زماني كه جلسه شروع مي شود تازه يادشان مي افتد كه محتواي جلسه را ضبط كنند شايد كسي فكر نمي كرد كه چندي بعد ديگر خبري از سيد مرتضي نباشد. جلسه در جمع عده اي از طلاب برگزار شد و نوار دست دومي هم كه گفت وگوها روي آن ضبط شده بود آن قدر وضعيت اش خراب بود كه به سختي توانستيم آن را روي كاغذ پياده كنيم. موضوع ديگري هم در اين جلسه مطرح شده بود كه متاسفانه نوار كفاف نداده است به هر حال آنچه مي خوانيد مطالبي است كه شهيد آويني در مقدمه جلسه - كه ظاهرا قرار بوده سلسله وار ادامه پيدا كند- مطرح كرده است.
يكي از بزرگترين مفاسد قلبي عجب است. ان شاءا... ما به كبرگرفتار نيستيم ولي معمولا به عجب كه مقدمه كبر است گرفتاريم. عجب هم اگر خداي نكرده يك مقدار ريشه دار شود تبديل به كبر مي شود و اگر يك ذره كبر باشد انسان اصلا به حقيقت راه ندارد.
يادم هست كه حضرت امام مي گفتند، وضعيت مردم عادي در صحراي محشر خيلي راحت تر از علماست، چون علما به محض اينكه علم پيدا كردند، همين علم حجابشان مي شود. يعني اسباب عجبشان مي شود و نسبت به آن علم، خودبين مي شوند ولي مردم از آنجا كه براي خودشان هيچ شاني از علم قائل نيستند، مشكلي ندارند.
اين است كه عجب و خودبيني بزرگترين حجاب بين انسان و خدا مي شود. كمال بشر در فناست، فنا يعني از آدم هيچ اثري نمي ماند يعني خودش از ميان كاملا برداشته مي شود. كسي كه عجب دارد، بيشترين بعد را نسبت به حقيقت دارد به خاطر اينكه كمال قرب به خدا فناست يعني از ميان برداشتن آن خودي كه در ميان بنده خداست و اغلب در همين منزل مي مانند؛ سخت ترين منزل هم هست و از آن نمي توانند بگذرند و گرفتار مي شوند، گرفتارعجب مي شوند و بدترين منزلها همين است. خيلي از آقايان كه نمي رسند به دليل عجب است. من هيچ دليل ديگري نمي بينم از لحاظ اصولي هم وقتي به نتيجه نمي رسند به دليل عجب است. يكي از دوستان مي گفت سال 64 يا 65 بحثي راجع به ادغام جهاد وزارت كشاورزي در گرفته بود. ما آن موقع در جهاد بوديم. يك آقاي روحاني از نمايندگان مجلس بسيار بر ضد جهاد حرف مي زد و مي گفت: بايد با وزارت كشاورزي ادغام شود. براي من سوال بود كه اين آدم با توجه به اين كه روحاني است واز اين نظر به او اعتقاد دارند، از چه جهت به اين حكم مي رسد و بر آن اين همه تاكيد مي كند؟ يعني چه طور به اين اعتقاد رسيده و بعد چطور به اين اعتقادش اصرار مي ورزد؟ ايشان خيلي دشمني داشت. بعد يكي از دوستان ما كه با ايشان يك سفر به خارج از كشور رفته بودند تعريف مي كرد كه اين آقا آنجا چه مي كرد من برايم خيلي روشن بود كه علت اينكه كسي از اين (آقايان) به اعتقادات اشتباه مي رسد، اين است كه صفاي روحي ندارد.
فرض كنيد كه نشستيد علم اصولي خوانديد و رسيديد وقتي صفاي قلب نباشد، در خدمت شيطان قرار مي گيرد. عقل آن چيزي است كه مي تواند هم در خدمت شيطان واقع شود و هم در خدمت حضرت رحمان. مباحثي كه در مورد عقل شيطاني و عقل رحماني مطرح مي شود، در اصول كافي زياد است، يك موردش همان است كه از حضرت صادقي عليه السلام مي پرسند، اگر عقل آن چيزي است كه حضرت علي (ع) داشت، پس عقل معاويه چه بود؟ اين( عقل معاويه)، شيطنت است ولي خوب توي اين دنيا به آن هم عقل مي گويند كه ما به عقل رحماني و شيطاني تفسيرش مي كنيم. ولي واقعا از كجا مي شود فهميد كه چه كسي صاحب عقل شيطاني و چه كسي صاحب عقل رحماني است؟ چطور است كه يكي عقلش در خدمت شيطنتش واقع مي شود و يكي در خدمت دينش؟ چطور است كه يكي به اعتقاد اشتباه مي رسد و بعد بر آن اصرار مي كند؟ خيلي روشن است، يعني در واقع رابطه اصول و وصول را نمي شود نديد. اين رابطه يعني كسي كه به حقيقت واصل مي شود اعتقادات درستي هم دارد، هركس هم كه به حقيقت واصل نشد يعني از نظر قلبي و روحي به حقيقت نرسيد اعتقادات اشتباهي داشته است. اين مي شود كه وقتي يك نفر مثل حضرت امام مي آيد، كافي است براي اين كه يك دنيا را متحول كند، ايشان وقتي مي خواست قيام كند حتي يك قيچي در جيبش نداشت حتي يك قلم تراش يا چاقو در جيبش نبود. چطور اين انسان در دنيايي كه سيستم هاي جاسوسي و ضد جاسوسي پيشرفته اي دارد )كه هيچ چيز ازديد آنها مخفي نمي ماند (در اين نمايشگاههاي خارج از كشور - اگر رفته باشيد - حتي باماهواره پلاك خانه ها را هم نمايش مي دهند و تمام حركات ما را با هواپيماهاي اواكس مي ديدند و دقيق محاسبه مي كردند و به همين دليل هم خيلي از عمليات هاي ما لو مي رفت) امام قيام كرد، فقط با يك عبا و عمامه بدون حتي يك قلم تراش و يا يك چاقوي كوچك؟ علتش آن است كه شخص بايد به آنجايي برسد كه حضرت امام رسيد. وقتي به آنجا برسد كه حضرت امام رسيد. وقتي به آنجا رسيد خودش همه دنيا را متحول مي كند به هيچ وسيله اي هم احتياج ندارد. آن وقت همه قواعد و سنن واسباب در خدمت آن فرد در مي آيد.
نمي خواهيم اسباب را نفي كنيم ولي مسئله نسبت اسباب با انسان كامل است. اين اسبابي كه در دنيا هست اعم از اشيا، شامل سنن (الهي) است، همه اينها در مقابل انسان كل خاضع است. انسان كامل در اين اسباب تسخير و تصرف مي كند، در باطن عالم نه در ظاهرش، ظاهرش بعدا اتفاق مي افتد يعني اول امام در باطن عالم تصرف كرد و بعد ما آثارش را در ظاهر عالم هم ديديم. تا زماني كه آن تغيير در باطن عالم نيفتد در عالم ظاهر شاه نمي رود وانقلاب نمي شود. در واقع اينها آثار ظاهري آن تحول باطني است كه در وجود حضرت امام شكل گرفته ارتباط اين دو مهم است كه بايد بفهميم هيچ چيز ديگر اين قدر فهميدني نيست. بعد تازه اگر اين را بفهميد، اين علم به اسماست يعني به ذات نيست. اگر به ذات علم پيدا كند، تبعات و نتيجه آن علم بلافاصله مي رسد. اگر علم ما به ذات بود همين الان كه فهميديم با تزكيه روح مي شود در عالم تسخير كرد، به آن مي رسيديم يعني همين الان به صفاي قلب و تزكيه روحاني و كمال انساني مي رسيديم، چرا نمي رسيم؟
هرچه هست اين ميان حجاب عجب است و (انسان) متناسب با اين كه اين حجاب چقدر غليظ و كدر و كثيف است، به اعتقادات اشتباه مي رسد.
اين است كه شما (اگر) الان دائم اصول و فلسفه بخوانيد (و اين حجاب از بين نرفته باشد)، فلسفه در خدمت آن كسي كه مي خواهد عالم را با شيطنت تسخير كند، در مي آيد. مگر الان در خدمت غرب در نيامده است؟ خيلي راحت با مباحثي كه در فلسفه مطرح مي كنند، عالم را تسخير مي كنند. اصلا عالم ما يك عالم فلسفي است و غرب، عالم را با فلسفه تسخير كرده است. اگر قرار بود فلسفه آدم را به جايي برساند، پس چطور (غرب) عالم را با فلسفه تسخير كرده است؟
فلسفه آدم را به جايي نمي رساند، چنان كه عرفان هم نمي رساند، عرفان نظري هم نمي رساند، اصل عرفان، عرفان عملي است نه عرفان نظري. حالا "مصباح الهدايه" حضرت امام را كه به نظر من بهترين كتابي است كه در عالم نوشته شده است - بگذاريم وسط و آن را بخوانيم چه فايده اي دارد؟
فايده اش اين است كه فقط نشانه هايي پيدا مي كنيد كه به كجا بايد رسيد يا آدم رابطه بين اصول و وصول و رابطه درس و بحث و آنجايي كه مي خواهد برسد را مي فهمد، رسيدن به آن، چيز ديگري مي خواهد.
مسئله من اينجاست. ببينيد من حرف هايي كه اينجا ها نوشته ام، مبتني بر يافته هايي مجرد از سينما و رمان و تكنولوژي و تمدن جديد واين طور چيزهاست. اين يافته ها مسلط بر اينهاست. يعني اگر مي بينيد اين عناوين اينجا نوشته شده، علتش اين است كه روزگار ما روزگار اين گرفتاري هاست يعني ما الان به اين چيزها و به تمام محصولات و لوازم تمدن غرب مبتلاييم و بزرگترين مبارزه ما هم عبور از اينها و يا غلبه بر اينهاست. علت اينكه اين مباحث و عناوين را مطرح مي كردم، اين است كه من يافته هايم را از طريق ديگري گير آورده ام، از طريق سينما كه به دست نياورده ام فرض كنيد اين را شما بخوانيد و برويد سينما را ياد بگيريد. منتها اينها از جاي ديگري گرفته شده (و بعد آمده تحت عناويني) مثل سينما و رمان و... از خود اينها نمي شود به جايي رسيد، اگر آدم از خود اينها بخواهد به جايي برسد، مستغرق در اينها مي شود.
نظر شما