به گزارش خبرنگار مهر، امروزه جدی ترین رقیب در برابر اسلام ایدئولوژی لیبرالیسم است. از این رو واکاوی مبانی و ریشه های این جریان ضروری است. درباره این موضوع و نسبت لیبرالیسم با اسلام گفتگویی با سعید حاجی ناصری، استاد علوم سیاسی و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران انجام شده است که در ادامه از نظر می گذرد؛
*به عنوان اولین سوال، به صورت مختصر لیبرالیسم را تعریف کنید؟ آیا لیبرالیسم یک ایدئولوژی است پس چرا آنها ایدئولوژیک بودن را مذموم می دانند؟
نظرات مختلف درباره شکل گیری ایدئولوژی لیبرالیسم وجود دارد. بله، آنها دیگر نحله های فکری غیر لیبرالی را ایدئولوژیک می دانند؛ در صورتی که اینگونه نیست. اگر شما هر کتابی که درباره ایدئولوژی های سیاسی به نگارش درآمده را مطالعه کنید، اولین فصل آن کتاب در باره ایدئولوژی لیبرالیسم است. پس به عبارت بهتر، لیبرالیسم هم یک ایدئولوژی است و اگر بخواهم از اصطلاح مكينتایر استفاده بکنم که می گفت: «آن کسی که می گوید ایدئولوژیک نیستم، خود ایدئولوژیک است.» این نکته را باید اضافه کنم که فقط اموات و ارواح ایدئولوژیک نیستند وگرنه تمام انسانهای زنده ایدئولوژی دارند. پس از این مقدمه، بهتر است وارد این بحث بشویم که لیبرالیسم چگونه شکل گرفته است.
برخی قائل به این هستند که ریشه های لیبرالیسم، در نومینالیسم فلسفی است. نومینالیسم فلسفی، در مقابل کل گرایی فلسفی قرار می گیرد. کل گرایان فلسفی مثل افلاطون هستند و قائل به این هستند که مٌثل و کلیاتی وجود دارد که آن چه که بر روی زمین است صرفاً سایه هایی از آن مٌثل ها هستند و در بهترین حالت این موجودات زمین از کلیات و عالم مٌثل بهره برده اند. اصطلاح متوکسیس را افلاطون به کار می برد و مشروعیت این موجودات، در این جاست؛ والا اینها صرفاً سایه هایی از عالم مٌثل و کلیات هستند و این ها که بر روی زمین هستند به صورت جدا دارای اصالت نیستند؛ بلکه این کلیات هستند که اصیل اند و اگر هم مشروعیت داشته باشند به خاطر بهره ای است، تاکید می کنم بر روی کلمه بهره یا متوکسیس، که از عالم مثل برده اند.
در مقابل از قرن ۱۱ و ۱۲ میلادی در غرب، نحله هایی شکل می گیرند که در مقابل این کل گرایی فلسفی قد علم می کنند که از مهمترین شخصیتهای آن جریان، ویلیام اٌکام است. آنها ادعا می کردند که کلیات اصالت ندارند و اصلاً کلی ای وجود ندارد، هرچه هست همین امور جزئی است. به عبارت بهتر اگر ما می گوییم فنجان، این فنجان صرفاً لفظی است که ما بر روی فنجان های متعدد بر روی زمین گذاشته ایم؛ والا این فنجان کلی ای نیست که فنجان های روی زمین، برگرفته از این فنجان مثالی و کلی باشد. صرفاً یک لفظ است؛ یعنی تنها یک نامی است که به فنجان ها داده ایم برای اینکه ساده تر با امور برخورد کنیم و الا ذاتی برای امور وجود ندارد و هرکدام از این فنجان ها ویژگی های خاص خود و اصالت خود را نسبت به دیگری دارد.
در اینجا ما شاهد ظهور اندیشه ای هستیم که می گوید اجزاء هم مشروعیت دارند؛ به اینها اصالت تسمیه یا نومینالیسم می گویند و چون که افراد و مجموعه های متعدد مشروعیت دارند شما بعد ها تاثیر فکری این نومینالیسم را در نظریه هابز و لاک می بینید که در آنجا افرادی هستند که در پای قرارداد اجتماعی می روند و ریشه فلسفی قرارداد اجتماعی در همان نهضت نومینالیسم یا اصالت تسمیه است و خیلی ها هم معتقد هستند که همین نومینالیسم ریشه لیبرالیسم در غرب است؛ به لحاظ فلسفی.
برخی دیگر هم که به دنبال بحث های نظری نیستند و بیشتر از موضع جامعه شناسانه به قضیه نگاه می کنند، قائل به این هستند که لیبرالیسم ایدئولوژی بورژوازی است؛ یعنی لیبرالیسم و تقسیم بندی عمومی و خصوصی که دارد و همچنین در این ایدئولوژی به دنبال نفع فردی رفتن که به صورت پیامد ناخواسته منجر به نفی جمعی می شود که در اندیشه آدام اسمیت و برنارد ماندویل و امثالهم وجود دارند قائل به این هستند که لیبرالیسم ایدئولوژی بورژوازی نو خواسته ای است که به دنبال ایدئولوژی بوده است و لیبرالیسم را انتخاب کرده است.
آدام اسمیت در بحث دست نامرئی خود این را مطرح می کند که نفع فردی در نهایت باعث نفع جمعی می شود. بله دست نامرئی آدام اسمیت یک نوع مشروعیت بخشیدن به این است که شما به دنبال نفع فردی بروید که شما این را به نحو احسن در کتاب آلبرت هیرشمن تحت عنوان هواهای نفسانی و منافع می توانید پیدا کنید. که چگونه نظریات اشخاصی مانند ماندویل و آدام اسمیت باعث شکل گیری نهضتی شد که به دنبال نفع شخصی رفتن ادامه پیدا کند.
*می شود گفت که همه اینها در به وجود آمدن لیبرالیسم کمک کرده است؟
بله همه این نظریه ها در یک واژه ای به اسم لیبرالیسم به سرانجام می رسد.
*لطفاً درباره لیبرالیسم سیاسی که در واقع به عنوان یک مشی سیاسی در بین سیاست مداران مطرح است، اختصاراً توضیح دهید.
توجه داشته باشید که لیبرالیسم اساساً نخبه محور است و با مردم کاری ندارد. وقتی یکی از ریشه های لیبرالیسم را به لحاظ تاریخی قرارداد ماگناکارتا در سال ۱۲۱۵ میلادی بدانیم، این اشراف نخبه هستند که می خواهند قدرت پادشاه را محدود کنند و با توده ها کاری ندارند.
لیبرالیسم اساساً نخبه پرور است و توده ها و مکاتبی را که به دنبال اصالت دادن به مردم دادن هستن را پوپولیسم می داند. اما لیبرالیسم ها داریم، لیبرالیسم نداریم!! ایدئولوژی لیبرالیسم در درون خود دارای انشعابات فراوانی است. برای مثال لیبرالیسم آیزابرلین با لیبرالیسم جان استوارت میل و یا لیبرالیسم رالز تفاوت دارد. پس ما با لیرالیسم ها مواجه هستیم. اما در این که همه اینها قائل به این هستند که انسان است که جای خدا را می گیرد وجه اشتراک دارند و مخرج مشترک همه آنها اومانیسم است و همه در آن وحدت دارند.
*برای مثال گروه خاصی در ایران تاکید دارند بر پارادوکسیکال نبودن لیبرالیسم سیاسی با اسلام. تا جایی که مشی سیاسی خود را لیبرالیسم سیاسی معرفی می کنند. به نظر شما آیا واقعا اینگونه است و بین اسلام و لیبرالیسم سیاسی تضادی نیست؟
اینکه ما بتوانیم بین لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم فلسفی تفاوت قائل شویم و بگوییم لیبرالیسم سیاسی را می پذیریم و به لیبرالیسم فلسفی نه می گوییم به نظر بنده یک تاکتیک سیاسی است برای این که در یک جامعه دینی این گروه بتواند بقا پیدا بکند.
به عبارت بهتر اگر حزب توده در قبل از انقلاب رشد بسیار اساسی کرده بود، برای این بود که این حزب هیچوقت نمی گفت که من با دین مخالفم! چون حزب توده ایدئولوژی مارکسیستی داشت و در مارکسیسم هم ضدیت با اسلام وجود دارد و اگر ضد دین هم نباشد نسبت به دین خنثی عمل می کند زیرا مارکس می گفت: دین روح یک جهان بی روح است و بعد می گوید دین افیون توده هاست! یعنی چه؟ یعنی این که دین کارکرد مثبت هم برای مردم داشته زیرا بدبختی های مردم را به لحاظ روانی تخفیف می دهد. پس دین مشکلی ندارد و این شرایط اجتماعی بد و طاقت فرساست که باعث به وجود آمدن دین شده است. پس اگر ما شرایط اجتماعی را تغییر دهیم، دیگر نیازی به دین نداریم. منظور او از دین، افیون توده ها، همین است.
اگر حزب توده موفق شد در جامعه ایران، برای این بود که هیچ وقت نمی گفت که من با دین مشکل دارم، اینها هم یاد گرفته اند و می گویند ما با لیبرالیسم سیاسی که در اندیشه آنها یعنی آزادی بیان را به رسمیت بشناسیم، حقوق اقلیت را به رسمیت بشناسیم و غیره... با اینها موافقیم، اما می دانند اگر بگویند که ما لیبرالیسم فلسفی را نیز پذیرفته ایم جامعه دینی ایران آنها را طرد خواهد کرد. به همین خاطر بین لیبرالیسم سیاسی و فلسفی تفکیک قائل می شوند، که این یک تاکتیک سیاسی برای بقاست و الا هیچ متفکر و حزب اصیلی نمی توانند قائل به جدایی مبانی فلسفی لیبرالیسم از مبانی سیاسی اش باشد.
به طور ساده نظریه جان لاک در حوزه شناخت است که به لحاظ فلسفی پایه ای است برای نظریه لاک در حوزه رواداری سیاسی و تساهل سیاسی و اگر این نظریه شناخت لاک نبود، پایه فلسفی برای نظریه تساهل در حوزه سیاست وجود نداشت، پس در نتیجه نمی توان قائل به این تفکیک شد و قائلان به این تفکیک، تاکتیک سیاسی را دنبال می کنند که بتوانند در جامعه دینی بقا داشته باشند.
*آیا اصلا می توان بین لیبرالیسم و اسلام جمع کرد یا نه؟!
نه. قائل به این هستم که اسلام و لیبرالیسم دو تمدن متفاوت ایجاد می کنند. توجه داشته باشیم که تمدن ها می توانند از یکدیگر عناصری را اخذ بکنند اما هیچ تمدنی نمی تواند به صورت دربست، تمدنی دیگر را بپذیرد. یعنی تمدن ها به مثابه پارادایم هستند. اسلام و لیبرالیسم به مثابه پارادایم هایی هستند که با یکدیگر هیچ وجه مشترکی ندارند و درواقع دو پارادایم مخالف یکدیگر هستند.
تمدن ها براساس منطق خود عناصر تمدن های دیگر را جذب می کنند. نه اینکه یک تمدن، تمدنی دیگر را دربست بپذیرد. چون اگر به صورت دربست بپذیرد دیگر پارادایم خود را ندارد. بنابراین اسلام و لیبرالیسم، هیچ گاه آشتی و سازش بین آنها اتفاق نمی افتد.
*آیا در جمهوری اسلامی می توان مشی لیبرالیسم را اجرا کرد و به نتیجه موفقی هم رسید؟
کتابی منتشر شده است تحت عنوان «ایجاد شبکه مسلمانان میانه رو در جهان اسلام» که نوشته دو جوان آمریکایی است. در این کتاب گفته شده است که غربی ها قائل به این هستند که در زمان جنگ سرد، بعضی کشورهای لیبرال با ایدئولوژی کمونیستی وارد نزاع شدند و این نزاع به این صورت نبود که به لحاظ فرهنگی لیبرالیسم را در کشور های کمونیستی ترویج کنند و مردم به سمت ایدئولوژی لیبرالیسم تمایل پیدا کنند و اندیشه کمونیستی را پس بزنند. نه! لیبرال ها از کمونیست هایی استفاده کردند که میانه رو بودند و دل در گرو ایدئولوژی لیبرالی داشتند؛ مثل آرتور کوستلر و جورج اورول که این دو چپ بودند؛ افرادی چپ گرا بودند که بعدها از اندیشه چپ گرای خود برگشتند و می گفتند ما به دنبال چپ انسانی هستیم و سازمان سیا و کشورهای لیبرالی در تنازع با کمونیست و شکست کمونیست ها از همین نیروهای ستون پنجم استفاده کردند.
آنها به این نتیجه رسیدند که باید در جهان اسلام همان نظریه افراد میانه رو را عملی کنند تا به نتیجه برسند. مثلاً بیایند مسلمانان اعتدالی را (تاکید می کنم اعتدال گرا) که دل در گرو لیبرالیسم دارند را جذب و حمایت کنند تا از طریق مسلمانان میانه رو و اعتدالی بتوانند استحاله فرهنگی در ایران و جهان اسلام انجام دهند؛ به همین خاطر است که در کنار اینکه می گویند ما به لیبرالیسم سیاسی معتقدیم، می گویند ما به اسلام رحمانی معتقدیم. اسلام رحمانی، اسلام فتح الله گلنی است؛ منتهی با شرایط ایرانی خودش و همه اینها را آمریکایی ها و غربی ها در صدد این هستند که نیروهای اعتدال گرا و میانه رو هایی که وابستگی به ایدئولوژی لیبرالیسم دارند را حمایت کنند تا استحاله اساسی در جمهوری اسلامی ایران و کل جهان اسلام شکل گیرد. حتی این را برژینسکی در کتاب انتخاب خود مطرح کرده است که ما باید به دنبال تقویت مسلمانان اعتدال گرا و میانه رو باشیم. در بیان نتیجه گیری می شود گفت که این جریان معتدل لیبرال گرا، ستون پنجم دشمن هستند.
نظر شما