بخشی از کتاب حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی؛

تحول طبری، ریشه‌ها و علل آن/ مرگ یك ایدئولوژی

تحول طبری، ریشه‌ها و علل آن/ مرگ یك ایدئولوژی

استقلال طبری در تحول اوست. احسان طبری در دامان انقلاب اسلامی دگرگون شد و تحت تأثیر جاذبه‌های معنوی آن و در بازگشت به فطرت سلیم و خویشتن خویش راه اسلام و انقلاب را برگزید.

به گزارش خبرگزاری مهر، احسان طبری از برجسته‌‌ترین متفكرین ماركسیسم در جهان بود كه نه تنها نظیر او در كشورهای شرقی مانند هند و اندونزی (كه احزاب كمونیست دارای سابقه طولانی و فعالیت نظری هستند) مشاهده نشده، بلكه در كشورهای غربی نیز (كه ماركسیسم فرهنگ بومی‌شان محسوب می‌شد) امثال او نادر و انگشت‌شمار بودند. این ادعا كه مورد پذیرش پیروان او و بسیاری كه به شهرت جهانی دست یافته‌اند، می‌باشد، نشانگر جایگاه رفیع طبری در این مكتوب است.

برای مثال، در زمینه آموزش مقدماتی ماركسیسم‌، موریس كورنفورث، تئوریسین «حزب كمونیست بریتانیای كبیر»، اثری نگاشته كه با نام مقدمه‌ای بر ماتریالیسم دیالكتیك در سرمجله بارها و بارها منتشر شده و كاربرد وسیع در همه كشورها یافته و به فارسی نیز ترجمه شده است. همچنین، ویكتورآفانسیف، تئوریسین حزب كمونیست اتحاد شوروی و سردبیر روزنامه پراودا، نیز دارای اثری است كه با نام «اصول فلسفه ماركسیسم» توسط حزب توده به فارسی ترجمه و منتشر شده است. اینان، صرفنظر از مقام عالی حزبشان، متفكرین درجه اول جهانی احزاب كمونیست به شمار می‌رفتند.

احسان طبری نیز به سال ۱۳۵۰ش. كتابی در زمینه آموزش مقدماتی ماركسیسم با نام «بنیاد آموزش انقلابی» منتشر ساخت. مقایسه اثر طبری با آثار دو تئوریسین صاحب نام فوق، كه یكی به زمینه تفكر ماركسیستی اروپای غربی در انگلستان تعلق دارد و دیگری به فرهنگ ماركسیستی آكادمیك اتحاد شوروی، برجستگی فوق‌العاده این اثر را نشان می‌دهد و عمق بینش طبری را در مقایسه با آثار مشابه، بدون هیچ تردید، مدلل می‌سازد.

مقایسه‌ دیگری نیز شاید ضروری باشد: آكادمیسین گئورگی (یوری) فرانتسف در جهان ماركسیسم به عنوان یك تئوریسین درجه اول شناخت شده است. او كه مجامع ماركسیستی وی را دارای «دانش دایرة‌‌المعارف‌وار» می‌خوانند، مدیر انستیتوی روابط بین‌المللی، رئیس آكادمی علوم اجتماعی وابسته به كمیته مركزی حزب كمونیست اتحاد شوروی و سردبیر مجله World Marxist Review بود و بخشی از مقالاتش در كتابی به نام فلسفه و جامعه‌شناسی توسط انتشارات پروگرس مسكو منتشر شده است.

احسان طبری نیز دارای مقالات متعددی در زمینه مسایل فلسفه و جامعه‌شناسی از دیدگاه ماركسیستی است كه در كتابهای مختلف او، از جمله نوشته‌های فلسفی و اجتماعی (۲ جلد)، نقدی بر تئوری همگرایی و ... منتشر شده است. بدون تردید، هر خواننده منصفی كه به مطالعه آثار طبری و مقایسه آن با اثر فرانتسف بپردازد، بر تحلیل عمیق‌تر و همه‌جانبه‌تر، شناخت ژرف‌تر و بیان استوارتر و رساتر طبری صحه می‌گذارد. به علاوه، مقایسه آخرین اثر تئوریك طبری، شناخت و سنجش ماركسیم، كه از دیدگاه نقادی فارغ از پیشداوری نگاشته شده، در مقایسه با اثر فرانتسف و آثار مشابه ماركسیستی، جامعیت و احاطه و ژرفای بینش طبری را نشان می‌دهد.

ویژگی طبری كه او را به عنوان یك متفكر ماركسیسم در جهان برجسته می‌ساخت، سهمی بود كه وی در آثار متعدد خود در زمینه پی‌ریزی «اتیك ماركسیستی» دارا بود. «اتیك»  كه در ماركسیسم شاخه‌ای از فلسفه شمرده می‌شود، در جهان سوسیالیسم، دانشی بسیار فقیر است. مراجعه به كتابهای فلسفه ماركسیستی، فقدان و یا توجه ناچیز به فلسفه اخلاق را نشان می‌دهد. طبری، مسلماً از نخستین كسانی بود كه برای فلسفه اخلاق در ماركسیسم جایگاه ویژه‌ای باز كرد و به آن عنایت جدی داشت.

او در نوشتار سیاسی، اجتماعی و فلسفی خود نیز كوشید تا برای اصول اخلاقی حساب باز كند. بر این اساس آثار او مضمون خشك حاكم بر بسیاری متون ماركسیستی را از دست می‌دهد و برای خواننده، معنی‌دار و با روح و جذاب می‌شود. بدون شك، هر نویسنده ماركسیست، مستقیم یا غیر مستقیم، علیرغم پیوستگی به جهان‌بینی ماتریالیسم دیالكتیك، از متن و زمینه فرهنگی جامعه خود متأثر است و همین پیوند فرهنگی است كه به نوشتار او حال و هوای خاص می‌دهد. در مورد طبری، در آثار دوران ماركسیستی او، تأثیرات فرهنگی جامعه ایران به شكل بازتاب مفاهیم اخلاقی و عرفانی نمایان است.

آشنایی وسیع طبری با گنجینه شعر و ادب و عرفان اسلامی مسلماً در غنای اندیشه او سهم مهمی داشته و همین ویژگی، بسیاری از آثار طبری را از متون متعارف ماركسیستی‌، كه با روح خشك مكانیستی و اقتصادگرایانه تحریر شده، متمایز می‌سازد. باید گفت كه به دلیل این ویژگی، آثار طبری حاوی تناقض است: بار نیرومند اخلاق‌گرایی و آرمان‌گرایی ـ كه به زمینه فرهنگ اسلامی باز می‌گردد ـ با چارچوب متدیك و عام ماركسیسم همخوان نیست و این همان تناقضی بود كه سرانجام باعث گسست طبری از جهان‌بینی ماركسیستی ‌شد.

به هر روی، طبری از نخستین متفكرین ماركسیست است كه در نوشتار خود جایگاه مستقل و برجسته‌ای برای «مسایل اخلاقی» باز كرد. در نوشته‌های فلسفی و اجتماعی، بخش خاصی تحت‌عنوان «مسایل اخلاقی» بدان اختصاص داد و پس از آن دهها مقاله در زمینه اتیك نگاشت. طبری، برخلاف آموزه رسمی ماركسیستی، می‌پذیرفت كه همه موازین اخلاقی، طبقاتی نیست و بر «موازین عموم بشری اخلاق كه شرط زندگی همه جوامع انسانی است»  صحه می‌گذارد و این در حالی است كه متون رسمی ماركسیستی اخلاق را پدیده‌ای طبقاتی ارزیابی می‌كردند: ماركس و انگلس نشان دادند كه اخلاقیات توسط نظام اقتصادی و اجتماعی یك ملت تعیین می‌گردد، یعنی یك محصول تاریخی است.

رساله «چهره‌ یك انسان انقلابی» (برخی مسایل اخلاقی و انسان‌شناسی)، كه طبری در سال ۱۳۶۰ منتشر ساخت، واپسین تلاش طبری در ارائه و تدوین اتیك ماركسیستی بود. این اثر در واقع تلاشی‌نو در اندیشه ماركسیستی به شمار می‌رفت و لذا مجله مسایل صلح و سوسیالیسم (اركان احزاب كمونیست جهان، منتشره در پراگ) به تقریظ آن دست زد و آن را دارای «زبانی جاذب و شیوا و محتوایی ژرف علمی» خواند كه مطالعه آن نه تنها برای خواننده ایرانی بلكه برای همه ماركسیست‌ها سودمند است (شماره ۸ ـ اوت ۱۹۸۲).

طبری علاوه برآنكه یك متفكر برجسته ماركسیست بود، به عنوان یك روشنفكر ایرانی شهرت و معروفیت بسیار داشت. نسل نویسندگان و شعرا و مترجمین و محققین ایرانی كه در سالهای پس از شهریور ۱۳۲۰ پا به عرصه حیات روشنفكری گذاردند، با طبری آشنایی داشتند و برای وی، به عنوان یك متفكر و نویسنده برجسته، صرفنظر از تعلق حزبی او، احترام قائل بودند. طبری تنها یك نظریه‌پرداز ماركسیست نبود. وی در عین حال زبان‌شناس و ادیب و داستان‌نویس و شاعر بود كه بخش مهمی از نویسندگان و شعرای متجدد ایران را پرورش داد و بر آنان مقام استادی داشت. محمد عاصمی، به مناسبت درگذشت طبری در نشریه كیهان (چاپ لندن) می‌نویسد:

تا آنجا كه من می‌دانم، یعنی در واقع از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۷ كه نخستین در‌بدری‌های این دوره شروع شد و سپس تا سال ۱۳۳۲ كه مزه تلخ آوارگی‌های بعد از ۲۸ مرداد را چشیدم، احسان طبری به عنوان فیلسوف، نویسنده، پژوهنده، متنفذ، نوساز و نوپرداز از زبان فارسی، به ویژه در روزنامه‌نگاری نقشی داشت كه مانند آن را در صد سال اخیر دست كم من نمی‌شناسم.

بزرگانی چون طالبوف، صوراسرافیل، دهخدا، كاظم‌زاده ایرانشهر، صادق هدایت و ده‌ها تن دیگر از راه مطبوعات وابسته به حزب توده كه در سالهایی كه برشمردم، از گسترده‌ترین و مردمی‌ترین نشریه‌های زبان فارسی بودند، به خوانندگان، به ویژه جوانان آن روزی معرفی شدند و اگر درستی این نكته را بپذیریم، ناگزیر باید به این مطلب نیز توجه كنیم كه بدون آگاهی، روشن‌بینی و پیگیری (همین سه واژه نیز، خود پرداخته آن دورانند) مردی كه با خود بر سر این مطبوعات بود و یا از دور بر آنها نظارت می‌كرد... چنین پدیده‌ای روی نمی‌داد...

اما كار احسان طبری فقط به این رده مختصر نمی‌شود... به كمك و گاه به اصرار او بوده كه گویندگان و سرایندگانی چون نیمایوشیج و سازندگانی چون پرویز محمود و یا از جوان‌ترها باغچه‌بان، ناصحی، جنانه، گلسرخی ... از پرده‌ انجمن‌ها و گروه‌های كوچك دوستانه بیرون آمدند و نام و كارشان بر زبان‌ها افتاد. باز احسان طبری و تنها او بود كه كسانی چون ابراهیم گلستان، منصور شكی، پرویز داریوش را كه خود در این مسیر بودند به پی‌جویی بیشتر ادبیات امریكایی تشویق كرد.

نام‌هایی چون اشتاین بك ، فاسست، درایزو، همینگوی ... نخستین بار از راه اعضا و یا دوستداران حزب توده و به پشتیبانی شخص طبری در نوشته‌های فارسی شناخته شدند و هم او بود كه ویژگی‌های هنری این نویسندگان را نشان می‌داد. آگاهی شگفت‌انگیز احسان طبری به زبانهای فرانسه، انگلیسی و عربی و دیرتر، روسی و آلمانی، البته آگاهی با پشتوانه، میدانی در اختیارش می‌نهاد كه بیشتر خود او می‌توانست در آن یكه‌تازی كند.

به ترجمه دلپذیر و استادانه‌ی «برنای تیره پشت» اثر مایاكوفسكی نگاه كنید، آنگاه خواهید دانست كه من درباره چه انسانی حرف می‌زنم... آن هم در سالهای بیست، یعنی در زمانی كه بیش از هفتاد درصد مردم امروزی ایران، هنوز به دنیا نیامده بودند. جایگاه طبری در میان نویسندگان و شعرای غربگرای ایران تا بدان پایه بود كه بسیاریشان نگارش یك نقد و تقریظ از سوی طبری بر كتاب خود را مایه عالیترین فخر و مباهات می‌دانستند.

طبری، صرف نظر از تعلق مسلكی و حزبی او، بدون تردید از برجسته‌ترین نوآوران زبان فارسی است. در دهه ۱۳۲۰ و پیش از آن، نثر فارسی فاقد واژگان جا افتاده برای بیان مفاهیم‌ نوینی كه از فرهنگ غرب سرازیر شده است، بود. معهذا، تلاش قریب به ۳ دهه نویسندگان ایرانی سبب شد تا نثر فارسی به رسایی و شیوایی بیان امروزی برسد و قالب خاص خود را بیابد. مراجعه به نشریات گذشته و مقایسه آن با متون معاصر فارسی این تحول را نشان می‌دهد. طبری به حق از برجسته‌ترین مبدعین و محركین این تحول زبان فارسی بود و بسیاری واژه‌ها توسط او، و یا با نظر او، ساخته شد و رواج یافت. ذوق و طبع طبری سبب می‌شد تا واژه‌های او، برخلاف بسیاری واژه‌‌سازان كه معادل‌های غریب فارسی سره بر‌می‌گزیدند، همهفهم و مقبول عام شود. او مینویسد:

خود اینجانب طی چهل سال اخیر واژه‌های بسیاری ساخته‌ام كه اكنون در فارسی چنان متداول است كه كسی از نخستین آورنده‌اش خبری ندارد، مانند: دستاورد و پیگیر و پنهان‌كاری و یا مصدر قیاسی رزمیدن (برای MILITANT فرانسه، در فارسی مصادر تركیبی«رزم- آزمودن» و «رزم جستن»، «رزم راندن» و غیره بود، ولی «رزمیدن» نبوده است). ولی واژه‌ها و تركیباتی نیز بود كه رخنه‌ای در زبان نیافت، مانند: برون رفت... و یا ادامه‌كاری، كه امروز بیشتر «تداوم» به كار می‌برند و بسیاری، بسیاری نمونه‌های دیگر.

طبری در عین حال داستان‌نویس و شاعر نیز بود. داستان‌های متعددی نگاشته كه در چندین مجلد چاپ شده و نیازمند سنجش و داوری از سوی اصحاب فن است، ولی مسلماً طبری از نظر ارائه سبك و روش‌ نو در داستان‌نویسی معاصر و نیز بیشتر در زمینه نقد ادبی، دارای جایگاه انكارناپذیری در ادبیات معاصر ایران است. در زمینه شعر نو، طبری از مروجین این مكتب بود و اشعار فراوانی در قالب «شعر نو» و «شعر‌ آزاد» سرود كه منافیِ تسلط وی بر قالب سنتی شعر فارسی نیست. برخی از اشعار او، صرفنظر از مواردی كه در چارچوب تبلیغ حزبی و مسلكی است، روح آشفته و طبع لطیف طبری را نمایان می‌سازد.

تسلط طبری بر هفت زبان زنده دنیا (فارسی، تركی، عربی، انگلیسی، فرانسه، روسی و آلمانی) و سه زبان آكادمیك (پهلوی، اوستایی و لاتین)، علاوه بر دلالت بر حافظه فوق‌العاده، به وی صلاحیت لازم را به عنوان یك زبانشناس می‌داد. ترجمه‌های طبری از اشعار شعرای خارجی به زبان فارسی، چه در قالب شعر منظوم و چه در قالب شعر نو و آزاد، (مانند ترجمه اشعار‌ گوته، آراگون، مایاكوفسكی، یفتوشنگو...) دال بر این خبرگی است.

تحول طبری، ریشه‌ها و علل آن

طبری، به طور سنتی از رهبران حزب توده بود و پس از انقلاب اسلامی نیز كه به ایران مراجعت كرد در مقام رسمی عضویت در هیأت سیاسی و هیأت دبیران كمیته مركزی حزب جای داشت. رهبری حزب توده، حفظ طبری را در قالب رهبری حزب بسیار مهم می‌دانست، زیرا به اهمیت و جایگاه او در جامعة روشنفكران متجدد ایران واقف بود. در واقع، وجود طبری برای حزب مهم‌ترین برگ تبلیغاتی در جذب نسل جوان غربگرا محسوب می‌شد. ولی واقعیت این است كه رهبری حزب توده به دقت متوجه تناقضات درونی بینش مكتبی و سیاسی طبری بود و ناهمخوانی بافت فكری وی را با ماركسیسم ارتدكس و سیاست‌های جاری حزب می‌شناخت.

لذا، طبری را در چهارچوب معینی محصور ساخت و كوشید تا مانع ارتباطات اجتماعی او شود. طبری طی چهارساله پس از انقلاب، و به ویژه در سالهای ۱۳۶۱-۱۳۶۰، در خانه‌ای مخفی جای داده شده بود و تنها عده محدود، با تصویب هیأت دبیران، حق معاشرت با او را داشتند.

علیرغم این، حزب توده به نوشتار طبری نیاز داشت و لذا درج برخی مضامین در مقالات طبری، كه با چهارچوب رسمی ماركسیسم و با بینش مكتبی و سیاسی حزب همخوانی نداشت، به شدت تقابل آنان را علیه طبری برانگیخت. اوج این تقابل در سالهای ۱۳۶۱-۱۳۶۰ مشاهده شد كه برخی از آثار طبری بدون نظارت هیأت دبیران و مستقیماً توسط انتشارات حزب منتشر شد. طبری در كتاب «جستارهایی از تاریخ» ، به تأویل تاریخ با تئوری «ظهور و سقوط تمدن‌ها» پرداخت و متأثر از انقلاب اسلامی ایران، نظریه «تعارض شرق و غرب» را مطرح ساخت.

واقعیت این است كه تأثیرات شگرف انقلاب اسلامی در ایران و منطقه، طبری را به تعمق و باز‌اندیشی و غور در تاریخ جهان و ایران و طلوع و افول تمدنها فراخوانده بود. این تعمق، سبب شد طبری در آخرین سالهای دوره ماركسیستی زندگی خود، به ویژه سالهای ۱۳۶۱-۱۳۶۰ كه در خلوت نهانگاه مجال كافی برای خودیابی داشت، بخش اعظم وقت خود را به مطالعه تاریخ تمدن‌ها صرف كند و به ویژه جنگهای صلیبی و ظهور رنسانس در اروپا و تأثیرات شرق اسلامی، سخت او را به خود مشغول دارد. مجموعه این بازبینی‌ها، طبری را به این نظریه رساند كه تاریخ بشر، تاریخ پیدایش و رشد و اوج و سپس انحطاط و افول تمدن‌هاست. او سه دوره اوج را در تمدن‌های بشری مشخص ساخت:

دوره اول، از قریب به ده هزار سال پیش آغاز می‌گردد و اعصار نوسنگی، عصر مس و عصر مفرغ را در برمی‌گیرد. این یك مرحله در تاریخ تمدن بشری است كه با افول در سه هزار سال پیش به پایان می‌رسد. دوره دوم، با عصر آهن در سه هزار سال پیش آغاز می‌شود و نظام‌های معظمی چون هخامنشی، اشكانی، ساسانی، یونان باستان، رومی و دولتهای هلنیستی را در بر می‌گیرد. این اوج تمدن (كه تنها ۵ سده به طول می‌كشد) با یورش اقوام كوچ‌نشین شرقی، قیام توده‌های ستمدیده، در زیر پرچم مسیحیت و اسلام، خاتمه یافت و فرو پاشید.

به اعتقاد طبری، تمدن معاصر غربی اوج سوم در تمدن انسان بود كه منجر به پیدایش غول‌های امپریالیستی شد. روشن است كه این تبیین تاریخ به نظریه ماركسیستی شباهتی ندارد و طبری در واقع اكنون نه با بینش ماتریالیسم تاریخی، بلكه با سلاح «سنخ‌شناسی فرهنگی» به بازاندیشی تاریخ نشسته است.

طبری در توجیه این بینش نوین خود می‌نویسد: بررسی پدیده بغرنجی مانند جامعه از دیدگاه‌های مختلف، شناخت ما را از آن بیشتر می‌كند و اگر یك «ایستار» خود را مطلق نسازد و جای محجوب خویش را اشغال نماید، چه مانعی دارد؟ بررسی ساختار اقتصادی‌- اجتماعی جامعه (یعنی ماتریالیسم تاریخی) ما را از فرهنگ‌شناسی (كولتورولوژی) و سنخ‌شناسی فرهنگی بی‌نیاز نمی‌كند، برعكس دید ما و افق ما را فراخ‌تر می‌سازد. تاریخ انسان پیچیده‌ترین روندی است كه در جهان هستی پدید شده و تشریح و كالبدشكافی آن به وسایل متنوعی نیازمند است.

تأثیرات شگرف انقلاب اسلامی، طبری را به این نتیجه رساند كه دوران معاصر، دوران افول و زوال مرحله سوم تمدن بشری است و اكنون ما در آستانه مرحله چهارم قرار داریم كه شاخص آن انحطاط و زوال تمدن معاصر غرب و ظهور تمدنی نوین است. طبری در این تحول، جایگاه برجسته‌ای برای انقلاب جهانی اسلام قائل بود. او در اوایل سال ۱۳۶۱ نوشت:

زمانی بود، تقریباً در قرن‌های دهم، یازدهم، دوازدهم میلادی، در گرماگرم قرون وسطی، كه شوالیه‌های مسیحی مردم اروپا را برای نجات اورشلیم، شهر داود نبی، به راه انداختند و جنگ‌های صلیبی را علیه خاورزمین اسلامی دایر كردند و حتی توانستند در اورشلیم، یا شهر قدس و مسجد‌الاقصی، [مردم را] بسیج ‌كنند و جنگهای رهایی‌بخش را علیه اسراییل و حامیان امپریالیستی آن دائر ‌سازند تا بتوانند فلسطین اشغالی را نجات دهند و در واقع نوعی جهاد اسلامی در پاسخ به مطامع امپریالیسم و صهیونیسم به عمل می‌آید، هیجان بگین (به دستور ریگان) برای محو فلسطین به عنوان خلق محصول همین وحشت بزرگ است.

طبری این پدیده را «پژواك تاریخ» (پژواك جهان اسلام در قبال جنگ‌های صلیبی، كه یورش غرب به شرق اسلام بود) خوانده و چنین ادامه می‌دهد: درست به همین جهت انقلاب ایران به مثابه آغاز یك انفجار انقلابی تاریخی در منطقه، سخت امپریالیسم امریكا را مضطرب ساخته است، زیرا در آهنگ نیرومند ناقوس آن پیام مرگ بهره‌كشی را می‌شنود. معنی این سخن چیست؟ معنی این سخن آن است كه انقلاب ایران نه تنها در درون جامعه ایران ادامه دارد،... بلكه در بیرون نیز ادامه دارد و سرانجام نه تنها باید رژیم صدام را بروبد، بلكه اسراییل غاصب را نیز بكوبد و قدس را رهایی بخشد.

روشن است كه این دیدگاه نه تنها با ماركسیسم مغایرت داشت، بلكه با مشی شوروی در منطقه و سیاست حزب توده نیز در تضاد بود. نه شوروی و نه حزب توده، انقلاب اسلامی منطقه را چنین نمی‌نگریستند و شعار انقلاب اسلامی مبنی‌ بر سقوط صدام و رهایی قدس را ماجراجویی «افراطیون مسلمان» می‌دانستند. این سخنان در شرایطی گفته شد كه حزب توده به «تداوم» انقلاب ایران در درون اعتقادی نداشت و در سال ۱۳۶۱ افول انقلاب و «چرخش به راست» آن را تحلیل می‌كرد.

نظریات فوق و انتشار دو كتاب دیگر طبری «چشمان قهرمان باز است» و «چهره یك انسان انقلابی» در كمیته مركزی حزب توده بازتاب منفی شدید داشت.  این مسایل در جلسات هیأت دبیران و هیأت سیاسی حزب مطرح شد و طبری زیر فشار روانی شدید قرار گرفت. از تجدید چاپ این كتابها ممانعت به عمل آمد و دستور جمع‌آوری مجموعه داستان «چشمان قهرمان باز است» داده شد. تا آن زمان مكانیسم درونی دستگاه مركزی حزب توده چنین بود كه طبری، به عنوان دبیر ایدئولوژیك حزب، حق داشت مستقیماً آثار خود را برای چاپ به شعبه انتشارات ارسال دارد و این كتابها بدین نحو منتشر می‌شد.

ولی در نیمه سال ۱۳۶۱ به دستور دبیر اول حزب مقرر شد آثار طبری دقیقاً توسط بهزادی دبیر سیاسی كمیته مركزی، كنترل و «اصلاح» شده و سپس به شعبه انتشارات داده شود و با آرم حزب انتشار نیابد حتی از سوی برخی رهبران حزب (میزانی و هاتفی) صراحتاً آثار فوق، غیر ماركسیستی، متأثر از مذهب «صوفی منشانه» خوانده شد و عمویی و كیانوری صراحتاً نگرانی خود را از احتمال دستگیری طبری ابراز داشتند كه به اعتقاد آنان می‌توانست به بازگشت قطعی وی از بینش ایدئولوژیك و سیاسی حزب منجر شود.

لذا برای اختفای جدی‌تر طبری تدابیر گسترده‌ای اندیشیده شد و در سطح اعضای كمیته مركزی و كادرهای درجه اول حزبی شایعاتی مبهم مبنی بر «جنون طبری» (به معنای بیان نظریات «عجیب و غریب» و پندار‌بافی) به راه انداخته شد.

مطالب پیش‌گفته مشخص می‌كند كه در آستانه انحلال حزب توده و دستگیری رهبری آن، احسان طبری زمینه كاملاً ‌مساعدی برای گسست از ماركسیسم داشت و بدون این زمینه، مسلماً بروز تحولی كه بعداً به وقوع پیوست، غیرقابل تصور بود. بازداشت سران حزب توده، از جمله طبری، ضربه نهایی را در تحول فكری طبری وارد ساخت. شكسته شدن «بت» حزب توده از سویی و تأثیرات اسلام و انقلاب اسلامی از سوی دیگر، زمینه‌های فراهم شده در اندیشه طبری را به بار نشاند.

اقامت كوتاه مدت طبری در محیط بازداشتگاه، وی را به مطالعه وسیع كتابهای اسلامی و بحث‌های جدی و طولانی با برخی صاحب‌نظران اسلامی فراخواند و طبری با صراحت و صداقت، نا‌آشنایی خود را با بسیاری از ابعاد فرهنگ و معارف اسلامی اعلام داشت. مطالعه آثار ملاصدرا، علامه طباطبایی و استاد شهید مطهری، با زاویه نگرش نوین و به دور از پیشداوری كه طبری برگزیده بود، مسلماً در ایجاد تحول فكری در او سهم به سزایی داشت.

در نهایت طبری گسست خود را از ماركسیسم و بازگشت خویش را به اسلام و انقلاب اسلامی اعلام داشت. باید گفت هیچ‌گاه به طبری به سان سایر رهبران حزب توده نگریسته نشد و این در ویژگیهای شخصیتی و فرهنگی طبری بود. سایر رهبران حزب توده، بدون استثنا در واقع كارمندان یك دستگاه حزبی بودند كه در طول فعالیت سیاسی ۴۰ ـ ۲۰ ساله خود، در فعالیت‌های سیاسی و جاسوسی غرق بودند. هیچ یك از آنان «صاحب‌نظر و اندیشمند» محسوب نمی‌شدند و بسیاری از آنان ـ چنانكه در مراحل بازجویی معلوم شد ـ فاقد سواد و معلومات قابل اعتنایی حتی در زمینه ماركسیسم بودند! عامل دیگری كه باید افزود، فطرت سلیم و سلامت نفسانی طبری بود كه بدون شك، انگیزه تعیین‌كننده در تحول او داشت؛ سلامت نفسی كه در سایر رهبران حزب توده مشاهده نشد.

طبری، پس از مدت كوتاهی بازداشت، در شرایط مناسب زندگی (در سطح یك زندگی عادی كه قبلاً داشت) قرار داده شد و حتی در دوران تشدید بیماری او، از سوی نخست‌وزیر وقت، هیأتی به عیادتش رفت و خواست كه برای معالجه به هر نقطه جهان كه تمایل دارد برود، امّا طبری نپذیرفت. او می‌خواست بازپسین روزهای عمر خود را در ایران باشد و در میان مردمی به خاك سپرده شود كه خود را با صمیمیت مدیون آنها می‌دانست.

بدین سان، احسان طبری پس از قریب به نیم قرن فعالیت در همه عرصه‌های نظری ماركسیسم، كه شهرت منحصر به فرد او را به عنوان یك ایدئولوگ برجسته و جهانی به ارمغان آورد، قریب به ۶ سال پایانی زندگی خود را با باور به جهان‌بینی الهی و مكتب اسلام به پایان رساند و در این راه، علیرغم كهولت سن و بیماری، با تلاش وسواس‌آمیز قلم زد. او در آخرین ماههای زندگی، در بستر مرگ به شدت كار می‌كرد و با تأسف عمیق می‌گفت كه چراغ زندگیش رو به پایان است و توان مجالی نیست تا آنچه را كه می‌خواهد و بیان آن را وظیفه سنگین خود می‌داند، بنویسد.

آخرین آثار طبری و بازتاب آن

طبری طی دوران ۶ ساله بازگشت خود، كتابها، مقالات و یادداشتهای فراوانی در افشای تاریخ حزب توده و در نقادی ماركسیسم و تاریخ كمونیسم نگاشته است. عمده‌ترین این آثار، «كژراهه» ، «خاطراتی از تاریخ حزب توده» و «شناخت و سنجش ماركسیسم»  می‌باشد. در آخرین ماههای زندگی، طبری به نگارش رساله‌ای در معرفی سه اندیشه‌پرداز مؤثر (كسروی، هدایت و تقی‌زاده) و یك محقق پرآوازه جریان غربگرایی (آدمیت) در دوره پهلوی پرداخت كه به علت مرگ او، ناتمام ماند.

كژراهه، سندی ارزشمند از تاریخ معاصر ایران

كژراهه، سند زنده افشاگری سیاسی‌ـ تاریخی است كه خاطرات طبری را در بر می‌گیرد. انتشار این اثر بازتاب وسیعی در داخل و خارج كشور داشت و آنچه را كه تاكنون به عنوان «اسرار» درون حزب توده شمرده می‌شد در سطح افكار عمومی انتشار داد. انتشار كژراهه صدها پرسش را در ذهن علاقمندان و پیروان ماركسیسم كاشت و تكاپوی جدی در آنان برای شناخت گذشته خود پدید ساخت. نخستین و مستقیم‌ترین بازتاب این ضربه روانی‌- سیاسی به صورت افشاگری‌های ایرج اسكندری نمود یافت.

هر چند اسكندری در افشاگری‌های خود هدف كینه و اتهام خود را طبری قرار داد، زیرا طبری در كژراهه سهم قابل توجهی به افشای او به عنوان یكی از چهره‌های مهم تاریخ حزب توده اختصاص داده بود، ولی او با خاطرات سیاسی خود در واقع صحت، امانت و صداقت خاطرات طبری را مستند ساخت. بدینسان راه برای افشای بخش‌های مستور و اسرار‌آمیز تاریخ معاصر ایران هموار شد.

اثر طبری با پیشگفتاری، در برگیرنده سیر ماركسیسم پیش از تأسیس حزب توده، آغاز و فرآیند رسوخ ماركسیسم در ایران از «انجمن‌های غیبی اجتماعیون عامیون» تا شهریور ۱۳۲۰ است. این مدخل بسیار كوتاه است و طبری قصد آن ندارد تا این مقطع مهم تاریخی را كه در واقع شایان توجه جدی و تحلیل جامعه‌شناختی به منظور ریشه‌یابی علل نضج اندیشه‌های بیگانه، از جمله ماركسیسم است به طور مبسوط بكاود، زیرا وی هدف خود را نه تاریخ‌نویسی بلكه ثبت خاطرات خود بیان می‌دارد.

طبری در «پیشگفتار» كارنامه ماركسیسم را در ایران چنین جمع‌بندی می‌كند: ماركسیست‌های ایرانی با قبول یك ایدئولوژی الحادی و نفی اصالت شرقی و اسلامی، راه بیگانگی از جامعه ایران در پیش گرفتند و برنامه عمل آنها، برخلاف آنچه كه می‌پنداشتند در راه بهبود جامعه ایران نبود، عمل آنها تبعیت از سیاست روزانه دولت شوروی بود. در جنبش گیلان، مبارزه آنها علیه میرزاكوچك‌خان بود. در جریان رسیدن رضاخان به سلطنت، مبارزه آنها علیه آیت‌الله شهید سیدحسن مدرس بود. در جریان دسایس امریكا و انگلیس برای غارت نفت ایران مبارزه آنها تلاش برای بدست آوردن امتیاز نفت شمال برای شوروی بود.

بعدها مبارزه آنها در خدمت به تجزیه‌طلبان آذربایجان و كردستان و تقویت سیاست خائنانه قوام‌السلطنه مصروف شد. سپس مبارزه آنها، در دوران جنبش وسیع ملی مردم ایران، علیه ملی كردن صنایع نفت متوجه گردید. در دوران سیطره و دیكتاتوری محمدرضا پهلوی، اعضا حزب توده عملاً هیچ‌كاری نكردند و در جریان انقلاب اسلامی خواستند از پیروزی جنبش استفاده كنند و سرانجام این جنبش را از درون منفجر گردانند. امری كه سرانجام به شكستی فاحش و پایانی ناخجسته منجر شد.

آری، این است خلاصه عملكرد كمونیست‌های ایرانی، یعنی گوشه‌ای از انحرافات و كژروی‌ها و نارسایی آنان طی بیش از شصت سال به اصطلاح مبارزه. در این دوران، قیام ۱۵ خرداد و طلیعه نهضت امام خمینی در شب ظلمانی استبداد ایران درخشید، ولی رهبری حزب توده نه تنها به معنای این وقایع كه انگیزه‌اش اسلام بود توجهی نكرد، بلكه راه انكار آن را پیمود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به خیال میوه‌چینی‌ از آن برآمد. این جمع‌بندی غم‌انگیز یك مبارزه حداقل شصت و دوساله است. از تاریخ تأسیس حزب كمونیست ایران- كه چند نسل را به باد داد و استعدادهای معینی را به عبث تلف كرد. 

در فصل اول، طبری جمع‌بندی فشرده‌ای از ادوار تاریخ حزب توده ارائه می‌دهد و آن را، آغاز تأسیس، تا پس از انقلاب اسلامی به ۸ دوره تقسیم می‌كند و سپس داستان «پیدایی» و «زندگی» حزب توده را تا پایان محتوم، آغاز می‌كند. طبری شرح می‌دهد كه چگونه پس از جنگ جهانی دوم، اتحاد شوروی در پی ایجاد یك پایگاه بومی در ایران برآمد و ستون پنجم و «اسب تروای» خویش را با نام «حزب توده ایران» تأسیس كرد، حزبی كه طی حیات ۴۲ ساله خود رسالت و كاركردی جز كارگزاری منافع استكباری ابرقدرت شرق در ایران نداشت.

این حزب، در مقطع حساسی از تاریخ معاصر ایران آغاز به كار می‌كند و به علت شرایط سیاسی سالهای ۱۳۳۲-۱۳۲۰ در داخل كشور و شرایط بین‌المللی، به ویژه قدرت‌گیری شوروی و یورش تعرضی آن به دیپلماسی جهانی پس از جنگ دوم و پیروزی بر‌ آلمان فاشیستی، موفق می‌شود كه به یك نیروی فعال و مؤثر سیاسی بدل شود. در عین شرح سیر حوادث سیاسی و تبیین آن بر مبنای نقش و عملكرد حزب توده، طبری از شرح حیات درونی حزب نیز غافل نیست و تنازع و تزاحم، فزون‌طلبی‌ها و قدرت‌جویی‌های گردانندگان این «دكان سیاسی» را، كه به شدیدترین و كینه‌توزانه‌‌ترین و ضد اخلاقی‌ترین شكل ممكن در میان «رفقای» مدعی «پیشاهنگی طبقه كارگر ایران» جریان دارد، شرح می‌دهد و در این سیاحت رذائل نفسانی و مختصات منحط این «رجال» مدعی ایجاد مدینه فاضله كمونیستی را می‌كاود.

آن‌چه به سخن طبری حلاوت می‌بخشد، دست اول بودن مستندات اوست و در این مسیر است كه با ابعاد جدیدی از سیاست‌های شوروی در ایران آشنایی می‌یابیم؛ از نقش شوروی در ایجاد غائله كذایی «فرقه دمكرات آذربایجان» و «حزب دمكرات كردستان» در سالهای ۱۳۲۵- ۱۳۲۴ تا مطامع استكباری آن در جریان «نفت شمال» به ویژه در كودتای امریكایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲.

با كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، سیاه‌ترین سالهای تاریخ مردم ایران آغاز می‌شود. در این سالها، «رهبران» حزب توده به مأمن و خاستگاه خود شوروی و كشورهای اروپای شرقی ـ پناه می‌برند و در آن‌جاست كه طی سالهای ۱۳۵۷-۱۳۳۲، این «دكان سیاسی» به عرصه شدیدترین درگیریهای «مشتی خودخواهان عصبی و رشگینان جاه‌طلب» (ص ۱۱) بدل می‌شود، تا بالاخره خورشید انقلاب اسلامی طلوع می‌كند و حزب توده با «فرمانی از آن سوی خط» (ص ۱۱) بساط خویش را در داخل كشور می‌گسترد، بدین امید كه از شرایط نوین بتواند به سود شوروی بهره‌برداری كند.

بدین‌سان، خیانت‌بارترین و ننگین‌ترین صفحه تاریخ حزب توده رقم می‌خورد، توطئه علیه كیان جمهوری اسلامی ایران، توطئه‌ای كه با پاسخ قاطع توده‌های میلیونی امت حزب‌الله و پاسداران جان بركف اسلام به شكست می‌انجامد. و به همراه خود، بر حیات ۴۲ ساله «حزب شیطان» مهر پایان می‌نهد. آن‌چه گفته شد، تصویر بسیار كلی و اجمالی است از مطالب مندرج در كژراهه طبری. تمام اثر این نیست. سخن طبری هر چند در چارچوب كلی خود تازگی ندارد، ولی در فاكت‌ها تازه است و چون «سرگذشت» و «خاطرات» است، آن هم از زبان یكی از بلند‌پایه‌ترین كارگردانان حزب توده و ماركسیسم در ایران، حاوی نكات بكر و جالبی است.

احسان طبری یكی از برجسته‌ترین ایدئولوگ‌های ماركسیسم شمرده می‌شد و یكی از معدود رهبران «كهنسال» و «پیشكسوت» كمونیسم بود كه دوران‌های مختلف حیات ماركسیسم را از نزدیك شاهد بوده. طبری اگر به غرب پناه می‌برد، بی‌شك، همانند الكساندر سولژنیتسین‌ها سوژه تبلیغات گسترده رسانه‌های غربی قرار می‌گرفت و خاطرات و نوشتار او با آب و تاب در مطبوعات پر تیراژ انعكاس می‌یافت و بر آن تقریظ‌ها و تمجیدها نگاشته می‌شد، چرا كه غرب در سیمای او، برگ جدیدی در رقابت استكباری خویش با شرق كمونیستی می‌یافت.

ولی طبری به ایران اسلامی پناه برد و نفی گذشته خویش را، همانند همپایه فرانسوی‌اش، روژه‌گارودی، در اثبات اسلام و انقلاب اسلامی می‌جوید. طبری از دامان الحاد ماركسیستی به آغوش دنیاگرایی كاپیتالیستی نیفتاده، بلكه در بازپسین سالهای عمر خود می‌كوشد تا «آرامش روح» را در وطن اسلامی خود و با رجعت به وجدان و فطرت مذهبی‌ـ اسلامی جستجو كند و در این تلاش با بیم و امید می‌كوشد تا با قلم خویش، گذشته را جبران و دین خود را به امت حزب‌الله ادا كند.

از این‌روست كه او با سكوت كینه‌‌توزانه امپریالیسم خبری و شایعه‌سازی‌های «گزنده» و «موذیانه» عمال داخلی آن، مواجه شده. چه خوب است كه وزارت ارشاد اسلامی و یا دیگران ـ در مواجهه با این «توطئه سكوت» و در راستای رسالت بین‌المللی خود گزیده‌هایی از نوشتار و خاطرات طبری را ترجمه و در سطح جهانی منتشر سازند و بدین‌سان تأثیرات انقلاب اسلامی را بر یكی از برجسته‌‌ترین متفكر‌ین پیشین ماركسیسم به نمایش گذارند.

شناخت و سنجش ماركسیسم، بازنگری بنیادها

شناخت و سنجش ماركسیسم دارای یك دیباچه است كه به معرفی نویسنده و سیر تحول فكری او اختصاص دارد. متن كتاب (حدود ۴۰۰ صفحه) رساله‌ای است كه طبری برای معرفی همه جانبه ماركسیسم و سنجش آن نگاشته است. كتاب با موخره‌ای به پایان می‌رسد، كه در آن بیش از ۵۰۰ نام و واژه (حدود ۸۰ صفحه) توضیح داده شده است. طبری مسلماً صالح‌ترین فردی است كه توانایی نگارش این اثر ارزشمند و ماندنی را داشت. تجربه نیم قرن فعالیت نظری در همه عرصه‌های ماركسیسم، تسلط به زبانهای متعدد اروپایی، آشنایی عمیق و ژرف‌كاوانه با متون اصلی فرهنگ مغرب‌زمین، ۳ دهه زندگی در جوامع سوسیالیستی اروپا، قلم نیرومند و بالاخره صداقت و امانت در بیان مطالب، همه و همه عواملی است كه به طبری توانایی و صلاحیت نگارش چنین اثری را می‌دهد.

در كتاب فوق، طبری نخست به بررسی آن متن فرهنگی و اجتماعی كه ماركسیسم از درون آن برخاست یعنی تمدن معاصر غربی، می‌پردازد و سه جریان فكری مولود رنسانس (هومانیسم، لیبرالیسم و سوسیالیسم) را معرفی می‌كند و سپس زندگی بنیانگذاران ماركسیسم را می‌كاود. ماركسیسم، مكتبی برخاسته از خلأ نبود، بلكه دارای پیش‌زمینه نیرومند فكری و اجتماعی در جامعه آن روز اروپا بود. طبری منابع ماركسیسم را در سه بعد: فلسفه، اقتصاد و تئوری اجتماعی می‌كاود و سپس معاندان برجسته ماركسیسم را معرفی می‌كند.

پس از این معرفی طولانی و دقیق زمینه‌ها و منابع ماركسیسم و جو فكری آن دوران، طبری سنجش ماركسیسم را در سه بعد فلسفی، اقتصادی و اجتماعی آن پی می‌گیرد و سپس به معرفی عمده‌ترین آثار ماركس و انگلس كه متون اصلی این مكتب را تشكیل می‌دهد، دست می‌زند. اثر طبری با معرفی كوتاهی از لنین و لنینیسم و انقلاب اكتبر ۱۹۱۷ روسیه به پایان می‌رسد.

مسلماً اگر طبری زنده می‌ماند، اثر فوق را با تنفیح و اضافات به چاپ دوم می‌سپرد. سیر تحول ماركسیسم در قرن بیستم، تئوری‌های معاصر ماركسیستی، بحران‌های همه جانبه‌ای كه در ۸ دهه اخیر، ماركسیسم را آماج گرفت و به شكل پیدایش جنبش‌های تروتسكیسم، مائوئیسم، «چپ نو» و «ارو‌- كمونیسم»، این ایدئولوژی را دست‌خوش انشعاب ساخت و مهمتر از همه بحران ساختی و عمیقی بود كه جهان ماركسیسم را فراگرفته و میخائیل گورباچف منادی آن به شمار می‌رفت.

ولی طبری كوتاه بودن فرصت را در‌می‌یافت و بر ‌آن بود تا در مجال اندكی كه تا پایان زندگی باقی است، بنیادها را آماج بگیرد و به اعتقاد او این بنیادها همان ایدئولوژی ماركسیسم در روایت اصلی و اصیلی است كه در نظریات و آثار ماركس و انگلس بازتاب یافته. گذشت زمان صحت نظر طبری را نشان می‌دهد. طبری شناخت و سنجش ماركسیسم را برای بازنگری در بنیادهای فكری ماركسیسم نگاشت و عامل مهم ایدئولوژی را آماج دقیق‌ترین سنجش‌ها قرار داد. او در جای دیگر در بررسی عوامل تحولات شوروی در دورة گورباچف نوشت:

عوامل عینی (بحران جهان ماركسیسم) عبارت است از بحران اقتصادی و ركود تكنولوژیك و كاهش نرخ رشد در صنعت و كشاوزی و مشكلات ارزی، كه در اظهارات گورباچف منعكس شده است. اما عامل ذهنی یعنی ایدئولوژی ماركسیستی‌- لنینیستی به مثابه یگانه ایدئولوژی رهنما در شوروی ریشه اصلی این بحران اقتصادی و بحران‌های سیاسی و فرهنگی و اخلاقی است. البته گورباچف و دیگر سخنگویان نظام مسلط، از بیان این مسئله كه ریشه همه بحران‌ها در ایدئولوژی نهان است، احتراز دارند ولی در این زمینه نشانه‌هایی وجود دارد، حذف «فاز كمونیسم» به عنوان مرحله عالی‌تر سوسیالیسم كه از طرف گورباچف در كنگره ۲۷ اعلام شد، حذف مراجعات به كلاسیك‌ها و ماتریالیسم‌ دیالكتیك در گزارش‌های مهم دبیر اول حزب كمونیست شوروی، میدان دادن به «گلاسنوست» (یعنی علنیت در مقابل «سكرت نوست» یعنی سریت كه شعار مهم نظام شوروی بود) و برملاشدن حقایقی درباره جنایات دیكتاتوری بوروكراتیك استالین و افشاء فساد در دوران برژنف و تسهیل در نشریات و رسانه‌ها و گسترش آزادی كلیسا و مسجد و غیره.

همه اینها نشانه آن است كه شوروی وارد مرحله زوال تدریجی ماركسیسم شده است ولی هنوز رسماً ماركسیسم‌- لنینیسم تئوری مورد قبول رژیم است و فقط تعبیر تازه‌ای از آن می‌دهند... تأثیر عمیق پیام تاریخی حضرت امام كه هم‌اكنون به عنوان نقطه عطفی در روابط ایران اسلامی و شوروی توصیف می‌شود، در آینده ژرفتر و بلند آوازه‌تر خواهد شد...

به اعتقاد طبری، بحران ماركسیسم با میدان دادن به ابتكار فردی در اقتصاد و بازسازی (پروستریكا) ایجاد علنیت (گلاسنوست) در فضای سیاسی حل نمی‌شود. این بحران، نه بحران سوسیالیسم بلكه بحران تمدن مغرب‌زمین در كلیت و تمامیت آن است. انسانی كه معنویت و ایمان را از زندگی خارج سازد و آرمان پویش خود را «مصرف‌پرستی» قرار دهد، چنین موجودی هیچگاه ارضاء نخواهد شد، زیرا دامنه خواست‌های آدمی پایانی ندارد. دنیای سوسیالیسم (چه شوروی و چه چین) آنگاه كه دریچه‌های خود را به روی فرهنگ كاپیتالیستی غرب گشود، باید این پیش‌بینی را می‌كرد كه از این دریچه، هر چند كوچك، بادهای طوفان‌زا خواهد وزید.

نسل جوان اردوگاه سوسیالیسم، كه «رهبران» ایمان و معنویت را، به عنوان «ایدئولوژی بورژوائی» از او گرفته و به جای آن ماده‌پرستی كاشته، بر زمینه فكری‌ـ تربیتی خود از این دریچه چیزهای بسیار زیباتر و دلفریب‌تر خواهد دید و صد البته «جاذبه» كاپیتالیسم را بر «كسالت» سوسیالیسم ترجیح خواهد داد:

ماركس و انگلس مسئله صنعتی كردن هرچه وسیع‌تر را، كه در قرن نوزدهم، دولتهای سرمایه‌داری غرب بدان دست زده بودند، مركز توجه خود قرار دادند و شیوه ضد‌اخلاقی و ضدمعنوی این نظام را تنها علیه طبقه كارگر دانستند، ولی نكات بسیار دیگری در اینجا از نظر آنها دور مانده است. این شیفتگی صنعت‌گرایانه و انحراف قاطع از شیوه‌های سنتی در همه جا باعث بروز عواقبی شوم شده است. بی‌شك علوم طبیعی و فن و صنعت، لازم است، ولی حد آن را باید شناخت.

تا زمانی كه این اصل بر بنیاد دنیاگرایی (سكولاریسم) و اصالت انسان (هومانیسم) و علیه فطرت انسانی و راه انبیاء اجرا می‌شود، مسلماً به عواقب مهلكی خواهد انجامید، چنانكه دیده‌ایم و می‌بینیم. به اعتقاد طبری این تحول باید در بنیادهای نظری و ایدئولوژیك صورت گیرد و تا چنین نشود، هر‌گونه تحولی، روبنایی خواهد ماند و امكان بازگشت به ریشه‌ها محفوظ خواهد بود. پیام طبری در «شناخت و سنجش ماركسیسم» بازگشت از آن بنیادهایی است كه جهان سوسیالیسم برآن بنا شده و بازگشت به راه اصیل فطرت است:

در عرض قریب ششصد سال كه بخشی از جامعه اروپا و امریكا به افسون قدرت علوم تجربی و تكنولوژی، با توسل به شیوه زورگویی و ترفندهای عمل‌گرایانه، به اتكاء میلیاردها سكه طلا و شعبده معاملات مالی و با لاف زدن به كوهی از جنگ‌افزار، تصور كرد برای «خدا» دلیلی ساخته، امروز بیش از پیش روشن می‌شود كه كورخوانده است. نه دیپلماسی ماهرانه دلار و لیره و نه كیاست و مهارت ماركس و لنین، چاره‌ای برای عواقب تكاثر و غرور انسان نیافته است، بلكه تنزل تمدن غرب در سراشیب انحطاط و فساد تشدید شده است، تمدنی نو، تمدنی كه با تكیه برخدا و تقوی، راه مردم و عدالت را در پیش‌گیرد و بر سمند سركش قدرت و ثروت لگام‌زند، لازم است. این انقلابی است نه در طبقه و نه در جامعه، بلكه [طبقه بالاتری] تمدن.

شناخت و سنجش ماركیسم اثری غنی و پرمحتواست، كه نه تنها هر محقق علوم اجتماعی و سیاسی بلكه پیروان ماركسیسم ایرانی نیز برای فراگیری ایدئولوژی خود ناگزیر به مراجعه به آن بودند.

تحول طبری و جنون وازدگان سیاسی

تاكنون عرف معمول چنین بود كه تحول هر متفكر ماركسیست علیه این مكتب در دنیای كاپیتالیستی غرب و در میان هواداران نظام سرمایه‌داری در سایر كشورها جشن گرفته می‌شد! در واقع، چنان تبلیغات وسیع به راه می‌افتاد كه چه بسا بسیار بیش از اهمیت واقعی و ارزش ایدئولوژیك مسئله بود. مطبوعات و رسانه‌های تبلیغی جهان غرب كه معمولاً توسط انحصارات جهان وطنی و سرویس‌های اطلاعاتی هدایت می‌شوند، در چارچوب رقابت خود با بلوك شرق می‌كوشیدند تا از چنین سوژه‌هایی نهایت بهره‌برداری تبلیغاتی و ایدئولوژیك را بكنند.

از همین‌روست كه آثار متفكرینی چون ارنست فیشر و هربرت ماركوزه، گئورگ لوكاچ و .... مورد تقدیس و تبلیغ مجامع دانشگاهی غرب قرار می‌گیرد. «ماركس شناسان» و «شوروی‌شناسان» غربی به این نیز بسنده نكرده و با پیگیری دقیق مواضع ایدئولوژیك متفكرین زنده و مرده جهان ماركسیسم می‌كوشیدند تا رگه‌هایی از تفكر ضد ماركسیستی ـ لنینیستی در آنان بیابند و این متفكرین را در مقابل ایدئولوژی رسمی شوروی علم سازند.

دامنه این كاوش حتی آثار جوانی ماركس را نیز در بر می‌گرفت و «ماركس جوان» به عنوان یك متفكر غیر دگماتیك در مقابل «ماركس‌پیر» و انگلس قرار داده ‌شد و یا متفكری چون آنتونیزگرامشی، كه از بنیانگذاران حزب كمونیست ایتالیا بود، به علت وجود رگه‌هایی از «نواندیشی» توسط مجامع فرهنگی و تبلیغی غرب برجسته گردید، هر چند وی تا پایان زندگی به ماركسیسم تعلق جدی داشت و در این راه جان داد! و یا در مورد متفكرینی چون كارل‌پوپر، در زندگینامه او قید می‌كنند كه در جوانی چند صباحی درِ دفتر سازمان جوانان فلان حزب كمونیست را زده، زیرا چنین سوابقی را پشتوانه‌های صلاحیت و خبره بودن نویسنده و كارایی اثر او می‌دانند.

در سال‌های دهه ۶۰ در میان رهبران سرشناس حزب توده ایران دو پدیده جنجالی رخ داد: نخست تحول احسان طبری به سوی اسلام و انقلاب اسلامی و سپس افشاگری‌هایی كه توسط ایرج اسكندری در فرانسه صورت گرفت. در مورد این دو پدیده، دو برخورد كاملاً متضاد مشاهده شد. تحول طبری با سكوت رسانه‌های غرب و سپس میزان صلاحیت و صداقت او با انكارهای رسانه‌های تبلیغی جهان غرب (مانند بی. بی. سی، صدای امریكا و رادیوی رژیم صهیونیستی) مواجه شد؛ در حالی كه بازگشت طبری بازگشت عمیق و همه‌جانبه از ایدئولوژی ماركسیسم بود و عیار افشاگری‌های او نیز روشن است.

به عكس، افشاگری‌های اسكندری با استقبال گسترده مجامع «فرهنگی‌- سیاسی» غرب و رسانه‌های تبلیغی بلوك سرمایه‌داری مواجه شد. نشریاتی چون لوموند و كسانی چون اریك رولو و ماكسیم رودنسون، كه جایگاه‌شان در گشت و گذار در میان محافل «اپوزیسیون» ایرانی علیه انقلاب اسلامی در غرب روشن است، در سوگ او مرثیه‌ها سرودند.

این موضع‌گیری در میان پیروان ایرانی غرب نیز بازتاب مشابه داشت. در مورد طبری، انواع اتهامات و شایعات رواج یافت و كوشیده شد تا نه تنها وجهه او تخریب شود بلكه حتی اهمیت او به عنوان «متفكر صاحب‌نام» نیز انكار شود! این در حالی بود كه اسكندری به شدت تكریم شد و حتی برای او مقامی دست ‌و پا گردید كه هیچگاه بدان شهرت نداشت؛ مقام اندیشه‌پردازی! حال آنكه همگان می‌دانند اسكندری صرفاً یك سیاست‌پیشه سابقه‌دار بود ولاغیر و میزان سواد و معلومات او را نیز همگان می‌دانند.

احسان طبری به عنوان چهره‌ای «ضعیف» ترسیم شد كه گویا هیچگاه به ماركسیسم اعتقادی نداشته،  و در مقابل اسكندری، «پدر كمونیسم ایران»  خوانده شد و حتی نشریه روزگار نو از او به عنوان «یك كمونیست معتقد و پیگیر» نام برد.  تلاش جدی برای تخریب شخصیت اخلاقی طبری صورت گرفت و در مقابل اسكندری كه فساد اخلاقی او اشتهار كافی داشت، به عنوان انسانی وارسته و صاحب همه سجایای اخلاقی! معرفی شد.

این تناقض را چگونه می‌توان توضیح داد؟ پاسخ برای هر آشنای به سیاست روشن است. «گناه» طبری گسست ریشه‌ای او نه تنها از ماركسیسم، بلكه از فرهنگ و تمدن معاصر مغرب زمین و تحول او به سوی انقلاب اسلامی بود. به عكس، افشاگری‌های اسكندری، هر چند بازتاب و ثمره مستقیم فروپاشی حزب توده به دست مدافعین انقلاب اسلامی بود، افشاگری‌هایی در كادر متعارف و مورد نظر استراتژیست‌های سیاسی و ایدئولوژیك غرب محسوب می‌شد.

طبری باید بدین «گناه» تكفیر شود و اسكندری تكریم و تقدیس!! به هر حال بحث دربارة طبری، اندیشه و آرای او بسیار است و در این قسمت به همین اندازه بسنده می‌كنیم. امید آن كه بازگشت صادقه او درس عبرتی برای آیندگان باشد. به راستی چه انگیزه‌هایی در پس این برخورد دوگانه وجود دارد؟ كاوش و پی‌كاوی در مسئله نشان می‌دهد كه دو پدیده طبری و اسكندری دارای ماهیت یكسانی نبودند و این است عامل اصلی این برخورد دوگانه.

به توضیح بیشتر می‌پردازیم:

۱ـ نخستین نكته‌ای كه جلب‌نظر می‌كند، استقلال طبری در تحول اوست. احسان طبری در دامان انقلاب اسلامی دگرگون شد و تحت تأثیر جاذبه‌های معنوی آن و در بازگشت به فطرت سلیم و خویشتن خویش راه اسلام و انقلاب را برگزید. طبیعی است كه در چنین محیطی و با چنین انگیزه‌هایی اعمال نفوذ سرویس‌های اطلاعاتی غرب ممكن نبود و آنان نمی‌توانستند در مقام رفیع كارگردانی صحنه، از طبری به سود خود بهره‌برداری كنند. به عكس، طبری منادی راه سوم در جهان امروز بود. راهی كه انقلاب اسلامی طلیعه آن را نوید داده و می‌دهد.

در مقابل، در افشاگری‌های اسكندری، عدم استقلال مشهود است. افشاگری‌های اسكندری بطور عمده با كارگردانی و «آنتریك» عمال آشكار و نهان غرب صورت گرفت، كه با برنامه‌ریزی روانی و سیاسی، خود او را «سوژه جذب» قرار دادند. این پدیده چه در افشاگری‌های نهایی او در فرانسه (سالهای اخیر) قابل رؤیت است. حداقل یكی از سردمداران جریانی كه نقش فعال در جلب اسكندری و تشجیع او به افشاگری‌های اخیر را داشته و كارگردانی اصلی را عهده‌دار است، متهم به وابستگی به سرویس‌های جاسوسی غرب می‌باشند.

۲ـ احسان طبری راه انقلاب اسلامی را برگزید. او در این راه، با صداقت كوشید تا نه تنها چهره ماركسیسم ایرانی، بلكه چهره جریانهای مختلف میانه‌رو را در تاریخ معاصر ایران افشا كند. او پروائی نداشت كه نه تنها حزب توده، بلكه ماهیت وابسته جریان انشعابی نحیف و كم اهمیتی را در تاریخ معاصر ایران ـ بطور گذرا و بنا به ضروت‌های بررسی تاریخی- بیان دارد، كه به پیروی از «حزب كارگر انگلستان» منادی «سوسیالیسم دمكراتیك» در ایران بود و در نشریات خود در سالهای پس از كودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به رژیم پهلوی راه «انقلاب سفید» را نشان می‌داد. و هم‌اكنون بنیانگذاران آن- كه خود را رقیب سنتی حزب توده می‌دانند ـ چشم امید به حزب سوسیالیست میتران دارند!

طبیعی بود كه این جریان، كه معدود كسانی را در بر می‌گیرد كه بدلیل سابقه شغلی خود اهل قلم محسوب می‌شوند و در برخی محافل سیاسی روشنفكر رسوخ و نفوذ و تأثیراتی یافته‌اند، و سایر جریانات و محافل روشنفكری راست و میانه، كینه طبری را به دل بگیرند و یورش به طبری و تخریب وجهه او را موضوع اشتغال دائمی و تمام وقت خود قرار دهند! در مقابل، اسكندری چهره‌ای مطلوب برای این آقایان است. گرایشات راست روانه اسكندری در تاریخ حزب توده مسئله ناشنوده‌ای نیست و تمایلات لیبرالی او تا بدان جا بود كه به هنگام اوجگیری انقلاب اسلامی ایران، همگامی با بختیارها و سنجابی‌ها و شریعتمداری‌ها را به حزب خود توصیه می‌كرد.

اسكندری از نخستین كسانی بود كه با انگیزه‌های لیبرالی، حتی پیش از انقلاب، نهضت اسلامی ایران را «واپس‌گرایانه» می‌دانست و پس از انقلاب، آن هم در سال ۱۳۵۸ كه حد اعلای بی‌قید و بندی در فعالیت‌های سیاسی در كشور وجود داشت، راه دمكراسی اروپایی غرب را راه مطلوب انقلاب ایران اعلام می‌داشت. اسكندری در آخرین مواضع خود، هر قدر كه در افشای خود و ایدئولوژی خود ناپیگیر بود، در صحه‌گذاری بر «حقانیت» جریانات راست و لیبرالی ایران پیگیر بود.

۳ـ عامل دیگر كه در اتهامات اسكندری علیه احسان طبری دخالت داشت، افشای سابقه سیاسی و چهره شخصی اسكندری توسط طبری بود، كه به عنوان یكی از رهبران درجه اول حزب توده فصل مستقلی در كژراهه به وی اختصاص داد. باید گفت طبری آنقدر سلامت وجدان داشت كه چنین افشاگری‌هایی‌ را نه با انگیزه شخصی، بلكه بدلیل ضرورت‌های سیاسی و تاریخی انجام دهد. موازین شرعی چنان چارچوبی برای مسئولین فراهم ساخته بود، كه آنان را، علیرغم كار‌بری و اهمیت سیاسی آن، موظف می‌ساخت تا بسیاری پرده‌دری‌ها را علیه انواع جریانات وابسته راست و میانه و چپ داخلی، بپوشانند و حفظ اخلاق اسلامی و عفت قلم را بر هرگونه مصلحت‌گرایی سیاسی ترجیح دهند.

اكنون، پس از تشریح دلایل و انگیزه‌های فوق، ضروری است به توضیح محورهای اصلی كه در جهت «تكفیر» طبری و به منظور خنثی كردن مواضع او، صورت گرفت، بپردازیم:

۱ـ كاهش اهمیت طبری: مدعیان به یكباره اهمیت و جایگاه طبری را نه تنها در جامعه روشنفكران غربگرای ایران بلكه حتی در جهان ماركسیسم نیز انكار كردند! گویی طبری كسی نبوده و اهمیتی نداشته و شهرت او نیز اخیراً و بدلیل توجه مطبوعات جمهوری اسلامی ایران بوده است! این ادعا در چندین گفتاری كه رادیو بی‌. بی‌. سی به مناسبت درگذشت طبری داشت، توسط یكی از عمال سابق ساواك، عنوان شد و عجیب است كه اگر طبری چنین بود، چرا مرگ او در بی‌. بی‌. سی چنان بازتابی داشت؟! تداوم این خط را در كتابی كه با عنوان بیراهه- پاسخ به «كژراهه» احسان طبری ـ در داخل كشور تنظیم شد، می‌بینیم. نویسنده «مجهول‌الهویه» این كتاب در اثری شتاب‌زده علیه طبری چنین می‌نویسد:

طبری، درس را اگر برای نان و آبی بخوانند، او نخوانده هم داشت. او می‌دانست فاقد مدركی است كه برای استخدام در سطوح بالای دولتی لازم است. برخلاف ادعاها، شناخت چندانی هم در زمینه ایدئولوژی ماركسیسم، و دیدبازی در مسایل اجتماعی ندارد تا در جایی تدریس كند...(!!)

آنچه طبری از ماركسیسم ـ لنینیسم می‌داند مبانی روسی شده‌ای است كه بین گروههای چپ هم خریدار ندارد، و بیشتر باد تبلیغاتی است تا مطالعات عمیق و یا دست یافتن به‌ نظریه‌پردازی‌های جدید كه نتیجه بلافصل تحقیقات گسترده در هر زمینه است... به علاوه، هیچ حزب و مؤسسه‌ای هم پیدا نمی‌شود كه معادل حقوق و مزایای بلوك شرق را به آقای طبری بپردازد...

نویسنده، كه سخت اسیر بیمارگونه خودبینی و تفرعن است، در صفحاتی سرشار از اغلاط انشائی و دستوری حتی منكر «مدرك داشتن» طبری می‌شود: ... در اوایل تأسیس حزب توده وقتی مریدان آقای طبری از تحصیلات حقوقی او در اروپا صحبت می‌كردند، در مقابل این شایعات، آنچنان سكوت (رندانه؟) میكرد كه همه باورشان شده بود وی تحصیلات عالیه خود را در خارج از كشور گذرانده است(!!!). در مصاحبه‌های اوایل انقلاب نیز او مدعی بود دارای مدارك علمی دانشگاهی و دكتراهای چندگانه افتخاری و غیر افتخاری، از دانشگاههای بلوك شرق است و سابقه مدرسی در آنجاها دارد.  ما از درستی یا نادرستی این مدعیات بی‌اطلاعیم.

دامنه تخطئه شخصیت فكری طبری بدانجا می‌كشد كه نویسنده بیراهه، نقش طبری را در ابداع واژه‌های نوفارسی به مسخره بگیرد و یا در كسوت یك شاعر (؟!) استعداد شعری طبری را نیز انكار كند.   با همه این مطالب، اعترافات طبری در سخن مخالفانش چنان برجسته است كه بافته‌های آنها پنبه می‌شود. احسان طبری، به غلط یا درست، نامی است آشنا و درشت در كنار صاحبان پرآوازه تألیفات و تحقیقات، و شخصیت‌های بلندپایه حزبی(!) در تاریخ ادبیات سیاسی‌- حزبی، احزاب سیاسی ۵۰ ساله اخیر، همواره نام آقای احسان طبری درخششی چشمگیر داشته است.

وی الفبای سیاست را در زمان رضاشاه (حدود سالهای ۱۳۱۴-۱۳) آموخت و تا واپسین دوران اقتدار حزب توده، تدریجاً به درجه بزرگترین ایدئولوگ، تئوریسین، و مغز متفكر آن حزب ارتقا یافت. آقای طبری به موازات این صعود مقاومت ناپذیر در حوزه تفكر و اندیشه و مسلك‌شناسی و علم ماركسیسم، در زمینه احراز مشاغل حزبی نیز به بالاترین مقامات اجرایی دست یافت... آقای طبری از لحاظ حافظه باورنكردنی است. وی حافظه خارق‌العاده و كم‌نظیری دارد. قدرت ضبط سریع او از نوشته‌ها، شگفت‌انگیز است...

نویسنده سپس به ارائه ۳ نمونه خاطره‌وار از قدرت حافظه طبری می‌پردازد: ویژگی دوم- استعداد عجیب آقای طبری است در نویسندگی، ولی نه از راه خلاقیت‌های هنری و نوآوری، كه از طریق دوخت و دوز و وصله‌پینه آثار دیگران(!!) ... نوار كاستی از آقای طبری موجود داشت... با صدای دلنشین خودش... در این نوار چند قطعه شعر موزون، مقفی و زیبا- به سبك قدمائی، وجود دارد. از آن جمله است استقبالی كه از غزل معروف مولانا «از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست» به عمل آورده، و از آن زیباتر، شعری است در قالب «چهارپاره» كه طبری با ته لهجه شیرین مازندرانی می‌گوید... خود شعر، از جهت نفس شعر و زیبایی كلام، در نهایت سلامت و فصاحت است، و به اصطلاح، شعری است ماندنی....

همین خط ـ اذعان بر استعدادهای طبری به منظور القاء نظرات نویسنده دال بر عدم اهمیت فكری و ایدئولوژیك طبری ـ در مجله آدینه دنبال می‌شود. نویسنده مقاله، «طبری» را متفكری خلاق می‌داند:

برای هركس كه آثار طبری را خوانده باشد، دانش وسیع او از تاریخ، فلسفه، ادبیات و ... بهت‌آور است. متكی به حافظه‌ای استثنایی، مطالعه‌ای پیگیر كه از نوجوانی آغاز شده، تحصیلات بالای دانشگاهی، قلمی شیوا و توانمند، آثار طبری هركسی را به شگفتی وا می‌دارد. تا سال۴۹، بسیاری از روشنفكران ما، با تأثیرِ گرفته از او، راه خود را آغاز می‌كردند...

باید پرسید كه اگر طبری در آثار اخیر خود، در مسیر فكری انقلاب اسلامی گام بر‌نمی‌داشت و به تأیید «قهرمانان نخستین انشعاب در حزب توده» و جریانات دیگر می‌پرداخت، آیا چنین داوری عنودانه و غیرمنصفانه‌ای در قبال او صورت می‌گرفت و یا مانند اسكندری و صد درجه برتر از او، بر عرش اعلا برده می‌شد؟! مظلومیت طبری در این جا است.

۲ـ انكار صداقت طبری: دومین محوری كه در جنگ تبلیغاتی كارگزاران فرهنگی غرب علیه طبری دنبال می‌شود، انكار صداقت طبری در آثار اخیر اوست! این خط در واقع تداوم توطئه تبلیغی دستگاه تبلیغاتی غرب و شرق مبنی بر «اقاریر اجباری» و «اعترافات زیر شكنجه» است. هدف این تبلیغ مؤدبانه، خدشه‌دار ساختن اصالت و سندیت تحولی است كه در ماركسیسم ایرانی در سالهای اخیر، به سود انقلاب اسلامی، رخ داده است.

كارگزاران ایرانی غرب، در رابطه با طبری می‌كوشند تا از او چهره‌ای «ضعیف» و «زبون» ارائه دهند، كه گویا با یك «پخ» به همه چیز پشت كرد و صدها صفحه در تكذیب آرمان‌ها و ایده‌آل‌های گذشته خود و تأیید انقلاب اسلامی مطلب نوشت! عجیب است! طبری سالها در زمره «گروه ۵۳ نفر» در زندان رضاشاهی بود (در حالی كه جوانی نورسیده بیش نبود) و پس از آن، در سالهای پس از شهریور ۱۳۲۰، در قله جامعه روشنفكران چپ ایران قرار گرفت و در مقام سردبیری برخی نشریات معروف آن زمان، مربی ده‌ها نویسنده و شاعر شد كه بعدها به شهرت رسیدند و امروزه برای خود ادعاها و دفتر و دستكی دارند! چگونه است این افراد كه امروزه هر یك به طیف و جریانی وابسته‌اند‌، آن روز چنین موجود «ضعیف» و «زبونی» را در چنین كسوتی شامخ پذیرا شدند؟ و چرا «قهرمانان نخستین انشعاب»!، در روزهای اختلاف خود با حزب توده به شدت به جلب طبری «ضعیف» و «زبون» دل بستند و تلاش‌ها كردند و به تكریم و تمجید مجیزگویی او نشستند؟!

به القاء این ادعا، كه طبری از آغاز، فردی «ضعیف» و «زبون» بود، توجه كنید: ... قدرت مقاومت او (طبری) از همه جهات كم بود و این مهمترین ضعف او بود. در هنگام دستگیری با دیگر اعضای ۵۳ نفر او در همان اولین جلسات همه اطلاعات خود را با توضیحات مفصل نوشت. بعدها هم چون یك چوب تر به هر صورتی كه خواستند درآمد... از لحاظ مقاومت و استحكام و راه و روش و ایمان ضعیف بود...

این سخن توسط كسی بیان می‌شود كه بارها و بارها در نوشتار خود این افتخار را به خویش نسبت داده كه جلب‌كننده طبری به ماركسیسم و حزب كمونیست (گروه ۵۳ نفر) بوده است و آشكارا از اینكه شاگرد پیشین او به چنین شهرتی دست یافته رنج روحی می‌برد! طبری در كسوت یك نوجوان و هوادار ساده «گروه ۵۳ نفر» چه اطلاعاتی داشت كه به پلیس رضاخانی تحویل دهد، به جز صحه‌گذاری بر اعترافات عریض‌و طویل ایشان و سایرین؟!

به هر روی، افشاگری‌های فوق همه جالب است و صفحات تاریك تاریخ معاصر ایران را كنار می‌زند و اسطوره «گروه ۵۳ نفر» را كه توسط جریانات چپ و راست «حزب توده»، «نیروی سوم» و غیره و غیره بافته شده، در محك نقد و داوری تاریخ قرار می‌دهد. این خط توسط نویسنده بیراهه پی گرفته می‌شود و او بی‌پروا و با وقاحت قلم چنان می‌تازد كه در جا به جای كتاب خود، طبریِ امروز را «برده زندگی» و «آلت فعل» جمهوری اسلامی ایران وانمود می‌سازد.

۳- تخریب شخصیت طبری: سومین محوری كه توسط محافل فوق پی‌گرفته می‌شود، تخریب شخصیت طبری و ایراد انواع اتهامات ضداخلاقی ـ با كینه‌ای عجیب و كم‌نظیر ـ به او است. در این عرصه، نویسنده «مجهول‌الهویه» بیراهه، كه گویا دعوی مسلمانی نیز دارد(؟!)، واقعاً وقیح و بی‌پروا است و در مراعات حداقل نزاكت قلمی و اخلاق متعارف نقد‌نویسی در مانده! نویسنده فوق، افشاگری‌هایی كه توسط طبری در كژراهه پیرامون سینمای اخلاقی رهبران حزب توده انجام شد، علیرغم سیره و روانشناسی طبری و صرفاً به دلیل اهمیت سیاسی آن در هشیاری نسل جوان چپ‌گرا صورت گرفت، دستاویز انواع اتهامات علیه طبری قرار داده است. واقعیت این است كه سیمای اخلاقی رهبران جریانات راست و میانه و چپ، بنا به اسناد و مدارك موجود كه در چارچوب موازین شرعی انتشار آن جایز نیست، عموماً آلوده است.

اما در مورد طبری، چنین اتهاماتی در واقع ناشی از همان انفجار كینه جنون‌آمیز «مدعیان» است ولاغیر. در مورد ادعاهای اسكندری، كه بنا به اسناد موجود، فساد اخلاقی او در مجموعه رهبران جریانات سیاسی غربگرای كشور نمود چشمگیر دارد، اتهامات علیه طبری در واقع بازتاب افشاگری‌های كژراهه است و این «دفاع» در لابلای خاطرات سیاسی او مشهود است. در مورد اتهاماتی كه از سوی محفل سیاسی «سوسیال دمكرات» انشعابی از حزب توده عنوان می‌شود، توجه به نكات زیر ضروری است:

گروه فوق از نخستین ستایندگان طبری در سالهای پس از شهریور ماه ۱۳۲۰ بود و در جریان انشعاب خود در تلاش برای جلب طبری نهایت تكریم و ستایش از او را مبذول داشت. آنان پس از عدم موفقیت در جذب طبری كینه شدیدی علیه او به دل گرفتند. معهذا، اتهامات اخلاقی علیه طبری تأثیر وسیع نداشت و تنها بعدها بود كه ساواك منحله، در چارچوب مقابله خود با حزب توده، كوشید تا از زبان یكی از كادرهای حزب توده (نصرت‌الله جهانشاه‌لو) شهرت طبری را از طریق اتهامات اخلاقی آماج قرار دهد.

در حقیقت، یكی از ویژگی‌ها و جاذبه‌های برجسته شخصیت طبری اخلاق ستوده‌ای بود كه به آن شهرت داشت. این قضاوتی است كه آشنایان دور و نزدیك او بر آن صحه می‌گذارند. طبری نه تنها در ظاهر با وقار، آرام و متین بود و در سخنگویی معتدل و سنجیده، و این همه جاذبه‌ای كم نیست، در درون نیز روحی فارغ‌ از عقده و خودبینی و سرشار از انصاف و تواضع داشت. این سجایایی است كه اطلاق آن به بسیاری از سردمداران مدعی در جریانات رنگارنگ غربگرایی ایران، با هر انگیزه سیاسی و در هر شرایطی، خلاف حرمت قلم است.

واپسین داوری

به هر ر‌وی، احسان طبری در نهم اردیبهشت ۱۳۶۸، در ۷۲ سالگی، درگذشت. روزنامه اطلاعات به این مناسبت چنین نوشت: احسان طبری كه پشتوانه تئوریك حزب توده و دیگر گروههای چپ در كشور ما و سایر كشورهای منطقه و جهان سوم بود درگذشته است. مدتی پیش طبری مهمان اطلاعات بود. محاسن سپید و نگاه آرام و آهنگ ملایم كلماتش كه گاه شكسته می‌شد، نشانه‌هایی از وضعیت تازه او بود.

برادران همراه می‌گفتند، حسابی اهل عبادت و دعاست و بیشتر وقتش به مطالعه و نگارش می‌گذرد. آنچه به عنوان یك پیام به همراه نام طبری خواهد ماند این است كه ماركسیسم نمی‌تواند انسانهای اهل نظر و عمیق را راضی و قانع كند. ماركسیسم نظریه‌ای است بیشتر متكی بر احساس، هر چند مدعی نظریه علمی باشد و علم را مثل برچسب همواره‌ای بر پیشانی داشته باشد.

تحول فكری اندیشمندان نام‌آوری مثل پوپر، لوكاج، روژه گارودی، ارنست فیشر و بالاخره احسان طبری حاكی است كه ماركسیسم نظریه‌ای است برای همان دوران تند و پر احساس جوانی! به همین لحاظ ماركسیسم از ادبیات به عنوان پشتوانه و زراد‌خانه خود بهره گرفته و می‌گیرد. طبری با نگارش مقالات در دوره تحول زندگانیش به جراحی ماركسیسم و نیز حزب توده از درون دست یازید و كژراهه را در هر دو بعد نظری و سیاسی و روشنی نشان داد. او مثل باغبانی بود كه با دانش و شكیبایی نهالی را پرورد و سرانجام وقتی دید كه درختش میوه تلخ ببار آورده است، خود تبر به دست گرفت و به جان درخت افتاد و از آن هیزمی ساخت برای گرم كردن اندیشه مذهبی و مذهب.

روزی كه جلال آل‌احمد بازوبند انتظامات حزب توده را از بازویش كند و به گوشه‌ای افكند و شرمزده از جمع توده‌ای‌ها گریخت و امروز كه احسان طبری تسمه ماركسیسم را از ذهنیت خود برداشته است، می‌توان پذیرفت كه در این كشور و در میان این مردم، ماركسیسم و گروههای چپ وابسته به همسایه شمالی ریشه‌ای و گستره‌ای نخواهند یافت. مرگ طبری نقطه پایانی بر جریانی است كه تاریخی شده است. خدایش بیامرزد.

علی‌اكبر كسمایی، نویسنده سرشناس، باعنوان «اشك تأثری برای احسان طبری در سوگ او نوشت: احسان طبری، آن انسان بری، دوران دیگری از زندگی معنوی خود را سپری ساخت و سفری دیگر كرد: سفری بی‌بازگشت.... احسان طبری رخت از این جهان پركشید و به سوی جهان باقی شتافت: جهانی كه دیر آن را شناخت ولی زود به سویش شتافت. گویی می‌خواست ناباوریهای دیرین را كه از طبع و سرشتش نبود و در سرنوشتش رقم نخورده بود، با جان سوخته و عمر افروخته خود جبران كند. 

آنچه آمد توصیف «برون» طبری بود. طبری در بازپسین سالهای زندگی، انسانی بود كه پیش از هر چیز تألمات روحی او را می‌فشرد و در خلوت انس خود در پیشگاه معبودش زار می‌زد و رخصت وصل می‌طلبید و امید جبران مافات داشت. شاهدان گواهی  می‌دهند كه عبادت سحرگاهی او مدتها پیش از اذان صبح آغاز و تا سپیده فجر ادامه می‌یافت و بارها و بارهاـ  بی‌آنكه هیچ شائبه ریا در كار باشد‌ ـ قطرات اشك بر‌گونه‌های چروكیده و محاسن سپیدش دیده شد. این از والایی روح طبری بود و مجالی كه خداوند برای بازگشت به او داده بود، مجالی كه مشیت پروردگاری بر آن نیست تا برای همه‌كس فراهم شود.*

 

*منبع: كتاب حزب توده از شكل‌گیری تا فروپاشی منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

کد خبر 2569760

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha