۱۰ اسفند ۱۴۰۰، ۱۲:۰۷

روایت ابن اسحاق از فرود آمدن جبرئیل؛

بگشاد محمد در خمخانه غیبی/ بسیار کسادی به می ناب درآمد

بگشاد محمد در خمخانه غیبی/ بسیار کسادی به می ناب درآمد

چون سید چهل سال تمام شد، حق تعالی او را برانگیخت از بهر رحمت عالمیان و سعادت جهانیان و به رسالت به کافه خلق فرستاد تا به واسطه وی خلق از ظلمت ضلالت بیرون آیند و از حدِ جهالت قدم به در نهند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: مشهورترین منبع از تاریخ زندگانی پیامبر اسلام کتاب «السیره النبویه» یا «سیره ابن هشام» است که در قرن سوم هجری تدوین شد. اما منبع اصلی این سیره چه بود؟

منبع اصلی این سیره متنی بود به نام «سیرت رسول الله» اثر محمد بن اسحاق بن یسار بن خیار مطلبی از مشاهیر قدما در سیره نویسی متعلق به قرن اول هجری.

او از راویان نسل سوم است و در سیره و بویژه مغازی (در نقل جنگ‌های پیغمبر مکرم اسلام) تبحر ویژه داشت و کتاب نوشت.

سیره ابن اسحاق / سیره ابن هشام

ابن اسحاق به دلیل آنکه در این روایت‌ها فضایل حضرت امیرالمومنین امام علی بن ابی‌طالب (ع) را نیز بازگو می‌کرد مورد مخالفت مشاهیری چون مالک بن انس و دیگران قرار گرفت و دردسرهای بسیار دید و به شیعه بودن متهم شد. او در سال ۱۴۲ هجری با عباس بن محمد برادر منصور خلیفه عباسی، ملاقات کرد و از این طریق به دربار خلیفه بار یافت و نسخه‌ای از کتاب خود را به او داد.

ابن اسحاق شاگردی وفادار داشت به نام زیاد بن عبدالله بن طفیل بکایی که همیشه در سفرها همراه استادش بود. ابن اسحاق در اصل دوبار کتاب خود را به این شاگرد وفادارش املا کرد. پس از درگذشت ابن اسحاق کامل‌ترین متن سیرت رسول الله دست همین شاگرد بود و او نیز کتاب را به شاگرد خود یعنی عبدالملک بن هشام منتقل کرد و همین ابن هشام بود که با تدوین و در اصل ویرایش سیرت رسول الله ابن اسحاق، سیره النبی مشهور خود را در تاریخ ثبت کرد.

روایت ابن هشام از سیرت رسول الله باعث شد تا روایت‌های دیگر مهجور شود. در قرن ششم هجری رفیع الدین ابومحمد اسحاق بن محمد همدانی مشهور به قاضی ابرقوه در سفری که به شام داشت نسخه‌ای از این کتاب را به همراه آورد و به امیر فارس، سعد بن زنگی، به عنوان سوغات داد و همین امیر بود که پیشنهاد ترجمه فارسی را به رفیع الدین اسحاق داد و او نیز ترجمه کرد.

محمد بن اسحاق گوید چون سید چهل سال تمام شد، حق تعالی او را برانگیخت از بهر رحمت عالمیان و سعادت جهانیان و به رسالت به کافه خلق فرستاد تا به واسطه وی خلق از ظلمت ضلالت بیرون آیند و از حدِ جهالت قدم به در نهند و کافه خلق را بفرمود تا طاعت وی برند و ایمان به وی آورند و نصرت دین وی دهندیکی از نخستین نوبت‌های نشر سیرت رسول الله در عصر جدید به تصحیح اصغر مهدوی به سال ۱۳۶۰ توسط انتشارات بنیاد فرهنگ ایران صورت گرفت. پس از انحلال بنیاد فرهنگ ایران انتشار این تصحیح را نشر خوارزمی برعهده گرفت و تا چهارنوبت بازنشر شد.

خلاصه‌ای از ترجمه فارسی سیرت رسول الله نیز به قلم قاضی القضات محمد بن عبدالله بن عمر نیز که به سال ۶۹۴ تدوین شد، توسط اصغر مهدوی و مهدی قمی نژاد تصحیح و برای نخستین بار به سال ۱۳۶۸ توسط انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد. چاپ سوم این تصحیح نیز سال ۹۳ در دسترس مخاطبان قرار گرفت.

جعفر مدرس صادقی نیز در مجموعه بازخوانی متون خود، تصحیح خوانایی از این ترجمه رفیع الدین اسحاق را با مقدمه عالمانه‌ای را به دست داد که این تصحیح برای نخستین بار به سال ۱۳۷۳ توسط نشر مرکز منتشر شد و بعدها با ویرایش تازه‌ای دوباره در دسترس مخاطبان قرار گرفت. ویرایش دوباره آن تا سال ۹۹ به چاپ هفتم رسید.

اما ترجمه سیره ابن هشام برای نخستین بار سال ۱۳۹۲ به قلم مسعود انصاری در سه جلد توسط نشر مولی منتشر شد. برگزیده کتاب سه جلدی سیره ابن هشام نیز با گردآوری لطف الله ملک‌زاده به سال ۱۳۹۷ توسط انتشارات اوستای پارسیان در دسترس مخاطبان قرار گرفت.

به مناسبت مبعث رسول اکرم (ص) و برای آشنایی مخاطبان با متن «سیرت رسول الله» بخش‌هایی از این متن را که اختصاص به نزول وحی به پیامبر(ص) دارد، انتخاب کرده‌ایم که در ادامه آن را خواهید خواند:

در فرود آمدن جبرئیل

محمد بن اسحاق گوید چون سید چهل سال تمام شد، حق تعالی او را برانگیخت از بهر رحمت عالمیان و سعادت جهانیان و به رسالت به کافه خلق فرستاد تا به واسطه وی خلق از ظلمت ضلالت بیرون آیند و از حدِ جهالت قدم به در نهند و کافه خلق را بفرمود تا طاعت وی برند و ایمان به وی آورند و نصرت دین وی دهند و همچنین، پیغامبران بفرمود تا ایمان به وی آورند و بر ایشان عهد و میثاق گرفت و أمتان خود را از نبوت پیغامبر ما خبر دهند و ایشان را وصیت کنند تا طاعت وی برند و نصرت دین وی دهند و این جمله آن است که حق تعالی در «قرآن مجید» بیان فرموده است.

محمد بن اسحاق گوید به روایت زهری از عایشه که گفت اول چیزی که بر سید ظاهر شد از مبادی وحی، خواب راست بود. و هر خوابی که بدیدی، همچون صبح صادق راست آمدی. و خلوت و عزلت از مردم دوست داشتی، چنان که وی را هیچ خوشتر از آن نیامدی که تنها نشستی و با مردم نیامیختی...

محمد ابن اسحاق گوید سید را قاعده آن بودی که هر سال یک ماه از مکه بیرون آمدی و در غار خلوت ساختی و از مشغله خلق به کلی عزلت گرفتی و اوقات خود را به عبادت و طاعت خدای مستغرق کردی و بفرمودی تا درویشان که آنجا می‌رسیدندی، طعام دادندی و تیمار داشتندی و تعهد کردی و چون یک ماه آنجا خلوت برآوردی، باز مکه آمدی. و چون به مکه بازآمدی، اول هفت بار طواف خانه کعبه بکردی و بعد از آن، به خانه خود رفتی.

و هم به این حال می‌بود و هر سال این وظیفه نگاه می‌داشت تا آن سال درآمد که او را وحی خواست آمدن. پس چون ماه رمضان درآمد، برخاست و به قاعده هر سال، قصد غار حرا کرد و از این نوبت، خدیجه با خود ببرد . و چون چند روز از ماه رمضان بگذشته بود، یک شب جبرئیل فرود آمد و سورة «اقرأ باسم ربک الذی خلق» به وی فرود آورد.

و سید حکایت کرد و گفت شب بیست و چهارم از ماه رمضان، خفته بودم و چشم من به خواب رفته بود که جبرئیل در آمد و نامه‌ای در پاره‌ای دیباج سبز پیچیده بود و آن نامه بیرون آورد و مرا داد و گفت «بخوان!»

من گفتم: «نمی‌توانم خواندن.»

آن گاه، دست مرا بگرفت و سخت بیفشرد، چنان که هوش از من برفت. و بعد از آن، دست از من بداشت و دیگر مرا گفت «بخوان!»

گفتم: «نمی‌توانم خواندن.»

دوم بار، مرا بیفشرد، چنان که هوش از من برفت. و بعد از آن، دست از من بداشت و دیگر مرا گفت «بخوان!»

گفتم «نمی‌توانم خواندن.»

سوم بار، مرا بیفشرد، چنان که هوش از من برفت. دیگر مرا گفت «بخوان!» این نوبت، از ترس گفتم «چه بخوانم؟» گفت «قْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ * اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ * الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ.» پس من این بخواندم. چون بخوانده بودم، جبرئیل از پیش من برفت. من در حال، از خواب باز آمدم و سورة «اقرأ» تا آنجا که بگفته بود، از برداشتم و همچون نقشی بود که بر دل من کرده بودند.

بعد از آن ، من از غار برون رفتم و چون به میان کوه رسیدم، آوازی شنیدم از جانب آسمان که می‌گفت «یا محمد، تویی پیغامبر خدای و منم جبرئیل.»

چون این آواز شنیدم، سر برافراشتم: جبرئیل را دیدم به صورت مردی ایستاده بود و قدم‌ها هر دو در آفاق آسمان فروهشته بود – یکی به مشرق و یکی به مغرب – و مرا می‌گوید «یا محمد، تویی پیغامبر خدای و منم جبرئیل.»

اول چیزی که بر سید ظاهر شد از مبادی وحی، خواب راست بود. و هر خوابی که بدیدی، همچون صبح صادق راست آمدی. و خلوت و عزلت از مردم دوست داشتی، چنان که وی را هیچ خوشتر از آن نیامدی که تنها نشستی و با مردم نیامیختیمن همچنان بیستادم و در وی نگاه می‌کردم و نه از پیش می‌رفتم و نه از پس و در هر گوشه‌ای از آسمان که نگاه می‌کردم، او را همچنان دیدمی که ایستاده بودی و قدم‌ها در آفاق آسمان فرو هشته بودی تا زمانی دیر برآمد. پس همچنان ایستاده بودم و نگاه می‌کردم.

چون دراز بکشید، خدیجه دلمشغول شد از بهر من و هر جای کس فرستاد به طلبِ من. چون زمانی برآمد، جبرئیل از چشم من ناپیدا شد و آنگاه من باز پیش خدیجه رفتم. خدیجه گفت «یا محمد، کجا بودی؟ ـ که عظیم دلمشغول بودم از بهر تو و مرد به هر جای فرستادم تا تو را طلب کنند.» آن گاه، چون دید که نه بر آن حالم که از برِ وی رفتم، پرسید که «یا محمد، تو را چه افتاده است که چنین شده‌ای؟ مگر بترسیده‌ای؟»

آنگاه، من حکایت حال خود باز گفتم.

خدیجه مرا گفت «ای محمد، دل خوش دار و بشارت باد تو را ـ که امید چنان می‌دارم که تو پیغامبر عالمیانی و رسول آخرالزمانی.»

چون این بگفت، برخاست و چادر اندر سر گرفت و به مکه شد ـ پیش ورقة بن نوفل که ابن عم وی بود. و این ورقه دین ترسایی داشت و در علم «انجیل» و «تورات» رنج بسیار برده بود و احوال پیغامبر ما بدانسته بود. و خدیجه حکایت سید با وی بکرد و احوال که بدیده بود جمله پیش وی شرح باز داد.

ورقه چون این حکایت از خدیجه بشنید، گفت «قدوس، قدوس!» یعنی پاکا خدایا که این چنین عجایب از آثار قدرت و حکمت اوست! و بعد از آن، گفت «ای خدیجه، اگر این حکایت راست گفته‌ای مرا، پس بدان که این کس که محمد او را بدید جبرئیل بود که از نزد خدای به وی فرود آمده بود ـ همچنان که به موسا و عیسا فرود آمد.

در اسلام خدیجه

اسلام خدیجه محمد ابن اسحاق گوید چون سید دعوت آغاز کرد و قوم به اسلام خواند، قوم همه منکر وی شدند و به خصمیِ وی بیرون آمدند و مخالفت وی نمودند و پیوسته او را می‌رنجانیدند و سخن‌های نافرجام می‌گفتند و سید همیشه از ایشان رنجوردل و کوفته خاطر بود. تا خدیجه به اسلام درآمد، بسیار تخفیف و ترفیه در سید از اسلامِ وی حاصل شد. از بهر آن که هر گاه که سید از خانه به در آمدی و قوم را دعوت کردی و ایشان را به راه حق خواندی، ایشان او را سفاهت کردندی، چون باز خانه رفتی، خدیجه دل وی باز دست آوردی و تسکین حال وی بنمودی و گفتی «یا رسول الله، چندین خود را مرنجان از بهر سفاهت قومی ـ که لابد باشد که هر کس که وی این دعوت کند که تو می‌کنی، بر وی حسد می‌برند و هر چه گوید او را به دروغ بازدهند و در بند مخالفت و رنجانیدن وی شوند، اما تو دل خوش دار ـ که خدای نصرت دین تو بدهد و دشمنان تو را مقهور گرداند و قوم تو را مسخر حکم تو کند.» و از این جنس همی گفت و استمالت سید می‌کرد، تا دل وی خوش شدی و رنج‌ها از خاطر وی برخاستی و مخالفت قوم بر وی آسان گشتی و وثوق وی به جانب حق تعالی زیادت شدی.

در اسلام علی

محمد بن اسحاق گوید که اول کسی از مردان که ایمان آورد بر سید، علی بود و علی ده ساله بود که ایمان آورد. و از جمله فضل‌ها که حق تعالی با علی کرده بود یکی آن بود که در حِجرِ سید بود.

و حکایت آن چنان بود که در جاهلیت قحطی سختی پیدا شده بود چنان که اهل مکه از آن سخت به رنج آمدند؛ خاص و عام و توانگر و درویش. و ابوطالب عم سید بود، صاحب عیال بود و او را نفقه بسیار به کار می‌بایست. آنگاه سید عباس را گفت: «یا عم، برادرت – ابوطالب – عیالان بسیار دارد و او را خرجی به کار می‌باید و وقت و ایام به این صفت است که می‌بینی: هرکسی در کار خود فرو مانده‌اند. اکنون بیا تا برویم و ابوطالب را تخفیفی بجوییم و هر یکی از ما فرزندی از آنِ وی با خود گیریم و نفقت و مئونت ایشان از وی کفایت کنیم.»

پس هر دو برفتند برِ ابوطالب و او را گفتند: «ای ابوطالب، وقت و روزگار نامساعد است و ما می‌خواهیم که هر یکی فرزندی از آنِ تو برگیریم و پیش ما باشند تا این قحط و تنگی بگذرد.»

ابوطالب گفت: «مرا از عقیل ناگزیر است و نتوانم یک لحظه او را نبینم. او مرا بازگذارید و باقی شما دانید.»

پس سید علی را برگرفت و عباس جعفر را برگرفت.

پس علی پیش سید می‌بود تا سید را وحی آمد و دعوت خلق آغاز کرد و علی ایمان آورد. و جعفر هم پیش عباس می‌بود تا آن وقت که اسلام آورد و از وی مستغنی شد.

پس چون علی ایمان آورد، هرگاه که وقت نماز بودی، سید علی را برگرفتی و از مکه بیرون شدی و در آن وادی‌های مکه – جایی که ایشان را کس ندیدی – نماز کردندی. تا مدتی به این برآمد. اتفاق یک روز ابوطالب از بهر شغلی بیرون مکه رفته بود، به وادی بگذشت و در راه وادی، سید را دید که با علی ایستاده بودند و نماز می‌کردند. ابوطالب از آن تعجب کرد و آهسته پیش ایشان رفت و بنشست تا از نماز فارغ شدند.

بعد از آن ابوطالب گفت: «ای برادر زاده من این چه دین است که تو آن را می‌ورزی و این چه نماز است که تو همی کنی؟»

سید گفت: «ای عم، بدان که این دین که من می‌ورزم دین حق است و دین فریشتگان و پیغامبران است و دین پدر ما – ابراهیم خلیل – این است. و خدای مرا برانگیخت و به رسالت به خلق فرستاد تا خلق را دعوت کنم و ایشان را به دین اسلام خوانم. پس اولی‌تر کسی که نصیحت من قبول کند و مرا دعوت اجابت کند و یاری و نصرت دهد تو باشی، یا عم.»

کد خبر 5436288

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha