۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۱۴:۰۵

پرونده زندگی و آثار کلیما-۱۵/ «قرن دیوانه من»-۵

کلیما و چهره واقعی کافکا/تاثیری که دورنمات بر نوشتن «قلعه» داشت

کلیما و چهره واقعی کافکا/تاثیری که دورنمات بر نوشتن «قلعه» داشت

ایوان کلیما معتقد است برخی نظریه‌پردازان ادبیات، جهان ذهنی خود را بر کافکا و آثارش تابیده و تفاسیری از آثار این‌نویسنده کرده‌اند که ارتباطی به او ندارند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: پانزدهمین‌قسمت از پرونده «زندگی و آثار کلیما» که پنجمین‌قسمت از بررسی کتاب «قرن دیوانه» این‌نویسنده چک محسوب می‌شود، درباره موضوع مهمی است که ذهن پژوهشگران ادبیات چک را به خود مشغول کرده و ما هم پیش‌تر در قالب چند مطلب و گفتگو به آن پرداخته‌ایم: تصویر واقعی و ساختگی از فرانتس کافکا نویسنده مهم ادبیات چک و جهان.

«کافکاشناسی با عینک ایوان‌ کلیما/نوسان میان ترس از تنهایی و صمیمت»، «شانس کافکا داشتن مداحی چون ماکس برود بود/ روی دیگر آقای نویسنده»، «کافکای افسانه‌ای و کافکای واقعی/رودررو و بی‌تعارف با آقای ک» و «دیدن کافکای خوب و مثبت‌بین در ساحت داستان/دغدغه مفیدبودن آقای ک» برخی از مطالبی بودند که درباره این‌مساله، یعنی کافکای واقعی و کافکای ساختگی و افسانه‌ای منتشر کردیم. اما ایوان‌ کلیما در فرازهایی از کتاب «قرن دیوانه من» خود، مطالبی دارد که با توجه به اهمیت پرونده و موضوع مطرح‌شده، نمی‌توان آن‌ها را در نظر نگرفت و از کنارشان به‌راحتی گذشت.

در مطلبی که در ادامه می‌آید، چند نکته و تذکر مهم توسط کلیما درباره کافکا وجود دارد؛ اول این‌که درباره شکل‌گیری و نوشتن نمایشنامه «قلعه» اگر فرد یا نویسنده‌ای در زمینه فرم و قالب روی کلیما تاثیر گذاشته باشد، آن‌فرد فرانتس کافکا نیست بلکه فردریش دورنمات است. نکته دیگر هم مربوط به نگاه کلیما به کافکاست. او می‌گوید برخی از منتقدان و نظریه‌پردازان ادبی، در آثار کافکا دنبال مفاهیم پیچیده و غامض هستند. آن‌ها آثار کافکا را برای پیداکردن بیان نمادین مفاهیم و اندیشه‌های پیچیده درباره موضوعاتی مثل بیگانگی بشر، عدالت، تقدیر و ... جستجو می‌کنند اما اصل ماجرا،‌ چیز دیگری است و آثار کافکا، چنین‌قابلیتی ندارند.

در ادامه مشروح پانزدهمین قسمت از پرونده «زندگی و آثار کلیما» را که مربوط به «کافکاشناسی کلیما» است، می‌خوانیم؛

در سال‌های ممنوعیت فعالیت کلیما در چک، وقتی نمایشنامه «قلعه»‌اش در آلمان اجرا شد، مطبوعات آلمان گزارش‌های نسبتا مثبتی درباره آن نوشتند و این‌اثر کلیما را با نمایشنامه «تانگو»ی مروزِک و «قلعه»ی کافکا مقایسه کردند. کلیما می‌گوید در آن‌روزها، کافکا برای آلمانی‌ها تنها منبع دانش نسبت به ادبیات چک به حساب می‌آمد و اگر نمایشنامه «قلعه‌»اش، در چیزی با رمان «قلعه» کافکا اشتراک داشته، آن‌نکته، تلاش برای رسیدن به تصاویر تلمیحی بوده است. به نظر کلیما، تفاوتش با کافکا در این‌ بوده که کافکا از شدت خجالتی‌بودن به حکایت‌های تمثیلی پناه برده و با این‌کار در صدد بوده نوشتن از خصوصی‌ترین تجربیات و احساساتش را پنهان کند. اما کلیما به‌این‌دلیل سراغ تمثیل رفت چون چاره دیگری برای گذر از سد سانسور نداشت. به‌هرحال خودش می‌گوید اگر کسی در ساحت شکل و ساختار بر «قلعه» او تاثیر گذاشته باشد؛ نه کافکا که فردریش دورنمات بوده است.

اما کلیما به‌این‌دلیل سراغ تمثیل رفت چون چاره دیگری برای گذر از سد سانسور نداشت. به‌هرحال خودش می‌گوید اگر کسی در ساحت شکل و ساختار بر «قلعه» او تاثیر گذاشته باشد؛ نه کافکا که فردریش دورنمات بوده استکلیما در روزهای منتهی به بهار پراگ و خفقان پس از آن است، یادداشت‌های کافکا را می‌خوانده و در فرازهایی از بخش دوم کتاب «قرن دیوانه من» که مشغول روایت آن‌دوره است، نوشته از خاطره روز دوم اوت ۱۹۱۴ کافکا یکّه خورده است: «خیلی کوتاه بود. آلمان به روسیه اعلام جنگ داده است _ شنا در بعد از ظهر. من دو علامت تعجب جلوی آن گذاشتم و با مداد در حاشیه نوشتم: این هم‌زمانی در وقوع رویداد جهانی و تاریخ شخصی، جنبه‌ای ذاتی از ادبیات مدرن است. دقیق‌تر آن بود که می‌نوشتم: جنبه‌ای از زندگی انسان»

دعوت از کلیما برای تدریس زبان‌های اسلاوی در دانشگاه آن آربور (میشیگان) باعث شد درباره تاریخ ادبیات چک و اسلاواک‌ها بیشتر تحقیق کند. او می‌گوید در دوره‌ای که لوپ ده وگا، شکسپیر و مولیر دست به قلم بودند، در سرزمین‌های چک عملا تئاتر وجود نداشته و تازه دو قرن بعد بوده که افرادی مثل واسلاو کلیپرا و یوزف تیل شروع به نوشتن کمدی‌های ساده‌لوحانه برای عموم مردم روستایی کردند. در زمینه شعر و نثر ادبی هم اوضاع چک تا آن‌برهه همین‌گونه بوده است. ادبیات چک، بین دو جنگ جهانی اول و دوم بود که شروع به نزدیک‌شدن و تمایل به سمت ادبیات دیگرکشورهای اروپا کرد. کلیما شاخص‌های این‌دوره را یاروسلاو هاسک، کارل چاپک، ولادیسلاو وانکورا و فرانتس کافکا می‌داند. او هم می‌گوید کافکا گرچه به آلمانی می‌نوشت اما عمدتا با شهر پراگ شناخته می‌شد.

کلیما در بخشی از خاطراتش، بحث کافکاشناسیِ فیلیپ راث نویسنده آمریکایی را هم مطرح می‌کند؛ جایی که می‌گوید «راث با پرسیدن این‌که آیا به نظرم کافکا فاقد قدرت مردانه بود مرا به تعجب آورد.» این‌مبحث در صفحه ۳۱۹ کتاب «قرن دیوانه من» آمده و در آن، کلیما می‌گوید با خواندن مکاتبات کافکا با ملینا یزنسکا به این‌نتیجه رسیده بوده که کافکا اصلا از نظر جنسی ناتوان نبوده است. بلکه چنان وسواسی داشته که هروقت قرار می‌شد زنی را که عاشقش بود ببیند، یا می‌کوشید خود را نسبت به آن‌عشق قانع کند، چنین‌کاری را مزاحم برنامه روزانه خود به حساب می‌آورد. کلیما معتقد است کافکا برای تجدید آن‌نظم روزانه، تلاش می‌کرد به مرور چیزی بپردازد که قرار بود انجام دهد یا بگوید؛ و این که هرچیز قرار بود چگونه اتفاق بیافتد. قرارهای برنامه‌ریزی‌شده هم چنان او را آزار می‌داد که از چندشب پیش نمی‌خوابید. در صحنه پایانی و اوج «قلعه‌»‌ای که کافکا نوشته، یکی از مقامات قلعه به نام بیرگول به‌صورتی تا حدی پوچ از نقشه‌بردار در تختخوایش استقبال می‌کند و می‌گوید تمام آن‌چه او لازم است انجام دهد، آن است که آرزویش را بگوید، و برآورده خواهد شد. اما کِی (شخصیت نقشه‌بردار داستان) چنان خسته است که در همان لحظه به خواب می‌رود. کلیما این‌صحنه از داستان «قلعه» را تصویر دقیقی از فروپاشی عصبی کافکا می‌داند؛ امری که معتقد است می‌توانست تمام مواجهه‌های بعدی کافکا با زنان را تحت تاثیر قرار دهد.

پس از نوشتن نمایشنامه «قلعه» این تلقی به وجود آمد که کلیما درکی از کافکا و تمایلی نسبت به او دارد. اما خودش در خاطراتش این‌مساله را رد می‌کند و می‌گوید چنین تمایل یا درکی صحت نداشته است. او درباره کافکا اطلاعات زیادی نداشته و به قول خودش، آثار کافکا، گفتگوی خاصی با او برقرار نمی‌کردند و «قلعه‌» ای که او نوشت، فقط از نظر عنوان و اسم با «قلعه» کافکا شباهت داشته است. کلیما این‌مساله را در خاطراتش درباره نامه مارکتا گِتز استانکی یوویچ استاد مطالعات آلمانی و مترجم زبان چکی نوشته که به او نامه نوشت و پرسید آیا می‌تواند در صدمین سالگرد تولد کافکا در دانشگاه بریتیش کلمبیا سخنرانی کند یا نه؟ که کلیما در پاسخ نوشت حتی اگر هم بخواهد نمی‌تواند بیاید چون با شرایطی که کمونیست‌ها بر او تحمیل می‌کردند نمی‌توانست از کشور خارج شود.

کلیما و چهره واقعی کافکا/تاثیری که دورنمات بر نوشتن «قلعه» داشت

فرانتس کافکا

کلیما می‌گوید نظریه‌پردازان، منتقدان و تاریخ‌نگاران ادبی عادت به حرکت در جهانی از اندیشه دارند، و عمومی‌سازی‌هایی را بیان می‌کنند و سپس جهان مجردشان را بر نویسنده تحت مطالعه‌شان می‌تابانند. درباره کافکا هم، همین‌اتفاق رخ داده و گروه‌هایی که نام می‌برد، هنگام نقد آثار کافکا که تصویرسازی‌های رویاگونه‌اش فرد را به سمت تفاسیر دوپهلو فریب می‌دهد، یک ناهمخوانی عظیم میان اندیشه‌های این‌نویسنده و آنان به وجود آمده استبه‌هرحال، کلیما پس از این‌اتفاقات، شروع به خواندن نامه‌های کافکا (مشخصا نامه‌های فرانتس به فلیچه باوئر) کرد؛ [کاری که رضا میرچی مترجم و محقق ایرانی هم باور دارد برای شناخت واقعی و دقیق کافکا باید انجام داد] و از خلال مطالعه این‌نامه‌ها، با روابط عجیب و غریب نویسنده مشهور چکی و این‌زن که کافکا ادعا می‌کرد عاشقش است، آشنا شد. کلیما می‌گوید در نامه‌های کافکا به میلنا یسنسکا هم رابطه‌ای مشابه یافته و در کمال تعجب، کافکا ناگهان به شکلی دیگر در چشمش نمود پیدا کرده است؛ متفاوت از چیزی که به نظر اکثر دانشمندان می‌رسید (البته به قول خودش شاید به استثنا کانِتّی). پژوهشگران و دانشمندان، آثار کافکا را در جستجوی بیان نمادین اندیشه‌هایی غامض درباره عدالت، تقدیر بشر، جامعه، بیگانگی انسان، و حتی سرنوشت بعدی یهودیان کند و کاو می‌کردند اما کلیما می‌گوید یقین داشته که ماجرا،‌ دقیقا عکس این‌حالت و خلاف آن هستند. او این‌مساله را در صفحه ۳۸۹ «قرن دیوانه من» تشریح کرده است.

ایوان کلیما هم مانند تعدادی از پژوهشگران و چهره‌های فرهنگی چک، معتقد است درباره کافکای واقعی، نظرات و نگاهی اشتباه وجود دارد. او در این‌باره می‌گوید نظریه‌پردازان، منتقدان و تاریخ‌نگاران ادبی عادت به حرکت در جهانی از اندیشه دارند، و عمومی‌سازی‌هایی را بیان می‌کنند و سپس جهان مجردشان را بر نویسنده تحت مطالعه‌شان می‌تابانند. درباره کافکا هم، همین‌اتفاق رخ داده و گروه‌هایی که نام می‌برد، هنگام نقد آثار کافکا که تصویرسازی‌های رویاگونه‌اش فرد را به سمت تفاسیر دوپهلو فریب می‌دهد، یک ناهمخوانی عظیم میان اندیشه‌های این‌نویسنده و آنان به وجود آمده است. (صفحه ۳۸۹) در همین‌باره، کلیما داستان «جزیره محکومان» کافکا را مثال می‌زند و می‌گوید این‌داستان که به‌ظاهر غیرقابل فهم و پوچ است، تفاسیر عجیبی از سوی همان‌منتقدان و نظریه‌پردازان دریافت کرده است.

از نظر کلیما، کافکا علاقه‌ای به جهان ایده‌ها نداشته و حتی به جهان اطرافش هم علاقه کمی نشان می‌داده است. او به‌صورت اختصاصی متوجه خودش بوده و بیش از هرچیزی، در مورد عدم کمال خودش می‌نوشت؛ یعنی ناتوانی‌اش برای بزرگ‌شدن و منظور کلیما از این‌ناتوانی، عدم توفیق کافکا برای آزادکردن خود از نفوذ پدرش و تکامل به‌عنوان مردی بالغ است که بتواند یک‌خانواده بسازد. کلیما معتقد است کافکا خجالتی بود و نوع نگاه یک هنرمند را داشت. به همین‌ترتیب از آن‌جا که رویاپردازی‌اش بر هر سامانه فکری که به او نسبت می‌دهند غلبه داشت، خود را در قالب تصاویر دوپهلو و اسرارآمیز پنهان می‌کرده است. کلیما در همان‌بخش از «قرن دیوانه من» که درباره کافکا می‌نویسد، چنین‌نقد و نظری درباره علت ناتمام‌ماندن آثار کافکا دارد: «ناتوانی او در بالغ‌شدن حتی در ناکامی‌اش برای تکمیل یک کار مفصل‌تر مشهود است. هرچند به نظرم فرد محقق حتی از روی همین قطعات ناتمام و چندین قطعه نثری که به هر حال تمام کرد می‌تواند به منبع الهامش دست یابد.» اما درباره مواجهه کافکا با زنان و ناتوانی‌اش در تکمیل یک‌رابطه منسجم و تشکیل زندگی، کلیما ورودی خاطرات روزانه کافکا درباره اولین‌نامزدی‌اش با فلیچه را مطرح می‌کند که هنگام مطالعه، توجه‌اش را جلب کرده بود. کلیما معتقد است این‌برهه از زندگی کافکا، به‌گونه‌ای است که به نظر می‌رسد گویی دست‌وپایش را مانند یک تبهکار بسته‌اند. او پس از شش‌هفته از شروع نامزدی با فلیچه، نامزدی‌اش را با این‌دختر به هم زد و همراه دوستش به کنار دریافت رفت و داستانی نوشت که اگر طرح‌واره‌های الهام‌بخش‌اش به کافکا، درست درک شوند، می‌توان دید که او خود را در نقش انسانی محکوم به اعدام دیده که روی تخته مرگ بسته شده و سوزن‌های گزنده‌ و کشنده، در حال نزدیک‌شدن به بدنش هستند.

کلیما معتقد است از نظر کافکا، زنان قلعه‌های نفوذناپذیر بودند و نهایتا اگر او را در بستر خود می‌پذیرفتند و رابطه‌اش با آن‌ها تا آن‌حد پیش می‌رفت؛ تازه باید برای موفقیت، بر مشکلات درونی خودش غلبه می‌کرد؛ بر خستگی، اضطراب و بی‌تصمیمی‌اش. در نتیجه کافکا نمی‌توانست خود را از فرصت پیش‌آمده بهره‌مند کند و لطف زنان را بپذیرد. کلیما در این‌باره می‌نویسد: «او نمی‌توانست هیچ رابطه ملموسی را به اجرا بگذارد، درست همان‌گونه که نمی‌توانست یک اثر طولانی را به پایان ببرد. سرانجام مرگ برایش تنها راه حل بود و در بیماری سل از آن استقبال کرد.» (صفحه ۳۹۱)

کد خبر 5228060

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha