پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۵، ۱۸:۰۱

انسان و پرسشهاي ابدي (8)

نگاهي به وجوه مشترك فلسفه هاي وجودي؛ بحث "مهر" در باب انسان و پرسشهاي او

نگاهي به وجوه مشترك فلسفه هاي وجودي؛ بحث "مهر" در باب انسان و پرسشهاي او

خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه : در بين فلسفه هاي وجودي اختلاف نظرهاي بسياري وجود دارند اما شايد بتوان بر پاره اي نكات دست گذاشت كه اين نكات مي توانند اشتراكهايي ميان نحله هاي گوناگون اين گرايش به وجود مي آورند. در اين مقال بر اين مؤلفه ها تأكيد مي شود.

 به گزارش خبرگزاري "مهر"، به طور نسبي مي توان وجوه اشتراك ميان فيلسوفان وجودي را پيدا نمود. طبق رأي آكونر  مي توان در 5 رأي متحد دانست1 البته لازم به ذكر است كه خود آكونر در مقدمه كتاب خود معتقد است كه در تعداد اين مسائل بايد محتاط بود.اما در نظر lacy  اگزيستانساليستها را در هشت مسأله مي توان هم رأي  دانست و فردريك كاپلستون در كتاب فلسفه معاصر خود ، اينان را در سه مسئله هم رأي مي داند.
ما در اينجا 6 مسئله را مورد توافق آنها مي دانيم آنهم بر اساس دائره دالمعارف فلسفه تأليف پل ادواردز كه چهار جلد است .

اصول مشترك ميان فيلسوفان اگزيستانس :
1ـ تفرد
2ـ درون ماندگاري
3ـ آزادي
4ـ گزاف بودن جهان
5ـ اوضاع و احوال مرزي
6ـ نحوة ابلاغ و ارتباط پيام

1) تفرد: The individual and system
تفرد را مي توان اولين وجه مشترك ميان فيلسوفان اگزيستانس ناميد كه عموماً در مقابل 2 چيز به كار مي رود.
     الف: نفي دستگاهها و نظامهاي فلسفي پيشين مثل نظام ايده آليستي
     ب: نفي توده اي شدن ( البته لازم به ذكر است در بحث خود تفرد به تفضيل شرح داده خواهد شد)
2) قصديت : Intentionality
قصديت يا حيث التفاتي يعني اينكه ذهن از همان موقع كه هست رو به بيرون است يعني ذهن يك چيزي است به بيرون از خود . به سخن ديگر ذهن قصدي است . اگر با ذكر مثال بخواهيم مسئله را توضيح دهيم اينگونه مي شود كه اگر يك خط تيره را بكشيم    ( ــــــــ )  به اعتباري مي توان گفت معناي خاصي ندارد . اما اگر امتداد آن خط را جهت دار نماييم يعني فلش بگذاريم    اين خط معنا پيدا مي كند و جهت را نشان مي دهد . ذهن نيز مثل همين خط فلش دار است يعني از اول جهت دار است زيرا ذهن انسان از آنجايي كه اصلاً باشنده اي جهت دار است مثل يك تكه سنگ نيست كه به عنوان يك پديده در جهان خارج بي جهت باشد .

 ذهن يك ويژگي دارد كه در اين ويژگي از سنگ متمايز است . ذهن به خارج از خود دلالت مي كند . اما سنگ به چيزي دلالت نمي كند . به سخن ديگر ذهن معطوف به غير است . اين همان چيزي است كه برنتانو معتقد بود. به قول سارتر پديده هاي عالَم به خود است و در خود فرو مانده اند اما ذهن معطوف به غير است . ذهن قصد مي كند مقصدي را و آنچه كه مقصود ذهن است مي تواند عين،مادي ، مجرد ، خيالي و توهمي باشد . به هر حال ذهن معطوف به چيز ديگري است و ادراك هميشه ادراك چيزي است و يا خيال ، خيال چيزي است . بنابراين مي توان گفت ذهن متعلق دارد.

3) آزادي freedom and choice :
 عموماً اگزيستانسياليستها در مسئلة آزادي به 3 گزاره قائلند:
    الف: اينكه انسان در هيچ لحظه اي از لحظات عمرش از گزينش و انتخاب گريزي ندارد.يعني هيچ لحظه اي از عمرمان را نمي توانيم پيدا كنيم كه بگوييم من انتخاب نكرده ام بلكه ما دائما در حال انتخاب و گزينش هستيم و فعل انتخاب و گزينش كاري است كه مدام انجام مي دهيم. اينكه فرضا چاي بخورم يا نخورم، اينكه راه بروم يا بنشينم، اينكه كتاب بخوانم يا نخوانم و تمام چيزها.
   ب: علاوه بر اينكه از گزينش گريزي وجود ندارد ، گزينش انسان وجه عقلاني هم ندارد. به سخن ديگر اگر در تمام گزينش هايمان دقت كنيم مي بينيم كه دليل اين انتخاب فرضا به گزينش ديگري وابسته است نه به وجه عقلاني. يعني از نظر اگزيستانسياليستها اگر از فردي كه در زمان خاص و مكان خاصي كاري را انجام مي دهد سؤال كنيم و علت آن را جويا شويم در وهلة اول آن فرد شروع به توجيه مي كند. حال اگر كاوش بيشتري كنيم مي بينيم كه آن گزينش خود به گزينش ديگري وابسته است. اينكه به طور مثال بگويند چرا ازدواج مي كنيد اول فرد شروع به ارائه يك دليل محكمه پسند مي كند وقتي دقت مي كنيم مي بينيم آن دليل فرضاً بخاطر شرايط اجتماعي است كه فرد در آن زندگي مي كند و آن شرايط ممكن است به احساس دروني فرد برگردد و خيلي چيزهاي ديگر.

ج: اينكه رفتارها و گزينش هاي ما تابع اصل عليت نيست. گروهي از فيلسوفان اگزيستانس معتقدند كه اصل عليت با اختيار قابل جمع نيست بنابراين اصل عليت را كلاً منكر مي شوند. اما گروه ديگري كه داراي اكثريت هم هستند معتقدند كل جهان هستي را بايد به دو قسمت تقسيم كرد:
1ـ جهان روح انساني
2ـ جهان غير روح انساني ( جهان جسماني )

به گزارش "مهر"، در جهان غير روح انساني يعني جهان جسماني، اصل عليت حاكم است و به تبع آن اصل عليت جبر حاكم است و بر عكس در قسمت روح انساني يعني بخش اول نه عليت برقرار است و نه جبر. از همين جهت است كه در ادبيات اگزيستانسياليستي از دو تعبير استفاده مي شود. جهان ضرورت و جهان آزادي.مراد از جهان آزادي عوالم نفساني انسانهاست و اين جهان جهاني آزاد است. و در حوزة ديگر جهان ضرورت است كه در اين حوزه يعني حوزة ضرورت با اختيار سازگار نيست.

4) گزاف بودن جهان Being and absurdity :
   گزاف بودن جهان را با بي معنا بودن جهان نبايد اشتباه گرفت اما اگزيستانسياليستها به هر دو قائل اند.بطور مثال اگر از ما 2 سؤال شود 1) اينكه چرا جهان هستي به جاي اينكه نباشد هست 2) چرا جهان هستي به جاي اينكه اينگونه نباشد اينگونه هست. يعني به اعتباري كفه بودن اين جهان را چه چيزي سنگين تر از نبودنش كرده است. پس بنابراين هر كسي بگويد كه اين دو سؤال جواب ندارد به گزاف بودن جهان قائل شده است.

 به طور مثال فيلسوفان اسلامي از جمله ابن سينا و ابن رشد وجود جهان را فرع بر وجود خدا مي دانند و معتقدند تا خدا هست جهان نيز خواهد بود.اما هايدگر اولين فيلسوف اگزيستانسياليستي بود كه قائل شد به اينكه تمام جوابهايي كه به اين دو سؤال داده شده هيچ كدام قابل قبول نيست. زيرا براي اينكه بخواهيم ثابت كنيم كه چرا جهان هست و يا اينگونه هست بايد قائل به خدا و يا واجب الوجود شويم.

هايدگر مي گفت اثبات اينكه واجب الوجود هست ممكن نيست بنابراين هر دليلي بياوريد آن دلايل ازكارايي لازم برخوردار نيستند1. براي اينكه اثبات كنيم واجب الوجودي وجود دارد .پس بنابراين اثبات واجب الوجود غير ممكن است . يعني كسي كه مي خواهد از راه وجود شناختي اثبات واجب الوجود كند. او با اين پيش فرض حركت مي كند كه هر چيز علتي دارد كه به جاي اينكه نباشد هست يعني برهان امكان وجوب را مي پذيرد اما هايدگر مي گويد من اثبات واجب الوجود را قبول ندارم.بنابراين هايدگر دربارة اينكه كل جهان هستي كه شامل خدا هم مي شود سؤال مي كند كه چرا وجود دارد.

بنابراين به تعبير اين گروه از فيلسوفان اگزيستانس مادامي كه براي اين دو سؤال جواب نداشته باشيم، پس تا چه زماني اطمينان داريم كه خودمان وجود داشته باشيم و يا جهان وجود داشته باشد.اين يعني گزاف بودن جهان. به طور مثال اگر به گوش بچة خودمان يك سيلي بزنيم و بچه از ما بپرسد براي چه دليل سيلي زديد و ما بگوئيم چون دلم خواست اينجا ديگر بچه احساس امنيت نمي كند و مي گويد هر موقع پدرم خواست به من سيلي مي زند.

وجود جهان نيز همين گونه است بگوئيم چرا جهان وجود دارد بگوئيم چون واجب الوجودي هست و او علت جهان است. حال من از كجا بدانم كه همان واجب الوجود نخواهد جهان را نابود كند با توجه به اينكه اثبات خود واجب الوجود غير ممكن است. بنابراين گزاف بودن جهان چيزي ايجاد مي كند كه بنام دلهره ي بودن معروف است. اين يكي از سه دلهره اي است كه فيلسوفان اگزيستانس از آن نام مي برند. يعني اينكه هر لحظه منتظر باشيم كه آخرين لحظه جهان هستي برسد. به عبارت ديگر هيچ لحظه اي از لحظات جهان نيست كه انسان يقين داشته باشد كه جهان هستي تا لحظه بعد ادامه پيدا مي كند. زيرا ما در حقيقت نمي دانيم كه چه چيزي ضامن اين پايداري است. دو دلهرة ديگر كه فيلسوفان اگزيستانس از آن نام مي برند دلهرة آزادي و دلهرة اكنوني و اينجا بودن است.

به تحليل "مهر"، اما بي معنا بودن جهان قدري متفاوت است با قول به گزاف بودن جهان كه نمونه بارز عقيدة به آن ديدگاه آلبر كامو است. اين فيلسوف اگزيستانس معتقد است كه بي معنا بودن جهان يعني اينكه جهان ارزش بودن را ندارد . بنابراين اگر مي خواهي جهان برايت ارزشمند شود بايد يك سري ارزشها را وضع كني و به سخن ديگر به جهان معنا بخشي تا جهان ارزش زندگاني پيدا كند. بنابراين از قول اين فيلسوف اگر رسيدي به جايي كه ديگر نتوانستي ارزش وضع كني و يا ديگر جهان براي شما بي معنا بود و نتوانستي به آن معنا دهي ديگر آن موقع بايد خودكشي كرد. اما چيزي كه بيشتر فيلسوفان اگزيستانس قبول دارند گزاف بودن جهان است نه بي معني بودن جهان.

کد خبر 322745

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha