خبرگزاری مهر، گروه استانها: سالهای اسارت علاوه بر غربتی که اسرا از آن رنج میبردند، سختیها و محدودیتهایی داشت که رنج غربت را برایشان دو چندان میکرد. آنها در انجام کارهایی ممنوعیت داشتند که حق طبیعیشان بود؛ از ورزش کردن گرفته تا گریه و خندیدن.
و در این میان اگر پای اعتقادات دینی به میان میآمد، مشخص بود نتیجه چه میشود. آنها نه میتوانستند نماز جماعت برگزار کنند و نه در مناسبتهایی مثل محرم به عزاداری بپردازند. اگر هم حزب بعثی این اعمال را میدیدند، برخوردهای شدیدی میکردند که به شهادت اسرا منتهی میشد.
سیدمصطفی میرشجاع، در گفتگو با خبرنگار مهر با بیان اینکه ۱۴ ساله بوده که وارد جنگ شده است، در خصوص نحوه ورودش به جبهه گفت: من هم مثل خیلی از رزمندگان با دستکاری کردن شناسنامه ام توانستم وارد جبهه شوم. انقلاب با ما کاری کرد که با سن کم نیز دغدغه اسلام و دین داشتیم، از همین رو راهی را انتخاب کردیم که رضایت خدا در آن باشد. خاطرم هست اولین باری که به مسجد برای ثبت نام رفتم ما را راه ندادند و گفتند که شما بچه اید، بار دیگر گفتند قدتان کوتاه است و..؛ برای ما که انقلاب را گذرانده بودیم و برای خودمان کسی بودیم و با آن سن کم یعنی در ۱۲ سالگی اعلامیههای امام را جابجا میکردیم، شنیدن «نه» خیلی سخت بود.
خاطرم هست یک بار بعد از هشت ماه حضور در جبهه، به خانه برگشتم، حقوقی که سپاه برایم درنظر گرفته بود، ۱۶ هزار تومان شده بود. وقتی این پول را به مادرم دادم، به من برگرداند و گفت: «مردم خون میدهند و تو برای من پول می آوری؟» این اسیر دوران دفاع مقدس، «تنها راه سعادت، ایمان، جهاد، شهادت است» را یکی از شعارهای اصیل انقلاب عنوان کرد که این روزها یادمان رفته و افزود: خاطرم هست یک بار هشت ماه در جبهه بودم. وقتی برگشتم حدود ۱۶ هزار تومان حقوق داشتم که برای آن زمان پول بسیاری بود، پول را به مادرم دادم اما مادرم پول را برگرداند و گفت: «مردم خون میدهند تو برای من پول می آوری؟»، پول را به من برگرداند و من نیز حقوقم را به سپاه برگرداندم. آن زمانها مثل همه رزمندگان و به دلیل حال و هوایی که جبههها داشت، دنبال شهادت بودیم. ابتدا که در کردستان حضور داشتیم و دیدیم آنجا شهید نشدیم، گفتیم برویم جنوب، شاید در عملیاتهای جنوب به شهادت برسیم.
وی با بیان اینکه ۲۳ بهمن از مشهد اعزام شدم و ۴ اسفندماه در عملیات خیبر مجروح شده و به اسارت عراقیها درآمدم، بیان کرد: در عملیات قرار بود راه تدارکاتی بصره به العماره را قطع کنیم. اما موفق نشدیم. بعد از شکستن خط، عراقیها میان مجروحان ما راه میرفتند و آنهایی که ناله میکردند را تیر خلاص میزدند؛ یکی به سر و یکی به سینه. آنها هر جنبندهای را بی حرکت میکردند. من نیز مجروح شده بودم ولی سعی کردم خودم را تکان ندهم. از دور صدای گلوله و به شهادت رسیدن حدود ۵۰ نفر از همرزمانم را شاهد بود. گاهی با گوشم صدا را میشنیدم و گاهی با چشمهایم میدیدم که چگونه همرزمانم به شهادت می رسند.
این آزاده بیان کرد: دو عراقی به سمت من آمدند و میخواستند شلیک کنند اسلحه را روی پیشانیم گذاشتند و من نیز در حال خواندن شهادتین بودم اما گویا به من که رسیده بودند، فشنگشان تمام شده بود. یکی از آنها در حال خشاب گذاشتن بود و من بار دیگر شهادتین را زمزمه میکردم. کمی عربی بلد بودم، شنیدم آنها بالای سر من دارند با هم دعوا میکنند. یکی از آنها گفت اگر قسمت تو بوده چرا فشنگت خالی شده؟ او را نکش؛ خلاصه بعد از دعوایی که داشتند به تفاهم رسیدند من را نکشتند و از من رد شدند و بقیه را خلاصی زدند و برگشتند من را اسیر کردند! نمی دانم چرا آن روز من بین آن همه مجروح کشته نشدم. نمیدانم لیاقت شهادت را نداشتم و یا اینکه خدا میخواست زنده بمانم و این روزها را برای نسلهای بعد روایت کنم.
اگر امروز با ویروس کرونا درگیریم، ما در اسارت با ویروس حزب بعثی درگیر بودیم. آنها اجازه عزاداری به ما نمیدادند ولی سعی میکردیم با برنامهای که حفظ جانمان در اولویت باشد، مراسم عزای حسینی را برپا کنیم وی بیان کرد: عادت حزب بعث بود که شب اول اسارت، جنگ روانی برای اسرا ایجاد کند. بچهها ترکش خورده و دست و پا شکسته باید توهینها و فحشهای دشمن را نیز تحمل میکردند. در زندان بصره، شهیدی داشتیم به نام «محسن محمدی»، بچه خیابان امام رضا (ع) مشهد بود. تیر به شکمش خورده بود. وقتی نفس میکشید، رودههایش به بیرون میریخت. نه امکانی برای پانسمان بود و نه به دلیل جراحت زیاد میتوانست چیزی بخورد. عفونت هم وضعیتش را بدتر کرده بود. روز دوم و سوم اسارت حالش خیلی بد شده بود و به دلیل عفونت زیاد بدنش کرم زده بود. من را که میدانست همشهری اش هستم، صدا کرد و سه وصیت کرد: اول اینکه مقداری پول داشت و آنها را گفت چه کنم. همچنین گفت مادرم رضایت نمیداد به جبهه بیایم. گفتم میروم تا راه کربلا را باز کنم. به او بگو، که «محسن بین راه شهید شد و سر قولش ایستاد». مطلب سومی که به من گفت این بود که «اگر امام را دیدی، بپرس آیا محسن به تکلیفش عمل کرد». ما که آزاد شدیم امام از پیش ما رفته بود. روزی در جایی میخواندم سعید بن عبدالله جحفی که برای محافظت از امام حسین (ع) چندین تیر خورده بود، وقتی که نماز تمام شد و امام بر بالینش رفت، همان جملهای را گفته که محسن گفت: «آیا من به تکلیفم وفا کردم؟» که امام در پاسخ میفرمایند: «تو وفا کردی به عهد و تکلیفت به ما، ای سعید تو در بهشت از ما جلوتر هستی». محسن دو سه دقیقه بعد از وصیتش به شهادت رسید و در همان بصره دفن شد. سالها بعد محل دفن او را که به خاطر سپرده بودیم شناسایی کرده و پیکرش را به میهن بازگرداندیم.
میرشجاع با بیان اینکه من هفت سال اسیر بودم، اظهار کرد: در زمان اسارت حتی انجام واجبات ممنوع بود. نماز جماعت نمیتوانستیم بخوانیم، امکان عزاداری نداشتیم، ورزش کردن، گریه و خندیدن ممنوع بود. حصر عجیب و غریبی بود. اگر امروز با ویروس کرونا درگیریم، آن روزها ما با ویروس حزب بعثی درگیر بودیم. آنها اجازه عزاداری به ما نمیدادند ولی ما سعی کردیم با برنامهای که حفظ جانمان در اولویت باشد، عزای حسینی را برپا کنیم. اصلاً نمیشد حتی به دلیل زندانی بودن، مراسم عزاداری را برگزار نکنیم. ما با امام حسین (ع) بزرگ شده بودیم مگر میشد که عزاداری نکنیم؟
ما در اسارت هر بند را حسینیه کردیم و امروز باید هر خانه را یک حسینیه کنیم
وی اظهار کرد: از یک طرف باید جانمان را حفظ میکردیم و از طرف دیگر باید مراسم را برگزار میکردیم. تصمیم گرفتیم که هر بند را یک حسینیه کنیم مثل امروز که باید هر خانه را یک حسینیه کنیم. یک یک نگهبان نیز گذاشته بودیم که آمدن مأمور بعثی را به ما اطلاع دهد. عجیب آن روزها شبیه این روزهایمان است. ما باید فاصله مان با عراقیها را حفظ میکردیم. اگر میفهمیدند مراسم را در سلولهایمان برگزار میکنیم، شکنجههای سختی در انتظار بچهها بود. همه چیز را باید طبیعی میکردیم. گوشه اتاقمان روی پرده نوشته بودیم حسینیه موسی بن جعفر (ع). همه با هم فاصله داشتیم تا اگر به یکباره نگهبان عراقی وارد سلول شد، همه چیز طبیعی باشد. مداح با فاصله در گوشهای نشسته بود، عزاداری داشتیم، سینه زنی داشتیم ولی همه اینها خیلی آرام انجام میشد و اگر هر لحظه مأمور عراقی میآمد، ما قطع میکردیم و آن پرده را روی یکی از بچهها میانداختیم. آنها میدیدند هر کسی در جای خودش نشسته و متوجه مراسم ما نمیشدند.
این آزاده ادامه داد: در مقطعی با مرحوم ابوترابی در یک زندان بودیم، میگفت باید جانتان را در اسارت حفظ کنید. از جملات مرحوم ابوترابی این بود که «توسل آخرین مرحله عرفان عملی است که در این راه اشک و بکاء نیمه شبی کارها بکند». او به توسل، مقاومت، صبوری. تحمل شکنجه تاکید بسیاری داشت تا جایی که وقتی در یکی از روزها مأمور بعثی، شلاقش از دستش میافتد، او بلند میشود و شلاق را بوسیده و به دست مأمور عراقی میدهد. وقتی با اعتراض مأمور عراقی مواجه میشود، میگوید می دانم تو اگر من را نزنی، تو را میزنند.مرا بزن تا تو را نزنند. همین مأمور بعثی بعدها به ایران میآید و از بچههای کمپ حلالیت میگیرد. چند وقت پیش هم به سوریه رفته و مدافع حرم شده بود.
وی بیان کرد: امسال هم برای ما سخت است و باید برای حفظ جانمان مراسم را با رعایت پروتکلهای بهداشتی برگزار کنیم. باید تحمل کنیم و با این شرایط بسوزیم و بسازیم. نکند به خاطر یک اشتباه و رعایت نکردن اصول بهداشتی، فردی به بیماری مبتلا شود. خاطرم هست در یکی از محرمها بعد از عزاداری و سینه زنی، مأموران بعثی آمدند و درگیری ایجاد شد. «رضا اسدی» در این محرم با ضربه پایی که مأمور بعثی به سرش زد، به شهادت رسید.
برکات عزاداریهای اسارت هم برای ما بود و هم برای نگهبانان عراقی!
این آزاده بیان کرد: حزب بعث در یکی از سالها برای اینکه ما نتوانیم مراسم عزاداری را برگزار کنیم، به بهانه اینکه میخواهد به دلیل شپش و تقویت سیستم ایمنی بدنمان، ما را واکسن بزنند، هر دو دستمان را واکسن آن هم از نوع قویاش زدند. این واکسن را میزدند تا به دلیل عوارض واکسن که تب و بی حالی و ضعف بود، نتوانیم عزاداری کنیم. این عزاداریها با تمام محدودیتها، برکات زیادی برای همهمان داشت. حتی برای همان مأمورهای عراقی؛ مأموری که برای شفای مادرش از ما میخواست دعایش کنیم و روز بعد، خبر بهبودی مادرش را برایمان میآورد.
میرشجاع به خدمات و کمکهایی که اسرا نسبت به هم داشتند اشاره کرد و گفت: به امام خامنه ای گفتند که در وصف امام خمینی (ره) جملهای بگویید، فرمودند: «او به ما فهماند که انسان کامل شدن، علیوار زیستن، تا نزدیکی مرزهای عصمت رفتن، امروز نه تنها افسانه نیست، بلکه شدنی است». و من تمام اینها را در اسارت دیدم. مردانی را دیدم که از غذای خود میگذشتند تا فرد دیگری که نیاز به غذای بیشتر دارد از آن تناول کند، کسانی را دیدم که برای راحتی دیگران، از راحتی خود گذشتند. آنها در قنوتشان دعای ابوحمزه میخواندند نه اینکه وقت داشته باشند و به قولی در اسارت کاری نیست و بیکارند، نه! اینها از ۴ صبح تا ۱۲ شب برنامه داشتند، هر سه روز یک بار، قرآن را ختم میکردند، زبانهای مختلف را فرا میگرفتند، کارهای فرهنگی میکردند، کلاسهای مختلف داشتند و … اما نزدیکی مرزهای عصمت رفتن را با خدمت به دیگران تجربه کردند.
سیدامیر شوشتری نیز در گفتگو با خبرنگار مهر با بیان اینکه ۲۸ بهمن ۵۹ در اولین سال جنگ در جبهه حضور یافتم و در سال ۶۲ و در زمان اسارت ۱۹ سال داشتم، گفت: به دلیل جثه کوچکی که داشتم من را در اعزامها قبول نمیکردند که اعزام شوم. خانواده هم مخالف بودند ولی با این شرط که درسم را هم بخوانم، اجازه دادند که به جبهه بروم. پس از حضور در عملیاتهای فتحالمبین، رمضان، والفجر مقدماتی و چند عملیات در کردستان، در ۴ اسفند ۶۲ اسیر شدم.
ارتباط شبکه ای با آسایشگاههای دیگر و برنامه ریزی برای عزاداری در اسارت
این آزاده با اشاره به سختیهای اسارت مخصوصاً در مناسبتهای مذهبی، بیان کرد: اولین سالها و روزهایی که با اسارت و محدودیتهایش مواجه شده بودیم، مطمئن بودیم کسانی که برای دعا و نماز و قرآن حساسیت دارند، در رابطه با محرم و ایام عزاداری هم حتماً حساسیت نشان میدهند. با اسرای دیگر همفکری کردیم تا امسال محرم را به گونهای عزاداری کنیم که هر روز علامتی برای عزایمان داشته باشیم. ارتباط شبکه ای با اسرای آسایشگاههای دیگر برقرار کردیم و قرار شد برای نماد عزاداریمان که همان لباس مشکیمان در سالهای قبل بود، برنامهای داشته باشیم. در نهایت تصمیم شد روز اول جورابهای مشکی مان را به نیت لباس عزا مثل شال گردن ببندیم. در روز اول اینگونه ظاهر شدیم.
سالهای اسارت حداقل امکانات را برای سیاه پوشیمان هم نداشتیم اما سعی کردیم با همان شرایط، با شور و حال محرم همراه شویم وی ادامه داد: وقتی بعثیها متوجه شدند و به مقامات خود این خبر را رساندند، استفاده از جوراب ممنوع شد. البته ما برنامههای دیگری برای روزهای دیگر داشتیم. روز بعد روی پیراهنهایمان که کارت اسارت بود، آن قسمت را با پارچهای مشکلی (بخشی از همان جوراب) و یا کاغذی سیاه که از دودههای بخاری سیاه درست بودیم، مشکلی کردیم و این تکه سیاه بر لباسمان شد علامت عزایمان. این را نیز بعثیها متوجه شدند و ممانعت کردند. در روز بعد از یک تکه سیاه به عنوان مچ بند استفاده کردیم. این مچ بند شده بود علامت عزایمان برای اباعبدالله الحسین (ع). خلاصه که در آن روزها حتی برای سیاه پوشی مان در عزای امام حسین (ع) حداقل امکانات را نداشتیم اما سعی کردیم که با شور و حال محرم همراه شویم.
این آزاده کشورمان ادامه داد: خاطرم هست که همان سال درگیری شدیدی پیش آمد و در تاسوعا و عاشورا بچهها اعتصاب غذا کردند. هر آنچه که داشتیم را جیره بندی کردیم ولی باز هم برخی از بچهها کارشان به بیمارستان کشید. در این اعتصاب غذا که داستانش مفصل است، بعثیها درها را به رویمان بسته و با تانک و نیروهای مسلح، دور اردوگاه را محاصره کرده بودند، ما در آسایشگاهها سینه زنی میکردیم. آنها نیز کوتاه نمیآمدند و از طریق بلندگوهای خود، ترانههای ایرانی را پخش میکردند. عراقیها یک جمله مرسوم داشتند در مقابل عزاداری ما برای امام حسین (ع) و آن هم این بود که «حسین از ما عرب بود، ما خودمان او را کشتیم و به شما ربطی ندارد!». و این برای ما سختتر از همه چیز بود...
آمپول عاشورا حربهای برای جلوگیری از عزاداری اسرا
وی از آمپول عاشورا در محرم و صفر گفت و بیان کرد: عراقیها در آستانه تاسوعا و عاشورای حسینی واکسنی به اسرا میزدند تا رزمندهها توانی برای عزاداری برای این روزها نداشته باشند. این آمپول را که بین بچهها به آمپول عاشورا مشهور شده بود، به بهانه واکسن میزدند ولی بعد از واکسن بچهها حتی غذایشان را به زور میخوردند. عزاداری در اسارت برایمان کاملاً متفاوت با عزاداریهای قبل از آن بود. جایی که مشکلات و غصههای زیادی داری و حتی برای دندان دردت هیچ دارویی نمیتوانی تهیه کنی و اقدامی کنی، جایی که از خانواده و وطنت، دور هستی و هیچ ابزاری برای اینکه بتوانی در مجلس خوبی شرکت کنی نداری، دلت می شکند و نجوایی که با امام حسین (ع) و خدا میکنی، خیلی ارزش پیدا میکند.
وی با بیان اینکه اسرا در غربت عزاداریشان را حفظ میکردند، اظهار کرد: برای انجام مراسم عزا کشیک میگذاشتیم تا اگر سرباز بعثی میآید به ما خبر دهد و عزاداری را ادامه ندهیم. برخی از بچهها حتی در جمعهای دو، سه نفره مجلس عزای حسینی برپا میکردند. برای اینکه بعثیها مشکوک نشوند، گاهی دو سه نفر با هم در باغچه مینشستند و برای هم روضه میخواندند و گریه میکردند. خلاصه از هر فرصتی برای عزاداری استفاده میکردیم.
شرایط سختی مثل ویروس کرونا یا برای ارتقای مؤمنان است تا رشد کنند و یا شاید ناشکریهایی داشته و کوتاهیهایی کردهایم که خدا اینگونه میخواهد ما را متنبه کند این آزاده در خصوص شیوع ویروس کرونا و ملاحظاتی که برای عزاداری امسال باید در نظر بگیریم، افزود: اسارت به ما درسهای بسیاری داد. یکی این بود که تمام مسائل و مشکلات تقدیرات الهی و امتحان است. همیشه در دنیا از امتحانات رها نخواهیم شد زیرا این قانون و سنت زندگی است. اسارت به ما آموخت که باید در مشکلات و شرایط ویژه توسل و توکلمان را از دست ندهیم و تسلیم تقدیر الهی باشیم و البته در برابر آن خود را منعطف کنیم. اینکه بخواهیم زمین و زمان را به هم بریزیم و آن چیزی که دلمان میخواهد را انجام دهیم شدنی نیست. سالها راه کربلا بسته بود، این تقدیر بود. هم برای آن مبارزه کردیم و هم صبر؛ خدا نتیجه صبرمان را داد البته شاید قدر ندانستیم. شاید قدر اربعینهای سالهای گذشته را ندانستیم که امسال هم معلوم نیست شرایط اربعین و پیاده روی آن، چه خواهد شد. بزرگان میفرمایند برخی از این امتحانات به خاطر ارتقای مؤمنان است تا رشد کنند و برخی هم برای آن است که کوتاهیهایی داشتیم که خدا با اینها میخواهد ما را متنبه کند. باید با توجه به شرایط و با رعایت ملاحظات بهداشتی، محرم امسال را نیز متفاوت برگزار کنیم.
مراسم عزای حسینی در روزهای سخت اسارت بیانگر آن است که ادامه راه حسینی و برگزاری مراسم عزای سرور و سالار شهیدان در هر مقطعی متفاوت خواهد بود. در سالهای بعد از واقعه عاشورا عاشقان حسینی هر کدام به شیوهای به عزاداری پرداختهاند که در تاریخ ثبت شده است. امسال نیز با شیوع کرونا، شرایط سختی را داریم اما با رعایت پروتکلهای بهداشتی میتوانیم محرمی ماندگار را در تاریخ ثبت کنیم.
نظر شما