خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: هشتم ربیع الاول سال ۲۶۰ هجری قمری، نه تنها شهر سامرا و جهان تشیّع، بلکه جهان بشریّت در غم شهادت پیشوایی مظلوم و مقتدایی جوان عزادار شد و در سالروز این ضایعه است که ابیات منظوم شاعران و مدیحه سرایان آئینی، تسلّابخش دل داغداران خواهد بود.
یکی از شاعرانی که برای شهادت آن امام و رهبر جاودانه، شعری گریسته؛ امیر عظیمیاست که در شعر خود به صاحب عزای اصلی این روز یعنی حضرت صاحب عصر و زمان (عج) تسلیت میگوید و البته ضمن یادکردی از نام امام حسن مجتبی(ع)، حال و هوایی عاشورایی هم پدید میآوَرَد:
باز هم میشود حسینیّه
وسعت قلب دردپرورتان
سامرایی شدیم و میگوییم
تسلیت، تسلیت امام زمان
تسلیت ای به دردها مأنوس
تسلیت ای بَقِیَّتُ الزَّهراء
بیت الاحزانِ سینه ات این بار
پُر شده از مصیبت بابا
این حَسَنها چقدر مظلومند
این غریبی ز قبرشان حاکیست
این حسنها عجیب مادری اند
از همین رو، قبورشان خاکی است
دشمنان خبیث این دو حسن
قلبشان را به زهر آغشتند
آتش افکنده اند در دلشان
هر دو را آه، خون جگر کُشتند
یابن زهرا ببین ز سوزش زهر
پدرت مثل بید میلرزد
دم آخر درون کاسه ی آب
جان مولا! چه دید میلرزد
دید دور از حضورِ یک سقّا
در حرم حرف قحطی آب است
دید در قتلگاه، بین دو نهر
لب جدّش حسین بی تاب است
پدرت، لحظههای آخر عمر
آب از دست پاکتان نوشید
دم آخر پسر نداشت حسین
تشنگی از گلوش میجوشید
قاتلش با لگد به پهلویش
صورتش را به خاکها چسباند
روی جسمش نشست آن ناپاک
خنجرش را به گردنش که نشاند
و اما شاعر دیگر این مصیبت بزرگ، جواد محمدزمانی با این شعر از زبان امام حسن عسکری (ع) است:
سامِرا! ای شاهد شبهای من
خوشه چین خرمن غمهای من
مرغ دل از خاک تو پر میکشد
جام کوچ سرخ را سر میکشد
اینهمه غم که دلم را پُر نمود
قامت خورشید را خم کرده بود
گاه رنجور از اسارت می شدم
شاهد صدها جسارت می شدم
گاه می شد از جفای ناکسان
می شدم همخانه با درّندگان
مانده خورشید توانم در شفق
نیست در عُمق نگاه من، رمق
چار ساله کودکم با چشم زار
می کشد در سجدههایش انتظار
او پُر از احساس درد بی کسی ست
اشکِ چشمِ او، پُر از دلواپسی ست
ساقی یک جرعه آب زمزم است
زخم تشنه بودنم را مرهم است
مثل من که خوانده ام او را به بر
فاطمه خوانده ست او را پشت در
بر غریبی علی مؤمن شده
شاهد جان دادن محسن شده
او کتاب پُر زِ دردِ فاطمه ست
یوسفِ صحرانوردِ فاطمه ست
انتقام فاطمه در خشم اوست
ذوالفقار مرتضی در چشم اوست
او بُوَد احیاگر قرآن و حج
شیعیان! اَلصّبر، مِفتاحُ الفَرَج
شعر بلند استاد غلامرضا سازگار هم شعر دیگری درباره آن امام هُمام است که در سن ۲۸ سالگی به شهادت رسیدند؛ شعری که شاعر در ابیاتی از آن به معجزه معرفی جانشین حقیقی آن حضرت هم اشاره میکند و اینچنین میسراید:
امام عسکری آن آفتاب کشور جان
سپرد چند ورق نامه بر ابو الأدیان
که ای ز کار تو راضی خدا و پیغمبر
برو مدائن و این نامه ها به هَمرَه بَر
نگاهدار حساب سفر خود از امروز
که مدت سفرت هست پانزده شب و روز
به شهر سامره چون باز آمدی به اُمید
مرا به عالم دنیا دگر نخواهی دید
تو چون به سامره آیی من از جهان رفتم
به سوی فاطمه در گُلشن جنان رفتم
سوال کرد که ای حجت خدای ودود
پس از تو رهبر خلق جهان چه خواهد بود؟
بگفت رهبریِ شیعه را کسی دارد
که بر جنازه ی من او نماز بگزارد
سؤال کرد که برگو علامتی دیگر
که بیشتر بشناسم امامم ای سرور
جواب داد که باشد ولیّ حیّ ز من
کسی که از تو بخواهد جواب نامه ی من
دوباره گفت که دیگر علامتی فرما
که مشتبه نشود امر کبریا، بر ما
امام گفت پس از من بُوَد امام زمان
ندیده هر که بگوید که چیست در هَمیان
غرض به امر ولیّ خدا، ابو الأدیان
گرفت راه مدائن به دیده ی گریان
شاعر در ادامه این شعر بازگشت آن فرد از مدائن و سیاه پوش شدن شهر سامرا در شهادت امام عسکری (ع) به دست خلیفه ظالم وقت، معتمد عباسی را روایت میکند:
به روز پانزدهم باز شد به سامرا
چه دید، دید که شور قیامت است به پا
شنید ناله و فریاد و اماما را
که کشت مُعتمدِ دون، عزیز زهرا را
امام یازدهم کشته شد ولی مظلوم
به روزگار جوانی شد از جفا مسموم
به بوستان جنان رفته در برِ پدرش
نشسته گرد یتیمیبر چهره ی پسرش
به ناگَه از طرف معتمد رسید خطاب
کند نماز بر آن کُشته، جعفرِ کذّاب
پرید رنگ ز بیم از رُخِ ابو الأدیان
بگفت وای مرا، پس چه شد امام زمان؟
چو خواست جعفر کذّاب لب به نطق آرد
بر آن وجود مقدس نماز بگزارد
که ماه از دل ابر اُمید پیدا شد
ز گرد ره، پسر آن شهید پیدا شد
مهی که بود جمالش ز حدّ وصف بُرون
به گیسوان، مجعّد، به روی، گندمگون
مهی که مهر جهانتاب خاکسارش بود
نشسته گرد غم و غصّه بر عذارش بود
مهی که طلعت او جلوه ی دگر میکرد
ز بند بندِ وجودش پدر پدر میکرد
سلام گفت بسی آن تن مطهّر را
کشید سخت به یکسو لباس جعفر را
گشود غنچه ی لب گفت؛ من سزاوارم
که بر جنازه ی بابم نماز بگزارم
نماز خواند به جسم پدر در آن هنگام
که روز جعفر و روز خلیفه آمد شام
پس از نماز ندا داد یا أبَا الأدیان
جواب نامه بده گرچه واقفم از آن
جواب نامه به مولاش داد و گفت نهان
هزار شکر خدا را که شد عیان دو نشان
و این هم ابیات پایانی این شعرِ "میثم" است:
خدا گواست که مَهدِ امان ما، مهدی ست
به حقِّ حقّ، که امام زمان ما مهدی ست
کسی که کور از آن مشعل فروزان مُرد
به جاهلیّت پیش از نزول قرآن مرد
بلی امام زمان گرچه بود خون، جگرش
نماز خواند به جسم مطهّر پدرش
ز سینه ام به فلک آه آتشین افتاد
دلم به یاد دل زین العابدین افتاد
چو دید پیکر بابش فتاده بر روی خاک
برهنه در وسط آفتاب، آن تن پاک
نداد خصم امانش نماز بگزارَد
و یا که پیکر او را به خاک بسپارَد
نگاه بر تن صد پاره ی پدر میکرد
تو گویی آنکه ز تن، روح او سفر میکرد
بگفت زینبش ای شمع بزم خودسازی
چه روی داده که با جان خود کنی بازی؟
مگر نه حجّت حقّی تو از چه بیتابی؟
اراده کرده به سوی بهشت بشتابی؟
بگفت عمّه چه سان طاقتم بجا باشد
مگر نه این بدنِ حجّتِ خدا باشد
مگر که باب من از خاندان قرآن نیست؟
مگر حسین در این سرزمین مسلمان نیست؟
به خاک گشت نهان جسم کشتگان پلید
در آفتاب بُوَد پیکرِ امامِ شهید
ز دود آه شده روز خلق، شب «میثم»
قسم به جان پیمبر ببند لب، «میثم»
وحید محمدی هم آخرین سوگواره ی این روضهی منظوم را خطاب به حضرت شهیدِ (ع) این روز سروده است:
مادرت نیست و لیکن پسرت هست هنوز
جای شکر است که مهدی به سرت هست هنوز
نَفَسات تنگ شده، کُنج قفس افتادی
باز خوب است که این بال و پرت هست هنوز
با حضور پسرِ مثل گُل ات آقا جان
مرهمیبر جگر پُر شَرَرَت هست هنوز
گرچه جان دادنتان سخت شده امّا باز
خوب شد کاسه ی آبی به بَرَت هست هنوز
زود باشد پسرت داغ یتیمی بیند
وقت تا وقت عروج و سفرت هست هنوز
لبِ تو خشک و دو چشمان تو، تر، آقا جان
گوییا ظُهرِ عطش در نظرت هست هنوز
ای کریمیکه فقیران همه مهمان تو اند
دست خالی گدایان به دَرَت هست هنوز
نظر شما