۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ۸:۱۴

گفت و گو با سرتیپ قدرت الله شاهوردی/۳

کمبودها و گرفتاری‌های فتح‌المبین/شهید وزوایی مسیر را گم کرده بود

کمبودها و گرفتاری‌های فتح‌المبین/شهید وزوایی مسیر را گم کرده بود

شناسایی‌ها انجام شد. بعد هم در بلندترین مقر که بلتا بود در آنجا سنگردرست کردیم. آنتن‌ها را در سطح پایین نصب کردیم که دیده نشود. خیلی هم رعایت میکردیم. نحوه تردد و استتار هم خیلی رعایت می‌شد.

خبرگزاری مهر، فرهنگ و اندیشه- زهرا زمانی: دو بخش اول گفتگو با سردار قدرت الله شاهوردی شهرکی از فرماندهان مخابرات لشکر ۲۷ محمد رسول الله با محوریت بررسی نقش واحد مخابرات در طول هشت سال جنگ تحمیلی، چندی پیش منتشر شد. وی از ابتدای جنگ توسط حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ تازه تأسیس ۲۷ محمد رسول الله (ص) به اسم مستعار برادر امامقلی نامیده شد.

دو قسمت پیشین این‌گفتگو در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه است:

* «مخابرات لشکر ۲۷ چگونه پا گرفت؟ / با برادر احمد در روزهای پربرف مریوان»

* «مسئولین دستاوردهای جنگ را اعمال نکردند / عراقی‌ها رادیو ماکس داشتند»

مشروح قسمت سوم گفت و گو این‌فرمانده مخابراتی جنگ را در ادامه می‌خوانیم؛

* سردار، شما در دو بخش قبل به کمبود امکانات اشاره کردید! خاطرات بیشتری از این مورد در خاطرتان مانده است؟

بله درست است. بچه‌ها بسیار در مضیقه بودند. برای مثال مرکز تلفن ده شماره‌ای دیگر چه بود! ما این را نداشتیم. در صورتی که تهران یا شهرستان‌های عقبه داشتند. مثل الان که هر مسئولی برای خودش میز و صندلی درست کرده است و می‌گوید می‌خواهیم کار جهادی انجام بدهیم! در صورتی که کار جهادی با میز و صندلی جور درنمیاید. آن روزها ما برای یک کپسول گوشی در مضیقه بودیم. خب این کپسول‌ها زود رطوبت می‌گرفت و باید تعویض می‌شد اما ما این را نداشتیم. بعضی موقع‌ها بچه‌ها به شوخی به هم می‌گفتند که بابا مثل کلاغی که سرماخورده صدایت را می‌شنویم! هی فقط قرِقرِ! اینقدر بچه‌ها در مضیقه بودند. در صورتی که می‌شد خیلی به بچه‌ها کمک کرد.

چند وقت پیش من یک جمله‌ای از حضرت آقا دیدم که ایشان به این مضمون فرموده بودند که زندگی آن زمان پاسدارها در زمان جنگ مثل یک افسانه بوده اما افسانه نیست و واقعیت بوده که با زندگی مادی امروزه باورکردنی نیست.

* از غرب به جنوب آمدید، کمی در این مورد توضیح بفرمایید؟

خب بچه‌ها از یک محیط سردسیر و متفاوت و کوه‌های سر به فلک کشیده شده و با دو جنگ هم عراق و هم جنگ داخلی و در کل از محیط غرب با یک تفاوت به جنوب رفته بودیم. برای عملیات فتح المبین شناسایی‌ها انجام شد. در غرب ارتباطات خیلی بیشتر مورد نیاز بود. اگر یک نفر پشت بی سیم جواب نمی‌داد ما مطمئن می‌شدیم که آن فرد شهید شده یا پایگاه سقوط کرده است. اما در جنوب وضعیت فرق داشت. آن روزها دائماً از تهران نیرو می‌آمد برای عملیات فتح‌المبین؛ برای آزادسازی مناطقی که مشخص شده بود. دشت عباس، تپه‌های بلتا، تپه‌های علی گره زد، تپه شاوریه یا ۳۵۰ بود که به منطقه ما واگذار شده بود. سایت‌های معروف دزفول بود، منطقه عمومی شوش و امامزاده عباس. اینها به کسانی دیگر و واحدهای دیگر سپرده شد. اما منطقه ما طوری بود که از پل کرخه باید رد می‌شدیم و وارد منطقه سِپِتون می‌شدیم و از پشت تپه‌های سپتون می‌رفتیم به منطقه عملیاتی.

* بعد از شناسایی‌ها قرار شد چکاری انجام بدهید؟

شناسایی‌ها انجام شد. بعد هم در بلندترین مقر که بلتا بود در آنجا سنگردرست کردیم. آنتن‌ها را در سطح پایین نصب کردیم که دیده نشود. خیلی هم رعایت می‌کردیم. نحوه تردد و استتار هم خیلی رعایت می‌شد. سعی این بود که ارتباط اضافی گرفته نشود. کاملاً می‌دانستیم که باید سکوت رادیویی رعایت بشود تا دشمن متوجه نشود یگانی جدید وارد منطقه شده است. کاملاً اینها را رعایت می‌کردیم.

آنتن‌ها را در سطح پایین نصب کردیم که دیده نشود. خیلی هم رعایت می‌کردیم. نحوه تردد و استتار هم خیلی رعایت می‌شد. سعی این بود که ارتباط اضافی گرفته نشود. کاملاً می‌دانستیم که باید سکوت رادیویی رعایت بشود تا دشمن متوجه نشود یگانی جدید وارد منطقه شده است* پس روی بلتا سیستم‌های ارتباطی نبود؟

خیر. روی بلتا فقط سنگرهای دیدبانی ارتش بود. یعنی خط اول ارتش بود. فکر می‌کنم یگان خرم آباد یا بخشی از تیپ دو لشگر حمزه مستقر بود. ما هم که آنجا رفتیم دلیل این بود که قرار بود منطقه عملیاتی ما از اینجا شروع بشود. از این نقطه کاملاً دید داشتیم به منطقه.

* عملیات در شب عید نوروز شروع شد!

بله. این‌لطف خدا بود. هوا بسیار خوب بود و علفزارها در آن فصل برای استتار بسیار عالی بود. شیارها و تپه‌های سرسبز برای استتار بسیار عالی بود. ما هم طبق روال و تجربه‌ای که داشتیم، کد رمز را بین گردان‌ها توزیع کردیم. بی سیم چی ها توجیه کردیم و آموزش‌ها را دیده بودند. هر یگانی ادوات، توپخانه، مخابراتِ گردان‌های پیش رونده مستقر شدند. اما تمام اینها در سکوت رادیویی انجام می‌شد.

* این سکوت رادیویی چطور اداره می‌شد؟

این کار برای ما خیلی سهل بود. چون همه این ارتباطات با رفت و آمد موتورسیکلت انجام می‌شد.

* چه تعداد بی‌سیم‌چی داشتیم؟

ما حدود هفت هشت گردان داشتیم و هر گردانی تقریباً هشت نفر بی سیم چی داشتند. البته بی سیم چی‌ها مسلح هم بودند. دیگر یک شب یا دوشب قبل از عملیات بود که ما در سنگر خودمان مستقر بودیم. برادر احمد می‌رفت عقبه و عقبه ما هم قرارگاه نصر بود و ما به‌عنوان تیپ محمد رسول‌الله (ص) زیر نظر قرارگاه نصر که شهید حسن باقری فرمانده قرارگاه بود. امیر حسنی‌سعدی چون با ارتش ادغام بودیم، معاون ایشان بود.

* از شروع عملیات بفرمائید؟

دقیقاً یادم نیست که ساعت ۱۲ یا ۱ نیمه شب بود که دستور عملیات صادر شد. همه گردان‌ها که حساس‌ترین گردان، گردان شهید وزوایی بود، شهید همدانی و شهید حاج همت هم در منطقه شاوریه بودند که آنجا هم بسیار منطقه مهمی بود و به دشت عباس تسلط داشت. تقریباً نزدیکترین راه بود که به امامزاده عباس برسد. مسیر عقبه ما، جاده خوب نبود چون بولدوزر تازه جاده زده بود. جاده اصلی همان جاده‌ای بود که از همان پل جاده دهلران معروف بود و می‌آمد از وسط منطقه عملیاتی به سمت مهران. که این‌سمت دست عراقی‌ها بود و تمام گرفتاری عملیات فتح‌المبین این بود که ما هنوز به آن‌جاده دسترسی پیدا نکرده بودیم. یگان‌هایی که دورتر بود مثل تیپ امام حسین (ع)، مسیر آن‌ها هم طوری بود که باید پنج‌شش ساعت می‌آمدند، از پشت این تپه‌ها و کوه‌ها و بسیار سخت بود. امکانات آن زمان این طور نبود که بتوانند سریع جاده بزنند.

* منطقه عملیاتی چطور تقسیم بندی شده بود؟

دال‌پری منطقه عملیاتی بچه‌های امام حسین (ع) بود که اینها سمت راست ما می‌شدند. این‌بچه‌ها هم باید به بخشی از دشت عباس مسلط می‌شدند و تقریباً به‌سمت فکه باید می‌رفتند. منطقه بسیار حساس ما منطقه علی گره زد بود. بیش از هشتاد توپ که یک‌میدان خیلی بزرگی بود و مرکز توپخانه عراق بود که از این‌قسمت شهر دزفول و اندیمشک و سایت‌ها را مورد هدف قرار می‌داد. یعنی تمام محورها از این قسمت اداره می‌شد. روبروی اینها ما بودیم. دست چپ ما سایت‌ها بودند. یعنی بیشتر از یک و نیم دایره این توپ‌ها را چیده بودند.

سه سمت اینها انگار ایران بود. بلتا که شمال منطقه بود، شرق منطقه آنها سایت‌ها بودند بعد هم دزفول بود. یعنی چند ردیف توپخانه چیده بودند، خیلی مهم بود و اگر این توپ خانه گرفته نمی‌شد، بقیه جبهه‌ها هم آگاه می‌شدند و بعد پیشروی و بعد هم کار دیگر سخت می‌شد. برای همین این منطقه خیلی حساس بود. دیگر اینکه پشت این توپخانه هم به جاده آسفالت دهلران می‌خورد. یعنی ده کیلومتر این جاده دست ما بود و بقیه تا مهران دست عراقی‌ها بود.

* پس در تردد هم دچار مشکل بودید؟

دقیقاً. مسیر بیست دقیقه‌ای را باید دو سه ساعت در راه می‌بودیم. این منطقه هم خیلی مهم بود. این‌محور دست شهید وزوایی با سه گردان بود. منطقه دست راست هم منطقه شاوریه بود، حاج همت و شهید همدانی که آنها هم با سه‌گردان در آن منطقه بودند. ارتباط با اینها هم برای ما خیلی راحت بود. چون ما در ارتفاع بلتا بودیم، این‌گردان‌هایی که باید سرازیر می‌شدند می‌رفتند به‌سمت توپخانه تا برسند به پشت جاده دهلران.

* ارتباط راحت بود؟

بله در این مسیر راحت بود. ارتباط PRC راحت بود. این فکر شده بود. یک گردان زرهی ارتش هم آماده شده بود در منطقه و اینها هم یکی یکی آمده بودند و پشت منطقه ما مستقر شده بودند و هنگام دستور عملیات و ادامه درگیری‌ها. خاطرم هست که در منطقه شوش شب قبل از عملیات عراقی‌ها متوجه شده بودند. آقا محسن (رضایی) همان‌طور که معروف است با هواپیمای جنگی آمد تهران برای سرعت عمل و رفت پیش حضرت امام (ره). امام هم گفته بودند که عملیات را شروع کنید. اما این سمت که ما بودیم عراق متوجه نشده بود. خب منطقه شوش برای عراقی‌ها اهمیت ویژه‌تری داشت تا این سمت که ما می‌خواستیم از پهلو بزنیم و ورود پیدا کنیم. یک همچین وضعیتی بود.

* در ادامه عملیات چه اتفاقاتی افتاد؟

تقریباً نزدیک به چهار صبح بود که ما با آقای وزوایی تماس گرفتیم و دیدیم هنوز به هدف‌های مورد نظرشان نرسیدند. حاج‌احمد خیلی نگران شده بود. قرارگاه نصر دائماً با ما تماس می‌گرفت که چی شد؟ حاج همت درگیر شده بودند و به شدت درگیر عملیات بودند، آنها با کمترین تلفات کار را انجام دادند و صبح بود که حدود ۲۵۰ اسیر هم گرفته بودند. آقای وزوایی هم راه را گم کرده بود. در تاریکی مسیر را گم کرده بودند و خب این قصه هم بسیار معروف است و در کتاب‌ها هم نوشته شده است. ما مدام تماس می‌گیریم و آنها یک جاهایی را نشانی می‌دهند که ما اصلاً نمی‌دانیم اینجا کجاست! خب مثل الان نبود که جی پی اس و قطب نما و اینها در دسترس باشد و ما این امکانات را داشته باشیم. همان که حضرت آقا می‌فرمایند که زندگی این پاسدارها مثل افسانه بود، واقعاً همین طور بود.

ما بسیار نگران بودیم. هوا رو به روشنی بود، اگر هوا روشن می‌شد عراقی‌ها سه‌چهار گردان از بچه‌های ما قتل عام می‌کردند. یک‌مرتبه شهید وزوایی تماس گرفت و گفت ما پشت توپخانه هستیمما بسیار نگران بودیم. هوا رو به روشنی بود، اگر هوا روشن می‌شد عراقی‌ها سه‌چهار گردان از بچه‌های ما قتل عام می‌کردند. یک‌مرتبه شهید وزوایی تماس گرفت و گفت ما پشت توپخانه هستیم! یعنی اگر قرار بود که اینها از روبرو حمله کنند و سنگرهای عراقی‌ها را بگیرند، توپ خانه هم طوری هست که افراد اسلحه انفرادی جنگ همراهشان نیست! عموماً خدمه هستند که فقط شلیک می‌کنند و این توپ سی کیلومتر پشت خط هست. از مسیر دزفول آنها با جبهه خودشان فاصله داشتند اما به جبهه ما نزدیکتر بودند. کمتر از هفت هشت کیلومتر بود.

خلاصه تماس گرفتند که ما پشت سر توپخانه هستیم. ما فقط خدا رو شکر کردیم. سریع به قرارگاه حسن باقری اطلاع دادیم که بچه‌ها را پیدا کردیم. نیم ساعت هم طول نکشید که شهید وزوایی تماس گرفت و گفت که همه توپ خانه را دور زدیم و اینجا تصرف شد. تقریباً تازه خورشید طلوع کرده بود که ما با برادر احمد سوار جیپ شدیم و از همین منطقه که بچه‌ها پیاده به خط زده بودند به سرعت رفتیم و به پشت توپخانه رسیدیم.

ادامه دارد…

کد خبر 5481444

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha