خبرگزاری مهر؛ گروه مجله- فاطمه میرزاجعفری: اردیبهشت ۹۸ بود که با لیلی آشنا شدم. محل آشناییمان دانشگاه، کلاس مشترک و محل کار نبود؛ بلکه حیاط بیمارستان بود. طبق معمول مادر قندش بالا رفته بود و چند شبی را در بیمارستان مانده بود تا بلکه قندش تنظیم شود و مراحل انجام آزمایشاتش را با خوبی سپری کند و برگردیم خانه، یکی از روزهایی که از اتاق بخش خسته شده بودم و به حیاط بیمارستان برای چند دقیقه استراحت پناه بردم دختری با روسری مشکی را دیدم که بر روی صندلی چوبی حیاط بیمارستان نشسته است، سرش را در میان دو دست قرار داده و اشک میریخت؛ دیدن چنین تصاویری بعد از چند روز ماندن در بیمارستان هنوز برایم حزن آلود بود به خودم جرأت دادم تا کنارش بنشینم؛ شاید بتوانم مرهمی برای دردش شوم.
من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
سر صحبتم با او باز شد از صدای زنگ تلفنی میگفت که روزهایش را تیره و تار کرد. روز آخر بخاطر کلاس دانشگاهش زودتر از خانه بیرون رفته بود و فرصت نشده بود با پدر خداحافظی کند. آخرین دیدارشان بر میگشت به شب قبل و برنامه ریزی برای سفر تعطیلات پیش رو؛ لیلی حالا با تعریف کردن اتفاقی که برایش افتاده بود کمی آرام تر شده بود و شمرده شمرده حرف میزد وقتی از دانشگاه برگشته بود به همراه مادر در تهیه و تدارک جشن کوچک خانوادگی برای تولد برادر کوچکش بودند که تلفن به صدا درآمده است و صدایی از پشت آن گفته بود: «پدر؛ بیمار تصادفی بر اثر جراحات به بیمارستان منتقل شده است.» لیلی گفت: «به همراه مادر خودمان را به بیمارستان رساندیم و در فضایی پر از سکوت، بهت و تعجب قرار گرفتیم، پزشکان با هم پچ پچ میکردند، هیچکس جواب درستی از وضعیت پدر نمیداد و حتی اجازه ملاقات او را هم نداشتیم تا بلاخره سکوت شکسته شد و فهمیدم پدر مرگ مغزی شده است.»
پس چند دقیقه پزشکان من و مادر را به اتاق جلسه دعوت کردند و آنچه را که از آن میترسیدم به ما گفتند. مادرم فقط آرام اشک میریخت، رفیق سی و چند سالهاش را از دست داده بود و منی که هنوز به بازگشت پدر امیدوار بودم چطور میتوانستم قبول کنم که اعضای بدن پدرم اهدا شود پیشنهاد پزشکان را نشنیده گرفتیم.
تمام آن روز را در خیابان پرسه زدم، آنقدر گریه کرده بودم که چشمانم کم سو شده بودند پدر همیشه در هر اتفاقی مدام این جمله را تکرار میکرد «دخترم، راضی باش به رضای خدا» و حالا این جمله مدام با همان صدای دلنشین در ذهنم تداعی میشد.
صبح روز بعد به بیمارستان آمدم بر سر بالین پدر حاضر شدم سرم را بر روی سینهاش گذاشتم صدای قلبش را میشنیدم چشمانم را بسته بودم، تمام خاطراتم با پدر از جلوی چشمانم گذر کردند دیدن این وضعیت پدر برای من مصداق همان شعر «من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود» بود ناگهان صدایی در مغزم پیچید اگر دیگر این صدا را نشوم چه میشود؟ شاید، شاید راهی باشد که پدر باز هم کنارم بماند.
وداع با پشت و پناه لیلی
لیلی حالا به روزی رسیده بود که باید با پدر خداحافظی میکرد او میگفت: «مادرش چند روز پس از مطرح شدن این کار توسط پزشکان رضایت داده است چراکه گفته پدرت با این کار بسیار خوشحال و راضی میشود.» به قول لیلی رفیق چندین و چندساله اش را می شناخته، اما برای دختر خداحافظی با مردی که ۲۶ سال پشت و پناه او بوده است و روزهای خوبی را برایش ساخته سخت است.
لیلی از نحوه مجادله با خودش برای رضایت چنین میگفت: «مدام صدای تپش قلب پدر را گوش میکردم تا دلم راضی به این کار شود و لحظهای به ذهنم رسید که اگر این قلب به زیر خاک رود دیگر راه ارتباطی میان من و پدر وجود ندارد ولی اگر در سینه دیگری بتپد همین که بدانم قلب پدرم زنده و سلامت است و در گوشه و کنار این شهر نفس میکشد و می تپد برایم کافی است؛ به سراغ پزشک پدر رفتم و گفتم میخواهم پدرم «جان بخش» باشد؛ رضایت نامه را امضا کردم و حالا قرار است امروز عمل پیوند اعضا انجام گیرد هرچند که هنوز هم توانی برای تحمل این داغ در خود نمی بی نم اما اینکه بدانم پدر زنده است جانی به زانوهایم میدهد تا دوباره برخیزم. حالا دیگر راضی ام و برای کاری که انجام دادهام پشیمان نشدهام این هم از معجزه قلب پدر است.
اهدای عضو؛ شروعی که با یک پایان رقم میخورد
به گزارش خبرنگار مهر متأسفانه سالانه حدود ۵ تا ۸ هزار مرگ مغزی در کشور اتفاق میافتد و در سه تا چهار هزار نفر از افرادی که مرگ مغزی شدهاند قابلیت اهدای عضو وجود دارد و همینطور شاهد قرارگیری بسیاری از بیماران در لیست انتظار پیوند عضو هستیم که بسیاری از آنها به دلیل عدم انجام به موقع دریافت عضو مورد نظر جان خود را از دست میدهند، این در حالی است که بسیاری از افراد به سبب مرگ مغزی میتوانند به این بیماران جانی دوباره ببخشند.
بدیهی است؛ هر کس در هر سنی که باشد میتواند در صورت بروز مرگ مغزی، یعنی زمانی که امیدی به بازگشت بیمار نباشد و پزشکان فوت بیمار را تأیید کنند با رضایت بستگان میتواند اهداکننده عضو باشد اما شرایط پزشکی فرد در زمان مرگ مغزی و همچنین اعلام رضایت خانواده زمان طلایی است که تعیین کننده قابلیت وی برای اهدا عضو خواهد بود.
به طور کلی اعضای قابل اهدا شامل قلب، کلیه، ریه و لوزالمعده است که میتواند در اختیار بیماران نیازمند قرار گیرد و از هر فرد مرگ مغزی شده تا ۸ عضو قابل اهداست، اهدای عضو در سال گذشته شاهد افزایش تعداد پیوند کلیه از افراد مرگ مغزی و کاهش این پیوند از افراد زنده بوده است به طوری که در سال گذشته ۳۲۳۴ پیوند عضو در کشور انجام شده است که عمده ترین آنها کلیه بوده و در درجه بعدی پیوند کبد و پس از آن هم پیوند قلب از بیشترین موارد پیوند بوده است.
به گفته رئیس مرکز مدیریت پیوند و درمان بیماریهای وزارت بهداشت در روز دوشنبه و در نشست خبری که به صورت ویدئو کنفرانس برگزار شد پیوند اعضا یکی از دغدغههای اصلی دوران کرونایی بوده است و درحالی که پیوند اعضا در تمام دنیا متوقف شده است، ما توانستهایم از همان روزهای ابتدایی نسبت به انجام ۳۶ مورد پیوند عضو به صورت اورژانسی و در شرایط سخت اقدام کنیم.
پذیرش مرگ عزیزانمان برای همگی ما سخت است اما ای کاش بتوانیم با مقوله مرگ به درستی برخورد کنیم چرا که اهدای عضو؛ اگرچه همراه با یک پایان رقم میخورد اما شروع زندگی دوباره برای افراد نیازمند است و به واقع همان جمله همیشگی است «اهدای عضو؛ اهدای زندگی» به راستی که هر یک از ما در هر روز میتوانیم نهالی از زندگی را بکاریم.
نظر شما