پیام‌نما

الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَ صَلَوَاتٌ وَ مَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ‌اللَّهِ كَثِيرًا وَ لَيَنْصُرَنَّ‌اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ‌اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ * * * همانان که به ناحق از خانه‌هایشان اخراج شدند [و گناه و جرمی نداشتند] جز اینکه می‌گفتند: پروردگار ما خداست و اگر خدا برخی از مردم را به وسیله برخی دیگر دفع نمی‌کرد، همانا صومعه‌ها و کلیساها و کنیسه‌ها و مسجدهایی که در آنها بسیار نام خدا ذکر می‌شود به شدت ویران می‌شدند؛ و قطعاً خدا به کسانی که [دین] او را یاری می‌دهند یاری می‌رساند؛ مسلماً خدا نیرومند و توانای شکست‌ناپذیر است. * * كسى كاو دهد يارى كردگار / بود ياورش نيز پروردگار

۲۶ مرداد ۱۳۹۲، ۹:۵۲

خاطرات اسیر کرمانی از زندانهای بعث/

تلخ ترین خاطره اسارت رحلت امام خمینی (ره) بود/ رزمنده ای که از تشنگی جان باخت

تلخ ترین خاطره اسارت رحلت امام خمینی (ره) بود/  رزمنده ای که از تشنگی جان باخت

کرمان – خبرگزاری مهر: محمد حسین ضیاءالدینی معلم آزاده و نمونه‌ کشوری تلخ‌ترین خاطره دوران اسارت را خبر رحلت امام و شیرین‌ترین خاطره را انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری امت اسلامی عنوان کرد وی در خاطرات خود از ایثار و از خودگذشتگی اسرا یاد کرده و تاکید می کند امروز نیز کشور به روحیه فداکاری دفاع مقدس نیاز دارد.

به گزارش خبرنگار مهر، در آستانه سالروز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی؛ جمعی از خبرنگاران با معلم آزاده محمد حسین ضیاءالدینی در محل موزه دفاع مقدس کرمان دیدار و گفتگو کردند.

در این دیدار، ضیاءالدینی ضمن اشاره به پیشینه‌ حضور خود در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل، گفت: سال 61 در اولین اعزام به جبهه، در حالی که دانش‌آموزی بسیجی و 16 ساله بودم؛ از روستای دشت‌خاک زرند به جبهه اعزام شدم و پس از سه ماه حضور در جبهه، به کرمان بازگشتم.

چگونگی اسارت

وی به دومین حضور خود در جبهه اشاره کرد و افزود: فروردین ماه سال 62 مجددا با شرکت در عملیات والفجر یک در جبهه حضور یافتم و در گردان قدس لشکر 41 ثارالله به فرماندهی (شهید)خانعلی سیرفر مامور شدیم که خط دوم عملیات را شکسته و به قلب دشمن بزنیم.

خط اول توسط گروهی دیگر از رزمندگان شکسته شده بود و ما باید ضمن عبور از میدان مین؛ خط دوم را می‌شکستیم، یکی از فرماندهان بسیار فعال که اهل تهران و به دایی مجتبی معروف بود با زیرکی از کشته شدن و شهادت بسیاری از نیروها جلوگیری کرد.

تعدادی از بعثی‌ها در حال فرار به عقب بودند و رزمندگان ما می‌خواستند آن‌ها را با تیر بزنند که دایی مجتبی مانع شد و گفت: این میدان مین برای ما قابل تشخیص نیست و بهتر است اجازه دهیم بعثی‌ها فرار کنند تا ما راه امن را پیدا کنیم و به تعقیب دشمن برویم.

با ابتکار دایی مجتبی ما از میدان مین به سلامت عبور کردیم اما در حلقه‌ی محاصره‌ی دشمن گرفتار شدیم و نهایتا به اسارت دشمن درآمدیم، اما قبل از اسارت گویا دایی مجتبی از شهادت خود خبر داشت زیرا شب که بچه‌ها با هم خداحافظی کرده و حلالیت می‌طلبیدند؛ او می‌خندید و می‌گفت من به حوری می‌رسم و شما به قوری. معنی این سخن او را بعدها در اسارت فهمیدیم.دایی مجتبی پشت میدان مین به شهادت رسید.

تعارف شراب به جای آب!

ضیاءالدینی افزود: بعد از این‌که به اسارت درآمدیم، یکی از رزمندگان 17 ساله به شدت مجروح شده و به خاطر خونریزی زیاد، به شدت تشنه بود و آب طلب می‌کرد، کسی به این درخواست توجه نمی‌کرد در حالی که این نوجوان مجروح به خون نیاز داشت. در همین حین یک درجه‌دار عراقی به او گفت: آبجو می‌خوای برات بیارم؟

آن رزمنده‌ مجروح گفت: نه! حالم بهم می‌خوره، آب می‌خوام.

رزمنده‌ مجروحِ ما در همان حالِ تشنگی به شهادت رسید و او را همان‌جا دفن کردند.واقعا که شیطان در همه حال در کمین انسان است.

پرتاب مجروحین به بالای ماشین

وی اضافه کرد: ما اکثرا مجروح بودیم؛ یک ماشین ایفا آورند و عراقی‌ها با آن جثه‌های عظیم خودشان یکی یکی ما را بلند کرده و به بالای ماشین پرتاب می‌کردند به طوری که مجروحین روی هم می‌افتادند و ناله‌ها بیشتر می‌شد.

پذیرایی با کابل

ضیاءالدینی در ادامه گفت: ما را به العماره برده و در بدو ورود با وارد آوردن ضربات کابل به سر و صورت، از ما پذیرایی کردند. بعضی از رزمندگان بر اثر اصابت ضربات کابل چشمشان از حدقه در آمد و برخی به شهادت رسیدند. کتک خوردن و زخمی شدن جزئی از برنامه‌ ما بود. در برهه‌ای چنان مجروح شدم که حتی برای تیمم کردن هم نمی‌توانستم دست‌ها را بالا بیاورم.

در آسایشگاه با آفتابه به ما آب می‌دادند و آن‌جا من به یاد آن سخن دایی مجتبی افتادم که گفته بود به من حوری و به شما قوری می‌دهند.

تلخ‌ترین و شیرین‌ترین خاطره‌ دوران اسارت

وی با اشاره به 88 ماه و ده روز اسارت در زندان‌های بعثیون، اظهار داشت: تلخ‌ترین خاطره‌ی این دوران برای من شنیدن خبر رحلت امام و شیرین‌ترین خاطره نیز خبر انتخاب آیت الله خامنه‌ای به رهبری امت اسلام بود که توانست قدری از تالمات روحی ما را التیام بخشد.

قشنگ‌ترین خاطره‌ اسارت

این یادگار دوران دفاع مقدس، قشنگ‌ترین خاطره‌ی خود را این‌گونه بیان نمود: معمولا ماهی یک‌بار و یا 2-3 ماه یک‌بار نیروهای صلیب سرخ متشکل از چند مرد و یک زن که مسیحی بودند؛ برای گرفتن یا دادن نامه‌ها به اردوگاه می‌آمدند اما چون این خانم بی حجاب بود، اسرا گفتند ما دیگر به خانواده‌‌هایمان نامه نمی‌دهیم و لزومی ندارد یک زن بی حجاب به میان ما بیاید. پرسیدند:چرا؟

گفتیم که یا بدون این خانم بیایید و یا ایشان با حجاب بیایند. آن‌ها پذیرفتند که خانم همراهشان با حجاب شود.از آن زمان به بعد هر گاه نیروهای صلیب سرخ می‌آمدند، این خانم حتی یک تار موی سرش هم بیرون نبود و در عوض وقتی بین اسرا میآمد با اطمینان و آرامش حضور می‌یافت ولی عراقی‌ها همیشه خیره به او نگاه می‌کردند.

ابوترابی، رهبر آزادگان بود

وی با اشاره به نقش هدایت‌گونه‌ی(مرحوم)سید علی اکبر ابوترابی در اردوگاه‌های اسارت، گفت: وجود آن بزرگوار در کنار سایر اسرا، بسیار هدایتگر و روحیه‌دهنده بود.ایشان از یاران امام راحل بودند که خبر اسارتشان موجب اندوه عمیق حضرت امام شده بود. حقیقتا همانگونه که امام، ملت را در انقلاب رهبری کردند، آقای ابوترابی هم در اسارت رزمندگان در بند را رهبری کردند.ایشان در خاطره‌ای به نقل از آقای ابوترابی اظهار نمود که دایی ایشان فوت می‌کنند و آقای ابوترابی با شنیدن این خبر در اسارت؛ برایشان قرآن و نماز خواندند. زن دایی مرحوم، در نامه‌ای به آقای ابوترابی می نویسد: دائیت را در خواب دیدم که در جای بسیار زیبایی زندگی می‌کرد، به او گفتم چطور به اینجا رسیدی، تو که خیلی اعمال موجّهی نداشتی؟ گفت: سید علی اکبر(ابوترابی) برایم هدایایی فرستاد و جایگاه مرا تغییر داد.

شنیدن خبر آزادی

ضیاءالدینی افزود: در روزها و ماه‌های پایانی اسارت، بعضی از بچه‌ها خواب‌هایی پیرامون آزادی دیده بودند. تا این‌که یک‌روز بلندگوهای اردوگاه اعلام کردند که امروز ساعت ده صبح صدام حسین پیام مهمی برای اسرا دارند که باعث خوشحالی عرب و عجم می‌شود. ما هم کنجکاوانه منتظر شنیدن پیام بودیم که اعلام شد به دلیل پذیرفتن قطعنامه 598 و بازگشت به مرزهای قرارداد 1975 الجزایر، به زودی تعدادی از اسرا مبادله می‌شوند.البته صدام چون خود را درگیر جنگ با کویت کرده بود، ترجیح می‌داد با ایران کنار بیاید و به قول معروف عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد.

اولین آرزوی لحظه‌ آزادی

وی در پاسخ به این پرسش که هنگام آزادی دوست داشتید اول چه کسی را ببینید؟، گفت: من خیلی دوست داشتم که در هنگام آزادی و ورود به وطن؛ ابتدا به دیدار و زیارت امام بروم که متاسفانه این آرزو محقق نشد و من سعادت داشتم که با دیدن پدر و مادرم به خاک پایشان بوسه زده و خود را در آغوش گرمشان بیاندازم.البته خدا توفیق داد و پس از یک‌ماه به دیدار امام خامنه‌ای رفتم.

معلم نمونه‌ کشوری

ضیاءالدینی در خاتمه به زندگی پس از آزادی اشاره کرد و اظهار نمود: پس از آزادی؛ ابتدا با ادامه‌ی  تحصیل، دیپلم و فوق دیپلم گرفتم و در معاونت پرورشی آموزش و پرورش مشغول به کار شدم. در ادامه‌ تحصیل موفق به اخذ کارشناسی در رشته  الهیات گردیدم و به خاطر کیفیت در کار در سال تحصیلی 91-92 به عنوان معلم نمونه‌ کشوری انتخاب و معرفی شدم.
 

کد خبر 2116868

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha