پیام‌نما

وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ * * * یهود و نصاری هرگز از تو راضی نمی شوند تا آنکه از آیینشان پیروی کنی. بگو: مسلماً هدایت خدا فقط هدایت [واقعی] است. و اگر پس از دانشی که [چون قرآن] برایت آمده از هوا و هوس های آنان پیروی کنی، از سوی خدا هیچ سرپرست و یاوری برای تو نخواهد بود. * * * از تو کی خوشنود گردند ای ودود! / از رهی، هرگز نصاری و یهود؟

۲۲ تیر ۱۳۸۴، ۱۲:۵۳

معضلات و مشكلات ايثارگران در آيينه رسانه‌ها (2)

مطلبي خطاب به يك نفر ؛ فقط مسئول امور ايثارگران بنياد بخواند

مطلبي خطاب به يك نفر ؛ فقط مسئول امور ايثارگران بنياد بخواند

گفت: بنويس هيچ نمي‌خواهم. نه دنبال گرفتن ماشين هستم و نه دنبال خانه. مي‌خواهم يك‌بار فقط يك‌بار مسؤل امور جانبازان بنياد بيايد و به حرف‌هاي من گوش بدهد. من هم مي‌نويسم. مي‌نويسم، فقط براي يك نفر. همان يك نفر بخواند و رو در روي او بنشنيد و دست كم فقط گوش بدهد. . .

به گزارش گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر در ادامه مجموعه اخبار «معضلات و مشكلات ايثارگران در آيينه رسانه‌ها» اين‌بار مطلبي از روزنامه اطلاعات منتشر مي‌شود . اين روزنامه در صفحه جانبازان و معلولين خود مورخ پنجم ارديبهشت‌ماه سال جاري مطلبي منتشر كرد به قلم نگين حسيني با عنوان : «مطلبي خطاب به يك نفر ؛ فقط مسئول امور ايثارگران بنياد بخواند : بيا حرف‌هايم را بشنو ! » 

صدايش از پشت گوشي تلفن هم رنجور بود ، گفت: جانباز شيميايي ام . درد دارم ، نه توي جسم مجروحم . بيا دردهايم را بشنو كه از روحم بلند مي شود.

قرارگذاشتيم. حدود دو ساعت پاي صحبت  او نشستم. اسمش « امير خرم » است. متولد 1348، آنقدر جوان كه باور نمي كني چقدر كم سن بوده و پنهاني به جنگ رفته است. اما چهره اش پيرتر و فرسوده تر نشان مي دهد.

دو جانباز ديگر هم بودند؛ جعفر سلطان محمدي وعبدالله رحيمي . حرف هاي همه شان در تاييد كلام هم بود. مطلبي كه مي خوانيد از دو ساعت گفتگو با آنها برداشت شده  است.

دستم نمي رود بنويسم از آنهمه غرور و افتخار ، چه بر جا مانده جز نايي مجروح ، ريه اي زخمي ، تك سرفه اي نفس بر ، و داغي روي قلب شكسته اش و پرسش هاي مداوم كه چه شد ؟ كه بودم؟ و حالا كه هستم ؟

دستم نمي رود پاسخ هاي تلخ را بنويسم كه جنگ تمام شد، ديروز رزمنده پرافتخار بودي ، و حالا بيمار و سربار و ازياد رفته .

همين جا بود، توي همين شهر ، جلوي چشم هاي من و تو . دود و ترافيك و سرفه هاي خشك درگذر بي تفاوت آدم‌ها .
همين جا بود. شلوغي بانك. آن صف دراز . حالش بد شد،  افتاد. جرات نشان دادن كارت جانبازي را نداشت. صداي پسر جوان توي گوش اش پيچيد. دِ همين شماها بوديد كه ما را . . .

و او يا نفس هايي كه از شدت سرفه به شماره افتاده بود، گفته بود : « آن روز توي خرمشهر ، كه مي ديدم عراقي ها زن و بچه‌مان را به جيپ مي بستند و شقه مي كردند، بايد مي نشستم و نگاه مي كردم تا صدام تا خود تهران پيش بيايد. . . »

اگر از جنگ  گريخته بود، حتماً همين جوان امروز توي صورت او نگاه مي كرد و مي گفت: غيرتت كجا بود وقتي اينها را مي ديدي و فكر فرار بودي؟!

و او توي صف بانك از حال رفته بود . نفس اش گرفته بود . رگبار سرفه ها، و كسي نبود يادش بيايد كه اين تن مجروح ، بخاطر دفاع از اين خاك و مردمش جلوي تيرباران دشمن سپر شد.

چقدر زود از ياد بردند. . .
قرار شد حرف هايش را بنويسم. اما دلم نمي آيد اينهمه واقعيت را كه از تلخي به زهر مي مانند ، بنويسم . و بنويسم كه چرا كسي حاضر نيست به حرفها او گوش بدهد؟ و چرا در اداره هاي بنياد، با او مثل خوارترين آدمها رفتار مي كنند.  و چرا . . .

مي گفت حرف هايم ، حرف داشتن و نداشتن زندگي شخصي ام نيست . حرف گروه زيادي از جانبازان اين مملكت است كه حالا بايد دنبال قرص «متادون» هفته اي چند روز دوندگي كنند. با ريه هاي خراب ، توي دود و دم اين شهر از اين كميسيون به آن كميسيون تأييديه دريافت قرص بگيرند.

مي گفت حرفم حرف همه جانبازاني است كه توي كميسيون تشخيص درصد مجروحيت، خيلي كمتر از حق شان درصد گرفتند . و حالا نمي دانند با تني كه 20 درصد هم كارايي ندارد، چطور به همه خواسته هاي زن و بچه شان جواب بدهند . حرفش ، حرف جانبازاني بود كه موج گرفته اند. با كوچكترين فشار عصبي ، خون جلوي  چشم هايشان را مي گيرد و تا حد جنون و مرگ ، زن و بچه شان را مي زنند. و وقتي كه به خود مي آيند ، ناباور و حيرت زده به دست هاي ناشناس خود نگاه مي كنند كه يك روز اسلحه روي دشمن ناموس مردم گرفته بود و امروز روي ناموس خودش بلند مي شود.

حرفش ، حرف جانبازاني بود كه ديگر صدايشان به جايي نمي رسد . شيشه برمي دارند و به مناطق بنياد مي روند و دست و تن خود را پاره پاره مي كنند.

مي گفت ما چوب عده اي را مي خوريم كه از اين نردبان بالا رفتند و به خيلي جاها رسيدند، اما همه اينطور نبودند و نخواستند كه از پله هاي جانبازي بالا وبالاتر بروند.

گفت: بنويس هيچ نمي خواهم. نه دنبال گرفتن ماشين هستم و نه دنبال خانه . مي خواهم يك بار فقط يك بار مسؤل امور جانبازان بنياد بيايد و به حرف هاي من گوش بدهد.

من هم مي نويسم. اين خطوط چيزي ازبدهكاري هميشگي من به آنها كم نمي كند . مي نويسم، فقط براي يك نفر. همان يك نفر بخواند و رو در روي او بنشنيد و دست كم فقط گوش بدهد. . .

کد خبر 205523

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha