به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر با عنوان تأملی در نظریۀ صدق کوآین بخش دوم یادداشتی است که توسط زهرا قزلباش دانشجوی دکتری فلسفۀ غرب دانشگاه تهران نوشته شده است که در ادامه از نظر شما می گذرد.
بخش قبلی را اینجا بخوانید!
دانستیم که نظریۀ صدق مبتنی بر نسبت سه گانۀ سوژه و ابژه و آگاهی است. بر این اساس، مثلا کارنپ معتقد بود که صدق همۀ گزاره های نظری (علمی) بر اساس فروکاست آنها به گزاره های تجربی (مشاهده ای) مشخص می شود و این بر اساس یک سلسله قواعد معناشناختی زبانی صورت می گیرد. با چنین تحلیلی، نسبت و پیوند میان مفاهیم نظری که حتی در علم نیز رسوخ دارد با تجربه معلوم می گردد.
کارنپ برای چنین تحلیلی از زبان منطق ریاضی استفاده می کند تا نشان دهد چگونه گزاره های توصیفی می توانند با توابع و محمولات ریاضی مشخص شوند. مثلاً پدیدۀ x در نقطۀ زمانی و مکانی y دارای ویژگی z است. با این حال طبق کل گرایی کارنپ نباید صرفاً به یک نقطۀ مشخص از تجربه اکتفا کرد، زیرا تجربه ها به هم پیوسته هستند و باید کلیت آنها لحاظ گردد. در اینجا نیز می توان تصور کرد که مثلا اگر من در نقطۀ y ، پدیدۀ x را ادراک کرده ام، دچار توهم شده ام و صرف زبان ریاضی نمی تواند یک تجربۀ صادق را از یک تجربۀ توهمی تشخیص دهد.
ضمن اینکه گفته بودیم کارنپ به چارچوب های مختلف زبانی معتقد است و بنابراین ممکن است تحلیل هر چارچوب با دیگری فرق کند، ناظر به اینکه هیچ قاعدۀ عقلی هم برای قضاوت یا ارزش صدق این چهارچوبها وجود ندارد مگر برخی معیارهای پراگماتیستی. او سپس چنین می گوید که اگر در یک کل تجربی مورد نقص پیدا شد باید کل آن سیستم تجربه را کاوید و مورد نقص را به نحوی توجیه کرد. در واقع او به صدق درونی(internal) روی آورد.
نکتۀ مهم کارنپ تأکید بیش از حدّ بر تمایز تحلیلی ـ تألیفی است، اما کوآین این تمایز را رد می کند و او معیار پراگماتیستی را تا آنجا پیش می برد که معتقد می شود هیچ فرقی بین گزاره های تحلیلی (نظری) و تألیفی (تجربی و حسی) وجود ندارد و این تمایز بی فایده است.
کوآین برای فرار از تحلیلیّت کارنپ (یکی همین تأکید بر تمایز تحلیلی و تألیفی) که چه بسا می توانست هستی شناسی سنتی را دوباره زنده کند، هستی شناسی مبتنی بر علم تجربی را بنیان می نهد. بنابراین در بحث صدق باید از منطق به سوی طبیعت گرایی حرکت کنیم.
هیچ پدیده ای در هستی وجود ندارد مگر اینکه گواهی از تجربه برای آن باشد. برای این منظور، یعنی رسیدن به ارزش صدقی که تجربه ) ← طبیعت گرایی( در هر صورت گواه آن است، می توان به ویژگیهای زبان پرداخت. آن را از جنبه های مختلف علوم عصب شناسی یا روانشناسی تجربی بررسی کرد و در رمز و راز پیوند میان هر نوع گزارۀ نظری با گزارۀ تجربی کاوید. بنابراین برای شناختن ماهیت شناخت که در انواع گزاره ها بیان می شود و این نوعی کارکرد زبان است، باید معرفت شناسی مبتنی بر علوم طبیعی ساخت و بنابراین معرفت شناسی به سمت روان شناسی گسیل می شود و مابعدالطبیعه در آن کنار می رود.
با این وصف، کوآین در قبال سه عنصر: داده های حسی؛ معنا و مرجع، معتقد به عدم تعیّن(indeterminacy) می شود. در این سه باید به طبیعت گرایی ملتزم بود و باید همچون یک زبانشناس از طریق تحریکهای اندامی یا عصبی (رفتار) یک گویندۀ ناشناس به معنای جمالت او پی برد، اما نکتۀ مهم در اینجا این است که این زبان شناس فرضی هر معنایی از مخاطب ناشناس خود بفهمد، با تکیه بر زبان مادری خود بدان پی برده و وانگهی خود زبان مادری او نیز درگیر چالش زبان شناختی می شود و بنابراین معنای دریافتی از فرد ناشناس همچنان در حالت عدم تعین باقی خواهد ماند. به همین دلیل کوآین به قاعدۀ ترجمه ناپذیری معتقد میگردد. بنابراین دیدگاه کوآین دربارۀ زبان و معنا همچون سلف پراگماتیستاش جان دیویی عبارت از طبیعت گرایی در باب زبان و رفتارگرایی در باب معنا می باشد.
کوآین تنها معیار رسیدن به معنا را رفتار و آن را نهایتاً رسیدن به ترجمه ناپذیری و عدم مفاهمه برمی شمارد. او از این حیث دیدگاه گذشتگان یونانی همچون ارسطو را به سختی به چالش کشیده و از اینکه آنها اینقدر صریح و راحت از تعیّن معنا سخن می گفتند، آشفته میگردد .در این خصوص اشاره شده که نظریۀ صدق تارسکی نیز که در حقیقت صورتی مدرن از نظریۀ مطابقت ارسطویی بود، همین تعیّن صریح یا به نوعی ذات گرایی را در ارسطو مورد انتقاد قرار داده و برخالف ارسطو که معتقد بود برف [همیشه] سفید است، تارسکی به ما می گوید که برف سفید است تا زمانی که سفید است. بنابراین شما تصور کنید که مثلًا در جایی از کرۀ زمین برف سفید نباشد یا اینکه در جایی دیگر برای مثلًا دیوار از واژۀ برف استفاده نمایند. بنابراین الزامات زبان شناختی، آن صراحت ارسطوییِ معنا را به چالش می کشد.
مضاف بر اینکه کوآین به طعنه دربارۀ نظریۀ صدق ارسطو از عنوان موزۀ معنا استفاده می کند؛ مثلاً فرض کنید ذهنی پر از انواع معانی وجود دارد که قادر است برای هر مفهومی یک مرجع انتخاب نماید یا اینکه فرضاً مثل عالم مثال افالطونی، یک ثابتات معنایی داریم که می توانند مرجع های ما را بیابند. احتمالاً به همین دلیل کوآین به شدت از ذهن گرایی یا حیثیت التفاتی معنا دور شد و سعی کرد با گرایش به صدق اکسترنال(خارجی) معنا را در رفتار بجوید نه در یک مرجع [مثلاً ذهنی] معیّن.
مناسب است اشاره کنیم که خلف پراگماتیست کوآین ـ دیویی ـ بر این باور بود که آگاهی یا ذهن یا معنا در ذیل تجربه به دست می آیند و دریچۀ آنها رفتار است. معنا صرفاً صفت رفتار است و خاصیتی ذهنی و سوبژکتیو نیست. دیویی نیز همچون کوآین ذهن گرایی را بلای جان معناشناسی می دانست. سرانجام اینکه کوآین معتقد به کشف صدق [حقیقت] است نه وضع آن. بنابراین برای تحلیل محمول صدق به دیدگاهی تورّم زدا دربارۀ صدق قائل است که صرفاً با بررسی جمالت سروکار دارد نه بیشتر. از این نظر کوآین در صدق جملات به نظریۀ نقل قول زدایی (Theory Disquotation) معتقد می گردد.
طبق این نظر، صدق مستقیماً با جهان ارتباط دارد و دیگر از امور خیالی یا مفاهیمی همچون امر واقع fact)) خبری نیست. برف سفید است فقط وقتی که برف سفید است و این نشان می دهد تنها شاهد تجربه گواه صدق است.
نظر شما