خبرگزاری مهر - گروه استانها: جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، بزرگترین رویداد تاریخی ایران اسلامی در طول تاریخ این سرزمین و بهخصوص دوران پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به حساب میآید.
در این میان سالیان دفاع مقدس سرشار از خاطراتی است که هنوز در سینهها مانده و ثبت و حتی نقل آن میسر نشده است که بر همین اساس پای صحبتهای یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس در همدان نشستیم؛ رزمنده ای که چهار ماه پس از ازدواجش راهی جبهههای جنگ شد و این گزارش بخشی از خاطرات او از دوران اسارتش و رشادت او در جنگ تحمیلی است.
لطفاً خودتان را معرفی کنید؟
بنده محسن جامه بزرگ متولد سال ۱۳۳۲ در همدان و بازنشسته آموزش و پرورش هستم؛ دو فرزند دارم که دخترم دانشجوی دکترای داروشناسی است و پسرم فوق لیسانس رشته کشاورزی است.
برای نخستین بار زمانی که پایگاه نوژه همدان مورد هدف حمله دشمن قرار گرفت تصمیم گرفتم در جنگ حضور پیدا کنم چراکه احساس میکردم اکنون کشور من، نیاز به حضور جوانان در جبهه دارد تا دشمنان گمان نکنند که رهبر ما تنهاست و به همین خاطر با مادرم و همسرم صحبت کردم و آنها هم با تمام دل نگرانیها به تصمیم من احترام گذاشتند و قبول کردند تا راهی جبهه شوم.
فضایی که آن زمان در کشور حاکم بود موجب آگاهی هرچه بیشتر جوانان و نوجوانان میشد؛ آن زمان مساجد شبها نیز برای گردهماییها و خدمترسانی باز بود و خانوادهها از حضور فرزندان خود در مساجد اطلاع داشتند و نسبت به راهی که در پیش گرفته بودیم مطمئن بودند.
نخستین بار چه تاریخی به جبهه اعزام شدید؟
من در سال ۶۲ به صورت داوطلب اعزام شدم و تا سال ۶۵ در گردان غواصی بودم و در همان سال به مدت ۴ سال در بغداد اسیر شدم؛ قبل از اسارتم در عملیات کربلا و انصارالحسین در خرمشهر حضور داشتم.
ما یک عملیات مهم در خرمشهر داشتیم و همیشه روال به شکل بود که برای شناسایی یک شب قبل از عملیات به منطقه میرفتیم، متأسفانه عراقیها از عملیات ما خبر دار شدند و آن شب یک مرتبه به ما حمله کردند تا جایی که از شدت تیر اندازی آن شب مثل روز همه جا روشن شد و غافل گیر شده بودیم.
رزمندگان بسیاری آن شب شهید و تعداد کمی زخمی شدند که من هم در آن عملیات برای اولین بار مجروح شدم؛ یکی از دوستانم به نام حسین تیر خورد و در حالی که او را در آغوش گرفته بودم تا نیروهای کمکی به ما ملحق شوند شدت آسیب تیرها در ناحیه کمرش به حدی بود که باعث شهادتش شد و در بغل من به شهادت رسید و هنوز هم تصویر آن شب جلوی چشمانم است و بازگویی این خاطره را برایم دشوار میکند.
از اسارتتان بگویید؛ کی و در کجا و چگونه اسیر شدید؟
تیرماه سال ۶۵ در عملیات اروند غواص بودم؛ در آن عملیات شماری از همرزمانم به مقام والای شهادت نائل شدند اما بنده در آن عملیات تیر خوردم و مجروح شدم و تعدادی از ما به اسارت عراقیها درآمدیم.
کلمه اسارت شاید یک حس درد و رنج برای انسان به وجود آورد اما برای اسرای ایرانی نشانی از همدردی بود؛ اگرچه ما در آن دوران در بدترین شرایط روحی و جسمی قرار داشتیم اما نه تنها روحیه دینی و ملی خود را از دست ندادیم بلکه این موقعیت بحرانی را به فرصتی برای ساختن شخصیت خود تبدیل کردیم؛ شکنجهها در ما اثر نداشت در حالی که شکنجهها از کتک زدن تا شوک الکترونیکی و قرار گرفتن در تونل وحشت بود ضمن اینکه ناگفته نماند که شدت شکنجه اسرای روحانی، بسیجی و سپاهی دو برابر بود.
اگر باز هم جنگی شود به جبهه خواهید رفت؟
این سوال بارها از من پرسیده شده و میشود؛ باید بگویم با وجود تلفات و زیانهایی که جنگ تحمیلی به کشور وارد کرد اما آن دوران زیباییهای خاصی نیز داشت؛ در نظر بگیرید در یک خانواده ممکن است بگو مگوها و قهر و آشتیهایی باشد که باعث ناراحتی شود اما در جبهه اگر کسی حرفی میزد که احساس میکرد همرزمش ممکن است از او دلخور شده باشد تا از او حلالیت نمیگرفت آرام و قرار نداشت،.
جنگ نعمتی بود چراکه هیچ چیز بر رزمندگان غلبه نمیکرد، همه اقوام، ترک، کرد و لر و بلوچ و گیل همه در کنار هم و با یکدیگر مهربان بودند و با عشق به دفاع از وطن میپرداختند؛ بارها پیش میآمد که در میدان مین میخوابیدند تا دیگر رزمندگان بتوانند از مسیر بگذرند.
اینها واقعیتهایی است که شاید برای نسل جوان قابل درک نباشد اما این حد از ایثار در بین رزمندگان وجود داشت و با این خاطرات مطمئناً تمام رزمندگان و جانبازان در صورت تکرار جنگ باز هم به میادین جبهه باز میگردند.
آیا فکر میکنید به اهدافی که در این هشت سال برای آن تلاش کردهاید دست یافتهاید؟
قطعاً هرکسی یک هدفی داشت اما رضایت خداوند و گوش دادن به فرمایشات امام هدف مشترک جوانان کشور بود؛ امام خمینی (ره) برای ما یک تکلیف مشخص کرده بودند که اجازه ندهیم یک وجب از خاک وطنمان دست اجنبی بیفتد و ما تمام تلاش خودمان را به کار بستیم و برای رسیدن به همین هدف تمام شکنجهها و دوری از خانواده را تحمل کردیم و نگذاشتیم این اتفاق پیش بیاد؛ پس ما به هدفمان رسیدهایم.
در این دوران هم باید نسبت به نیرنگهای دشمنان اسلام هوشیار باشیم؛ درست است که جنگ نظامی تمام شده اما از دهه ۸۰ وارد جنگ تهاجم فرهنگی شدهایم و باید دست در دست هم دهیم تا بتونیم در این جنگ پیروز شویم.
آیا به نظر شما جوانان امروز ما مانند جوانان دیروز مقابل دشمن ایستادگی میکنند؟
بله مطمئن هستم اگر جنگی شکل بگیرد جوانان این دوره بیشتر از قبل حاضرند که به جبهههای نبرد بروند؛ خوشبختانه با وجود تمام تلاش دشمنان، ما جوانان خوبی داریم.
رسیدن به یک قله مسیری سخت دارد و برای عبور از این مسیر نیاز به راهنمایی رهبری داریم تا مسیر را اشتباه نرویم و این موضوع میطلبد که ما به جوانان کشورمان همه مشکلات را توضیح دهیم تا آگاه شوند.
نمونه رشادت جوانان ما حضور در جبهه جنگ کشور سوریه بود که بدون هیچ چشم داشتی حاضر شدند به سوریه بروند و از اسلام حمایت کنند.
سخن پایانی برای جوانان کشور؟
از جوانان میخواهم حرمت جانبازان و ایثارگران را بیش از پیش نگاه دارند، همچنین جوانها باید تحقیق کنند و به هر آنچه در فیلمها درباره شهدا و جانبازان میبینند اکتفا نکنند چرا که رشادت رزمندگان ما بسیار فراتر از اینها بوده و باید با واقعیت و مستندات جنگ آشنا شوند، در هر چیزی فکر و اندیشه کنند و بعد تصمیم گیری کنند تا به آنچه منطقی و عقلانی است، برسند.
نظر شما