی صحبت می‎کند. چگونه زیستن را بویژه در مثنوی توضیح می‎دهد و به قدر تشنگی باید از ژرفای اندیشه‎اش چشید زیرا دریا در ظرف نمی‎گنجد.

این کارشناس ادبی و فلسفی ادامه داد: مهمترین اصلی که مولانا در مورد زندگی انسان بیان می‎کند اندیشیدن است و تعقل را از سایر وجوه زندگی بشر برتر می‎داند. به نظر او اندیشه چیزی است که انسان را از دیگر موجودات متمایز می‎کند. همه نحله‎ها و مکاتب بشری انسان را به اندیشیدن تشویق کردند اما نگفتند که چگونه بیندیشیم. مولوی راه اندیشیدن را که مهمترین ارزش زندگانی است را هم بیان کرده و آن نیکو اندیشیدن یا اندیشه نیک است که در آیین باستان ایرانی از محورهای اساسی آن بوده است.
 
بقایی گفت: عقل در همه انسانها یکی است اما همین عقل در کسی موجب گمراهی و ضلالت او و در کسی دیگر موجب نیک اقبالی او می‌شود. مولوی می‎گوید خردورزی کنید و در این راه او معتقد است هر انسانی نیاز به یک معلم و راهبر و راهنما دارد تا او را به نتیجه درست راهنمایی کنند. او در تمثیلی می‎گوید راهنما مانند سوزنبان قطاری است که مسیر قطار را بر سر دو راهیها مشخص می‌کند راهنمای انسان هم او را بر سر دو راهیها یاری می‎رساند که راه درست را انتخاب کند.
 
نویسنده "نیچه، اقبال و مولوی"، پدر مولوی را اولین راهنما و دلیل راه او خواند و گفت: مولانا به سال 604 قمری در بلخ به دنیا آمد و تا 11 سالگی در مدرسه پدرش در بلخ تربیت شد اما خانواده او به قونیه سفر می‎کند و بعد از فوت پدر برهان الدین محقق ترمذی از شاگردان پدرش تربیت مولانا را ادامه می‎دهد و او را برای ادامه تحصیل علم تشویق به رفتن به شامات و دمشق می‌کند. مولوی در حلب با شمس آشنا می‎شود و سپس به قونیه باز می‎گردد شمس طاقت دوری او را ندارد و به قونیه می‎رود. از تبادل فکری ایندو شاگردان مولوی شورش می‌کنند و شمس ناچار به ترک قونیه می‎شود.
 
نویسنده در "جستجوی هویت ملی"، تصریح کرد: مولوی پسرش سلطان بَلَد را پی شمس فرستاد و شمس بار دیگر به قونیه آمد و دوباره شاگردان مولوی علیه شمس شورش کردند و شمس ناچار شد برای همیشه قونیه را ترک کند. از این زمان به بعد است که مولوی به عارفی بزرگ تبدیل می‎شود و از همین دوران است که روحیات نفسانی او شروع می‎شود و چهارمین مشوق و راهبر او حسام الدین چَلَبی او را به سرایش مثنوی تشویق می‎‌کند.
 
وی تأکید کرد: من در شگفتم چرا جوانان ما اینقدر عَلَم متفکران غربی را به سینه می‎زنند در حالیکه ما متفکران بزرگی در کشور خودمان داریم. بسیاری از اندیشمندان به جبرگرایی در تاریخ معتقدند و می‎گویند انسان راه گریزی از تقدیر و سرنوشتش ندارد در حالیکه انسان آرمانی مولوی به هیچ وجه جبری مسلک نیست. مولوی می‎گوید اینکه در گذشته عملی را مرتکب شدی و این در آینده عمل تو را گرفت این تقدیر توست . بیشتر متفکران غربی هم به جبرگرایی(دتر مینیسم) از ارسطو گرفته تا خود نیچه معتقد بودند. ولی مولوی به اختیار و مختار بودن انسان معتقد است.
 
این نویسنده و مترجم یادآور شد: مولوی بر این باور است که نه حق کاملی وجود دارد و نه باطل کاملی. مولوی معتقد است که انسان می‎تواند خود را به مرحله‎ای برساند که خدا گونه شود و خود به جایی می‎رسد که همین ادعا را می‎کند. 
 
نویسنده کتاب "معنای زندگی از نگاه اقبال و مولوی" گفت: در واقع این حال همان سخن انا الحق حلاج است که حلاج را دار زدند و سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند . تا دویست سال بعد از حلاج کسی جرأت نکرد در اینباره حرفی بزند که عطار بعد از دویست سال این سخن را بنحوی گفت و مولوی یکصد سال بعد از عطار این حرف را تکرار کرد. از اینرو اقبال شیفته مولوی است و او را کسی می‎داند که پایه ریز استقلال آدمی است که چطور خود را بفهمد و بداند که لایق چه مقامات بلندی است.
 
این محقق و پژوهشگر حوزه ادبیات و زبان فارسی دتصریح کرد: مولانا طرفدار شادی و نشاط در زندگی است خود معروف است که ستونی در خانه داشت و وقت سرودن اشعارش دور آن ستون می‎چرخید و با رقص پا به سماع می‎پرداخت. او همچنین طرفدار هر آن چیزی است که زندگی را پر تلألو و فعال و پویا می‌کند. او شاید اولین کسی است که همانند کانت معتقد است درباره آنچه نمی‏بینیم نمی‎شود صحبت کرد.
 
وی تأکید کرد: اندیشه‎های مولوی ما را به رسیدن به خداگونگی تشویق می‎کند و این مقام دست نیافتنی به نظر نمی‎رسد، کافی است بر اساس آموزه‏های مولوی عمل کنیم و با الم و رنجی که این راه دارد خو بگیریم.
کد خبر 1324177

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha