به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه "مهر" در مراسم افتتاحيه دومين هم انديشي " تخيل هنري : عالم مثال و هنر" كه از سوي فرهنگستان هنر و با همكاري مؤسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران صبح امروز در دانشگاه هنر برگزار شد، مقاله ژيلبر دوران با عنوان "فتح دوباره عالم خيال" توسط ميشل كازناو قرائت شد.
ژيلبر دوران در آغاز مقاله فتح دوباره عالم خيال نوشته است : براي پي بردن به پيوند زندگي سازي كه انديشه هانري كربن به تنه خشكيده فلسفه معاصرش زد، صرفاً توصيف عيني نقش برجسته وي در "كتاب شناسي ايران" كافي نيست. بلكه بايد با لحن پديدارشناسي به اين مقوله پرداخت. با سپري شدن دوران تاريك و دردناك جنگ جهاني دوم هيچ گونه توهم فلسفي نمي توانست در ذهن من، به عنوان يك نو استاد جوان در رشته فلسفه و افسر سابق جنبش مقاومت، پايدار مانده باشد. همه نظامهاي زشت فلسفي برادركشي در دنياي غرب در حال شكست خوردن بودند. Coulag در فضايي از وحشت و در پشت اردوگاه اشويتس نازي به وجود آمده بود. فقط نيهيليستهاي اگزيستانسياليست و ديرتر ساختارگرايان، افكار سرخورده و بي اهميت شان را نشر مي دادند.
وي در ادامه مي نويسد: نخستين كتاب نسبتاً جالبي كه پس از خروج از زندان گشتاپو خواندم، كتابي بود از Lanza del Vasto به نام "زيارت در سرچشمهها" اما چقدر اين سرچشمه ها دور مينمودند. حوالي دهه پنجاه بود كه كلاسهاي گاستون باشلار را با دقت بسيار دنبال مي كردم، او انقلاب اپيستمولوژي يعني "علم شناسي" معاصر را براي ما ترسيم مي نمود و اميد اعاده حيثيت و ترميم اين رهاشدگي و بي ميلي گسترده تفكر غربي رو به شكست را به وسيله تخيل و محتواي حقيقي شاعرانه اش زنده مي كرد. ناتمامي عقل و منطق كلاسيك، كشف محتواي شاعرانه، عصاره و فحواي پيام باشلار بود. به اين دليل من با شور و شوق تمام و علي رغم هزاران دشواري در اين راه، از جمله محكوميت به ارتداد علمي و يا واپس گرايي علمي، خودم را با فهرست جامعي از قدرت تخيل و تصوير نهان در غرب شمايل شكن مشغول كرده بودم. تحت رهنمودهاي باشلار فهرست و يك نتيجه گيري كلي از آنچه كه مغرب زمين توانسته بود از تصوير درك كند، تهيه كردم.
دوران با اشاره به شور فلسفي اگزيستانسياليستهاي دهه پنجاه كه به تدريج فروكش مي كرد مي نويسد: پرتوهاي دهه شصت با باز شدن افقهاي مردمشناسي، نيروها و جريانهاي فكري جديدي در قالب "نقد جديد" و "انجمن سمبوليسم" به هم مي پيوستند. خود من نيز يكي از بانيان اين انجمن بودم. با اين حال بزودي دريافتم كه در پژوهشهاي جداگانه هر يك از اين افراد نوعي همگوني و همگرائي فكري وجود دارد. از اين تأمل و تلاش و به موازات آن، كتابي در مورد "ساختارهاي انسانشناختي حوزه تخيل نگاشته شد. همچنين با تحرير روشهاي ابداعي و تطبيق آن بر حوزه ادبيات، خودم را با ميل خود در ميان صفوف "نقد جديد" ادبي قرار ميدادم، توفيق اين كتب كه بكرات تجديد چاپ و به زبانهاي مختلف ترجمه شدند نشانه اين بود كه تأمل و انديشه من كاملاً با نگراني و پرسش اساسي عرصر ما هماهنگ است، پرسشي آن چنان اساسي كه از لابهلاي "تعهدات" زودگذر (ادبي) مانند يك پرسش دائمي مطرح ميشد ولي با گستاخي، زمان طرح آن را ديگر "منسوخ" ميدانستند.
وي در ادامه تصريح مي كند: در سال 1962 بود كه در پايان يكي از اجلاسهاي " آلبومهاي بين المللي سمبوليسم" به گونه اي واقعاً غيرمنتظره و تصادفي اما بسيار تعيين كننده، به لطف عده اي از دوستانم و بويژه مؤلف كتابي به نام "پيام آور" با هانري كربن و آثارش آشنا شدم. مطالعه كتاب او به نام "تخيل خلاق در تصوف ابنعربي" بر من اثر صاعقه اي را داشت كه با يك كشف حقيقي همراه بود؛اثري كه تا كنون دوست ما عثمان يحيي مشغول چاپ و نشر آن در قاهره است. ناگهان دريافتم كه در برابر نظريه خيال منعكس در "فتوحات المكيه" همه پيشرفتهاي روانكاوي عصر ما در حد مطالعاتي ابتدايي و ماقبل تاريخي مينمايد. دريافتم كه در برابرشيخ الاكبر اندولسي، همه آثار فرويدها، آدلرها، يونگها مانند الفاظ الكن زبان بچه گانه اي بيش نبوده است. راه نجات بخش دمشق كه فيلسوف و عارف اندلسي مرا به آن هدايت مي كرد، هجرتي به سوي مشرق انوار بود.
ژيلبر دوران در پايان متذكر مي شود: كربن افقهاي دور دست و قله هايي را به ما نشان مي داد كه متأسفانه نزد دانشگاهيان و شرقشناسان كوته بين معمول نبودند. بايد توجه داشت كه كربن براي شناخت اسلام به طريق شريفتري از متنشناسي تكراري زبان عربي پرداخته بود. مگر او همان مترجم كتاب "هستي و زمان" هايدگر و فصلي از فلسفه ياسپرس نبود.
نظر شما