به گزارش خبرنگار مهر، نشست "معنای زندگی از نگاه مولانا" عصر یکشنبه 8 خرداد در بنیاد جمشید جاماسیا با سخنرانی دکتر محمد بقایی برگزار شد.
بقایی به معنی کلمه زندگی پرداخت و گفت: زندگی مثل زمان، از آن دست کلماتی است که نمیشود آن را در یک جمله و یا عبارت بطور جامع تعریف کرد. همه زمان را میدانند که چیست اما وقتی تعریفی از آنان بخواهیم تعریفی برای آن ندارند.
وی افزود: به نظر میرسد برای زندگی به اندازه تک تک آدمیان معنی وجود دارد یعنی زندگی را آنچنان تعریف میکنند که خودشان درک کردهاند. اما در طول تاریخ تفکر بشری متفکرانی بودهاند که تعریف جامعی از زندگی کردهاند که یکی از این متفکران مولوی است. او دیدگاههای بسیار متفاوتی از زندگی دارد در همه آثار از زندگی صحبت میکند. چگونه زیستن را بویژه در مثنوی توضیح میدهد و به قدر تشنگی باید از ژرفای اندیشهاش چشید زیرا دریا در ظرف نمیگنجد.
این کارشناس ادبی و فلسفی ادامه داد: مهمترین اصلی که مولانا در مورد زندگی انسان بیان میکند اندیشیدن است و تعقل را از سایر وجوه زندگی بشر برتر میداند. به نظر او اندیشه چیزی است که انسان را از دیگر موجودات متمایز میکند. همه نحلهها و مکاتب بشری انسان را به اندیشیدن تشویق کردند اما نگفتند که چگونه بیندیشیم. مولوی راه اندیشیدن را که مهمترین ارزش زندگانی است را هم بیان کرده و آن نیکو اندیشیدن یا اندیشه نیک است که در آیین باستان ایرانی از محورهای اساسی آن بوده است.
بقایی گفت: عقل در همه انسانها یکی است اما همین عقل در کسی موجب گمراهی و ضلالت او و در کسی دیگر موجب نیک اقبالی او میشود. مولوی میگوید خردورزی کنید و در این راه او معتقد است هر انسانی نیاز به یک معلم و راهبر و راهنما دارد تا او را به نتیجه درست راهنمایی کنند. او در تمثیلی میگوید راهنما مانند سوزنبان قطاری است که مسیر قطار را بر سر دو راهیها مشخص میکند راهنمای انسان هم او را بر سر دو راهیها یاری میرساند که راه درست را انتخاب کند.
نویسنده "نیچه، اقبال و مولوی"، پدر مولوی را اولین راهنما و دلیل راه او خواند و گفت: مولانا به سال 604 قمری در بلخ به دنیا آمد و تا 11 سالگی در مدرسه پدرش در بلخ تربیت شد اما خانواده او به قونیه سفر میکند و بعد از فوت پدر برهان الدین محقق ترمذی از شاگردان پدرش تربیت مولانا را ادامه میدهد و او را برای ادامه تحصیل علم تشویق به رفتن به شامات و دمشق میکند. مولوی در حلب با شمس آشنا میشود و سپس به قونیه باز میگردد شمس طاقت دوری او را ندارد و به قونیه میرود. از تبادل فکری ایندو شاگردان مولوی شورش میکنند و شمس ناچار به ترک قونیه میشود.
نویسنده در "جستجوی هویت ملی"، تصریح کرد: مولوی پسرش سلطان بَلَد را پی شمس فرستاد و شمس بار دیگر به قونیه آمد و دوباره شاگردان مولوی علیه شمس شورش کردند و شمس ناچار شد برای همیشه قونیه را ترک کند. از این زمان به بعد است که مولوی به عارفی بزرگ تبدیل میشود و از همین دوران است که روحیات نفسانی او شروع میشود و چهارمین مشوق و راهبر او حسام الدین چَلَبی او را به سرایش مثنوی تشویق میکند.
وی تأکید کرد: من در شگفتم چرا جوانان ما اینقدر عَلَم متفکران غربی را به سینه میزنند در حالیکه ما متفکران بزرگی در کشور خودمان داریم. بسیاری از اندیشمندان به جبرگرایی در تاریخ معتقدند و میگویند انسان راه گریزی از تقدیر و سرنوشتش ندارد در حالیکه انسان آرمانی مولوی به هیچ وجه جبری مسلک نیست. مولوی میگوید اینکه در گذشته عملی را مرتکب شدی و این در آینده عمل تو را گرفت این تقدیر توست . بیشتر متفکران غربی هم به جبرگرایی(دتر مینیسم) از ارسطو گرفته تا خود نیچه معتقد بودند. ولی مولوی به اختیار و مختار بودن انسان معتقد است.
این نویسنده و مترجم یادآور شد: مولوی بر این باور است که نه حق کاملی وجود دارد و نه باطل کاملی. مولوی معتقد است که انسان میتواند خود را به مرحلهای برساند که خدا گونه شود و خود به جایی میرسد که همین ادعا را میکند.
نویسنده کتاب "معنای زندگی از نگاه اقبال و مولوی" گفت: در واقع این حال همان سخن انا الحق حلاج است که حلاج را دار زدند و سوزاندند و خاکسترش را بر باد دادند . تا دویست سال بعد از حلاج کسی جرأت نکرد در اینباره حرفی بزند که عطار بعد از دویست سال این سخن را بنحوی گفت و مولوی یکصد سال بعد از عطار این حرف را تکرار کرد. از اینرو اقبال شیفته مولوی است و او را کسی میداند که پایه ریز استقلال آدمی است که چطور خود را بفهمد و بداند که لایق چه مقامات بلندی است.
این محقق و پژوهشگر حوزه ادبیات و زبان فارسی دتصریح کرد: مولانا طرفدار شادی و نشاط در زندگی است خود معروف است که ستونی در خانه داشت و وقت سرودن اشعارش دور آن ستون میچرخید و با رقص پا به سماع میپرداخت. او همچنین طرفدار هر آن چیزی است که زندگی را پر تلألو و فعال و پویا میکند. او شاید اولین کسی است که همانند کانت معتقد است درباره آنچه نمیبینیم نمیشود صحبت کرد.
وی تأکید کرد: اندیشههای مولوی ما را به رسیدن به خداگونگی تشویق میکند و این مقام دست نیافتنی به نظر نمیرسد، کافی است بر اساس آموزههای مولوی عمل کنیم و با الم و رنجی که این راه دارد خو بگیریم.
نظر شما