۱۶ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۱۲

تاملاتی در نسبت رسانه و اعتراضات اخیر-۵

روایت «حاشیه» در «متن» رسانه‌های ایران/بازگشتِ خشونتِ «دیده نشدن»

روایت «حاشیه» در «متن» رسانه‌های ایران/بازگشتِ خشونتِ «دیده نشدن»

رسانه‌های ایران که امروز دچار یک بازی مضحک-تراژیک شده‌اند، شدیداً از فقدان خودآگاهی انتقادی نسبت به موقعیت خویشتن و متناظر با آن آگاهی از خودهای دیگر اطراف‌شان رنج می‌برند.

خبرگزاری مهر - سرویس فرهنگ

رسانه در ایران امروز باید تکلیف خود را با فرایند بسیار پیچیده «طرد اجتماعی» روشن کند. این اقدام برای برقراری نوعی «عدالت در روایت» و ایجاد «برابری اجتماعی» در میان طیف‌های گسترده حاضر در فضای واقعی به حدی ضرورت دارد که فقدانش می‌تواند خسارات جبران‌ناپذیری را به حیات اجتماعی و سیاسی کشور وارد کند. زیرا فرایند «طرد اجتماعی» فرایندی است که طی آن روابط بین افراد و جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند، سست و نقض می‌شود و این آسیب اگر در زمانی طولانی تداوم یابد و فکری به حالش نشود، روز به روز فربه‌تر شده و در بزنگاه‌ها، بسیار مخاطره‌آمیز خواهد شد. این فرایند، روندی از بیرون تحمیل‌شده نیست، بلکه در بطن یک جامعه و بر مبنای تفکرات قالبی  و کلیشه‌ایِ (stereotype) پذیرفته‌شده توسط اکثریت اعضای همان جامعه صورت می‌گیرد و جمعیت طردشده را در قالب «اقلیت» تعین می‌بخشد. این تفکرات قالبی یا استروتایپ‌ها در پی موقعیتهای نابرابر و تبعیض‌آمیزی که میان «ما» و «دیگری» ایجاد می‌کنند، منجر به طرد گروه ‌یا گروهایی می‌شوند که لزوما تفاوتی اساسی با ما ندارند، بلکه به میانجی یک آگاهی یا بازنمایی کاذب به وضعیت رانده‌شده دچار شده‌اند.

مخاطره آمیز بودن این پدیده را باید در «گسست» بین «ما»ی مرکزیت‌یافته و «دیگرانِ» در حاشیه‌مانده پیگیری و فهم کرد؛ گسستی که با بازنمایی‌های کاذب رسانه‌ای همواره ثابت و دست‌نخورده باقی می‌مانند. بنابراین باید رد پای رسانه به معنای عام آن را (اعم از رسانه‌های عمومی، خبری، تحلیلی، هنری مانند سینما و...) در شکل دادن به این وضعیت مخاطره‌آمیز تشخیص داد و با نقد و حک و اصلاح چنین بازنمایی‌هایی - چه آگاهانه باشند و چه ناآگاهانه و غیرارادی – تلاش کرد هژمونی انحصارطلبانه رسانه را از بین برد.

مخاطره آمیز بودن این پدیده را باید در «گسست» بین «ما»ی مرکزیت‌یافته و «دیگرانِ» در حاشیه‌مانده پیگیری و فهم کرد؛ گسستی که با بازنمایی‌های کاذب رسانه‌ای همواره ثابت و دست‌نخورده باقی می‌مانند

در جریان اعتراضات اجتماعی مثل آنچه در روز اول اعتراضات اخیر دیده می‌شد و هنوز سوءاستفاده از اعتراضات شروع نشده بود، برخی تحلیل‌گران مسائل اجتماعی و جامعه‌شناسان با هدف تحلیل عوامل و موجبات این اعتراضات که عموما در شهرستان‌ها و مناطق حاشیه‌ای رخ داده بود، بر این امر دست گذاشتند که این اتفاقا ناشی از نوعی احساس «دیده نشدن» توسط گروه‌ها و طبقاتی بود که در طول سالیان اخیر جایگاه خود را – نه در فضاهای واقعی و نه در فضاهای رسانه‌ای – پیدا نمی‌کردند. این تحلیل‌ها خاطرنشان می‌کردند که اگر این اعتراضات در ابتدا به شکلی مسالمت‌آمیز آغاز می‌شدند، ولی بعد از گذشت یک روز یا حتی چند ساعت با سوءاستفاده‌ اشرار و اغتشاشگران اشکال شورشگرانه و عصیان‌گرانه می‌یافتند، به این خاطر بود که عصبیت و هیجانات طبقاتی و مردمان حاشیه ناشی از «نادیده گرفته شدن» و «روایت نشدن» بر ذهنیت و روان گروه‌های معترض سیطره پیدا می‌کرد و این فضای هیجانی جا را بر بروز و ظهور یک عقلانیت انتقادی و اعتراضی تنگ می‌کرد و اجازه سوءاستفاده اشرار و گروه‌های سودجو اعم از منافقین یا ماموران سفارت‌خانه‌های خارجی را می‌داد.

این فرایند رسانه‌ای «نادیده‌گیر» و «روایت‌نکننده»؛ اگر چه در نمونه اخیر تا اندازه ای دچار تغییر شد و بعضی رسانه‌های رسمی به میدان مطالبه مردم آمدند؛ اما حتی در حین پوشش اعتراضات و انتقادات همان گروه‌ها هم به طرق مختلفی ثابت باقی می‌ماند و چه بسا به کرات معترضان و منتقدان به وضعیت موجود را که حالا خود را به «خیابان» (به عنوان تنها عرصه اظهار وجود) کشانده‌اند به مشتی سوژه «دیگر» و حتی «نیازمند حذف» فرو می‌کاهد و در نتیجه به آن گسست بین «ما» و «آنها» بیشتر و بیشتر دامن می‌زند. در این وضعیت باید جوانب مختلف اتفاقی که توسط رسانه‌ها در حال وقوع است را بیشتر بررسی کنیم؛

رسانه‌ها عمدتاً از دو طریق به این فرایند و گسست دامن می‌زنند؛ یکی «تن ندادن به حق برابر روایت گروه‌های مختلف اجتماعی» و دیگری «ابژه‌سازی از گروه‌های "دیگر" در برابر گروه "خودی"». در صورت نخست - که می‌توان آن را «روایتگری نابرابر به لحاظ کمی» هم نامید - رسانه‌ها همواره عاری از روایت گروه‌هایی هستند که منافع مستقیمی به صاحبان، سیاستگذاران و دست‌اندرکاران آن رسانه‌ها می‌رسانند و از آنجا که رسانه‌ها به مثابه عناصر و ابزارهای مهم صنعت اطلاعات، همواره به ارزش و منفعت مبادله‌ای و حسابگرانه خود پایبندند، ضرورتی برای روایت عناصری که «سودمند نیستند»، ندارند. در این راستا ما گروه های متعددی را می‌بینیم که فرض  آنها این است که باید به طور برابر در امکانات، سرمایه‌ها، نهادهای قدرت، مدیریت و روایت سهیم باشند، ولی به طور عینی و واقعی بخش زیادی از آنها از این حوزه‌ها بیرون مانده و علی‌رغم وجود قابلیت‌هایشان (چه در مدیریت، چه در روایت‌شدن)، عملاً سرکوب و حذف می‌شوند. 

اما در شکل دوم که مبتنی بر ابژه‌سازی «دیگری» بر اساس کلیشه‌های رایج و عموماً کاذب است، مکانیسم حذف، طرد و سرکوب به شکل پیچیده‌تری دنبال می‌شود. در اینجا ما با «میزان» روایت مواجه نیستیم، بلکه با «کیفیت» روایت مواجه‌ایم. در این روند دوم، اتفاقاً بخشی از آن گروه‌های «دیگری‌شده» در رسانه‌ها روایت می‌شوند، اما شیوه‌ی روایت و بازنمایی رسانه‌ای گروه‌های طردشده‌ی و دیگری‌شده به طور عمده یک روایت از امری «حاشیه‌ای» و «فرعی» است که برای شکل دادن و اصالت بخشیدن به امر «اصلی» و «محوریِ» روایت، مورد استفاده (سواستفاده) قرار می‌گیرند! همچنین از سوی دیگر، خود روایت آن امر حاشیه‌ای، عموماً با کلیشه‌سازی از «دیگری» همراه بوده و در نتیجه اشخاص روایت شده خود را به عنوان ابژه یا «چیزی» می‌یابند که در برابر «منِ» روایت کننده از اصالت حداقلی برخوردارند! درک این نکته برای روشن شدن عصبیت و هیجانات گروه‌های در حاشیه مانده فوق‌العاده اهمیت دارد.

رسانه‌ها عمدتاً از دو طریق به این گسست دامن می‌زنند؛ یکی «تن ندادن به حق برابر روایت گروه‌های مختلف اجتماعی» و دیگری «ابژه‌سازی از گروه‌های "دیگر" در برابر گروه "خودی"»

بگذارید به طور عینی‌تری به این مسئله نگاه کنیم؛ در بسیاری از محصولات رسانه‌ای کشور ما (اعم از گزارش‌های رسانه‌ای یا فیلم‌های سینمایی و...) شرط دراماتیزه شدن شخصیت‌های اصلی و سوژه‌های «اصلی» (مرکزی)، شکل دادن و ایجاد تعارض‌ها و تقابل‌هایی است که بار درام را به دوش بکشند و قصه‌ها و متن را جذاب و گیرا کنند. در این راستا ما با روایت یک امر یا عنصر یا شخصیت «مرکزی» مواجه‌ایم که در تقابل با امر، عنصر و شخصیتی «حاشیه‌ای» و «پیرامونی» پیش می‌رود؛ بدین نحو، گویی از پیش تعیین شده است که نه تنها در متن یک اثر خلاقانه رسانه‌ای/ هنری بلکه در متن واقعیت هم فلان عنصر یا شخصیت یا حتی طبقه همواره «اصلی» و بهمان عنصر یا شخصیت یا طبقه همواره امری «فرعی» است! این نابرابری روایی عنصر فرعی را از همان آغاز به مثابه امری «دیگر» و «طرد شده» معرفی می‌کند، تا عنصر و امر «اصلی» به لحاظ دراماتیک مورد توجه قرار بگیرد. این شکل از روایت‌ «دیگران» در آثار رسانه‌ای/مستند/سینمایی را که به غیریت هر چه بیشتر «ما» و «آنها» منجر می‌شود، می‌توان با عنوان «روایتگری نابرابر به لحاظ کیفی» نامگذاری کرد.

از سوی دیگر با این وجه از نابرابری روایی (کیفی) آنچه عملاً در روایت گروه فرعی و حاشیه‌ای رخ می‌دهد، نوعی خوانش امر دیگر بر مبنای آگاهی ناقص و کاذبی (ایدئولوژی) است که آن گروه را به صورت یک «ابژه‌ی کلیشه‌ای» در حیات اجتماعی صورتبندی می‌کند و مثلا کلیت متکثر زندگی شهرستانی‌ها، اقوام، اقلیت‌های دینی و مذهبی، حاشیه‌نشین‌ها و... را به یک یا چند ویژگی جزئی، سطحی و دم‌دستی تقلیل می‌دهد. گزارش‌های رسانه‌ای و فیلم‌های سینمایی متعدد ما پر از این کلیشه‌های رنگ و رو رفته‌ای هستند که مثلاً «بلوچ‌ها» را به عنوان «یک مشت قاچاقچی»، «ترک‌ها» را به عنوان «یک مشت آدم فاقد آگاهی و متعصب»، «کردها» را به عنوان «یک مشت سبیل‌کلفتِ خشن»، «مذهبی‌ها و سنت‌گراها» را به عنوان «یک مشت بی‌فکر و بی‌سواد»، کلیت معترضان را به عنوان «به مشتی اشرار و آشوبگر» و... ابژه‌سازی می‌کند. در حقیقت این فرایند چیزی نیست جز تقلیل جمعیت زیادی از انسان‌های زنده، پرشور و پر از وجوه هستی‌شناختی و اجتماعی که هر کدامشان به نوبه خود جهانی منحصر به فردند، به مشتی «ابژه»‌ _ شما بخوانید «چیز» _  که در یک رابطه کالایی‌شده بر مبنای عقلانیت ابزاری و منفعت‌طلبانه در معرض شناخت منِ «سوژه» قرار گرفته‌اند و با انواع ارزش‌گذاری‌ها و قضاوت‌ها رسمیت یافته منِ سوژه تعین و تشخص می‌یابند. آن هم نه با معیارهایی عقلانی و جهان‌شمول، بلکه صرفا با معیارهای منفعت‌طلبانه و انحصارطلبانه «من»!

این وجه استبدادی رسانه‌ بر مبنای منطق ابزاری‌اش از یک توزیع ناعادلانه در امکانات و سرمایه‌های فرهنگی و رسانه‌ای ناشی می‌شود، بیش از آنکه قابل تحویل به مسئله‌ای جزئی، فردی و بسیار کم‌اهمیت تحت عنوان «نبوغ» یا «استعداد» من (گروه واجد رسانه و روایت) باشد، بیشتر محصول تصادفی است که نظمی قراردادی را رسمیت داده و آن را پایه هر نوع داوری قرار می‌دهد؛ این حاصل تصادفی است که از قضای روزگار طبقه‌ای را برخوردار از امکانات و سرمایه‌های رسانه‌ای کرده است و بر مبنای ساختاری بیمار و مبتنی بر رانت دری را به تخته‌ای زده است و «پیاز» را به زور وارد میوه‌ها کرده است! زیرا پر واضح است که فعالان و کارگزاران فعلی رسانه‌ها (اعم از خبرنگار و روزنامه‌نگار و کارگردان و بازیگر و...) اگر مثلا در پایتخت به دنیا نیامده بودند، یا در فلان‌جا درس نخوانده بودند، یا با بهمان‌شخص و فلان نهاد رابطه‌هایی شدیداً مشکوک نمی‌داشتند و... خیلی بعدی بود امروز واجد این امکانات و سرمایه‌ها می‌بودند.
وجه استبدادی رسانه‌ بر مبنای منطق ابزاری‌اش از یک توزیع ناعادلانه در امکانات و سرمایه‌های فرهنگی و رسانه‌ای ناشی می‌شود، بیش از آنکه قابل تحویل به مسئله‌ای جزئی، فردی و بسیار کم‌اهمیت تحت عنوان «نبوغ» یا «استعداد» من (گروه واجد رسانه و روایت) باشد، بیشتر محصول تصادفی است که نظمی قراردادی را رسمیت داده و آن را پایه هر نوع داوری قرار می‌دهد

در این راستا فقط کافی است به این فرضیه کمی فکر کنیم که اگر از ۲۰۰ سال پیش که تهران به عنوان «پایتخت» ایران انتخاب شد، استانی مانند کردستان، سیستان و بلوچستان یا خوزستان و... پایتخت می‌شدند، امروز اهالی رسانه و سینما و... از سلبریتی‌ها و آوانگاردهای هنری تهرانی‌ که به ضرب و زور پرزنت‌های زرد و حال‌به‌هم‌زن رسانه‌ای، و آویزان شدن به زرق و برق‌های ساختگی و بزک توزک‌های مصرفی جهان سومی، دچار توهم لاعلاج «خود آلپاچینو/ مرلین مونرو پنداری» شده‌اند، احتمالاً الان باید برای فرونشاندن عطش روایت شدن در رسانه‌های اصلی و مرکزی (که طبق فرض قاعدتا در کردستان و سیستان و بلوچستان و خوزستان و... قرار داشتند) ماه‌ها و سال‌ها خواهش و تمنا می‌کردند و احتمالاً با حفظ شرایط کنونی در آن موقعیت مفروض، کسی برای این خواهش و تمناهایشان تره هم خرد نمی‌کرد!

بنابراین آنچه در اینجا به انحصار گروهی درآمده و باعث بروز بسیاری از توهمات ناجور «نکش مرگ‌مایی» شده است، بر مبنای یک تصادف رخ داده است و معلوم هم نیست چه چیز در این میانه آنقدر توهم کاذب ایجاد کرده است که من خبرنگار، گزارشگر، مستندساز، کارگردان، بازیگر، مسئول فلان و بهمان نهاد رسانه‌ای و سینمایی و چه و چه، را به مثابه «منِ مرکزی» بالا کشیده‌ است تا به دور از شرافت به خودم اجازه دهم تا از آن بالا دیگرانی را که خودم به عنوان مشتی «چیز» فروکاسته‌ام، به دیده امر «فرعی»، «حاشیه‌ای» و «ثانوی» بنگرم.

به نظر می‌رسد که این موقعیت گروتسک‌وار، که نه می‌شود به آن نخندید، و نه می‌شود بر آن زار نگریست، ناشی از یک غفلت تاریخی از خود و جایگاه اصلی خویشتن است. رسانه‌های خبری/ هنری ایران که امروز دچار یک بازی مضحک-تراژیک شده‌اند، شدیداً از فقدان خودآگاهی انتقادی نسبت به موقعیت خویشتن و متناظر با آن آگاهی از خودهای دیگر اطراف‌شان رنج می‌برند؛ این‌ها مطلقا نمی‌توانند موقعیت خود را بشناسند، زیرا ناتوان از شناخت موقعیت کسانی هستند که در زندگی عادی و طبیعی‌شان مطلقاً به رسانه‌ها و به روایتگری و گزارش‌گری و مستندسازی و فیلم‌سازی و... نیازی ندارند؛ همان کسانی که اتفاقا این رسانه و مستندسازی و سینما است که تنها امکانش برای اصالت‌یافتن، ارتقاء و داشتن موجودیت معنادار، در گروی بازگشت واقعی به روایت واقع‌نمایانه – و نه آبکی و منفعت‌طلبانه - از همان کسان است.

رسانه‌ها  اما در حال تغییر هستند. دوران جدیدی برای آنها آغاز شده است و این سیطره در حال تغییر است اگر انحصارگرایی بگذارد.

کد خبر 4776196

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha