به گزارش خبرگزاری مهر، رضا امیرخانی نویسنده رمانهای من او، بیوتن و قیدار میگوید که با اینکه نزدیکیهایی به شخصیت ارمیا دارد، اما این رمانش را دوست ندارد. او همچنین اعتراف میکند که مجموعه داستان «ناصر ارمنی» را نباید مینوشته است.
این نویسنده که با امید مهدینژاد در مجله هفتگی پنجره روبرو شده است، میگوید: شغل من وقتی در حال نوشتن کتابی هستم، نویسنده است و وقتی کتابم تمام میشود، بیکار.
او سپس درباره همه مشاغلی که تا امروز داشته است جواب میدهد: زیرِ 15 سال، حسابداری در یک شرکت بازرگانی. بالای 25 سال، کار در یک کارخانه صنعتی؛ و این وسط و بعدترش، خلبانی، معلمی، همکاری در پروژههای مهندسی، کار تجاری، فعالیت مطبوعاتی و البته بیش از 10 سال است که شغل اصلیام نوشتن است.
رضا امیرخانی میگوید که وقتی روزنامهدیواریهای دبستان را مینوشته، فهمیده که نوشتن را بلد است. و ادامه میدهد که دو شغل را در دوره کودکی بسیار دوست داشته؛ اول اینکه چلوکبابی داشته باشد و دومی برمیگردد به اولین تجربه هواپیما سوار شدنش در سه ـ چهار سالگی که بهخلافِ همه «خلبان شدن» نبود.
نویسنده رمان من او میگوید که به خاطر نویسندگی تهدید شده، اما نمیتواند علت و تهدیدکننده را لو بدهد. بعد هم از چرخش خود از شاعری به داستاننویسی سخن گفته و گفته که: شعر توفیق است، مثل داستان. نمیتوانستم خوب شعر بگویم. احساس میکردم دیگر خلاقیتی در شعر ندارم. مثل حس پیر شدن ناگهانی. شاید تغییر فضاهای سیاسی هم در این ماجرا بیتأثیر نبود. دیدم در عرض یک سال بعضی از آرمانهای مشترکِ جمعی که با هم شعر میگفتیم، به هم ریخت و عدهای از ما از شعر برای گفتن حرفهای سیاسی جدیدشان استفاده کردند. استفاده سیاسی و سطحی از شعر، همه ما را از شعر منزجر کرد و شعر تمام شد. امروز همین نگرانی را در مورد داستان دارم. میترسم روزی داستان مرا رها کند. شعر گفتن و داستاننویسیام همزمان بود. البته آن وقتها از شعرم استقبال بهتری میشد. میگفتند شاعریام از داستاننویسیام بهتر است.
رضا امیرخانی وقتی با این سئوال مواجه میشود که: آیا ارمیا همان نویسنده است، میگوید: «نه. البته نزدیکیهایی هست و تجارب مشترکی. مهمتر از همه اینکه در رمان اول، نویسنده خودش را لو میدهد. با اینحال ارمیا برایم چندان شخصیت دوستداشتنیای نیست.»
نویسنده رمان «بیوتن» به سئوال امید مهدینژاد ـ که میپرسد: بهوجود چیزی به نام مافیای نشر معتقدید؟ ـ اینطور جواب میدهد: به هیچ عنوان. نشر هم مثل صنایع دیگر اقتضائات اقتصادیاش را دارد. اما در تمام صنایع فرهنگی سالمترین صنعت، صنعت نشر است. مثلا صنعت نشر را اگر با صنعت سینما مقایسه کنیم، این سلامتِ اقتصادی و کمتأثیری رانت دولتی کاملا مشهود است. برای همین هم هست که نویسندهها در تمام دنیا از سینماگرها آزادترند.
امیرخانی در ادامه این مصاحبه از تجربههای خود و اینکه با قلم راحتتر است یا کیبورد؟ دومی را انتخاب میکند و اعتراف میکند که خطاش بد است: 20 سال است دارم تایپ میکنم؛ از آنزمان که هنوز ویندوزی نبود و شارپ نرمافزاری درست کرده بود که در محیط داس میشد با آن فارسی نوشت. البته از بس خطم بد بود، به تایپ رو آوردم.
نویسنده سفرنامه پرفروش «جانستان کابلستان» آنگاه میگوید که هر روز صبح، نام خود را در بازه 24 ساعته گوگل جستجو میکند تا ببیند دیگران درباره او چه نوشتهاند.
امیرخانی خود را طرفدار تولستوی معرفی میکند و میگوید که داستایوفسکی پیچیدهتر است. اگر صنف ما پیامبر داشت، تولستوی پیامبر صنف ما بود.
او همچنین جلال آلاحمد را تکنمونه روشنفکر ایرانی قلمداد میکند و وقتی سخن از آنتوان چخوف، پیش میآید، میگوید که با داستان کوتاه میانهای ندارد.
مصاحبهشونده آنگاه از او درباره مجموعه داستان خودش (ناصر ارمنی) میپرسد و اعترافات امیرخانی آغاز میشود: «ناصر ارمنی اشتباهی بود بر مبنای آموزههای داستاننویسی. میگفتند قبل از رمان باید داستانکوتاه نوشته باشی. من اول رمانم را نوشته بودم، بعد دیدم اینطوری که خیلی بد شد! مثل دانشگاه که جای پیشنیازها را عوض میکردیم، تصمیم گرفتم پیشنیاز رمان را که همان داستان کوتاه باشد پاس کنم تا گرفتار اداره آموزش نشوم! ناصر ارمنی بیمعنی بود؛ به همان اندازه که پاس کردن پیشنیاز بیمعنی است.»
نویسنده کتاب «نشت نشا» درباره سیمین دانشور هم نظراتی دارد. درباره بانوی داستاننویسی ایران میگوید: شخصا به ایشان مدیونم. شانزده ت هفده ساله بودم که سووشون را خواندم و به محض اتمامش به خودم گفتم من باید رمان بنویسم. اولینبار بود که با یک «رمان ایرانی» روبهرو شده بودم. پیش از آن هر رمان ایرانی را خوانده بودم، برایم این درخشش را نداشت.
پس از این بحثهاست که امیرخانی یاد خاطرهای از قیصر امینپور میافتد و میگوید: بعد از زلزله بم در یک جمع خصوصی از هنرمندان، مشغول توضیح و توصیف فضای بم بعد از زلزله بودم. آقا مصطفای رحماندوست از دور اشاره میکردند نگو، نگو. متوجه منظورشان نمیشدم، تا آنکه دیدم قیصر حالش بد شده است... قیصر رقیق بود.
تجربههای رضا امیرخانی در ادامه این گفتگو مطرح میشود؛ جایی که او میگوید: بهترین ساعت برای خلاقیت هنری، برای من، پیش از ناهار است.
او وقتی با سئوال «اگر ممنوعالقلم شوید چه میکنید؟» روبرو میشود، میگوید: بلافاصله شغلی برای ارتزاق انتخاب میکنم و بعد هم برمیگردم به دوران قبل از شهرت. در ساعات فراغت مینویسم و منتظر میمانم تا عوض شود مسئولِ مانعالقلم!
امیرخانی به یک شبهه نه چندان قدیمی هم جواب میدهد. اینکه خیلیها فکر میکنند که چون او پول داشته به این موقعیت در نویسندگی دست پیدا کرده است. پاسخ او به کسی که میگوید اگر من هم پول داشتم، رضا امیرخانی میشدم، این است: خودم اگر پولِ مفت داشتم، رضا امیرخانی نمیشدم!
مهمترین توصیه خالق «قیدار» به یک داستاننویس جوان مستعد چیست؟ او اینگونه پاسخ میدهد: «توصیه نپذیر، محفل ادبی نرو، بنویس و منتشر کن... جای خالی زیاد است.»
و سپس، به سئوال بعدی با ظرافت جواب میدهد: «وقتی یک داستاننویس بیاستعداد درباره کارش از شما نظر میخواهد به او چه میگویید؟» فکر میکنید جواب او چیست؟ امیرخانی میگوید: «بسیار عالی... باید بگردید دنبال ناشر!» و اگر بااستعداد بود؟ «بسیار عالی... باید بگردیم دنبال ناشر!»
این نویسنده درباره اولین کسانی که از نوشتهاش رنجیدهاند، میگوید: دو نوشته دارم که باعث رنجش شدید شده است و الان از نوشتن هر دو پشیمانم. اولی درباره یک شخصیت سیاسی بود و دومی درباره یک نوجوان المپیادی. در مورد دوم به خطا رفته بودم و هیچ توجیهی هم برایش کارساز نیست. در مورد اول از نگاه و داوریام پشیمان نیستم اما از نوشتن و منتشرکردنش چرا.
دغدغه اینروزها رضا امیرخانی هم اینطور مطرح میشود: به دو ایده فکر میکنم. اولی از جنس مقاله است؛ مقالهای مثل نفحات نفت یا نشتِ نشا درباره نگاهم به مدل توسعه و آینده ایران و... و دومی رمانی است پیشگویانه با موضوع زلزله تهران. دو ایده که کاملا روبهروی هماند و با امید و ناامیدیام جایشان را به همدیگر میدهند.
امیرخانی در حوالی پایان این گفتگو از سه کتابی اسم میبرد که تنهاییاش را پر میکنند: «قرآن و نهجالبلاغه، و یک کتاب آیینی از آیینهایی که نمیشناسمشان.»
نظر شما