دیوید چالمرز یکی از فیلسوفان تحلیلی برجسته معاصر است. مطالعات او ریاضی و فلسفه بوده است. او در حال حاضر استاد فلسفه در دانشگاه ملی استرالیا و مدیر مرکز آگاهی در این دانشگاه است. حوزه تخصصی چالمرز فلسفه ذهن و به ویژه آگاهی است.
دیوید چالمرز اخیراً در حال ارائه سگفتارهای جان لاک در دانشگاه آکسفورد است. او در خصوص این درسگفتارها میگوید که این درسگفتارها به بررسی موضوع "ساختن جهان" میپردازد. در واقع این درسگفتار و این موضوع، تکریم و تجلیل از کارها و اقدامات رادلف کارنپ و بهویژه کتاب او با عنوان "ساختار نحوی جهان" است که در سال 1928 منتشر شده است.
کارنپ در این کتاب میگوید که میتوان به روش و طریقی هر مفهوم را بر اساس یک مجموعه محدود از مفاهیم بنیادین تعریف کرد. برای نمونه فلاسفه مفهوم "انسان" را "حیوان عقلانی" یا "معرفت" یا "باورهای درست توجیه شده" در نظر میگیرند و تعریف میکنند.
سؤال مهم این است که چگونه و از چه طریقی میتوان این مجموعه از مفاهیم بنیادین و اساسی را در اختیار گرفت؟
کارنپ معتقد بود انجام این کار از طریق منطق و به شیوه منطقی امکانپذیر است و از این رو اصطلاح "ساختار نحوی جهان" را مطرح میکند. بر این اساس تمام دنیا بر اساس مبانی اساسی و بنیادین تعریف خواهد شد: فقط منطق.
امروزه پروژه کارنپ، پروژهای ناموفق تلقی میشود ولی من مایل هستم بگویم که پروژه اصلی کارنپ اگرچه نمیتواند خوب جواب دهد و کار کند، ولی چیزی شبیه به این میتواند جواب دهد و کار کند.
در حال حاضر چیزی که ذهن من را مشغول به خود کرده یافتن پروژهای شبیه به پروژه کارنپ است. یعنی یافتن مجموعهای کوچک از مفاهیم بنیادین که از رهگذر آن بتوان همه حقایق در مورد دنیا و جهان را استخراج کرد.
چالمرز در مورد آرای کارنپ و آن بخش از این اندیشهها که در حال حاضر قابل قبول نیستند میگوید کارنپ معمولاً با فلاسفه معاصر ارتباط داشت و گاهی از او چهره یک پوزیتویست منطقی را به اذهان متبادر ساختهاند چرا که محور اصلی اندیشه او اثباتگرایی است. باید توجه داشت که این مفهوم چیزی فراتر از مشاهده و تجربه معنا میدهد. بخشی از پوزیتویسم منطقی در حال حاضر به طور گسترده مورد پذیرش نیست و رد شده است که البته من نیز آنرا قابل قبول نمیدانم.
من تمایل و گرایش به "اثباتگرایی" ندارم ولی تصور میکنم که نکات قابل توجهی در تجربهگرایی منطقی و از جمله آرای کارنپ در این خصوص وجود دارد که البته فراتر از اثباتگرایی صرف است.
ساختار این برنامه عمومی که من به دنبال آن هستم درصدد تقلیل جهان به عناصر و مؤلفههای بنیادین و استخراج و استنباط حقایق و واقعیتهای جهان از این مجموعه عناصر است. تصور میکنم که این پروژه قابل پیگری است.
چالمرز در مورد تعریف خود از آگاهی میگوید که آگاهی تجربه درونی است: از جهان و ذهن. همه ما انسانها موجودات و هستیهای آگاهی هستیم. میان ما، من و شما و همه، چیزی مشابه در درون وجود دارد. چیز مشابهی در درون ما نسبت به دیدن، فکر کردن، احساس کردن و شنیده وجود دارد.
آن چیزی که باعث میشود ما تجربه یکسانی از این امور داشته باشیم آگاهی است. سؤالی که در اینجا به نظر من مهم و قابل بررسی است این است که چگونه میتوان این تجربههای ذهنی را با عینیات و ابژههایی که در جهان خارج و واقع وجود دارد مطابقت داد؟
نظر شما