به گزارش خبرگزاري مهر، داستان " ميدان آزادي " قطعه اي كوتاه از خاطره مردي است كه بودن در كنار يك خاخام يهودي را در زمان حال بازگو مي كند. آنچه در متن داستان جاري است نوعي دغدغه خاطر، پرسشگري و نا آرامي دروني است. راوي كه به آزادي هاي شخصي خود، خاخام و بيش از آن دو عبارت آزادي مي انديشد خود را گرفتار در معذوريتي اخلاقي و نشات گرفته از آداب ايراني مي يابد. با وجود تناقض جالب توجهي كه در داستان تنيده شده و همه اظهارنظرها پيرامون مفهوم آزادي را به يكباره در چنبره آداب و عاداتي عرفي و نهادينه شده گرفتار مي سازد اما بايد به اين مساله نيز اشاره كرد كه اين روند در داستان كوتاه " ميدان آزادي " كاملا تدريجي و هوشمندانه و در لايه هاي پنهاني متن و لابلاي جزئيات و اطلاعات به ظاهر ساده اي كه در نظر اول پيش افتاده مي نمايند تنيده شده است.
وسواس و سماجت راوي بر فهم الفاظ و عبارات، دقيق شدن در ظواهر و تمركز بر كوچك ترين تحركات، ضمن شناختي كه از او به دست مي دهد برسازنده موقعيتي طنزآلود و پارادوكسيكال از فردي پرسشگر و مردد ميان كهنه و نو، ديروز و امروز و پاياني درخور اوست.
در داستان " شناسنامه " نيز محور اصلي ماجرا شخصيتي است كه در ميان مشكلات پيش آمده به دنبال شناسنامه المثني است. داستان علاوه بر ضعف هايي كه در زبان دارد و ميان دو شيوه واقع نمايي صرف يا واقع نمايي و درونگرايي (از منظر راوي نا آرام) در نوسان است، با ايرادهايي چند روبروست كه به نظر مي رسد زائيده نبود سررشته اي مستحكم در داستان باشد.
در واقع شخصيت هاي حاضر - كه هر يك تيپ هايي اغلب تكراري به حساب مي آيند - فلاش بك هاي ذهني از هم گسيخته، تصويرسازي بوروكراسي اداري ناسالم و جزئياتي كريه منظر و آزاردهنده از رفتار آدم هاي محيط، همه عواملي هستند كه ضمن به حاشيه راندن ماجراي شناسنامه و علت چالش هاي دروني راوي - در يك كلام انحراف سوژه اصلي - اين مساله را به ذهن مخاطب القا مي كند كه آشفتگي و روان پريشي مرد بيش از ماجرايي كه هر از گاه از ذهنش گذر مي كند، مرهون همين فضايي است كه پاي در آن گذارده و قدم به قدم وضع او را وخيم تر و بدحال تر مي كند.
در هر دو صورت به نظر مي رسد پايان بندي ناتمام " شناسنامه " انتهايي نه چندان منطقي و قابل قبول براي قصه اي است كه در انتخاب مسير و خط روايت واحد اسير تشتت است.
راوي در داستان " اولين شعر"، خود، دوستان و سرگذشتش را تعريف مي كند. نويسنده اين بار با شيوه اي توضيحي، كل روايت را به راوي سپرده و او نيز بي هيچ مراعاتي درباره تك تك رويدادها و اشخاص به قضاوت مي نشيند. راوي در اين ماجرا تماميت خواهي به تمام معناست كه هر چه را به ياد دارد بازگو مي كند و بدين سان داستان را به يك تك گويي بلند و خاطره وار بدل ساخته است.
اين شيوه از سوي ديگر موجب شده است تا اتفاقي كه براي راوي در داستان، در حين زيارت رخ داده و به اتفاقي متافيزيكي و تحولي دروني شباهت دارد تا اندازه اي دل ناچسب و خام به نظر آيد. راوي كه خود ماجراي سير انفسي اش را باز مي گويد داستان را در نقطه انتهايي به سمت فرجامي شاعرانه و تغزلي سوق مي دهد.
" مرگ در خيابان " ماجراي تصادفي دلخراش را روايت مي كند كه در آن يك كاميون با بي احتياطي راننده بعد از تصادف با يك موتورسوار از روي او عبور مي كند. داستان از لحظه اي آغاز مي شود كه اتفاق رخ داده و مردم ميان رسيدگي به وضع موتورسوار غرق در خون و يا رفتن سراغ راننده كاميون مرددند. نويسنده قصد دارد از وراي اين حادثه دلخراش كه له شدگي طبقات پائين را ترسيم مي كند نقبي به واكنش هاي اجتماعي در قبال تلخي ها و حوادث پيرامون و نحوه مواجهه آنان با دردناك ترين صحنه ها بزند ولي به علت بهره گيري از جزئياتي اغراق شده و به شدت توصيفي و نيز آدم هايي كه در چنين موقعيتي عكس العمل هاي نامعمول و غيرمنطقي - در جهان داستان - از خود بروز مي دهند تا اندازه اي به ورطه شعار افتاده است.
به عنوان نمونه بالاي سر جنازه خون آلود، فيلسوفانه حوادث روزنامه را مي خوانند تا از عمق فاجعه پيش رو بكاهند. اين دست روايات با ورود مرد موتورسوار و تبديل شدن حادثه به غائله اي سياسي كه خواه نا خواه بحث حقوق شهروندي را در برابر حقوق شهروندان درجه يك و منتسب به دولت به پيش مي كشد، بيش از قبل مبالغه آميز جلوه مي كند.
نويسنده كه تمايل خود را براي طرح مسائل ريز سياسي و انتقادهاي اجتماعي پنهان نمي كند در داستان " مراقبت هاي ويژه " با خلق موقعيتي كه در زمان موشك باران تهران و همزمان با يك انتخابات سياسي مي گذرد، ضمن هجو رفتارهاي طبقه اي از اجتماع كه جنگ را بستري را براي رفاه و تمكن مي پندارند تصويري تراژيك از حال و روز جامعه ترس خورده، انسان هاي شهري شده (شبه بورژوا) و فضاي نگران كننده آينده اجتماع ارائه مي دهد.
" مراقبت هاي ويژه " تصويرگر جامعه اي در وضع اضطرار و دستخوش تنش هاي رواني و اجتماعي ناشي از جنگ است كه بخش هايي - طبقه متوسط به بالا - از آن، روزگار به پوچي و خوشي هاي زودگذر و تخديرآميز مي گذرانند و همين مساله بر جنبه هاي تراژيك آن مي افزايد.
نويسنده در اين داستان بي آنكه پاي شخصيت پردازي و معنابافي هاي ساير قصه ها را به ماجرا باز كند در ساختن اتمسفري ملتهب و مشوش با زباني ساده و روان موفق عمل كرده است.
نويسنده در " دروازه بان " گويي بار ديگر با توسل به يك تك گويي خاطره نگار در جستجوي برداشت هايي تازه از جهان اطراف از منظري متفاوت و فلسفي است. راوي كه دروازباني غيرمعمول و متعلق به لامكان و لازمان است با تعميق بخشيدن عناصر فوتبالي (شهرت، گل خوردن، گل زدن و ...) نوعي فلسفه و انديشه ورزي به زبان ساده را در نظر داشته است؛ فلسفه اي كه بسيار ساده و ملموس و اين جهاني است و آن عبارت است از كسب لذت و بهره مندي از حداقل فرصت هاي لذت انگيز در عمر كوتاه انسان.
" انتظار "، " حسرت ديدار" و " مغازه " قصه هايي سرراست و ساده ، بي اوج و فرود و عاري از تكنيك زدگي هستند كه بيشتر به محتوا گرايش دارند. نويسنده بار ديگر به رويكرد جامعه شناسانه و شرح معضلات جامعه شهري باز مي گردد و بويژه در " انتظار "، تضادهاي موجود بر سر راه حيات فردي آدم ها ، تصميم گيري ها، موانع مادي و انديشه هاي خمود و كهنه را وارد قصه مي كند.
در " انتظار " بار ديگر داستان در خدمت پيام اثر است؛ به گونه اي كه مي توان آن را در زمره آثار انتقادي و اجتماعي متعهد و مصلحانه قلمداد كرد. " مغازه " نيز با استفاده از روش توضيحي و بي آنكه شخصيت اصلي ماجرا - سيدجواد - را به مخاطب نشان دهد با تشريح رفتارهاي او از زبان ديگري، موقعيت عجيب و غريب او را براي خواننده باز مي كند. نويسنده در اين داستان بار ديگر نگاه ريزبين و دقيق خود را به سمت اتفاق ها و پديده هاي نادر اجتماعي رسوخ داده و با ايجاد محملي كاملا ژورناليستي به شرح تناقضات و غرايب زندگي شهري (بنگاه هاي عاطفي و خريداران عشق و عاشقان حرفه اي) پرداخته است.
" ميدان آزادي " مشتمل بر ده داستان از همايون خسروي دهكردي در 92 صفحه از سوي نشر آبي منتشر شده است.
نظر شما