ویتگنشتاین در سال 1929 و در شهر لندن "خطابه ای درباب اخلاق" ایراد کرد. این خطابه در بررسی گذار فلسفی ویتگنشتاین از "رساله منطقی - فلسفی" به "پژوهشهای فلسفی" اهمیت زیادی دارد. ویتگنشتاین برای اولین بار در "خطابهای در باب اخلاق" توضیح میدهد که چگونه نظریه "شباهت های خانوادگی" را ابداع کرده است. هرچند اصطلاح "شباهت های خانوادگی" را قبلاً نیچه درپاره 20 "فراسوی نیک و بد" به کار برده بود اما ویتگنشتاین با دیدن شباهتی غیر قابل توصیف بین تصویر اعضای یک خانواده به نظریه "شباهتهای خانوادگی" که در فلسفه متاخرش جایگاه مهمی دارد، دست یافت.
ویتگنشتاین در نامهای به "لودویگ فون فیکر" در سال 1919 درباره "رساله منطقی - فلسفی" اش اینگونه نوشته است: یک بار میخواستم جملهای به پیش گفتار کتاب اضافه کنم؛ می خواستم بنویسم اثر من متشکل از دو بخش است، بخشی که در قالب کتاب میبینید و بخشی شامل همه آنچه ننوشته ام و از قضا همین بخش دوم است که اهمیت دارد، یعنی امر اخلاقی در خلال کتاب من، به اصطلاح از درون تحدی یافته است.
برای کسی که حتی یک بار رساله منطقی - فلسفی را ورق زده باشد تعجبانگیز است که چطور رساله میتواند کتابی اخلاقی به شمار بیاید چه برسد به اینکه آن را چندین بار خوانده باشد. یکی از کلیدهایی که میتواند راز این ماجرا را فرو بگشاید، دیدگاهی است که میگوید: "منطق و اخلاق در بنیان یک چیزند؛ وظیفه در قبال خویشتن". اما درست سئوال اساسی اینجا پیش میآید یعنی این پرسش که چرا نه وظیفه در قبال جهان؟ و پاسخ ویتگنشتاین که در رساله مطرح شده است نشان میدهد که چرا کتابی که او درباره اخلاق نوشته است تا این حد با کتابهای مرسوم تفاوت دارد.
پاسخ این پرسش در گزاره های (41/6) و (42/6) رساله است. او در گزاره (41/6) توضیح می دهد که معنای جهان باید بیرون از جهان نهفته باشد زیرا در درون جهان همه چیز همانگونه است که هست یعنی در درون جهان هیچ ارزشی وجود ندارد و پس از توضیحی کوتاه به گزاره (42/6) منتقل میشود، آنجا که میگوید: از این روی هیچ گونه گزارههای مربوط به علم اخلاق نمیتواند وجود داشته باشد و بنا به رساله درباره چیزی که در جهان وجود ندارد نمیتوان سخن گفت پس باید به سکوت از آن گذشت هرچند موضوع مهمی چون اخلاق باشد.
اما آیا ویتگنشتاین در "پژوهشها" هم اخلاق، را به همین معنای استعلایی که انسان را مجبور میکند دربارهاش سکوت کند به کار میبرد؟ در "پژوهشهای فلسفی" تنها یک بار در پاره هفتاد و هفت لفظ اخلاق به کار رفته است. در آنجا ویتگنشتاین توضیح میدهد که چون مفهومهای زیبایی شناسی و اخلاق در واقعیت مرز قاطعی ندارند پس تعریفهای ما نیز نمیتوانند قاطع باشند بلکه تنها با استفاده از شباهت خانوادگی و بررسی چگونگی کاربرد اصطلاحات اخلاقی است که ما میتوانیم اخلاق را نشان دهیم.
هرچند که این توضیح با توجه به روح اصلی حاکم بر "پژوهشها" درست به نظر میرسد اما نمیتواند نشاندهنده تمام نتایج این بحث باشد. زیرا اگر مثلاً به مقدمه "پژوهشها" که در سال 1945 نوشته شده است مراجعه کنیم مشاهده میکنیم که در همان خط اول ویتگنشتاین نوشته است: این کتاب ثمره "پژوهشهای فلسفی" من در شانزده سال اخیر است. یعنی از سال 1929 همان سالی که "خطابه ای در باب اخلاق" را با جمله ای با این مضمون به اتمام رساند که اعتقاد به امر مطلق اخلاقی گرایشی در ذهن بشر است که من شخصاً نمی توانم از احترام گذاشتن عمیق به آن خودداری کنم و [من هرگز] آن را برای زندگی ام به سخره نخواهم گرفت.
پس پژوهشهای ویتگنشتاینی برای حل مسئله "امر مطلق" شکل گرفته است؛ یعنی از سال 1929 و البته این اهمیت مضاعف "خطابه ای در باب اخلاق" را نشان میدهد. این مقدمات نشان میدهند که اگر "رساله منطقی - فلسفی" کتابی اخلاقی باشد پس "پژوهشهای فلسفی" نیز کتابی اخلاقی است؛ یعنی امر اخلاقی در خلال کتاب تحدی یافته است. چگونگی این امر را اولاً در تعریف ارزشهای اخلاقی با استفاده از شباهت خانوادگی، یعنی در واقع نشان دادن ارزشهای اخلاقی و نه تعریف آنها و ثانیاً در نگره "کاربردی زبان" و نفی "زبان خصوصی" میتوان مشاهده کرد.
ویتگنشتاین در نگره "کاربردی زبان" نشان میدهد که چگونه معنای واژگان همان کاربرد آنهاست یعنی چگونه در امر اخلاقی کاربرد روزمره و فلسفی اصطلاحات اخلاقی معنای آنهاست و در "نفی زبان خصوصی" او سعی میکند نشان دهد که جمله من درد دارم به همان اندازه برای گوینده معنا دارد که برای شنونده، یا در امور اخلاقی جمله من از فلان چیز بدم می آید به همان اندازه معنا دارد و توجیه اخلاقی در پی اش نهفته است که فلان چیز بد است.
کوتاه سخن آنکه فلسفههای متقدم و متأخر ویتگنشتاین را میتوان همانگونه که خود درباره فلسفه اولیه اش گفته است، فلسفههای اخلاقی دانست یعنی فلسفههایی که برخاسته از ذهن فیلسوفی است که دغدغه اخلاقی همواره گریبانگیرش است.
نظر شما