فهم بسیاری از رفتارهای اجتماعی و فردی در فرهنگها و سنتهای مختلف از رهگذر فهم و درک تفاوتهای عقلانیت ابزاری و اخلاقی محقق میشود. اینکه هر فرد بر چه اساس دست به انتخاب میزند و تصمیم گیری می کند در فهم "انتخاب عقلانی" آنها میسر است.
انتقاد از حاکمیت عقل ابزاری در جوامع پیشرفته صنعتی یکی از مضامین عمده آثار هورکهایمر و آدورنو بوده است. مارکوزه نیز در کتاب انسان تک ساحتی به برخی عقلانیت ابزاری و فنی حاکم بر جوامع مذکور مثل منطق صوری، اثباتگرایی و فلسفه تحلیلی پرداخته است.
مارکوزه در مقایسه منطق دیالکتیک افلاطون با منطق صوری ارسطو میگوید که در منطق دیالکتیکی افق معنایی مفاهیم گشوده است، چرا که منطق دیالکتیکی با واقعیت "موجود" در تعارض است و آن را لحظهای از واقعیت یا حقیقت دیگری میداند و هستی و نیستی، واقعیت بالفعل و بالقوه را در پیوند با یکدیگر میبیند.
بر این اساس، منطق دیالکتیک واقعیت موجود را منفی و آکنده از تضاد میبیند. واقعیت ظاهری موجود باید تغییر یابد تا واقعیت ذاتی و حقیقی آن تحقق یابد. برای رسیدن به حقیقت باید واقعیت موجود را ویران ساخت.
بنابراین، حقیقت متضمن ویرانگری و براندازی واقعیت موجود است. از این دیدگاه، حکم وجودیمتضمن حکمی تجویزی و "هست" متضمن "بایست" است.
به عبارت دیگر، وقتی میگوییم "انسان آزاد است" ولی در عالم واقع میبینیم که انسان آزاد نیست، حکم گزاره مذکور هنگامی میتواند درست و صادق باشد که با "انسان باید آزاد باشد" مترادف باشد. بدین ترتیب، طی یک فرایند است که گزارهها تصدیق میشوند و واقعیت به حقیقت میپیوندد. در تفکر دیالکتیکی، رابطه "هست" و "بایست" یک رابطه هستیشناختی است و با ساختار هستی ارتباط دارد.
در مقابل منطق صوری، موضوع منطق دیالکتیک کلی و انتزاعی نیست. از منظر مارکوزه تجربه بیواسطه به همان اندازه که بر وضع موجود اشیاء و پدیدهها تکیه میکند، تجربهای ناقص و حتی کاذب است. تجربه راستین تجربهای است که از واقعیت فریبنده موجود فراتر رود و دریابد که جهان ما خصلتی تاریخی دارد و واقعیت موجود حاصل عمل تاریخی انسان است.
بدین ترتیب، حقیقت منطقی به حقیقت تاریخی و رابطه هستیشناختی ذات و عرض و "هست" و "بایست" به رابطهای تاریخی تبدیل شده و عقل خصلتی تاریخی مییابد.
نظر شما