۲۰ فروردین ۱۳۹۲، ۱۱:۱۴

رمان پلیسی «مرا به فردا برسان» به بازار کتاب آمد

رمان پلیسی «مرا به فردا برسان» به بازار کتاب آمد

رمان پلیسی «مرا به فردا برسان» نوشته مهرداد مراد توسط نشر نگیما به چاپ رسیده و در بازار نشر عرضه شد.

به گزارش خبرنگار مهر، نویسنده این کتاب معتقد است ادبیات پلیسی تالیفی در ایران به مفهوم کامل کلمه وجود ندارد. عده‌ای معتقدند شاید موانع ذهنی، فرهنگی و نوعی پرهیز از گرایش به نوشتن آثار مبتنی بر زشتی و خشونت، از علل به عرصه نیامدن رمان‌ها و داستان‌های پلیسی تالیفی در کشورمان بوده است.

به نظر مراد، عدم علاقه، آگاهی و تسلط لازم و همچنین مطالعه و تحقیقات گسترده و به روز نویسندگان کشورمان باعث نقض ادبی در چنین حوزه‌ای شده است. او در ابتدای این کتاب اشاره کرده است که هدف از ورودش به نگارش در این حوزه، فقر ادبی این ژانر در کشور نیست و صرفا به دلیل علاقه شخصی او به گونه‌های پلیسی و جنایی علت تشویقش برای نگارش این کتاب بوده است. داستان «مرا به فردا برسان» در گونه تریلر به معنی اتفاقات دنباله‌دار و مهیج جا می‌گیرد.

«مرا به فردا برسان» قرار است اولین جلد از یک سه‌گانه باشد و یک تریلر جنایی است. کتاب در برگیرنده یک داستان و فضایی ایرانی است. زمان رخ دادن حوادث و اتفاقات آن در سال 56 و پیش از انقلاب اسلامی است. شخصیت اصلی این اثر یک افسر اداره آگاهی است و بدنه اصلی داستان شرح یک ماموریت 3 روزه اوست. زمان شکل‌گیری وقایع دو جلد دیگری هم که قرار است در پی این کتاب چاپ شوند، به سال‌های پس از انقلاب و چند سال اخیر برمی‌گردد.

در ابتدای این کتاب، آیه‌ای از قرآن درج شده است که ارتباط آن با متن کتاب، پس از مطالعه کامل رمان مشخص خواهد شد. این آیه عبارت است از:

ان جهنم کانت مرصادا، للطاغین مآبا (مسلما جهنم کمینگاهی است بزرگ، و محل بازگشتی برای طغیانگران)

در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:

آن‌چه که دیدم رو باور نمی‌کردم. دوباره محله باغ فردوس خیابان مولوی در مقابل چشمانم زنده شد. در همسایگی خانه پدری‌ام، مادر و دختر فقیری زندگی می‌کردند که والدینم مرتب به آن‌ها کمک مالی می‌کردند و مخصوصا مادرم سعی می‌کرد از همسایه‌ها و افرادی که می‌شناخت، برای اون‌ها تسهیلاتی فراهم کنه. آن‌طور که فهمیده بودم پدر خانواده که از طرفداران پر و پاقرص آیت‌الله کاشانی بود، در میان درگیری‌های سال 1332 کشته شده و آن‌ها بی‌سرپرست باقی مونده بودند.

از وقتی که یادم می‌اومد تا ده سالگی دختر یتیم هم‌بازی من بود. بعد از آن مادرش دیگر اجازه نمی‌داد تا با پسرها بازی کند. وقتی هم که بزرگتر شدم به ندرت اونو می‌دیدم، اما مثل یه خواهر واقعی دوستش داشتم و ازش مراقبت می‌کردم. پدر و مادرم خیلی بهشون رسیدگی می‌کردند. حتی یادمه که یک بار هم به خاطرش با بچه‌ محل‌ها دعوا کردم. ولی از موقعی که به آپارتمان جدیدم نقل مکان کردم دیگه همدیگرو ندیدیم. و حالا پس از سال‌ها، به یک باره همان دختر محجوب، یعنی «آزاده» در مقابلم ظاهر شد. هیچ وحشتی در چشمانش نبود و مثل یک ببر ماده می‌غرید و برای رهایی خودش تلاش می‌کرد. دو مرد لباس شخصی که ساواکی بودن از قیافشون می‌بارید، بازوان این چریک مونث رو محکم گرفته و با خود می‌کشیدند.

دلم لرزید. در یک لحظه احساس کردم ارواح پدر و مادرم با نگرانی بهم نگاه می‌کنن و با التماس از من می‌خواهند که کاری بکنم. بی‌هدف دنبالشون راه افتادم. تکلیفمو نمی‌دونستم. تا به حال زیاد قانون‌شکنی کرده بودم؛ اما دیگه نه از این مدل!

تصمیم گرفتم فعلا همین‌طور به تعقیشون ادامه بدم تا شاید فرصت مناسبی پیش بیاد. حالا دو نفر از افراد درجه‌دار پیش هم اون‌ها رو اسکورت می‌کردند. دیگه امکان نداشت که بتونم از عهده این چهار نفر بر بیام. علی‌الخصوص این‌که هر دو نفر، اسلحه‌های خودکارشونو به طرفش نشانه رفته بودند. با ناامیدی به همراه جمعیت تعقیبشون کردم. ماموران مسلح با فریاد مکررا از مردم می‌خواستند که متفرق شوند و تعقیبشون نکنند. نگاهی به اطراف انداختم. راهی که در آن قرار داشتیم یک کوچه هشت متری بودند که به خیابان اصلی وصل می‌‌شد.....

این کتاب با 268 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 10 هزار و 500 تومان منتشر شده است.

کد خبر 2028757

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha