در اینکه ادبیات کودکان به دلیل " ادبیات" بودنش، فرقی با ادبیات بزرگسالان ندارد حرفی نیست. هنر است و اصول و ویژگی ها و قواعد خودش را دارد تا در حیطه تاثیرگذاری جایی داشته باشد. همچنین در اینکه ادبیات کودکان به دلیل مشخص بودن مخاطبش ویژگی ها و محدودیتهای شناخته شده خودش را دارد بحثی نیست. این دو اصل پیش از این، بسیار مورد بحث و بررسی قرار گرفته و موضوع مقاله ها و سخنرانی ها و کتابهای بسیاری شده است.
خواندنی های کودکان در مسیر گذر از دوران پند آموزی، آموزش مستقیم، تربیت معلمانه و در یک کلام، کمک به بزرگترها برای القای آنچه که باید به بچه ها بیاموزند، فراز و نشیبهای بسیاری را پشت سر گذاشته است. دوره های تکفیر و تقدیر قابل توجهی را طی کرده تا به رسمیت امروزی رسیده که پژوهشگاه و پژوهشنامه و متخصص و پدید آور در این کشور داشته باشد. لااقل مولوی ها را به یاری گرفته تا لزوم بکارگیری زبان مجهول کودکی را به هنگامی که سر و کارمان با کودک افتاده یاد آوری کند و چالشهای بزرگی را سپری کرده تا تاثیر بیشتر بیان غیر مستقیم آرمانها و پیامها را به کرسی باور همگان برساند...
زمانی بود که وجود هر "خیال"ی را به اتهام اینکه "دروغ" است و دروغ تاثیرگذار نیست، مردود می دانستند... زمانی بود که به جای زمینه سازی لذت مطالعه آزاد، به هر کودک بخت برگشته ای هم که روی به مطالعه کتاب می آورد، پرسشنامه ای می دادند تا پیامهای اصلی و فرعی و عیب و ایراد کتاب را بنویسد و برگرداند. شاید باور نکنید که جریمه دانش آموزی که نمی توانست یا نمی خواست به این چنین امتحانی پاسخ دهد این بود که دیگر کتابی برای مطالعه در اختیارش قرار نگیرد.
از روزگاری که من با ترس و لرز به آموزگاران می گفتم ادبیات کودکان جای آموزش مستقیم و پند نیست، ربع قرن بیشتر نمی گذرد. خیلی هزینه برد تا توانستیم فرق میان خواندنی های آموزشی و اخلاقی و ادبیات لذت بخش و ناب را به باور عموم بنشانیم...
من نمی گویم که بچه ها نیازمند آثاری که مستقیم مخاطبشان قرار دهد و چیزی را که بهتر بیاموزند، به آنها یاد بدهد، نیستند. حتی معتقدم که در جاهایی خواندنی های بچه ها می تواند پند دادن به مخاطبانش را هم هدف قرار دهد. اما می گویم آنچه بدان رسیده ایم، خوشبختانه هم به این نیازهای کودکان و نوجوانان می تواند جامه عمل بپوشد، هم به نیاز بزرگترشان که زندگی کردن است. مهارت زندگی کردن است و لذت بردن و خلاق بودن است. در یک کلام "حس شادمانه وجود داشتن".
آنچه که در دهه های گذشته وجود داشت در یک نگاه علمی، به رسمیت نشناختن کودکان و نوجوانان، قبول نکردن تفاوتهای آنها با بزرگسالان و نفهمیدن ویژگی های سنی و اجتماعی آنها بود. و نیز مهم دانستن و ارزشمند شناختن خواسته ها و باورهای بزرگسالان و حق داشتن آنها برای تحمیل ملاکهای خویش بر بچه ها...
می دانیم که شمارگان کتابها برای جامعه ای که حدود 40 درصد جمعیتش را کودکان و نوجوانان تشکیل می دهند - و آن هم جامعه ای که می گوید قصد دارد در 20 سال آینده حرف اول تولید علم را در جهان بزند - بیشتر به لطیفه شبیه است تا پایه ریزی برای آینده و وضعیت قابل قبول شمارگان کتاب.
می دانیم که حضور حدود هشت هزار ناشر کتاب، برای تولید کتابهایی که قرار است در کمتر یکهزار و پانصد کتاب و نوشت افزار فروشی توزیع شود و به فروش برسد، معادله ای است که هیچ ریاضی دان و هنرمندی از پس حل آن بر نمی آید. اما با تمام این دانسته ها و با دیدن تمام این نابسامانی ها، با سابقه ای که در حرکتهای اجتماعی مردم ایران سراغ داریم و با نیم نگاهی به همین راه های رفته در حیطه ادب کودک و نوجوان، می خواهم از مشکلی حرف بزنم که سنگ بزرگی است بر سر راه گسترش مطالعه، چشاندن لذت مطالعه به بچه ها و بازگشتی ارتجاعی به نوع دیگری از به رسمیت نشناختن کودکان و نوجوانان در روزگار ما.
به نظر من، ادبیات کودکان ما، این کودک نوپا از خطر سقوط از این سوی بام رسته، اما نشانه هایی هست که به طرف آن سوی بام می رود و مبادا که روزی فرا رسد که از آن سو سقوط کرده باشد.
پیش از سخن گفتن از امکان این سقوط جدید، باید بگویم که به نظر من یکی از فرقهای عمده ادبیات کودکان و نوجوانان با ادبیاتی که برای بزرگترهاست، در این است که مخاطبش محدودیتها و ویژگی های خودش را دارد. با اینکه این هم ادبیات است اما نمی تواند بی توجه به خواست و نیاز و ویژگی های مخاطبش باشد. اگر در گذشته ها با ادبیات آن چنانه (یعنی نصیحتی و معلمانه) موافق نبوده ایم، فقط به این دلیل بوده که محدودیتها و نامحدودیتهای مخاطب در آن لحاظ نمی شده است. هرگز نمی پذیرم که ادبیات کودک چون ادبیات است، غیر متعهد به مخاطبش باشد. در ادبیات بزرگسالانه، یک پدید آور و هنرمند به خودش حق می دهد که اثری را تولید کند که مخاطبهای بسیار محدودی داشته باشد. گاهی شاعر شعرش را فقط برای یک نفر مثلا معشوقش که اشاره ها و راز و رمزهای بین خودش و او آگاهی دارد می سراید. شعر او را کسی به خوبی معشوقش نمی فهمد و از آن لذت نمی برد. اما نویسندگان و شاعران حیطه ادب کودکان نمی توانند اثرشان را به بهره گیری از راز و رمزهایی زیبا کنند که در حد دانستنی های پایه کودک و نوجوان مخاطبش نیست.
"ادبیات" بودن آثار ویژه بچه ها نمی تواند تا این حد مخاطب هایش را محدود کند. شعر کودک، شعری است برای کودک ایرانی و شاید جهانی، هر چه جهانی تر باشد دامنه راز و رمزهایش محدود تر می شود. زیرا اشتراکات بچه های مخاطب و دانستنی های پایه مخاطبان محدودتر می گردد. صد البته نگارش اثر که هم ادبیات باشد و تاثیر گذار، هم لذت آفرین و هم برای مخاطبهای زیادتر، کاری است بسیار دشوار.
امروزه نویسندگان و شاعرانی پدید آمده اند که از زیر بار چنین دشواری هایی به بهانه ادبیات بودن ادبیات کودکان شانه خالی می کنند و آثاری به وجود می آورند که در محدوده فهم و دانستنی های مخاطبان نمی گنجد. به همین دلیل همان گونه که آثار بزرگوارانه و معلمانه و نصیحتی برای بچه ها قابل فهم و لذت آفرین نبود، چنین آثاری هم - هر چند ادبیات است و زیبا - اما برای بچه ها لذت آفرین و قابل فهم نیست. چنین آثاری اگر خواننده را از مطالعه زده و بیزار نکند، انگیزه ای هم برای پیگیری مطالعه در کودکان و نوجوانان ایجاد نمی کند.
در کتابهای فن مدارانه ای که امروزه پیرامون ادبیات کودکان و نوجوانان نوشته می شود و نیز در نقدهایی که در چند مطبوعه محدود کشورمان پیرامون آثار منتشر شده به چاپ می رسد، بسیار بر می خوریم به اصطلاحات و پیشنهادهایی که ریشه در ادبیات بی توجه به مخاطب بزرگسالان دارد.
در چنین نوشته هایی، ناقلان و تئوریسین ها، نویسندگان و شاعران را دعوت می کنند به حرکت فرا اصولی و فرا قانونی از سبک های ادبی. اینکه کدام یک از سبکهای ادبی می تواند برای کدام طیف از گروه های سنی کودک و نوجوان لذت آفرین باشد، خود بحثی است که در این جایگاه در پی طرح آن نیستم. اما حتی دعوت به شکستن اصول سبکهای ادبی را، افتادن از آن سوی بام می دانم. سوررآلیسم اگر بر پایه راز و رمزهای درونی مخاطبان کم سن و سال باشد، سبکی زیبا و تاثیرگذار است. ناتورالیسم و سمبولیسم نیز. حتی در بهره گیری از سبک ظاهرا همگانی رئالیسم، نویسنده ای که برای بچه ها می نویسد نمی تواند به دلیل رئال بودن و واقع نمایی به هر رویداد و حادثه ای دست یازد.
در آثاری که این چنین جامه هنری تر پوشیده، یا گاه با راز و رمزهای بچه های دیگر سرزمینها به تحریر درآمده، تنها چیزی که خیلی خوب به چشم می خورد، بی توجهی به مخاطب ایرانی است. تسلط بزرگسالانه بر فرم و محتوا و تصمیم آنها برای این که هر حرفی را به هر قالب و نوعی که دلشان می خواهد برای بچه ها بنویسند، درست همان اتفاقی است که در گذشته می افتاد و بچه را از این سوی بام می انداخت. گذشتگان نیز "صلاح" می دانستند که اطفال را و ویژگی هایشان را نادیده بگیرند و با تصمیمی معلمانه در قالبی که صلاح می دانند، آن گونه که دلشان می خواهد نصیحتشان کنند...
* این مقاله به صورت کامل توسط مصطفی رحماندوست منتشر خواهد شد.
نظر شما