۱۵ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۰۰

شکرانه تولد دوباره اش را نذر حسین(ع) کرد/ تبدیل خلسه به آرامش همیشگی

شکرانه تولد دوباره اش را نذر حسین(ع) کرد/ تبدیل خلسه به آرامش همیشگی

شهریار - خبرگزاری مهر: همه روزهای سختش را می شمارد... مرور خاطراتش لبخند تلخی بر لبانش می نشاند یاد روزهای تنهایی در ذهنش گویی کش می آیند. آن روزها که جز با فرو رفتن در خلسه آرامش نمی یافت...

به گزارش خبرنگار مهر، در می زند و منتظر می ماند تا در را برایش باز کنند، خودش هم ذهنش را به روی خاطره ای باز می کند که روزی آن را آنسوی این در تجربه کرده بود. روزی که نه با اراده خودش که با زور به این چهار دیواری آورده بودنش. چهره اش از تلخی خاطره ای که نمی خواهد اما احساسش وادار به یادآوریش می کند، گرفته می شود. غذای نذری دستش را گرم می کند از دلش می خواهد آرام بگیرد، همین که چشمش به ظرف های نذری که در دست دارد، می افتد، آرام می گیرد.

حال و هوای عاشورا دلش را لبریز از بودن کرده است، لبریز از دعاهایی که به استجابتش ایمان دارد.

پشت این در بود که دوباره زندگی را پیدا کرد. یادش می افتد چه بهایی را برای این زندگی دوباره داده است.

عاشورا ست. دستهایش پر است از غذاهای نذری. می خواهد دل عاشورایی شده اش را با آدم هایی قسمت کند که روزی خودش از آنها بود.

می خواهد حاجت گرفته اش از حسین (ع) را به آنهایی هدیه کند که امروز دلشان پریشان است از همه پس زدن های روزگار. آمده است تا به آنها بگوید درد بزرگشان را نذر حسین (ع) و طفل شیر خوارش حضرت علی اصغر (ع) کنند.

در کمپ را باز می زند و منتظر می ماند دایی در را به روی شاگردش باز کند، همان شاگردی که بی تابی هایش را روز و شب طاقت آورده بود.

همانی که به او وعده روزهای سلامتی پس از دوره ای طولانی از فرو رفتن در خلسه اعتیاد را داده بود.

حالا قول های دایی به همت اراده اش عملی شده بود و او آمده بود تا وعده عملی شده دایی را به کسانی نشان دهد که آمده اند تا مثل او روزهای تلخ و حقیر اعتیاد را برای همیشه فراموش کنند.

 شکرانه تولد سلامتی جسم و روحش را نذر حسین (ع) و عاشورا کرده و حال آمده تا نذرش را ادا کند.

دخترش را هم آورده است، دختری که هدیه خداوند به روزهای سلامتی اش است، دوست ندارد مسافر کوچکش هیچ زمانی پدر را در دستان اعتیاد اسیر ببیند.

یاد روزهای شعرش می افتد...
حالمان بد نیست و غم کم می خوریم
کم که نه هر روز و کم کم می خوریم

آب می خواهند سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند

یادش می آید، بس که آفتاب را ندیده بود از یاد برده بود آفتابی هست
عاشورا و حسین (ع) و که خدایی هم هست...   

دخترش هنوز یکساله نشده. لباس سقایی به معصومیت بر تنش نشسته است. گاهی بی اراده لبخند می زند شاید خوشحال است که خداوند او را به پدری سالم سپرده است شاید می خواهد ذوق و شوق روزهای شیرین زندگی را به همه پشت دری های این کمپ هدیه کند.

نوای عزاداری حسین (ع) در کمپ پیچیده و رهجویان همه مشکی پوش عاشورایند. روزهای سختی است تمرین اراده. دل هایشان اما امیدوارتر از همیشه است.

در که باز می شود، زندگی اش در اتاق های کوچک ورق می خورد اما این بار سربلند و پیروز از آزمونی بزرگ به کمپ برگشته.

رهجویان دلگرم تر می شوند وقتی نگاهشان به ظرف های سفید نذری می افتد. انگار پر شده باشند از حس ایمان، این را اشک چشمانشان می گوید.

دلهایشان حسینی تر شده است. چشمهایی که بسته می شوند از اشک و سرهایی که به دعا به آسمان بلند می شود این را می گوید.

یا حسین یا حسین است که در فضا پیچیده است. دعا و نذر و راز و نیاز...

کد خبر 1477219

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha