پیام‌نما

الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ‌اللَّهِ كَثِيرًا وَ لَيَنْصُرَنَّ‌اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ‌اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ * * * همانان که به ناحق از خانه‌هایشان اخراج شدند [و گناه و جرمی نداشتند] جز اینکه می‌گفتند: پروردگار ما خداست و اگر خدا برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفع نمی‌کرد، همانا صومعه‌ها و کلیساها و کنیسه‌ها و مسجدهایی که در آنها بسیار نام خدا ذکر می‌شود به شدت ویران می‌شدند؛ و قطعاً خدا به کسانی که [دین] او را یاری می‌دهند یاری می‌رساند؛ مسلماً خدا نیرومند و توانای شکست‌ناپذیر است. * * كسى كاو دهد يارى كردگار / بود ياورش نيز پروردگار

۱۶ خرداد ۱۳۸۵، ۱۸:۵۵

انسان و پرسشهاي ابدي (26)

ازخودبيگانگيهاي انساني از نظر هايدگر ؛ تحليل "مهر" از انسان و پرسشهاي ابدي وي

ازخودبيگانگيهاي انساني از نظر هايدگر ؛ تحليل "مهر" از انسان و پرسشهاي ابدي وي

خبرگزاري مهر - گروه دين و انديشه : يكي از ويژگيهاي تفكر هايدگر آن است كه بسي با مسائل فرهنگي جامعه جديد پيوند مي خورد. به طور مثال وي بسيار به بحث ازخودبيگانگي و انحراف از وجود اصيل انساني مي پردازد. در اين مقال اين موضوع بسط مي يابد.

به گزارش خبرنگار "مهر"، حرف اسكينر يا رفتارگرايان اين است كه انسان در يك محيط تحت تأثير آن محيط و شرايط خاص به محركهاي ارائه شده پاسخ متناسب به آن محرك را بدهد. فرض بگيريد يك شخص از دورافتاده ترين نقاط كشور به پايتخت مهاجرت كند. مي بينيم كه فرضاً آن فرد روستايي زماني كه بخواهد جهت سوار شدن اتوبوس به ميدان راه اهن بيايد، مي بيند كه مردم جهت سوار شدن اتوبوس همديگر را هٌل مي دهند تا سوار اتوبوس شوند. آن مرد روستايي به جهت اينكه در روستا زندگي مي كند و از استقامت بالاي بدني نيز برخوردار است.وقتي اين وضع را مي بينيد به جهت اينكه خودش سوار اتوبوس شودحتي شده از روي كول مردم  هم   مي گذرد و با پس زدن ديگران با زور زياد به راحتي سوار اتوبوس مي شود. حال همين فرد را در نظر بگيريد كه جهت سوار شدن به اتوبوس از ايستگاه نياوران بخواهد برگردد وقتي مي بيند در ايستگاه اتوبوس مردم بسيار مرتب صف ايستاده اند و به هنگام سوار شدن نيز حقوق يكديگر را رعايت مي كنند و يا از آن بالاتر هنگام سوار شدن تعارف نيز به يكديگر مي كنند  همان فرد روستايي كه در ميدان راه آهن روي كول مردم سوار اتوبوس شده بود مي بينيم در اين محيط تحت تأثير محيط قرار مي گيرد و او نيز مثل ديگران رفتار مي نمايد و هنگام سوار شدن ديگر حمله نمي كند.

اين مثال براي اينكه حرف روانشناسان رفتارگرا را تقريب به ذهن نماييم بيان نموديم. حالا ببينيم حرف هايدگر و يا كي يركه گور چگونه در مقابل اين روانشناسان قرار مي گيرد. انسان تفرد يافته از نظر هايدگر دقيقاً برعكس مثال فوق مي شود. هايدگر معتقد است انساني كه اينگونه رفتار مي كند انسان اصيل نيست و حرف رفتارگرايان را به اعتباري اينگونه رد مي كند و يا مورد انتقاد قرار مي دهد كه فرد اصيل كسي است كه در يك محيط خاص استحاله نمي شود يعني محيط غلبه نمي كند بر فرد اصيل. فرد اصيل براساس معيارهاي خود عمل مي كند حتي اگر عمل وي منوط به ضرر و زيان او گردد او كار خود را مي كند و به قضاوتها و پيش داوري هاي ديگران نيز هيچ اهميتي نمي دهد.

 بنابراين اگر زماني فردي تحت تأثير محيط خود واقع شد و تحت تأثير محيط به محركهاي آن پاسخ متناسب به آن را داد نه تنها اصيل نيست بلكه دقيقاً غير اصيل است زيرا فرد اصيل از آنجاييكه خودش است تحت تأثير محركهاي محيط قرار نمي گيرد چون خودش است و طبق مؤلفه هايي كه خود براي خود بنيان گذاشته رفتار مي نمايد. يعني با محيط و اينها كاري ندارد زيرا دنبال سود و زيان ومنفعت نيست بدليل اينكه انتخابي كه فرد اصيل مي كند از روي اختيار و آزادي انجام داده است و اگر كسي بدنبال سود و زيان ومنفعت و پاداش و اينها رود اين فرد ، فرد محاسبه گر محسوب مي شود و فرد محاسبه گر فرد اصيلي نيست و آن فرد به روزمره گي پيوسته است زيرا تمام كوششهاي آن فرد در زندگي براي بدست آوردن امكانات بيشتر جهت زندگي در دنيا است و اين فرد dasman است.

يكي ديگر از خصوصيات اصلي بودن يا هستي مرتبط بودن با خود است : باشنده انساني از آنجا كه خودش است بنابراين شخص فريدي است ، شخصي كه با هر شخصي ديگر متفاوت است يعني به منزلة اينكه شخصي فريد است از خود بيرون مي ايستد و از اشياء و يا حيوانات جدا مي شود و از هر حالت معين خودش نيز بيرون مي رود . اما برعكس فردي كه خودش نيست در جهانِ اشياء  مثل هر شيئي ديگري جذب مي شود و هيچ تصميمي براي اين مسئله از نظر هايدگر در دامنه وسيعتر نيز مطرح است يعني انسان مدرن يا انسان معاصر. « هايدگر همانند نيچه معتقد است كه دليل تباهي معنوي انسان معاصر ، انگيزه تلاش براي اعتلا ، انگيزه عمل مطابق با پايگانهاي ارزشي را از دست داده است» .

  بنابراين از اين رهگذر است كه براي انسان مدرن موضوعات كمي بر موضوعات كيفي غالب است و موضوعات كيفي گويي جاي خود را به موضوعات كمي داده است و كل زندگي انسان كنوني و مدرن به يك معادلة اقتصادي سوداگرانه بدل شده و بر همين زمينه است كه بشريت بشكل توده شدن فرو كاسته است. لذا در اين خصوص همه انسانها همشكل و همنوا و با يك هدف زندگي سپري مي كنند.

در اين زندگي مدرن كه همواره يورش و حمله به زندگي با كيفيت كردن يا زندگي معنوي مي برد جاي هيچ گونه جهان آفريني و يا اصالت باقي نمي ماند. انسان مدرن روح و جان را با تأويل به عقل و هوش معني مي كند و هوش را نيز زيركي مي داند. زيركي اي كه همراه با فريبكاري و محاسبه گري كه در همه چيز به ديده تغيير و مداخله و دست ورزي و سلطه جويي مي نگرد. اينجاست كه ديگر مجالي به شعر و هنر و نگهداشتن معنويات يا كيفيات باقي نمي ماند. انسان محاسبه گر تمام معنويات را نابود مي كند و تمام نيروهاي معنوي را در لابه لاي چرخدنده هوشمندي و سود باورانه ي انسان مدرن خرد مي كند. اينجاست كه مفهوم  هر روزگي يا روزمرگي عادي مي گردد. از نظر هايدگر بر همين زمينه است كه اين جاذبه تكنولوژيك بيگانگي باعث مي شود انسان از هستي شتاب بگيرد و از خود غافل شود ودر عين حال هيچ راه گريزي جهت برگشت به عقب بر ايمان باقي نمي ماند.

هايدگر تنها راه فرار از اين مهلكه يا مخمصه را رسيدن به اضطراب مي داند. از نظر هايدگر تنها اضطراب است كه حالتي ايجاد مي كند تا توجه دازاين را از كليت هستندگان در جهان منحرف كند. بنابراين اضطراب تنها امكان فرارفتن از دلبستگي و جاذبه هاي نابود كننده به جهاني كه فرد dasman در آن گرفتار شده را مهيا مي سازد و فرد غير اصيل را از دل مشغولي دور مي كند .
منظور و مقصود هايدگر از مرگ تنها اين نيست كه همه مي ميرند ، اين يكي از كمترين برداشت هاي آن است . اصل اين است كه مرگ تنها امكان من است كه صرفاً از آن من است و ديگري نمي تواند آن را تصاحب كند و من نيز نمي توانم در ترك آن و نيز واگذاري آن به ديگر و يا در به تأخير انداختن آن مختار باشم. بنابراين منيت يا من بودن من از نظر هايدگر تنها با مرگ كامل مي شود. بدين سان هستي به سوي مرگ وجهي است از هستي دازاين كه او را به نحوي اصيل تعريف مي كند.

مرگ بنياد تماميت و هويت زندگي من همچون آنچه تنها و تنها از آن من است مي باشد. از مرگ هيچ چيز آغاز نمي شود بلكه مرگ صرفاً پايان است. هايدگر مرگ انديشي را اشاعه نمي دهد بلكه تمام حرف هايدگر اين است كه تمام عزم ها و تصميم هاي اصيل تنها در قبال مرگ انديشي اتخاذ مي شود و ديگر اينكه بدون توجه به مرگ  "بودن" و "تماميت" و "خويشمندي" و " ازآن مني" انسان دريافت نخواهد شد.

انديشه مرگ به ما مي آموزد كه ما مالك هيچ چيز نيستيم حتي جسم خود و آن آزاد انديشي كه از مرگ انديشي برمي خيزد اصالت يا تفرد را حفظ كرد اما به اندازة كي يركه گور  خوش بين نسبت به ماهيت فرد نشد. براي اينكه مفهوم اصالت را نزد هايدگر بهتر بفهميم بايد دربارة مفهوم مقابل آن ، يعني دازاين توضيحاتي بيشتر بدهيم.

کد خبر 336127

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha