به گزارش خبرنگار مهر، مطلب پیش رو متن سخنرانی سعید حنایی کاشانی، مدرس دانشگاه شهید بهشتی، در نشست «نیچه و جهان ایرانی» است. موضوع سخنرانی وی «فهم و دریافت نیچه در ایران» بود. چندی پیش بخش اول این سخنرانی منتشر شده بود. متن زیر بخش دوم سخنرانی حنایی در این جلسه است.
سعید حنائی کاشانی، مدرس فلسفه در دانشگاه شهید بهشتی و صاحب آثار و ترجمههای مختلف در حوزۀ تاریخ فلسفه، هرمنوتیک و زیباشناسی درزمینۀ فیلسوفان غرب است.
نخستین ترجمهها: کسمایی، نیرنوری و شفا
پس از انتشار سیر حکمت در اروپا و آشنایی رسمی ایرانیان با نیچه میباید انتظار داشت که دست کم کتابی از او به ترجمه درآید. پنج سال بعد، ۱۳۲۵/۱۹۴۶، دفتری به نام خدایان اشک میریزند به ترجمۀ علیاکبر کسمایی (۱۳۷۲-۱۲۹۹/۱۹۹۳-۱۹۲۰)، از روزنامه نگاران پُرکار و پرکتاب، منتشر میشود (که چون ندیدهام نمیتوانم بگویم چه چیزی بوده است و این نام از کجا آمده است؟ اما احتمالا ترجمههایی از اشعار و سخنان نغز نیچه با عنوانی خودساخته بوده است) و دو سال بعد حمید/عبدالحمید نیّرنوری (۱۳۸۶-۱۲۹۳/۲۰۰۷-۱۹۱۴) ترجمهای از چنین گفت زرتشت را منتشر میکند که تا سال ۱۳۵۱/۱۹۷۲ سه بار چاپ میشود و بازنشر آن تا امروز نیز ادامه دارد. او مقدمهای کوتاه نیز بر کتاب مینویسد و با توجه به دانستههایی که از اینجا و آنجا گرد آورده است حوادث مهم زندگی نیچه را شرح میدهد. در سال ۱۳۳۲/۱۹۵۳ مجموعهای از سخنان نغز و اشعار نیچه با عنوان بهترین اشعار نیچه به قلم شجاعالدین شفا (۱۳۸۹-۱۲۹۷/۲۰۱۰-۱۹۱۸) به همراه مقدمهای از مترجم منتشر میشود. این کتاب نیز، برخلاف ترجمۀ کسمایی، تا امروز نیز همچنان تجدید چاپ میشود. او در مقدّمهاش مینویسد که نیچه «یکی از کسانی است که سالهای دراز است در کشور ما اشتهار فراوان دارد. و تقریباً همۀ آنهایی که کم و بیش با فلسفۀ خارجی آشنا هستند نام او را شنیده و آثاری از او خواندهاند».
اگر ملاک آشنایی ایرانیان با فلسفۀ نیچه را سال انتشار جلد سوم سیر حکمت در اروپای فروغی، ۱۳۲۰/۱۹۴۱ قرار دهیم، سالهای این آشنایی نمیتواند «دراز» باشد، مگر اینکه به یکی دو دهه قبل از آن باز گردد. یعنی ممکن است ایرانیان قبل از ۱۹۰۰/۱۲۷۹با نیچه آشنایی یافته باشند؟ بعید است. نیچه از سال ۱۸۷۲/۱۲۵۰ در فرانسه و برخی کشورهای دیگر رفته رفته شناخته شد و از اواخر دهۀ ۱۸۸۰/۱۲۵۸ بحث دربارۀ فلسفۀ او نیز آغاز شد. اما بعد از مرگش در سال ۱۹۰۰/۱۲۷۹ بود که شهرت او رفته رفته فراگیر شد، و بهویژه در فرانسه و آلمان دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ به اوج رسید. بنابراین به نظر نمیآید که کسی در جهان اسلام، چه عرب و چه غیرعرب، زودتر از دهۀ ۱۹۰۰ با او آشنا شده باشد، و البته آن هم به میانجی کسانی که در آن دهه در فرانسه یا آلمان تحصیل یا زندگی میکردند، چون بیشتر این آشناییها در فرانسه و آلمان اتفاق افتاده است. بنابراین، حتی اگر شعر اقبال را هم ملاک قرار دهیم، چون انتشار اشعار فارسی او از ۱۹۱۵/ ۱۲۹۴، آغاز میشود و جاویدنامه را در ۱۹۳۲/۱۳۱۱ منتشر میکند، آشنایی با نیچه حتی اگر از ۱۳۰۰/۱۹۲۱ هم در ایران آغاز شده باشد باز بسیار خوب بوده است، چه از راه منابع عربی و چه از راه منابع فرانسوی و انگلیسی یا آلمانی. به هر حال میباید انتظار داشت که از میان برخی روشنفکران ایرانی که در میانۀ دهۀ ۱۹۱۰/۱۲۹۰ در برلین بودند یا از میان کسانی که از ۱۳۰۱/۱۹۲۲ به بعد و در دورۀ رضا شاه پهلوی برای تحصیل به اروپا اعزام شدند، کسانی دست کم با برخی افکار و عقاید و شخصیتهای فرهنگی روز اروپا نیز آشنا شده باشند، هرچند که ما هیچ ردّ یا سندی از این آشنایی در دست نداریم. اما بازگردیم به مقدمۀ شفا.
شفا در ادامه میگوید که «شاید یکی از مشخصات این شخصیت عجیب این باشد که هیچ نویسنده و شاعری به اندازۀ او دشمن ندارد». و سپس به استفاده یا سوء استفادۀ «نازی»ها از فلسفۀ نیچه میپردازد و نیچه را از این اتهام مبرّا میکند. با این همه، او یادآور میشود که فلسفۀ نیچه «اساساً قابل انطباق با زندگی ما نیست» چون «خود نیچه نیز بالأخره نتوانست با این فلسفه راه به جایی جز آشفتگی دائمی روحی، انزوا، و جنون ببرد» و سپس میگوید «به همین دلیل است که وی خود در هیچ جا از نوشتههایش، از اشعارش، نمیگوید: "دنبال من بیایید"، فقط میگوید: "این راهی است که من برگزیدهام". و تازه خود او نیز به پایان این راه نمیرسد، زیرا این راه راه افراد بشر نیست، راه آن «مافوق بشر» است که فلسفۀ نیچه در اطراف او دور میزند».
تفسیر شفا از فلسفۀ نیچه قادر به جدا کردن چند چیز از هم نیست: ۱) فلسفۀ نیچه با انزوا، جنون یا روان پریشی او در آخر عمر ارتباطی ندارد. نیچه از کودکی دچار بیماری خانوادگی بود و تا آخر عمر از آن رنج برد. این فلسفهاش نبود که او را بیمار کرد و البته بیماریاش نیز نبود که او را فیلسوف کرد، هرچند بیماری و تنهایی و تنگدستی و آوارگی او میتواند در شکلگیری شخصیت او و افکار او به نحوی مؤثر باشد؛ ۲) نیچه اگر راهی به کسی پیشنهاد نمیکند برای این است که نمیخواهد به شیوۀ ادیان و قرون وسطی «مرجع» یا «ولی» کسی باشد. تنها کودکان و افرادِ محجور یا ناتوان از به کارگیری «عقل» خویشاند که به «ولی» و «مرجع» و «رهبر» نیازمندند. نیچه از این حیث پیرو روشنگری است. او این حق را برای هرکس در زندگی قائل است که راه خودش را برود و دنبالۀرو کسی دیگر نباشد. اما البته آزاد است که با کسی دیگر نیز همراه شود یا از هرکه خواست پیروی کند. ۳) «ابرانسان» نیچه چیزی «مافوق بشر» نیست، اگر چنین بود چگونه میتوانست «غایت» انسان باشد؟ «ابرانسان» نیچه کسی است که میتواند آفریدگار خود باشد، یعنی ارزشگذار و قانونگذار خود باشد و وابسته به امر و نهی کسی دیگر نباشد، به زندگی در هر حال «آری» بگوید و پشت ستارههای آسمان یا در میان ابرها دنبال دلیلی برای خوب بودن یا بد بودن یا معنای زندگی نگردد. «ابرانسان» نیچه آزادهجانی است که ارزشهایش را از «زندگی» و از «زمین» میگیرد نه از «مرگ» و «آسمان». «ابرانسان» نیچه از جهتی تبلور و ادامۀ همان آرزویی است که جنبش روشنگری داشت و از زبان کُندُرسه با این کلمات به بیان درآمده بود:
زمانی میآید که خورشید فقط بر آزادمردانی میتابد که جز عقل خویش مولایی نمی شناسند ... برای فیلسوفی که از خطاها و تبهکاریها و ستمهایی می نالد که همچنان آلایندة زمین است و او اغلب قربانی اینهاست، این نظر دربارة نژاد انسان چه تسلاّیی است، چرا که رهاننده از قیود نژاد انسان، آزادکننده از سلطۀ تقدیر و از سلطة دشمنان ترقّی است و با گامی مطمئن و استوار در راه حقیقت و فضیلت و سعادت به پیش.
نخستین معرفی نیچه به قلم ادیب و داستاننویسی مشهور: جمالزاده
در همین سال ۱۳۳۲/۱۹۵۳، که سالی مهم برای تاریخ سیاسی ایران است، شاهد بزرگداشتی از نیچه به قلم یکی از ادیبان و نویسندگان بزرگ ایران در معتبرترین مجلۀ ادبیِ منتشر در ایران آن روزگار، سخن، نیز هستیم. محمد علی جمالزاده (۱۳۷۶-۱۲۷۰/۱۹۹۷-۱۸۹۲)، که ساکن سوئیس بود، در سفری به سیلسماریا (اوت ۱۹۵۳)، نه به قصد تفریح و گردش، بلکه دقیقاً به منظور دیدار از آن اتاق سادهای که نیچه هشت تابستان پی در پی در آنجا اقامت داشت، به «زیارت مسکن تابستانی حکیم و شاعر آلمانی»، میرود تا به یکی از آرزوهای دیرین خودش، دست یابد. او در همان مدتی که در آنجا اقامت دارد مقالهای مینگارد و آن را برای انتشار به ایران میفرستد. مقالۀ او در دو قسمت منتشر میشود. جمالزاده عنوان مقالۀ خود را «زیارتگه رندان جهان» میگذارد، اما در همان ابتدا اشاره میکند که مقصودش مزار حافظ در شیراز نیست، بلکه اتاق «بسیار سادهای است در یک خانۀ روستایی در دهکدهای از دهات سویس که فیلسوف آلمانی مشهور نیچه مدت هشت تابستان متوالی را در آنجا منزل داشته است».
جمال زاده چند صفحۀ نخست مقالهاش را به توصیف جغرافیایی و سیاسی و جمعیتی آن منطقه اختصاص میدهد و بعد دیدار خودش را از آن خانه و اتاق محقر روستایی شرح میدهد. به گفتۀ او، نیچه از سال ۱۸۸۱/۱۲۶۰ تا ۱۸۸۸/۱۲۶۷ در یکی از پنج اتاق این خانه سکونت داشت و «در نهایت تنهایی و بیکسی و عزلت و تجرد مطلق» مقداری از «شاهکارهای معروف و جاودانی خود و از آن جمله کتاب زرتشت چنین گفت را که به فارسی هم ترجمه شده است» نوشت. او سپس شرح میدهد که در جایی خوانده است «زن صاحبخانه که زن رعیت ساده و خوشقلبی بوده حکایت میکرده است که نیچه همیشه بغایت پاکیزه و نظیف بوده است، ولی چون یک پیراهن بیشتر نداشته و عموماً خودش آن پیراهن را میشُسته و برای خشک شدن در کنار پنجرۀ اتاقش به آفتاب میانداخته است گاهی که هوا آفتابی نبوده و پیراهن زود خشک نمیشده مجبور میگردیده که دو سه روز از منزل بیرون نرود تا پیراهنش خشک بشود. همان زن باز حکایت میکرده است که میدیدم پیراهن مزبور گاهگاهی کوتاهتر میشود و این مسأله اسباب تعجب ما بود تا آنکه عاقبت ملتفت شدیم که گاهی هر نیچه (هر [Herr] به زبان آلمانی به معنی آقاست) از پایین آن پیراهن قطعهای بریده و برای خود از آن دستمال درست میکرده است».
پس از آن او به توصیف دریاچۀ زیبای کنار سیلسماریا و جزایر آن میپردازد و از شبه جزیرۀ «شاسته» به عنوان محلی یاد میکند که در آنجا «مردم دهکده به یاد مهمان بینوا و بیکس خودشان که امروز پس از نیم قرن که از وفات او میگذرد در ردیف بزرگترین ارباب قلم و اندیشۀ دنیا به شمار میآید در سینۀ سنگ قطعهای از اشعار بسیار معروف او را کندهاند». این شعر همان بند سوم «سرود رقصی دیگر»، در بخش سوم چنین گفت زرتشت است که با ضربههای ساعت نیمه شب و «ای انسان گوشدار!» آغاز و با هر ضربۀ ساعت نیمه شب در ۱۲ مصرع به پایان میرسد. جمالزاده سپس به میل قلبی خود برای نگاشتن مطالبی دربارۀ زندگی نیچه اشاره میکند، اما در سفر کتابی به همراه ندارد و بهناگزیر به کتابخانۀ کوچک محلی که در دکان عطاری پیرزنی خوشرو واقع است مراجعه میکند و در آنجا فقط دو کتاب مییابد که به نیچه مربوط است. یکی از آنها کتابی است از اشتفان تسوایک (۱۹۴۲-۱۸۸۱/۱۳۲۱-۱۲۶۰) به نام پیکار با شیطان نابکار (۱۹۲۵/۱۳۰۴) و دیگری کتابی حاوی نامههای نیچه. جمالزاده از کتاب تسوایک که در شرح زندگی سه نابغۀ آلمانی، هولدرلین (۱۸۴۳-۱۷۷۰/۱۲۲۲-۱۱۴۹)، کلایست (۱۷۵۹-۱۷۱۵/۱۱۳۸-۱۰۹۴) و نیچه (۱۹۰۰-۱۸۴۴/۱۲۷۹-۱۲۲۳)، با فرجامی غمانگیز است استفاده میکند و شرح مختصری از آن به دست میدهد. به گفتۀ او، تسوایک معتقد بود شیطان نابکاری در وجود این سه مرد بزرگ خانه کرده بود که آنان را یا به خودکشی سوق داد یا به جنون. و بنابراین «نیچه از همان آدمهای زُبدهای است که شیطان به نبوغ در پوستشان میافتد و رشتۀ الفت و علاقۀ آنها را از آدمیان و دنیا و مافیها میگسلد و مانند کبوتران معلّق آنها را در مدّتی کوتاه به جانب طبقات عالیۀ فکر و اندیشه به پرواز در میآورد و سپس بال و پر آنها را با آتش سوزان وصل و قرب میسوزاند و دست بسته تسلیم دژخیم جنون و انتحار مینماید در حالی که صدای آنها باز قرنها در زیر گنبد افلاک [از] راز و نیازهای ابدی [و] تسلیتبخش دل صاحبدلان است».
در قسمت دوم این مقاله، جمالزاده باز با مراجعه به همان کتابی که در سیلسماریا به چنگش افتاده است به توصیف بیشتری از احوال نیچه از زبان تسوایک میپردازد. او سعی میکند معنای این «شیطان» درونی را بیشتر روشن کند و توضیح دهد که چرا برخی نوابغ چنین سرنوشت غمانگیزی مییابند. به گفتۀ او، «نامبرده [تسوایک] "ژنی" و نبوغ را آتشی میداند که چون به جان کسی افتاد تا بُن و ریشه میسوزاند و این آتش خانمانسوز را "شیطان" خوانده است و همان طور که ما ایرانیها در مورد کسی که چنین آتشی به جانش افتاده باشد میگوییم "شیطان تو پوستش رفته است" او نیز معتقد است که وجود نیچه و آن دو نفر شاعر آلمانی دیگر دستخوش نیرویی مخرب و سوزانده ولی خدایی و آفریننده شده بود و اسم آن را چنانکه گذشت «شیطان» گذاشته است». او سپس به شرح عقاید مختلف درباب نیچه می پردازد و توضیح می دهد که علاقۀ هیتلر یا نازیها به نیچه هیچ ربطی ندارد و همان طور که مواعظ حضرت مسیح و هر دین دیگری برای کشت و کشتار استفاده شده است از نیچه هم استفاده شده است. او به مقایسه نیچه با مارکس و لنین در نزد برخی و پیامبران عصر جدید دانستن آنان نیز اشاره میکند و میگوید نیچه را هم باید جزو آنان محسوب کرد، با این تفاوت که:
لنین و مارکس نجات دنیا را در اصلاح و بلکه تغییر اساسی اوضاع و احوال اجتماعی و اقتصادی دانستهاند در صورتی که نیچه رستگاری را در آزادی نوع بشر از قیود هرگونه عقاید و آراء بی پایه و خرافات و موهومات بیاساس میداند
جمالزاده آن گاه نقادی ویرانگر نیچه از فلاسفۀ پیشین و عصر خود را با غزالی و شجاعت او را با سقراط و حلاج مقایسه میکند و بعد تفاوت او را با غزالی در این میداند که غزالی سرانجام سپر انداخت و به تصوف پناه برد و نیچه تنها رفت و تنها ماند و به جنون مبتلا شد. او سپس به تحقیر عوام و زایدان و بس بسیاران، یا به قول او هِمَج رعاع (همج: در اصل نوعی حشرۀ ریز مانند شپش یا مگسهای بسیار ریز که بر گوسفند و خر نشیند؛ در اصطلاح کنایه است از مردم فرومایه و نادان یا غوغا)، در نزد نیچه اشاره میکند و بعد از Übermensch نیچه با تعبیر «موجودات مافوق بشر» یاد میکند و میگوید اینان «همان کسانی هستند که بزرگان خودمان که در پارهای موارد با نیچه همآواز و میتوان گفت پیشرو او بودهاند آنها را "انسان کامل" نامیدهاند و شیخ عطار آنها را «سیمرغ» تعبیر فرموده است» و «نیچه آنها را پادشاهان حقیقی و صاحب اختیارهای واقعی ملک جهان میداند و ما هم میدانیم و افلاطون هم در کتاب لایزال خود مدینۀ فاضله تنها آنها را شایستۀ حکومت دانسته است». جمالزاده پس از بحثی دربارۀ «حکومت» حکیمان و عقلا باز به کتاب تسوایک باز میگردد و بحث جذاب هنرمند نابغه و تنها و فرجام تراژیک را پی میگیرد، مضمونی بهویژه رُمانتیک که نه تنها برای رمانتیکهای آلمانی قرنهای هجدهم و نوزدهم بلکه برای بسیاری از روشنفکران ایرانی قرن بیستم نیز هم جذاب بود و هم مصداق داشت.
اما در ترجمۀ عنوان کتاب تسوایک و ترجمۀ «دمون» آلمانی به «شیطان نابکار» نکتهای هست که در اینجا مجالی برای پرداختن به آن نیست و در جای دیگری به تفصیل خواهم آورد. با این همه، چون تسوایک و نیز جمالزاده از پرداختن به آن غفلت کردهاند فقط به اشاره بگویم که میان «دایمون» یونانی (به معنای، خدا، خدامانند، سرنوشت و روح نگهبان شخص) و «دمون» آلمانی و «دیمن/دیمون» انگلیسی، که امروز به معنای «اهریمن» یا «دیو» است و نیز genius لاتینی (به معنای روح نگهبان شخص) و «جن» و «جنون» و «مجنون» در عربی و فرشتگان محافظ یا مُعَقّبات در قرآن و «دیو» و «دیوانه» در فارسی با «نبوغ» (genius) یا «استعداد استثنایی» هنری و «عشق» و «شعر» ارتباطی از عهد باستان یونانی هست. «دایمون» در آغاز الهی است، یعنی در اساطیر یونانی و در عصر سقراط و افلاطون، و رفته رفته است که «دیمن» یا «دیو» میشود.
نخستین کتاب فارسی دربارۀ فلسفۀ نیچه: مهرین
در سال ۱۳۳۳/۱۹۵۴، یک سال بعد از انشتار نوشتۀ جمالزاده از سیلس ماریا، با نخستین کتاب تألیفی دربارۀ نیچه با عنوان فلسفۀ نیچه، و به قلم یکی از پُرکارترین و همه فن حریفترین مترجمان و نویسندگان این دوره تا امروز رو به رو میشویم: مهرداد مهرین (۱۳۸۱-۱۳۰۱/۲۰۰۱-۱۹۲۱). چاپ دوم فلسفۀ نیچه، ۱۳۳۸/۱۹۵۹، از جهات بسیاری جالب توجه است. در آخر کتابنامهای دارد، هرچند ناقص که فقط شامل نام کتاب و نویسنده است، و البته از این جهت آن را باید پیشرفتی به شمار آورد، چون سیر حکمت در اروپای فروغی فاقد ذکر هر منبعی بود و تنها جمال زاده بود که در نوشتۀ خود دربارۀ نیچه به کتاب تسوایک اشاره کرد. این کتابنامه شامل برخی کتابهای انگلیسی از جمله کتاب مشهور والتر کاوفمن و دو کتاب نیز به عربی، به قلم عبدالرحمن بدوی و فؤاد ذکریاست و منابع فارسی نیز عبارتاند از: سیر حکمت در اروپای فروغی و ترجمۀ چنین گفت زرتشت نیّرنوری. در چاپ دوم ارادۀ معطوف به قدرت هوشیار نیز به منابع افزوده شده است، چون کتاب هوشیار در سال ۱۳۳۵ منتشر شد. در متن از کتاب اشتفان تسوایک این بار با عنوان پیکار با اهریمن، به جای پیکار با شیطان نابکار به ترجمۀ جمالزاده، که یک بخش آن دربارۀ نیچه است و دو بخش دیگر آن دربارۀ کلایست و هولدرلین نیز نقل قول میشود، اما در کتابنامه و منابع نامی از آن نیامده است. در متن به مقالهای از محمدباقر هوشیار دربارۀ نیچه ارجاع داده میشود، باز به طور ناقص، که معلوم میکند دکتر هوشیار بیش از آنچه ما از ترجمه و مقدمۀ او بر ارادۀ معطوف به قدرت میدانیم دربارۀ نیچه نوشته است. مقالهای که مهرین به هوشیار نسبت میدهد عبارت است از: «بُتشکن و بُتساز»، موج، سال اول، شمارۀ اول، سال نشر ؟، ص ؟. مهرین به مقالۀ «زیارتگه رندان جهان» نیز در متن خود ارجاع میدهد، هرچند مشخصات کاملی از آن به دست نمیدهد.
مهرین در دیباچۀ کتاب چهار بیت معروف از اقبال را میآورد: گر نوا خواهی ز پیش او گریز ... شک نیست که استفاده از اقبال یا میتواند به عنوان سپر بلا باشد یا تشویق خواننده به خواندن کتاب و آوردن سخن شخصی معتبر دربارۀ او. اما در ص ۷۹ کتاب بخشی را به اقبال لاهوری اختصاص میدهد و برخی اشعار او را با اندیشۀ نیچه دربارۀ «با خطر زیستن» مقایسه میکند. به گفتۀ او:
روح اقبال شاعر هندی هم مثل روح نیچه شعلهنوش بود. اقبال هم اشعار تکاندهندهای گفته است. او هم با نیچه همنواشده میگوید. «اگر خواهی حیات اندر خطرزی» و در جای دیگر مینویسد:
میارا نرم بر ساحل که آنجا
نوای زندگی نرمخیز است
به دریا غلت و با موجش در آویز
حیات چاودان اندر ستیز است
و در جای دیگر می سراید:
نهنگی بچۀ خود را چه خوش گفت
به دین ما حرام آمد کرانه
به موج آویز و از ساحل بپرهیز
همه دریاست ما را آشیانه
تو در دریا نه او در بر تست
به طوفان در فتادن جوهر تست
چو یک دم از تلاطمها بیاسود
همین دریای تو غارتگر تست
بنابراین اقبال مثل نیچه در خطر دلربایی میبیند بلکه به خظر دست دوستی دراز میکند تا از شرش در امان باشد.
این مقایسه از دو جهت شایان ذکر بود: نخست، از این حیث که گویای نفوذ شعر اقبال در میان روشنفکران ایرانی آن زمان است و دوم از این حیث که نشان میدهد مهرین فقط به رونویسی از روی کتابهای دیگران نپرداخته است بلکه برخی آثار نیچه و نیز شرحهای دربارۀ او را به خوبی خوانده است و به خوبی میتواند دست به سنجش و مقایسه بزند. با این همه کتاب او را نمیتوان با معیارهای امروزی تحقیق پذیرفتنی دانست، گرچه خواندن آن از جهاتی مفید است و نیچۀ آن روزگار را به ما می شناساند.
مهرین روایت خود را همچون جمالزاده از سیلسماریا آغاز میکند، از سال ۱۸۸۷/۱۲۶۶، روزی که یکی از دوستان نیچه، پل دویسن، برای دیدن او به سیلسماریا میرود و پس از ۱۴ سال او را میبیند. نیچه او را به اتاق محقر خانهای روستایی، یا به قول خودش غارش، که در آنجا ساکن است میبرد. سپس همان طور که نیچه مشغول نشان دادن اتاق خود به دوستش است مهرین نیز به شرح زندگی و افکار نیچه میپردازد. او در پایان کتاب نیز بخشی از سخنان زرتشت نیچه را از ترجمۀ نیّرنوری نقل می کند و پس از آن گاهنامهای نیز از زندگی نیچه میآورد. یکی از نکتههای جالب توجه در گزارش مهرین از زندگی نیچه ماجرای اسب تورین است. مهرین آن را به صورتی دیگر روایت میکند، برخلاف گزارشهای اکنون رایج. او در ص ۸۴ کتاب ذیل عنوان «جنون نیچه» میگوید:«در سال ۱۸۸۹ در تورین بود که نخستین عارضۀ جنون در نیچه پیدا شد. او را به تیمارستان بردند ولی مادرش وی را به خانۀ خود بازگردانید». او سپس در صفحۀ بعد باز دربارۀ نیچه روایت میکند، «احساساتش که همیشه رقیق بود، در دورۀ جنون رقیقتر شد. یک روز نزدیک در منزلش یک درشکهچی را دید با اسب خود بدرفتاری میکند نیچه گردن اسب را در آغوش خود گرفت و زار زار گریه کرد. مردم دورش جمع شدند و مشغول تماشای این صحنۀ خنده آور گردیدند. در این ضمن صاحب خانه آمد و نیچه را شناخت و او را به منزل خود برد». اهمیت این روایت مهرین، اگر آن را خودش نساخته باشد، چون با روایتهای اکنون شناخته شده متفاوت است این است که داستان اسب تورین ده سال بعد از مرگ نیچه در روزنامهای نه جندان معتبر درج شد و سپس مشهور شد و اکنون در درستی این روایت بسیار شک است. روایت تحریفشدۀ مهرین اگر آن را به دّقت از روی منابع اروپایی نوشته و نقل کرده باشد، معلوم میکند که روایت یا روایتهای دیگری نیز در آن هنگام در کتابهای دیگر رایج بوده است.
نخستین ترجمۀ دانشگاهی اثری ناتمام از نیچه: هوشیار
محمد باقر هوشیار را میباید نخستین آشنای راستین با فلسفۀ نیچه در ایران گفت. او در سال ۱۳۰۰/۱۹۲۱ از راه هندوستان به آلمان رفت و ۸ سال بعد به ایران بازگشت. اما پس از بازگشت با دانشجویان اعزامی از سوی دولت باز به آلمان رفت و دکترای خود را در رشتۀ فلسفه و آموزش و پرورش از دانشگاه مونیخ گرفت. او از ۱۳۱۴/۱۹۳۵ به تدریس زبان و ادبیات آلمانی در دانشکدۀ ادبیات دانشگاه تهران پرداخت و در دانشسرای عالی نیز اصول آموزش و پرورش تدریس کرد. در طی سالهای پس از آن او کتابهایی دربارۀ روان شناسی و اصول آموزش و پرورش و ترجمههایی از گوته منتشر کرد. اما کتابی دربارۀ نیچه از او منتشر نشد مگر تا یک سال قبل از مرگش. او تقریباً همان قدر عمر کرد که نیچه. چنانکه مهرین ما را آگاه کرد، از او مقالهای با عنوان «بُتشکن و بُتساز» در سالهای قبل از ۱۳۳۲/۱۹۵۳ منتشر شده بوده است و او در مقدمهاش بر ترجمهاش از پارههایی از ارادۀ معطوف به قدرت از میل قلبیاش به ترجمۀ چنین گفت زرتشت و اینکه آن را چگونه باید ترجمه کرد سخن میگوید. اما از آنجا که کسی دیگر بر او پیشدستی کرده است، دیگر به سراغ آن نمیرود، هرچند به نظر میآید که از آن ترجمه خرسند نیست.
به هر تقدیر، نکتۀ مهم کار هوشیار این است که ابتدا راه ترجمۀ آثار نیچه را به مترجمان آینده نشان میدهد. او توصیۀ دکتر مقدم را مهم میشمارد که به او گفته بود: «این کتاب [چنین گفت زرتشت] جز در فارسی ناب» نباید ترجمه شود. او سپس میگوید که برای ترجمۀ آثار نیچه صبر بسیار از خود نشان داده است، و البته ما هم به همراه او با تأسف میگوییم که کاش این قدر صبر نمیکرد. اما مقدمۀ او به همین جا ختم نمیشود، نیچۀ بُتشکن، عنوانی که امروز تقریباً برای مارکس و نیچه و فروید جا افتاده است، البته در تعبیر مسیحی آن «آیکونوکلاست»، به معنای شمایل پاره کن یا شمایل شکن، چون برخی مسیحیان بِه دین یا ارتودوکس به سنت یهودیان، و بعدها مسلمانان، تصویرسازی از پیامبران را بُتپرستی میدانستند و آنها را نابود میکردند، عنوانی است که او دوست دارد برای کل فلسفۀ نیچه انتخاب کند. در اینکه آیا او خود این عنوان را برگزیده است یا از منابع اروپایی اقتباس کرده است اکنون قضاوتی نمیتوانم بکنم. به هر تقدیر، او مدعی است که «چون نیچه اظهاراتی دارد که ویژۀ بت شکنهاست و بُتشکنی در مشرق زمین قراین بسیار دارد، ما بهتر او را خواهیم فهمید، چه، هرکه در مشرق آمده و کسی بوده، کمابیش بُتشکن بوده است». در اینجا البته میباید به استاد یادآوری کرد درست است که شرق بت زیاد شکسته است، اما چیزی که نتوانسته است از میان ببرد، «بُتپرستی» بوده است، چون خوی بتپرستی هربار بتی دیگر بر جای بُت قدیم گذاشته است. نیچه مدعی است درمانی دارد که دیگر بت پرستی باز نگردد. آن گاه او در ادامه میگوید که به عقیدۀ او نیچه آنچه را در آثار فکری شرقی و آنچه را در این آسیای بزرگ به ویژه در عربستان و ایران از هنگام ظهور اسلام در فرق مختلف اسلامی واقع شده است به زبانی دیگر بیان کرده است.
او میان دیوانگی و جنون شاعران ما که ممکن است تظاهر باشد و جنون نیچه فرق میگذارد و دستۀ اول را گاهی ریاکار و متظاهر می یابد و حال آنکه مدعی است نیچه همواره راست میگوید و دروغی در کار او نیست. با این همه مدعی است که تهمت جنون به نیچه برای مخدوش کردن کل کار فکری اوست. او دربارۀ اتهام سفلیس هم همین نظر را دارد و بحق آن را باور نمیکند، نه از این جهت که دامن نیچه را میآلاید، از این جهت که از نظر پزشکی باورکردنی نیست، کسی در ۲۲ سالگی به این بیماری مبتلا شود و در ۵۵ سالگی بمیرد! اما از این مهمتر، از نظر هوشیار، یکی از دلایل ناخشنودی اروپاییان از نیچه ستایش او از اسلام است، چون مسیحیت را دین خستگی و ناتوانی معرفی میکند، و حال آنکه اسلام چنین نیست. اما آنچه باز تعجبآور است اینکه هوشیار هم همچون فروغی «بازگشت جاودان همان» را با نظریۀ «ادوار» یا «رجعت ابدی» و «ألف» و «الِف قد» یکی میگیرد و آن را با تصورات بزرگان ما از شاهرگ هم نزدیکتر میداند! او سپس میگوید: «برای من قطع است که نیچه منابع شرقی بهویژه منابع عرفانی ما را در دست داشته و حتی منابع جانداری که همانها را به نحوی ادبی و فورانی که برای گوش اروپاییان غریب است بیان کرده است». او میگوید حتی شنیده است که نیچه «رسالهای در باب اشعار مولوی در باب تکامل، درست متوجه باشید تکامل نه تناسخ، نوشته است بالغ بر پنجاه صفحه که هنوز به دست من نرسیده است. یقین تصور ابرمرد او، یعنی Uebermensch، همان انسان کامل ماست که در این دو بیت پیش میآید». بعد از آن دو بیت مشهور، بار دیگر هم بمیرم از بشر، او یادآور میشود که «لیکن ابرمرد او عارفی معتکف و بیحال نیست، رند است و نظرباز، مصمم است و اهل عمل و اقدام، خدایی رقصان است و وشتان. خلاصه اینکه نیچه هم اهل دعوی است و میخواهد زیر و زبر کند!»
این برداشتها از اندیشۀ نیچه در جهان اسلام چیزی عجیب نیست و مترجمان و نویسندگان عرب هم تقریباً همین حال و هوا را دارند، و البته به جای مولوی و حافظ از ابن عربی و دیگر عارفان عرب نام میبرند. شاید یک راه غلبه بر این پیشداوریها این باشد که به آنها نشان داده شود تعابیری همچون «انسان کامل» هم صد در صد تولید جهان اسلام نیست و این مفهوم نیز همچون بسیاری مفاهیم دیگر از جهان یونانی و دورۀ یونانیمآبی به جهان اسلام آمده است و البته دگرگون هم شده است به گونهای که با اصل بسیار متفاوت است. و البته، نیچه هم از میراث عهد باستان به وفور بهرهمند است، با این همه نیچه بسیار فراتر از عهد باستان است. اما یک پرسش اگر کسی چیزی بگوید که همه را از قبل دیگران گفتهاند، سهم خود او در این بازگویی چیست و اهمیت او از کجاست؟
مرور و نتیجهگیری
هر اندیشه ای در انتقال از ذهنی به ذهنی دیگر و از زبانی به زبانی دیگر و از فرهنگی به فرهنگی دیگر دچار نوعی دگردیسی میشود، تا جایی که گاه در آزمون و مقایسهای دقیق ممکن است آفریدهای جدید به نظر آید که تنها شباهتی ظاهری یا سطحی با آنچه اصل و مبدأ گفته میشود دارد. ما امروز، با توجه به آگاهی از تاریخمندی عقاید و گوناگونی برداشتها و تفسیر و تأویلها، دیگر چندان اطمینانی به استواری فهم و دریافت خود از عقاید و افکار دیگران نداریم، مگر اینکه همۀ آنها در بوتۀ تحلیل و استدلال متکی به شاهد و عقل و قضاوت علمی و منصفانه خوب گداخته شده باشند و از آزمون سربلند بیرون آمده باشند. اما گوناگونی فهم و حتی بدفهمی تنها منحصر به آنچه از زبانی بیگانه و فرهنگ و سرزمینی بیگانه میآید نیست. هر اندیشه در سرزمین و زبان اصلی خویش نیز دچار برداشتها و تفسیرهای متفاوت میشود. از همین رو، ما ناگزیریم قواعدی برای فهم فراهم کنیم که ما را از بدفهمی مصون بدارند. تأویل و تفسیرهای متفاوت امکان دارند، اما این هرگز بدان معنا نیست که هرگونه تأویل و تفسیری ممکن است! بنابراین، باید فقط به دنبال تأویل و تفسیرهای ممکن بود و از بدفهمی اجتناب کرد. تعیین شرایط تأویل و تفسیر ممکن و اجتناب از بدفهمی از وظایف علم هرمنوتیک است. نیچه خود نظریۀ هرمنوتیکی مهمی دارد. او گفت که فهمیدن دیگری آسان نیست و هر ذهنی و هر انسانی برای انسانی دیگر همچون جهانی دیگر است. حتی گاهی فهم غیرممکن است و بدفهمی اجتنابناپذیر، آنجا که دو ذهن از بیخ و بن ساختاری متفاوت دارند. او بود که بیان کرد چیزی به نام واقعیت اخلاقی و حتی طبیعی وجود ندارد و سرتاسر جهان چیزی جز تأویل و تفسیر ما نیست. آیا این همه جوازی است برای ما تا بگوییم هر تأویل و تفسیری درست یا ممکن است؟ زمانی نویسندهای به شوخی دربارۀ نیچۀ هایدگر، با استناد به سخن مشهور خود نیچه، گفته بود: «کسی به نام نیچه وجود ندارد، تنها تأویل و تفسیرهای ما از کسی به نام نیچه وجود دارد!»
شناخت ایرانیان از نیچه هنوز به شناختی آکادمیک با معیارهای جهانی تحقیق تبدیل نشده است. هنوز بر آن اغراضی غیرآکادمیک حاکم است. نیچه یا صرفاً مردی بزرگ و هنرمند با رنجها و رسواییهای بزرگ است، یا عارف و صوفی بیباکی که در طلب معشوق گم شده است، یا نیهیلیستی که غروب غرب و کسوف معنوی آن را بشارت داده است. اینها تمامی برداشتهایی بوده است که تاکنون بر فهم نیچه در ایران حاکم بوده است. اما آیا کسی هست که بخواهد بفهمد نیچه واقعاً چه گفته است؟ آیا کسی هست که بتواند بگوید؟
نظر شما