به گزارش خبرنگار مهر، صدای بلند شده از بلندگوی دستی و تجمع مردم در اطراف صاحب صدا در زیر پل غیرمسطح دروازه مشگین یکی از محلات اردبیل توجه هر شنوده ای را جلب می کند، تا علل تجمع بی صدای مردم در این مکان را جویا شده و جوابی به صدای کنجکاوی درونی خود دهد.
علت تجمع را از مردم جویا می شوم، می گویند پهلوان معرکه گرفته و قصد دارد پهلوانی خود را به رخ بکشد و مردم به دور از دغدغه های روزانه به تماشای فردی نشسته اند تا پهلوانی اش را به رخ بکشد، اما کسی نگفت که پهلوانی به رخ کشیدن نیست، راه و رسم و مرام پهلوانی جوانمردی دستگیری است.
پهلوان مردی میانسال و درشت اندام بود که در وسط مردم قرار گرفته بود و با خواندن اشعاری مردم را به ذکر صلوات ترغیب می کرد تا ابزار کار خود را آماده زورآزمایی کرده و نمایش را به صورت رسمی آغاز کند.
سکوت سالنهای سینما و تئاتر در گرمای معرکه گیری
پهلوان میانسال نوید پاره کردن زنجیر و عبور ماشین از روی شکمش را به مردم می دهد و معرکه را برخلاف هوای پاییزی اردبیل گرم می کند، فعلا چیزی برای تماشاگرانش عرضه نکرده اما با چرب زبانی هر لحظه جمعیت را مشتاق می کند، جمعیتی که سالنهای سینما و تئاتر چند سالی می شود رویشان که به خود ندیده است.
به شاگردش می گوید که روضه ابوالفضل را از بلندگو پخش کند تا خود را آماده اجرای نمایش کند، نوجوانی از صندوق عقب پیکان خاکستری رنگ، واکمنی رنگ و رو رفته آورده و با روشن کردن آن و گذاشتن میکروفون بلندگوی دستی روضه ابوالفضل در فضا می پیچید.
پهلوان بساط خود را بعد از یک ساعت رجزخوانی و دوره گیری وسط میدان تجمع مردم می چیند، زنجیر را به کنار می نهد، بعد از آن نوبت کتابچه ای آبی رنگ است که کاغذهایی در دل خود نهان کرده و آخر سر بالشی زرد رنگ را بیرون آورده و کنار جعبه چوبی که گویا ماری در آن است، می گذارد.
اولین کار پهلوان داستان ما آویختن مار بر روی دوش یکی از حاضران بود که با علاقه خود انتخاب شد، پهلوان درب جعبه چوبی را باز کرده و ماری قطور به طول بیش از یک متر را در دست گرفت و با اطمینان از نترسیدن فرد انتخاب شده مار را از گردن جوان حاضر آویزان کرد.
پچ پچی از بین مردم بلند فضای را پر می کند. پهلوان بلندگو را به دست گرفته و می گوید: دستهای خود را برای کمک به پهلوان به جیب ببرید و هر چقدر کرم دارید برای این پهلوان کمک کنید. بلندگو را جلوی واکمن می گیرد تا روضه ابوالفضل پخش شود. کیسه ای سیاه به شاگرد نوجوان خود می دهد تا حلقه را برای جمع آوری کمکهای مالی دور بزند.
روضه ابوالفضل همچنان پخش می شود. پهلوان بلندگو را به دست گرفته و پاره کردن زنجیر را دومین کار خود اعلام می کند. با چند صلوات به زنجیر نزدیک می شود. "اگر کسی زنجیر را ناسالم می داند، جلو آمده و زنجیر را آزمایش کند، کسی هست"؟ از مردم جوابی دریافت نمی کند.
به شاگرد نوجوانش می گیرد زنجیر را سه دور بر روی بازوانش ببندد. زنجیر حلقه وار به روی بازوانش بسته شده است. خود را آماده پاره کردن زنجیر می کند. از مردم صدایی شنیده نمی شود انگار نفسها در سینه حبش شده است. اولین زورش را می زند اما زنجیر پاره نمی شود. پیرمردی از بین جماعت صدایش را بلند می کند: "پهلوان عزت زیاد، پهلوانی ات برای مردم ثابت شده است".
خودش را به پهلوان نزدیک کرده و دستی در جیب پهلوان می کند تا کمکی کرده باشد و اجازه می خواهد زنجیر را از بدن پهلوان باز کند. پهلوان مخالفت می کند و با صدای "یاعلی" دومین بار زورش را می زند که این بار با پاره شدن زنجیر صدای صلوات مردم بلند می شود.
اینبار پیرمرد کیسه سیاه پهلوان را در دست گرفته و دور می زند که کمکی برای پهلوان جمع آوری کند. دستها بار دیگر در کیسه فرو می رود تا شاید پول بلیط نگرفته را به درون کیسه بیندازند.
رسم پهلوانی در جامعه رو به فراموشی است
پهلوان بلندگو به دست می گیرد و سومین و آخرین برنامه عبور ماشین از روی شکمش است. صدای پچ پچ مردم بلند می شود، بالش زرد رنگ را به دست می گیرد و به شاگرد نوجوان خود می گوید که پشت فرمان پیکان خاکستری رنگ بنشیند.
پهلوان روی آسفالت دراز کشیده و بالش را روی شکمش می گذارد تا شاگردش با ماشین عبور کند. اینبار نیز پیرمرد سالخورده جلو آمده و از دست پهلوان گرفته و برای منصرف کردنش تلاش می کند، پهلوان اصرار به ادامه برنامه دارد، چند نفر از حاضران نیز که گویا پهلوانی را از سر گذرانده اند کنار پهلوان می آیند تا به کمک پیرمرد پهلوان را از کارش منصرف کنند.
پهلوان به احترام حرمت آنها از برنامه عبور ماشین از روی شکمش صرف نظر کرده و برای بار سوم شاگردش را برای جمع آوری کمک به سمت مردم می فرستد. در حالی که شاگرد پهلوان برای دریافت کمک حلقه را دور می زند مردم کم کم از محل دور می شوند.
پهلوان به پیرمردی که وی را از عبور ماشین منصرف کرد نزدیک می شود، انگار حوصله حرف زدن ندارد و دور می شود در حالی که پیرمرد زمزمه می کند: "یادش به خیر پهلوان اکبر را که با سبیلهای کمانی سینی پاره کرده و عصر جمعه های ما را پر می کرد اما دیگر رسم پهلوانی و معرکه گیری هم از رونق افتاده است".
............................
گزارش : توحید مهدوی
عکس: وحید مقدم
نظر شما