به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر یادداشتی از ناصر فکوهی، استاد انسان شناسی دانشگاه تهران است که در کتاب «جستارهایی در آموزش عالی، علم و بحران کرونا در ایران» توسط پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم منتشر شده است؛
نقطه حرکت من در یادداشت پیش رو، بازاندیشی و رمزگشایی از گفتمان کرونا ویروس و به ویژه مفهوم پسا کرونا، با بهره گیری نسبی از نظریه جامعهشناسی علم برونو لاتور (۱)، جامعهشناس فرانسوی و یکی از مهمترین متخصصان کنونی در تحلیل شرایط و چگونگی حرکت جهان، به سوی تخریب خویش و نقشی است که علم میتواند به صورت مثبت یا منفی در این فرایند و در رابطه با طبیعت ایفا کند است. لاتور، در نظریه گایایی خود (۲) اصل و اساس هر گونه تداوم هستی انسان را وابستگی و جبران و سازش میان روند رشد و پیشرفتهای فناورانه، یا بهتر است بگوییم دگرگونیهای فناورانه زندگی انسانها و جوامع آنها با مادر طبیعت (گایا) میداند. این نظریه به صورت مشخص با نظریه روسویی جدایی انسان از طبیعت و نگونبختی او در تمدن و با نظریه بدبینانه لوی استروس مبتنی بر انسان-محور بودن اندیشه تمدنهای انسانی که در نهایت سبب تخریب آنها خواهد شد (۳)، نزدیکی دارد، اما آنچه رویکرد لاتور را متمایز میکند، به رابطه نظریهاش با گفتمان «علم خالص» بر میگردد.
برای آنکه بحث خود را روشن کنیم، و پیش از آنکه وارد رابطه آن با موضوع کروناویروس شویم، باید به یکی از نخستین مطالعات لاتور اشاره کنیم که یک مطالعه انسانشناختی بر یک آزمایشگاه عصبشناسی است (۴) که همراه با یک انسانشناس دیگر ارائه داد و همین طور کتاب دیگر وی با عنوان «دانش در کنش» (۵) و مطالعات بعدیاش که بیش و پیش از هر چیز به دنبال آن بودند که موضوع «ساختیابی اجتماعی» (۶) علم را نشان داده و ثابت کنند.
بحث اساسی لاتور در آن است که علم به صورتی خنثی، یعنی خنثی نسبت به روابط اجتماعی – اقتصادی و سیاسی و فرهنگی که درون آن تبیین میشود، وجود خارجی ندارد و به هیچ موضوعی نمیپردازد و این امر نه فقط شامل علوم اجتماعی و انسانی، بلکه به ویژه شامل علوم پایه و بنیادی میشود. اینکه علوم گروه اول از فلسفه تا جامعهشناسی، در مدرنیته متأخر به شدت به زیر سوال رفته و یا آنها را در قالب مطالعات ریاضی مدلسازی، یا در قالب نظر سنجیهای پرسشنامهای کردهاند و به صورتی تلاش گستردهای آغاز شده است که «علمی» بودن این علوم را به زیر سوال برده و از آنها اعتبارزدایی شود، دقیقاً به این دلیل است که علوم انسانی در حقیقت نقطه و سرچشمهای برای ایجاد اعتراض و خُرده مقاومتهای مدنی در برابر گرایشهای سرمایهداری متأخر هستند، بدون اینکه کمترین فایدهای برای آن داشته باشند. از این رو، نه فقط در عمل، برای مثال با پایین بردن حداکثری مقیاس دستمزدها و پاداشهای مالی و مادی برای کنشگران در این علوم باید آنها را حاشیهای میکردند، بلکه با دست زدن به گروه بزرگی از یورشهای نمادین نیز آنها را فاقد اعتبار و ارزش نشان داده و تصویر «جامعه شناس ِ معترض ِ بدون ِ راهحل ِ کاربردی» را به مدلی جهانشمول تبدیل کنند، جامعهشناسی که ترجیحاً «مونث» هم باشد تا بتوان در جهانی که بر مدل مردانه بازسازی میشود و حتی اگر زنان در آن پیشرفت کنند در نقش سیاستمدار و ریاضیدان و فیزیکدان و پزشک و به نسبتی است که از مدل زنانه فاصله بگیرند و … خواهد بود و نه در نقش جامعهشناس و انسانشناس و فیلسوف و تاریخ دان و… تا بدین ترتیب بتوان علم را به علوم پایه و کاربردی تقلیل داد و سایر اشکال شناخت را با یک عملیات زیباسازی (۷) گسترده در «هنر» خلاصه کرد که هرچند هم زیبا و باارزش باشد، اما فاقد مشروعیت دخالت در موضوع جدی «علم» به حساب بیاید.
نتیجه روشن خواهد بود: موضوعهای علمی، اهداف برنامهریزیهای راهبردی و کاربردی به وسیله منافع بنگاههای اقتصادی و نظامی و امنیتی تعیین میشوند و در آنها اصل بر یک اقتصاد سیاسی داروینیستی و نظامی شده خواهد بود. در این اقتصاد سیاسی، اصل سلسله مراتبی بودن جهانشمول و انسان-محور است که باید اصل پایهای هر گونه فرایند مشروعیتیابی (۸) قرار بگیرد. بدین معنا که رشد و پیشرفت و شکوفایی اقتصادی به هیچ رو زیر سوال نرود و سلسله مراتب درون جوامع توسعه یافته بین افراد «موفق» و «ناموفق» و «مسئول» و «غیرمسئول» و سلسله مراتب بین کشورهای مختلف نیز بر همین اساس حفظ شود. روشن است که گفتمان دفاع از محیط زیست به دلیل شدت محبوبیت آن و همچنین اهمیت واقعی آن برای حتی تداوم سلسله مراتب در قالب انسان-محوری، این گفتمان نیز حفظ شده اما تعبیر و اجرای آن بازهم بر اساس الگوها و استراتژیهایی با هندسه متغیر، بنابر همان معیارهای سلسله مراتبی و دو گانه موفق / ناموفق انجام میگیرد. از این رو، به باور ما همان اندازه که در جنگ جهانی اول و آنفولانزای موسوم به اسپانیایی که نامی کاملاً گمراه کننده است، مسئله اساسی جنگ بود، در بیماری کروناویروس نیز فروپاشی ِ در حال حاضر موقت ِ جهان اجتماعی که میتواند طولانی مدت شود و پیامدهای سنگینی در بر داشته باشد، ما با محوریت اقتصاد سروکار داریم. در نخستین مورد، علم بازیچه دست سیاست جنگطلبانه ملیگرا بود و در دومی بازیچه اقتصاد نولیبرال بازار بیضابطه.
برای ورود به بحث کروناویروس، میتوان از مثال آنفولانزای اسپانیایی آغاز کرد و از این پرسش ِ ساده که چرا به این بیماری «اسپانیایی» گفته میشود؟ در حالی که امروز همه میدانند منشأ آن در اسپانیا نبوده است؟ دلیل فراتر از روایت تاریخی، دارای معنایی تحلیلی است: آنفولانزای اسپانیایی که در زمستان ۱۹۱۷ و بهار ۱۹۱۸ آغاز و تا ۱۹۱۹ یک سوم از جمعیت جهان یعنی پانصد میلیون نفر از یک میلیارد و هشتصد میلیون جمعیت آن زمان جهان به آن مبتلا شدند، به مرگ ۵۰ (و در بعضی برآوردها تا ۱۰۰ میلیون نفر) انجامید. و خود از دلایل اصلی ظهور فاشیسم و رژیمهای توتالیتر، نسلکشیها و کشتار بزرگ جنگ جهانی دوم بود. این بیماری در آمریکا آغاز شد و همراه سربازان و جنگ به همه جهان منتقل شد و در شرایط بسیار آلوده و سخت این جنگ که به جنگ خاکریزها موسوم است و در آن سربازان در بدترین شرایط بهداشتی و در حالت بیماری کامل، میجنگیدند و همین در انتها جنگ را به یک «قصابی بزرگ» تبدیل کرده بود، در همه دنیا چنین تلفات هولناکی داشت. اما دقیقاً به دلیل آنکه سانسور نظامی اجازه انتشار اخبار مربوط به بیماری را نمیداد و اسپانیا چون در جنگ بیطرف و مطبوعاتش نسبتاً آزادانه میتوانستند در مورد بیماری صحبت کنند و همچنین تلفات بسیار بالای آنفولانزا در آن، به نادرست به عنوان منشأ این اپیدمی معروف شد (۹). در نتیجه کاملاً مشخص بود که علم در طول سالهای جنگ و بلافاصله پس از آن از شرایط و الزامات سیاسی تبعیت میکرد و لذا نمیتوانست پاسخی مناسب به اپیدمی بدهد. به عبارت دیگر، ساخته شدن موضوع علم (در اینجا: اپیدمی) بر اساس شرایط اجتماعی انجام میگرفت که جنگ و پساجنگ را به وجود آوردند، که تقابل گروه پیروز متفقین با گروه شکست خورده (آلمان و متحدانش) بود. ولی بهای سنگین این روند را کل جهان و به ویژه کشورهای فقیر و استعمارزده دادند. در یک مقایسه میتوان به تلفات آنفولانزای اسپانیایی در ایران اشاره کرد که آن را بین یک تا دو و نیم میلیون نفر، یعنی ۸ تا ۲۲ درصد جمعیت (۹-۱) برآورد کردهاند و همین تلفات در آمریکا، حدود نیم میلیون نفر، یعنی ۰.۶ درصد از جمعیت بوده است. (۱۰). تلفات در هند نیز در حدود ۱۳ میلیون نفر بوده است. بنابراین میتوان از نوعی گسست استعماری- سیاسی به مثابه هدایت کننده امر علمی در این امر سخن گفت.
اما در مقایسه در مورد کرونا ویروس میتوان از یک گسست ِ اقتصادی سخن گفت. در سی سال گذشته ما شاهد چندین روند در موقعیت اقتصادی، سیاسی و بهداشتی جهان بودهایم که شاید بتوانند وضعیت کنونی را توضیح دهند. این روندها از جمله عبارتند از:
۱) شهری شدن شدید جهان، همراه با تشدید روند تجمیع جمعیتی به دلیل سبک زندگی و به ویژه مصرفگرایی افراطی در این سبک زندگی که نیاز به تجمیع، مثلاً شیوههای زیست آپارتماننشینی بزرگ و متراکم و کالایی کردن فضای شهری را به شیوههای بسیار رایج تبدیل کرده است و اگر میبینیم امروز نیویورک به بزرگترین مرکز جهانی کرونا ویروس تبدیل شده (جایی که آنفولانزای اسپانیایی نیز عملاً آغاز شده بود) نباید چندان شگفتزده شویم زیرا این شهر یکی از بالاترین تراکمهای جمعیت بر کیلومتر مربع در جهان را داراست.
۲) تشدید روند اقتصاد نولیبرالی و سرمایه داری مالی و پولی و غالب کردن آن در روند بیش از پیش مبادلات تجاری بینالمللی و ایجاد یک بازار بینالمللی کاملاً مسلط بر تمام روابط بر پایه دلار؛
۳) صنعتزدایی از کشورهای توسعهیافته و انتقال گسترده صنایع به کشور چین برای رسیدن به بهای تمام شده حداقل و حفظ طبقه متوسط اقتصادی و رفاهی در کشورهای توسعهیافته برغم شکنندگی موقعیت استقراض در آنها و برغم خطر سپردن بخش بزرگ اقتصاد جهان به یک کشور اقتدارمدار و غیرشفاف و با جاهطلبیهای امپراتورمنشانه در سطح اقتصادی و سیاسی و حتی نظامی و نفوذ زیرکانه و پیوسته در کشورهای دیگر
۴) خصوصی کردن گسترده و تخریب ساختار نظام بهداشتی به سود بخش اقتصادی پزشکی ِ درآمدزا
۵) پزشکیشدن جهان، که به ویژه از دهه ۱۹۷۰ شدت بیشتری گرفت به گونهای که در گفتمان ِ علمی هرچه بیشتر این گرایش تقویت شد که «پیری» به مثابه یک «بیماری» تلقی شده و «جوانی» به مثابه یک موقعیت ِ قابل ِ پایدارشدن برغم عمر بیولوژیک، این امر نه فقط پی آمدهای جنایتکارانه و خشونت آمیز نظیر شکلگیری مافیای بزرگ پیوند اندام و توریسم پزشکی داشت، بلکه سبب شد که این گفتمان به شدت دموکراتیزه شده و توقع «عمر دراز» تبدیل به یک مطالبه اجتماعی و گرایش عمومی شود که ما به ازای اقتصادی و البته کاملاً خواسته شده آن کالاییشدن ِ بدن و سلامت و جوانی و تشدید باورنکردنی ِ مصرف در این حوزه و بخشهای اقتصادی مربوط به آنها بوده است (درمان بیمارستانی، داروسازی، پژوهشهای پزشکی، سلامت، بیمههای درمان و تصادف و از کار افتادگی، ورزش، زیبایی و مبارزه با اثرات پیری و ساخت پروتزهای پیشرفته و غیره)؛
۶) سیاستهای علمی ِ هدایت کننده بودجهها به سوی پرسودترین داروها و درمانها (داروهای مبارزه با پیری، جراحیهای زیبایی و پیوند اندام، دندانپزشکی لوکس و زیبایی، سیاستهای دارویی لابراتورهای بزرگ در سی سال گذشته برای رشد و توسعه درمان پیری و داروهای زیبایی، سیاستگذاری بهداشت به سود خصوصیسازی هر چه بیشتر مبارزه با سرطانهای ناشی از سبک زندگی مرفه (پرخوری، تنآسایی و کم تحرّکی…) و غیره) و درست برعکس کاهش بودجه و گاه (در طول چند سال اخیر) از میان برداشتن بخشهای مبارزه با بیماریهای عفونی (با این فرض ناگفته و یا زیباییسازی شده که اینها بیماریهای فقرایی است که به ویژه در آفریقا قادر به پرداخت هزینههای پژوهش داروسازی نیستند) و برعکس تمرکز سرمایه گزاری بر پژوهش و ساخت داروهای بالا بردن قابلیتهای جوانی در افراد مسن و به عقب انداختن پیری و تمام بیماریهای ناشی از آن و درمان و بالا بردن عمر بیماریهای ناشی از سبک زندگی تنآسایانه در کشورهای ثروتمند. از اینرو نباید شگفتزده شد که در آمار مربوط به قربانیان کرونا ویروس برای مثال در آمریکا که امروز به مرکز جهانی این بیماری تبدیل شده با چنین سطح بالایی از نابرابری نژادی روبرو میشویم: آمار میزان مرگ و میر در شیکاگو که در هشتم آوریل ۲۰۲۰ اعلام شد، نشان میدهد که میزان مرگ و میر ناشی از کرونا ویروس در میان جمعیت سیاه پوست این شهر (۳۰ درصد جمعیت) در سطح ۷۱ درصد است (۱۱).
این تفاوت که در بخشهای دیگر آمریکا نیز از جمله در نیویورک، لویزیانا و غیره نیز دیده میشود، گویای آن است که عامل اقتصادی و در اینجا فقر که خود را در قالب بدنهای ناسالم بیماران سیاه پوست (مبتلا به دیابت و جاقی مفرط به دلیل تغذیه نامطلوب و بد) نشان میدهد، عاملی اصلی در تبیین نظری بیماری میتواند باشد. افزون بر این رابطهای که میتوان میان روشهای ِ شدید پلیسی برای گسترش بیماری مشاهده کرد: قرنطینه خانگی سخت، مقررات شدید امنیتی همراه با ضرب و جرح و توهین (در هند و برخی کشورهای جهان سوم) برای جلوگیری از تردد و خالی کردن شهرها از مردم، هر چند بدون شک مؤثر هستند، اما فراتر از گفتمان زیباسازی شدهای که آنها را در قالب «دغدغه بزرگ» برای جلوگیری از تلفات - که نه فقط نسبت به آنفولانزای اسپانیایی بلکه حتی نسبت به سایر اپیدمیهای قرن بیستم و حتی اپیدمیهای چرخهای نظیر آنفولانزای فصلی در حال حاضر بسیار بالا نیست - گویا وجود دغدغه بزرگتری نیز هست و آن از کار افتادن چرخ اقتصاد به ویژه در اقتصاد پولی و بازارهای مالی است. میزان زیان چند هفتهای بورسهای بزرگ پس از کرونا ویروس به حدی بوده که سود بیش از پنج سال گذشته آنها را از میان برده است. چشمانداز یک فروپاشی اقتصادی در اقتصاد آمریکا و چین که ممکن است به یک رکود اقتصادی جهانی در سطح بحران ۱۹۳۰ و حتی بدتر از آن (با نرخ بیکاری ۱۵ تا ۲۰ درصدی در آمریکا) منجر شود، از هم اکنون در آمریکا پس از تصویب بسته دو هزار میلیارد دلاری، بحث بسته ده هزار میلیارد دلاری را برای راه اندازی دوباره اقتصاد مطرح کرده است. و میتوان با مشروعیت این پرسش را مطرح کرد که شتابزدگی که برای انجام قرنطینه سخت (در چین و سپس اروپا) با توسل به استفاده از همه ابزارهای پلیسی و امنیتی به کار برده شد، آیا در قرینهای واژگون اما هم معنا با شتابزدگی دیگری که اکنون برای بازگشایی اقتصاد در جهان برغم تمام خطرات موجود دیده میشود، تکرار نمیشود؟ و آیا گفتمان مبالغه در مرگ و میرها روی دیگری از سکه اسطوره «مرگ به مثابه بیماری» ولو در سنین بسیار پیشرفته، نیست؟ به این پرسشها میتوان به صورتهای مختلفی پاسخ داد و بیشک پاسخهای تکبُعدی و سیاه و سفید بدترین پاسخها خواهند بود؛ اما در همه این پرسشها فرض اولیه ما، یعنی خنثی نبودن علم و ساختیابی اجتماعی آن، مطرح است.
و اینجاست که میتوان استدلالی بدبینانه را مطرح کرد که به هیچ رو ربطی به نظریههای توطئه ندارد و لزوماً در قالب طرحی حساب شده انجام نمیشود: این استدلال به همان ساختاری برمیگردد که در بالا به آن اشاره شد: موفق / ناموفق بودن در جامعه سرمایهداری ِ متاخر که در یک داروینیسم خشونتآمیز ِ اجتماعی و با ابزار کروناویروس به انجام میرسد. در این مورد، نیاز به آن هست که بر یکی از اختلافهای بسیار مهم میان آنفولانزای اسپانیایی و کروناویروس اشاره کنیم و آن اینکه در مورد نخست، قربانیان اصلی کودکان و جوانان بودند و در مورد اخیر، افراد مسن و بیمار. از این رو، گسترش این بیماری از یک سو و بازگشایی اقتصادی از سوی دیگر میتوانند به نتیجهای ناگزیر برسد و آن میزان بالای نرخ مرگ و میر ِ ناتوانترین، فقیرترین و پیرترین مردم جهان و در یک کلام پرهزینهترین و کمسودترین افراد در جهان که کاملاً با منطق سرمایهداری نولیبرالی انطباق دارد. هر چند به احتمال زیاد مرگ و میر آنقدر نخواهد بود که از نوعی حذف اقشار ضعیف صحبت کنیم اما در اینجا دو نکته اساسی وجود دارد که در مفهوم خشونت نمادین بوردیویی و مفهوم طرد و مراقبت و تنبیه فوکویی خود را نشان میدهند: در جهان پسا کرونا بسیاری از خشونتها، نظیر حبس مردم در خانههایشان برای حفظ آنها از بیماری، نظیر زیر مراقبت گرفتنشان به طور کامل و از طرق ابزارهای الکترونیکی، تنبیه آنها به دلیل شکستن طرد و خروج از حصر، آزاد خواهد بود و در افراد درونی میشود، همچنانکه موقعیتهای «شکننده» نظیر فقیر بودن، پیر بودن، بیمار بودن، موقعیتهایی که افراد باید تا جایی که میتوانند از آنها گریزان شوند و راه حلی که برای این کار به آنها نشان داده خواهد شد در منطق داروینیسم اجتماعی باز کردن راه بر یک داروینیسم هر چه بیشتر و بزرگتر اجتماعی در عرصه اقتصاد نولیبرالی خواهد بود.
اما آنچه در این میان به عنوان پیشنهاد میتوان مطرح کرد همان پیشنهاداتی است که سال هاست اقتصاددانان ساختارگرا و جامعهشناسان طرفدار اقتصاد اجتماعی ِ انسان محور و طبیعت محور مطرح میکنند یعنی چرخش ِ گسترده و رادیکال از نولیبرالیسم اقتصادی مبتنی بر سیاستهای سرمایه داری بازار بیضابطه به طرف سرمایه داری اجتماعی مبتنی بر سوسیال دموکراسی. این مهمترین پیشنهاد کاربردی است که به سرعت قابل اجرا است. اما در دراز مدت نیاز به تغییری اساسی در سبکهای زندگی و برنامهریزی در زمینه توسعه وجود دارد که میتوانند از آرای نظریهپردازان مهمی چون آرتورو اسکوبار (۱۲) و والتر مینیول و(۱۳) در رویکرد موسوم به پساتوسعه (۱۴) استفاده کرد. جهان پساکرونا، چیزی نیست جز جهان پس از بحرانهای اقلیمی که دهها سال است جهان آنها را تجربه میکند؛ این جهانی نیست جز سازماندهی متفاوتی نسبت به فضا و به زمان که کمتر نسبت به طبیعت ِ پرخاشجو باشد و بتواند مصرف و رفاه را میان کشورهای مختلف و درون هر کشور بر اساس عدالت اجتماعی و سیاسی توزیع کند و از روندهای محافظهکارانه، فاسد و جنایتکار و مافیایی فاصله بگیرد. این روندها و به ویژه پیوندشان با یکدیگر چیزی جز یک کوچه بنبست نیست که لزوماً و در صورت انفعال جامعه مدنی و جامعه علمی در دفاع از خود به از میان رفتن کامل گونه انسانی یا آسیبخوردن جدی و پسرفت گسترده دموکراتیک و سطح زندگی کل بشریت منجر خواهد شد.
منابع:
۱- Bruno Latour
۲- Latour, B., ۲۰۱۷, Facing Gaia: Eight Lectures on the New Climatic Regime, Polity Press,۲۰۱۷.
۳- Lévi-Strauss, C.,۱۹۵۵, Tristes Tropiques, éd. Plon.
۴- Latour, B., Woolgar, S., ۱۹۷۹, Laboratory Life: The Construction of Scientific Facts, Sage Publications.
۵- Latour, B., ۱۹۸۸, Science in Action, Harvard University Press.
۶- Social Construction
۷ - Eugenization ۸- Legitimization
۹- Barry, John M., ۲۰۰۹, The Great Influenza: The Story of the Deadliest Pandemic in History, Penguin.
۹-۱- Afkhami, Amir (۲۰۰۳)."Compromised Constitutions: The Iranian Experience with the ۱۹۱۸ Influenza Pandemic". Bulletin of the History of Medicine. ۷۷ (۲): ۳۶۷–۳۹۲. doi: ۱۰.۱۳۵۳/bhm.۲۰۰۳.۰۰۴۹. PMID ۱۲۹۵۵۹۶۴. – Open access material by the Psychiatry and Behavioral Sciences at Health Sciences Research Commons. Afkhami, Amir (۲۹ March ۲۰۱۲) [۱۵ December ۲۰۰۴]."Influenza". In Yarshater, Ehsan (ed.). Encyclopædia Iranica. Fasc. ۲. XIII (Online ed.). New York City: Bibliotheca Persica Press. pp. ۱۴۰–۱۴۳.
۱۰- https://www.weforum.org/agenda/۲۰۲۰/۰۴/pandemic-economy-lessons-۱۹۱۸-flu
۱۱-Coronavirus wreaks havoc in African American neighborhoods, https://www.bbc.co.uk/news/world-us-canada-۵۲۱۹۴۰۱۸
۱۲- Arturo Escobar
۱۳- Walter Mignolo
۱۴- Post Development Theory
نظر شما